۱۳۹۰ آبان ۱۹, پنجشنبه

چاله ها و چالش ها (52)

مسعود دلیجانی
بال طلب
سرچشمه:
http://masouddelijani.blogfa.kom


• بـا بـالِ طـلب بـایـد تـا حـلِ معمـا رفت
• بر رازِ جهـان شـورید، تا شورِ فریبا رفت

• از رنج نپـرهیـزد، عشقی که ز جان خیزد
• با ساغــرِ گـردیدن، تـا مستـیِ والا رفت

• فرزانه شود عاشق، گر مست و غزلخوانان
• گـامی ز پی گـامی تا گلشـن غـوغا رفت

• رقصنده ی پر شوری است، آن کس که به خود بینی
• افسـار زده، خنـدان تـا اوج غزل ها رفـت

• جامی است رها گشـتن، با عـدل ببـایـد نوش
• گـر داد پریشـان شد، صد جام به یغما رفت

• با دیـدِ توانمنـدی بایسـت قــدم در ره ....
• گر یأس به جان آویخت، امید ز دل ها رفت

• هر وهم، غبـاری باد، بر خـاک فرو خفتـد
• اندیشـه ی "پویا" بیـن، تا فتـح ثریـا رفت

1
ربابه

• با سلام
• واژه «غزلخوانان» در این شعر، ظاهرا به عنوان قید بکار رفته است.
• چنین قیدی نداریم:
• «او غزلخوان رفت درست است.»

• ولی واژه «غزلخوان» ـ بمثابه اسم فاعل ـ جمعش می شود غزلخوانان:
• غزلخوانان (غزل خوان ها) رفتند.
• یعنی فعل جمع الزامی می شود.

• من بودم به جای « گرمست و غزلخوانان» از «گر مست و غزلخوان او» استفاده می کردم.

• این شعر، در هر صورت، شعر پر محتوا و اندیشه مندی است.
• من با ترکیب غریب «وهم غباری باد» هم اشکال دارم:
• «باد با غبار وهمآمیز؟»

2
مسعود دلیجانی

• ربابه گرامی
• راستش را بخواهید، مرا به شک انداخته اید.
• چرا که مد نظر من از «غزلخوانان»، «در حال غزل خواندن» بود و با چنین معنی شکل جمع برای آن قائل نبودم.
• در ضمیرم این ترکیب، قیدی بر فعل «رفت» ایجاد نمی کرد و تنها عاشق را وصف می کرد.

• پیشنهاد شما متین است و در مورد آن می اندیشم.
• تنها مسئله ای که ذهنم را درگیر کرده است، آوای "او" گرایش به پایین دارد و خوانان گرایش به بالا و از نظر آوایی متناسب تر با غوغا.
در مورد "هر وهم غباری باد بر خاک فرو خفتد" بایستی اذعان کنم که مولوی شعری دارد با این مطلع:
• "معشوقه به سامان شد، تا باد چنین بادا"
• که در آن فکر می کنم «باد» به معنای «باشد» به کار رفته است.

3
ربابه

• با سلام و سپاس و پوزش از اتلاف وقت تان.
• حالا شما مرا به شک انداختید.
• من باریک بینی های شما را ندارم و از شعر در حد عوام می فهمم و بس.

• اگر یبت را از صافی بگذرانیم، می شود:

• «او غزلخوانان رفت.»

• در این صورت غزلخوانان به «شیوه رفتن»، ربط پیدا می کند و قید می شود.

• او مست و ضمن مستی در حال غزل خواندن پیش می رود.

• من کوشیدم، مثال دیگری بیابم تا دلیل استفاده اینچنینی شما را دریابم.

• احتمالا فرم لازم و متعدی فعل ـ در اینجا «خواندن» ـ دخیل خواهد بود.
• حالا «غزل نوشتن» را بکار بریم:
• می شود، «گرمست و غزل نویسانان؟»
• در هر حال من هم باید باندیشم، آنهم با بضاعت معرفتی بمراتب کمتر از شما.

4
مسعود دلیجانی

• ربابه عزیز
• تحت هیچ عنوانی قید بودن را نفی نکرده ام.
• وقتی که حالت عاشق (فاعل) که همان راه رفتن است، وصف شود، باز هم قید خواهد بود.
• در عین حال وقتی که «در حال غزل خواندن» معنی شود، باز هم تأکیدی بر قید بودن است.
• اما شما نیز بدرستی واقفید که شعر در ضمیر آدمی ریشه می زند، رشد می کند و شاخ و برگ می کشد و احساس و اندیشه ای در غالب کلمات شکل می گیرد و ممکن است، ترکیبی جدید را وارد زبان نماید.
• طبیعتا هر ترکیب و حتی واژه جدیدی نمی تواند ماندگار شود و در زبان جا باز کند.
• اما تکامل زبان خود گویا ست که بسیاری از ترکیبات جدید را زبان به خود پذیرفته و بسیاری را به فراموشی سپرده است.
• طبیعتا «غزل نویسانان» بسیار بیگانه می نماید و از هم اکنون سرنوشتش قابل پیش بینی است.
• اما فکر می کنم غزلخوانان از احتمال بیشتری برای ورود به زبان برخوردار باشد.
• اگر چه شاید به همین دلیل که چنین قیدی نداریم، هرگز زبان آن را به خود نپذیرد و حفظ ساختار درونی اش را ارجح بداند. علیرغم این هنوز مرددم.
• با مهر

پیرایش متن از دایرة المعارف روشنگری است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر