اریش فروم
(Erich Fromm)
( ۱۹۰۰ – ۱۹۸۰)
م. معمار نژاد
درنگی
از
شین میم شین
خلاصهای از دیدگاههای فروم درباره آزادی:
چرا نیاز به تأیید، آزادی را از بین می برد؟
فروم
توضیح می دهد
که
انسانها از کودکی یاد می گیرند
برای پذیرش و محبت، رفتارهای
خاصی را انجام دهند.
این نیاز طبیعی است
اما زمانی خطرناک می شود
که
فرد تمام
ارزش و هویت خود را در نگاه دیگران جستجو کند.
در این حالت فرد به جای
تصمیم گیری مستقل،
مطابق با انتظارات دیگران عمل میکند.
از ابراز عقاید و احساسات واقعی خود می ترسد.
همیشه نگران است که دیگران درباره اش چه فکری می کنند.
این
وابستگی به تأیید دیگران،
نوعی بردگی روانی ایجاد می کند که در آن فرد به
جای اینکه زندگی را بر اساس ارزشهای درونی خود بسازد،
مطابق با استانداردهای
جامعه، خانواده یا دوستانش رفتار می کند.
ادامه تجزیه و تحلیل این فراز از دعاوی اریش فروم:
۱
فروم
توضیح می دهد
که
انسانها از کودکی یاد می گیرند
برای پذیرش و محبت، رفتارهای
خاصی را انجام دهند.
این نیاز طبیعی است
اما زمانی خطرناک می شود
که
فرد تمام
ارزش و هویت خود را در نگاه دیگران جستجو کند.
از دید فروم
تنظیم رفتار خود بر اساس کسب مقبولیت و محبت این و آن
امری طبیعی است.
ولی مطلق کردن آن، یعنی معیار قرار دادن ارزیابی و داوری دیگران، خطرناک است.
چنین چیزی البته محال است.
چون هر فرد و حتی هر چیز
در هر صورت
هویت عینی خاص خود را
و
هر کس ارزیابی خاص خود را
از خویشتن خویش
دارد.
دارد.
اینکه به هر دلیلی رفتارش را مانی پولیزه می کند و «همرنگ جماعت می شود»، نافی هویت و ارزش عینی او نیست.
۲
در این حالت فرد به جای
تصمیم گیری مستقل،
مطابق با انتظارات دیگران عمل میکند.
این ادعای فروم هم تق و لق است.
بشر نمی تواند در هر تصمیمگیری بضاعت فکری و عقلی و علمی و تجربی خود را به خدکت نگیرد و منافع خود را در نظر نگیرد و مثل خر مطابق میل و منافع این و آن عمل کند.
۳
از ابراز عقاید و احساسات واقعی خود می ترسد.
چنان وانمود می کند که انگار تنها علت و دلیل ترس، چشمداشت تأیید از این و آن است.
دلیل هراس از ابراز نظر و احساس
یا ضعف مادی و فیزیکی است و یا ضعف مالی و فکری.
کسی که توان تفکر نداشته باشد، قاعدتا نمی تواند نظر داشته باشد تا ابراز بکند و یا نکند
و
اگر کسی به لحاظ فیزیکی ناتوان باشد، نمی تواند ابراز نظر و احساس کند.
فرق هم نمی کند که برای تأیید این و آن تره خرد بکند و یا نکند.
به قول فردوسی
به درستی
توانا بود، هر که دانا بود.
یکی از علل مهم ترس نادانی است.
نفوذ اندیشه در روح (ذهن و ضمیر و دل) هر کس، همان و استحاله اندیشه به قوت مادی و ابراز نظر و دست زدن به عمل، همان.
۴
همیشه نگران است که دیگران درباره اش چه فکری می کنند.
اریش فروم
نگرانی از داوری این و آن را چنان مطلق می کند که انگار بشر نه سوبژکت، بلکه اوبژکت است.
نه آدم، بلکه برده و وابسته و زباله است.
انگار
جامعه و جهان
جلسه امتحان است و این و آن، معلم.
داوری این و آن هم می تواند علمی باشد و هم می تواند خرافی باشد.
با داوری منفی این و آن،
در هر صورت، آسمان که به زمین نمی آید.
۵
این
وابستگی به تأیید دیگران،
نوعی بردگی روانی ایجاد می کند که در آن فرد به
جای اینکه زندگی را بر اساس ارزشهای درونی خود بسازد،
مطابق با استانداردهای
جامعه، خانواده یا دوستانش رفتار می کند.
اریش فروم
از الفبای مارکسیسم و به ویژه از درک ماتریالیستی تاریخ بی خبر مانده است:
بشر «زندگی را بر اساس ارزشهای درونی خود» نمی سازد.
هزاران سال است که بشر سلب مالکیت بر وسایل تولید شده است.
بشر در همه فرماسیون های اقتصادی «زندگی را بر اساس احکام طبقات حاکمه، یعنی صاحیان وسایل تولید جامعه» می سازد.
آنهم نه به تنهایی، بلکه در همکاری با امثال خود به مثابه برده و رعیت و پرولتر.
«بردگی روانی»
به تنهایی وجود ندارد.
«بردگی روانی»
انعکاس بردگی طبقاتی است.
ثانوی است.
چیزی در روان بشر وجود ندارد
که
مستقیم و یا غیرمستقیم، با واسطه و بیواسطه،
نتیجه روندهای مادی و معیشتی و جامعتی نباشد.
آزادی حقیقی
هم
به همین دلیل
با سلب مالکیت از سلب مالکیت کنندگان وسایل تولید، شروع می شود.
به قول فریدریش انگلس
سوسیالیسم و کمونیسم رایش حقیقی آزادی است.
۶
رفتار در مطابقت با استانداردهای
جامعه، خانواده یا دوستان
یک مفهوم نادرست و نادقیق است.
اریش فروم
استانداردهای طبقات حاکمه
را
« استانداردهای
جامعه، خانواده یا دوستان»
جا می زند و یا می پندارد.
هر جامعه مبتنی بر دیالک تیک توده و طبقه حاکمه است:
توده
چاره ای جز رقصیدن به ساز طبقه حاکمه (صاحب وسایل تولید) ندارد.
استانداردهای رایج
استانداردهای طبقه حاکمه اند
و
نه استانداردهای جامعه و خانواده و دوستان.
اخلاق حاکم در هر جامعه
اخلاق طبقه حاکم است
و
در جامعه و خانواده و محافل دوستانه و غیره
هم
همین اخلاق تبلیغ و ترویج می شود.
یعنی
همه از دم (مادر و پدر و برادر بزرگ و پدر بزرگ و مربی و معلم و پاسبان و زندانبان و جلاد و شاه و غیره) مأمور آگاه و ناخودآگاه طبقه حاکمه اند
و
آب به آسیاب طبقه حاکمه می ریزند تا «لقمه نانی به کف آرند» و به ذلت بخورند.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر