۱۳۹۰ آبان ۱۲, پنجشنبه

چاله ها و چالش ها (85)


سوءاستفاده از «طبیعت بشر»: درباره جنگ
گاری اولسون
ترجمه احمد سیف
سرچشمه:
مجله هفته

محمد

• با سلام
• من روی برخی از مفاهیم و احکام این مقاله مختصر می خواهم تأمل کنم.
• اگر احیانا با نظر نوینسده ناسازگار باشد، لطفا به حساب خرده ـ حساب شخصی نگذارید.
• چون من اولین مطلبی است که از ایشان می خوانم و هیچ پیشداوری راجع به ایشان ندارم.
• قصد من فقط به محک زدن نظراتم است و لاغیر.

حکم اول
یک سری غرایض ابتدایی وجود دارند: برای مثال، نیاز ما به غذا، سرپناه، لباس، تولید مثل.

• در این حکم نویسنده، به نظر من غریزه حفظ نفس تبیین می یابد که شمول عام دارد، یعنی خاص انسان نیست.
• گیاهان و جانوران هم برای حفظ نفس استراتژی های بغرنجی را توسعه داده اند که در فیلم های تلویزیونی راجع به جهان گیاهان و جانوران می توان دید.
• این همان دیالک تیک داد و ستد موجودات زنده با طبیعت است که دیالک تیک اساسی و بی چون و چرای حاکم بر جهان موجودات زنده بطور کلی است.
• (نمی خواهم از موضوع خارج شوم: دیالک تیک داد و ستد بطور کلی شامل حال حتی ذرات اتمی است.)

حکم دوم
با وجود باورهای فرهنگی غالب، دانشجویان می‌آموزند که در بخش عمده‌ای از تاریخ بشر، افراد درگیر جنگ و زورگویی نبوده‌اند.»

• آنچه نویسنده محترم تحت عنوان «باورهای فرهنگی» فرمولبندی می کنند، فرم های فکری مسلط در جوامع سرمایه داری واپسین و معاصر است که عمیقا خردستیز (ایراسیونال) اند.
• مراجعه کنید به مقالات مربوط به خردستیزی (ایراسیونالیسم) در مجله هفته و تارنمای دایرة المعارف روشنگری.
• اولا علت اینکه «در بخش عمده‌ای از تاریخ بشر، افراد درگیر جنگ و زورگویی نبوده‌اند»، این است که بخش عمده تاریخ بشری را جامعه اشتراکی اولیه تشکیل می دهد:
• به قول مرگان امریکائی (اگر اشتباه نکنم، در آثار لئو کوفکر!) بخش واپسین جامعه اشتراکی اولیه ـ بنا بر مدارک باستان شناسی مکشوفه ـ 20 هزار تا 30 هزار سال طول کشیده است.
• عمر جامعه طبقاتی حدود 2000 سال و اندی است.

• ثانیا مبارزه طبقاتی در این جامعه نه امری صرفا سوبژکتیف (بسته به میل و غریزه و طبیعت این و آن)، بلکه امری اوبژکتیف بوده و موتور تحول اجتماعی بوده و خواهد بود.
• اینکه در نظام برده داری، بنی بشر خواهر و برادر خود را به غل و زنجیر می کشد، ضرورتی است که تاریخ (در وهله اول، سطح توسعه نیروهای مولده) الزامی می سازد، نه طبیعت این و آن.
• اگر کسی علت پیدایش مثلا نظام برده داری را در گشتاورهای غریزی و یا معرفتی (شعورین) بشر جستجو کند، دچار وارونه بینی و وارونه اندیشی ایدئالیستی شده است و از تز «درک ماتریالیستی تاریخ و جامعه» بی خبر است.
• شعور نیست که وجود را تعیین می کند.
• بلکه برعکس، این وجود است که در تحلیل نهائی شعور را رقم می زند.
• اگر طرز تفکر (شعور) در کوخ و کاخ متفاوت است، به دلیل شیوه زیست (وجود) متفاوت در کوخ و کاخ است و نه برعکس.
• (در دیالک تیک وجود اجتماعی و شعور اجتماعی نقش تعیین کننده از ان وجود اجتماعی است.)

حکم سوم
آیا امکان دارد که ساختارهای متفاوت اجتماعی امکان می‌دهد که «آن بخش بهتر ما» ریشه بگیرد؟

• فقر تئوریکی (فقر فلسفی) نویسنده محترم از همین حکم او عربده می کشد:
• ایشان فکر می کنند که بشریت متشکل از دو بخش خیر و شر است و هر کدام از این دو بخش ساختار اجتماعی (مناسبات تولید، زیربنای) خاص خود را می سازد.
• یاد شکسپیر و جناب یاگو در اثر او تحت عنوان « اتللو» به خیر!
• بدبخت محصلی که پای درس چنین پروفسوری بنشیند که عقب مانده تر از «مادر بزرگ ها و خاله ها و عمه های یاد شده در شعر احمد سیف، تحت عنوان «رؤیائی به رنگ کابوس»» است.
• انسان ها جامعه را نه بر اساس دو نیمه خوب و بد خود، بلکه با مصالح مادی و معنوی به میراث مانده از نسل های ماقبل می سازند.
• تصورات و معیارهای ارزشی و اخلاقی نیز در وهله اول و در تحلیل نهائی اجتماعی اند و نه غریزی، اکتسابی اند و نه مادرزادی.
• پروفسور در دوره سعدی و حافظ درجا می زند و کم مانده که به قلم قضا با جوهر نامرئی اش و عالم الست و یاوه های دیگر متوسل شود.

حکم چهارم
به‌علاوه شواهد روزافزون ولی نه هنوز به‌طورکامل قاطع وجود دارد که نشان می‌دهد بشر با انگیزه‌های اخلاقی یا «غریزه‌ی اخلاقی» به دنیا می‌آید، و ظرفیت ما برای قضاوت‌های اخلاقی احتمالاً با ژن‌های‌مان مشخص می‌شود.

• این هم دلیل عقب ماندگی وحشت انگیز پروفسور.
• اخلاق (اتیک) نه امری مادرزادی و جبلی، بلکه امری اجتماعی و اکتسابی است.
• موازین اخلاقی رایج در فرماسیون های اجتماعی ـ اقتصادی چه بسا ضد یکدیگرند!
• فقط کافی است که به مقایسه موازین اخلاقی و معیارهای ارزشی فئودالیسم با کاپیتالیسم نظر کنیم.
• پروفسور حتی از متفکران قرن شانزدهم هم عقب مانده تر است که ضمیر نوزاد را لوح پاکی تلقی می کردند.
• یاد ژان ژاک روسو به خیر.
• این جور مدافعه ها «عدم شان به ز وجود» اند.

حکم پنجم
روان‌شناسان، برای مثال جرومی کاگان، معتقدند که کودکان، حتی از سنین ۲ سالگی می‌توانند درباره‌ی بد و خوب قضاوت کنند.»

• از همین یاوه جرمی کاگان بالغ و سالمند می توان دریافت که قوه دراکه اش از کودک دوساله هم عقب مانده تر است.
• او ظاهرا معنی «قضاوت» و تمیز خیر از شر را هم نمی داند.
• ببخشید

پایان

ویرایش از دایرة المعارف روشنگری است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر