۱۴۰۴ آبان ۲۸, چهارشنبه

کلنجار ایده ئولوژیکی با همنوع (۵۵۵)

       https://img2.chinadaily.com.cn/images/202005/27/5ece2147a310a8b2fa4bc20c.jpeg  


میم حجری

ایران
در آستانه بمباران اتمی است
ایران
در آستانه مداخله همه جانبه ارتجاعی ـ فوندامنتالیستی ـ تروریستی ـ صهیونیستی ـ امپریالیستی ـ پانیستی  است.
ولایت فقیه
کانون مقاومت رهایی بخش ملی است
سید علی مترقی تر از همه سران همه دار و دسته های اوپوزیسیون هپیلی هپو است

واقعا؟
باشد اندر پرده
بازی های پنهان هوش دار.

تبار یازی ـ تئوری  به خواجه شیراز می رسد.
 یازی ـ تئوری
  یکی از تئوری های  سوسیولوژیکی مدرن است.
از دید  یازی ـ تئوری همه چیز بازی است
 یازی ئی که گاهی  خشن و خونین است
بازی ئی که در آن چه بسا از لذت اثری نیست.
باخت + باخت = برد



فروش اف–۳۵ به عربستان یک مدل پایین تر از مدل اف–۳۵ که به اسراییل داده شده،
مدل اف–۳۵ به عربستان مدل صادراتی برای کشورهای خام فروش است.
حتی توان واقعی این جنگنده های صادراتی فقط در اختیار خلبانان فوق‌حرفه‌ای، تیم‌های زمینی آموزش‌دیده و شبکه راداری و اطلاعاتی پیچیده است.عربستان مجبور است مشاور و متخصص از آمریکا استخدام کند، و خود عربستان برای استفاده ازاین جنگنده‌ها به سال‌ها شاید دهه‌هازمان نیاز دارد.

بن سلمان قصد دارد یک تریلیون دلار در امریکا سرمایه گذاری کند. سؤال این است که در چه زمینه ای؟

مهرداد مالکی

از برگ يك دوست
 جامعه مدنی چیست و چرا باید برایمان مهم باشد؟
  مفهوم «جامعه مدنی» از مهم‌ترین اجزای آزادی در جهان امروز است. هنری فارل استاد روابط بین‌الملل در دانشگاه جانز هاپکینز در یادداشتی با عنوان «جامعه مدنی چیست و چرا باید برایمان مهم باشد؟» با تکیه بر دیدگاه‌های فیلسوف بریتانیایی ارنست گلنر، از این‌که جامعه مدنی چگونه به وجود آمد و اینکه چرا برای حفظ آزادی‌های انسانی ضروری است، نوشته است.
  گلنر در کتاب «شرایط آزادی» جامعه مدنی را پدیده‌ای می‌داند که در تاریخ بشر به‌ندرت رخ داده است. به‌باور او جامعه مدنی نتیجه تعادلی تاریخی بود که در جریان آن هیچ‌یک از نیروهای سیاسی و مذهبی نتوانستند دیگری را نابود کنند. این تعادل سبب شد فضایی برای زندگی آزاد، همکاری و گفت‌وگو شکل بگیرد.
  جامعه مدنی یعنی جایی میان دولت و مردم؛ جایی که انسان‌ها بدون اجبار، گروه‌ها و انجمن‌هایی برای هدف‌های مشترک می‌سازند. این نهادها به مردم امکان می‌دهند با هم همکاری کنند، از دولت پاسخ بخواهند و از آزادی خود در برابر قدرت محافظت کنند.
  گلنر می‌گوید جامعه مدنی حاصل نوعی «اتفاق تاریخی» است، اما پس از شکل‌گیری توانست خود را گسترش دهد. آزادی مذهبی به آزادی مدنی راه داد و آزادی مدنی به رشد اقتصادی انجامید. کشورهایی که چنین ساختاری پیدا کردند، به‌تدریج پایدارتر، قانون‌مندتر و آزادتر شدند.
  ویژگی مهم جامعه مدنی در نگاه گلنر «انعطاف» است. انسان در چنین جامعه‌ای آزاد است که وارد هر انجمنی بشود، در آن فعالیت کند یا آن را ترک کند. نه پیوندهای خونی و نه آیین‌های اجباری نمی‌توانند مشارکت انسان محصول این جامعه را محدود کنند. آزادی برای مشارکت داوطلبانه، همان چیزی است که زندگی مدنی را ممکن می‌سازد.
  جامعه مدنی با نهادهایی مانند انجمن‌ها، اتحادیه‌ها، سازمان‌های مردم‌نهاد و رسانه‌های مستقل معنا پیدا می‌کند. این نهادها آنقدر قوی هستند که جلوی استبداد را می‌گیرند، اما عضویت در آن‌ها آزاد و داوطلبانه است. در چنین شرایطی دولت نمی‌تواند همه‌چیز را در اختیار بگیرد و شهروندان می‌توانند آزادانه تصمیم بگیرند.
  گلنر می‌گوید که جامعه مدنی وضعی طبیعی یا همیشگی نیست. در طول تاریخ، بیشتر انسان‌ها یا زیر سلطهٔ حاکمان مستبد زندگی کرده‌اند یا در جوامعی بسته و وابسته به پیوندهای خویشاوندی. جامعه مدنی در جهت مخالف این وضعیت است و بر پایهٔ آزادی، استقلال فردی و همکاری داوطلبانه شکل می‌گیرد.
  اما این آزادی همیشه در خطر است. ملی‌گرایی افراطی یا دولت‌های اقتدارگرا می‌توانند آن را از بین ببرند. هرچه نهادهای مدنی ضعیف‌تر شوند، قدرت دولت بیشتر می‌شود و امکان گفت‌وگو و تفاوت از میان می‌رود. به همین دلیل حفظ جامعه مدنی نیازمند مراقبت دائمی و فرهنگ مشارکت است.
  گلنر باور داشت که دموکراسی از دل جامعه مدنی زاده می‌شود، نه برعکس. جامعه‌ای که مردم در آن آزادانه گرد هم می‌آیند، تجربهٔ اعتماد و همکاری را می‌آموزند و همین تجربه، اساس دموکراسی را می‌سازد. جامعه مدنی یعنی فضایی میان دولت و فرد که هم آزادی را حفظ می‌کند و هم نظم اجتماعی را ممکن می‌سازد.
  فارل می‌نویسد که جامعه مدنی برای بقای آزادی ضروری است، چراکه به انسان‌ها امکان می‌دهد بدون ترس، پیوند بسازند و آن را بشکنند، خواسته‌های خود را بیان کنند و در ادارهٔ سرنوشت جمعی‌شان سهم داشته باشد
 منبع : کانال اصل ۲۰
  یادداشت‌ها و مطالب مندرج در این کانال، صرفاً دیدگاه‌های شخصی نویسندگان بوده و لزوماً مواضع شورای هماهنگی تشکل‌های صنفی فرهنگیان ایران را منعکس نمی‌کند.


ترامپ به بن‌سلمان: عربستان قرار است حداقل ۶۰۰ میلیارد دلار در آمریکا سرمایه‌گذاری کند. شما اکنون به من می‌گویید به ۱ تریلیون دلار خواهد رسید؟
بن‌سلمان: بله.
ترامپ: خوب است، من از این خیلی خوشم می‌آید.
کتاب عهد عتیق-اشعیا نبی (60:10، 11، 12)
«آنگاه بیگانگان دیوارهای تو را بنا خواهند کرد و پادشاهانشان تو را خدمت خواهند نمود... و دروازه‌های تو پیوسته باز خواهد بود؛ آنها هرگز روز یا شب بسته نخواهند شد، تا ثروت ملت‌ها نزد تو آورده شود و پادشاهان آنها به تو آورده شوند. زیرا ملتی و پادشاهی که از خدمت به تو سر باز زند، هلاک خواهد شد و آن ملت‌ها به کلی نابود خواهند شد.»

در شب سرد زمستانی
==========
از نیما یوشیج با تحلیل
محمدرضا نوشمند
======
در شب سرد زمستانی
کوره ی خورشید هم، چون کوره ی گرم چراغ من نمی سوزد.
و به مانند چراغ من
نه می افروزد چراغی هیچ،
نه فروبسته به یخ ، ماهی که از بالا می افروزد.
من چراغم را در آمد رفتن همسایه ام افروختم در یک شب تاریک.
وشب سرد زمستان بود،
باد می پیچید با کاج،
در میان کومه ها خاموش
گم شد او از من جدا زین جاده ی باریک.
و هنوزم قصه بر یاد است
وین سخن آویزه ی لب:
که می افروزد؟ که می سوزد؟
چه کسی این قصه را در دل می اندوزد؟
در شب سرد زمستانی،
کوره ی خورشید هم، چون کوره ی گرم چراغ من نمی سوزد.
نیما
============
نیما از شب سردی نوشته است که به سردی شب های زمستان است. پس، لازم نیست که این شب را حتماً شبی از شب های زمستان بدانیم؛ هر چند در بند دوم شعر به «شب سرد زمستان» اشاره می کند. در بند نخست، نیما جنبه ی عام آن چه را که در ابتدای بند دوم می گوید عنوان می کند؛ سپس، در انتهای بند دوم و شعر دوباره همان ادعای آغاز شعر را تکرار می کند.
کاربرد واژه های «چون» و «مانند» در تصاویر آغازین شعر تنشی را ایجاد می کند که حرف اصلی نیما از درون آن بیرون می آید. این دو واژه با این که ادات تشبیه اند، ولی تشبیهاتی را با انکار شباهت از یک سو، و تأکید بر ادعایی اغراق گونه، ولی درست، از سوی دیگر نشان می دهند.
نیما نمی گوید که کوره ی خانه ی او مانند کوره ی خورشید است؛ بلکه او ادعا می کند، در حالی که کوره ی خورشید در این شب زمستانی سرد است، کوره ی خانه ی او گرم است. او برای کوره ی خانه ی خود از صفت «گرم» استفاده می کند، و با این کار تفاوت آشکاری را که بین خورشید و خانه ی خودش وجود دارد نشان می دهد.برای گرم شدن به خورشید امیدی نیست. غیر از گرمی، ما از خورشید توقع داریم که نور هم به ما بدهد، ولی باز نیما ادعا می کند که در شب زمستانی خورشید نمی تواند چراغی مانند چراغ خانه ی او باشد و نوری بدهد. حتی ادعا می کند که «ماه» که به دلیل رنگش در آسمان شب زمستانی مانند گلوله ای یخی است، فاقد آن نوری است که چراغ او می تاباند. ایراد نور ماه این است که گرم نیست. در ادعایی که در آن انکار توانایی خورشید برای گرمابخشی و روشنایی بخشی در شب سرد زمستانی است، همزمان می توان به اهمیت خورشید و نیاز به آن نیز رسید؛ ولی، چه فایده؟ وقتی مهم است و حضوری و نقشی ندارد؛ پس باید چراغ خانه ی نیما را از آن مهم تر دانست.
نیما از جنبه ی کلی ادعای خود در بند نخست، به مورد خاصی در پشتیبانی از آن ادعا در بند دوم می پردازد. او می گوید که در شبی تاریک و سرد در زمستان برای آمدن و رفتن همسایه اش چراغ خانه اش را روشن کرد. او با جملاتی کوتاه و گویا به توصیف خود، همسایه اش، کومه های دیگر و آنچه که رخ داد می پردازد. با جمله ی «باد می پیچید با کاج»، شاید به نحوی خودش را توصیف می کند. کاج درختِ مقاومی است که تاب سرما و برف و یخبندان را دارد و همچنان سبز و پابرجا می ماند. باد در «کومه های خاموش» نیز می پیچید. باد و پیچش آن عامل خاموشی کومه های دیگر است. دیگران که مانند کاج سبز و مقاوم نبودند کومه های شان را رها کردند و رفتند. تنها کومه ی روشن، کومه ی راوی است. ماجرای «آمد رفتن همسایه»اش را از شعر نمی توان کشف کرد. ولی می توان گفت که چراغ نیما به کسی کمک کرد تا بتواند بیاید و برود. یعنی در حرکت باشد و زندگی کند- البته نه پیش او، نه با او و نه برای او. نیما آن شخص را گمشده ی خود می داند. شاید برای این که فکر می کند او هم در این سرما پی کار خودش رفته است. البته شاید بهتر بگوییم که خودِ نیما گم شده است. برای این که نگران است که کسی او و قصه اش را پیدا نکند و تگرار نکند.
سؤال های نیما نشان می دهد که چرا رفتن آن شخص را با گم شدن یکی می داند.
پاسخ سؤال های «که می افروزد؟» و «که می سوزد؟» مشخص است. راوی که در اینجا او را نیما می نامیم کسی است که می افروزد و می سوزد تا منزل گرم و چراغ روشنی برای دیگران باشد. ولی پاسخ سؤال «چه کسی این قصه را در دل می اندوزد؟» مشخص نیست. البته در دنیای شعر، مشخص است که مخاطب و خواننده ی آن حافظ این قصه و راوی ماجرای آن خواهد بود، ولی منظور نیما چیز دیگری است. نیما می خواهد بداند که این چراغ و قصه اش را در شب های زمستانی دیگر چه کسی بعد از او روشن نگه می دارد.
نیما وقتی که می پرسد: «که می سوزد؟» نشان می دهد که حرف از سوختن چیزی به نام چراغ نیست. انسانی دارد می سوزد تا در شب های سرد و تاریک، گرما و نور به دیگران برسد، و فکر می کند حالا که خورشید دور است و آینه اش ماه سرد، منبع گرما و نور دیگری باید وجود داشته باشد تا در این شب های سرد و آکنده از ناامیدی به آن برسند.



پایگاه هوایی راهکنشی عقاب ۴۴ ارتش قابلیت پذیرش و عملیاتی کردن انواع جنگنده‌های شکاری و بمب‌افکن و همچنین پرنده‌های بدون سرنشین نیروی هوایی ارتش را دارد.
پایگاه هوایی راهکنشی عقاب ۴۴ با داشتن اماکنی چون آلرت، پست فرماندهی، آشیانه‌های نگهداری جنگنده، مراکز تعمیر و نگهداری هواپیما، تجهیزات ناوبری و فرودگاهی، مخازن سوخت و ... این قابلیت را دارد تا انواع جنگنده‌های نیروی هوایی را برای انجام ماموریت‌های محوله پذیرا باشند.
این پایگاه بزرگ زیرزمینی، قابلیت پذیرش و بکارگیری عملیاتی جنگنده‌های جدید نیروی هوایی ارتش را نیز خواهد داشت.



گنادی زیوگانُف رهبر حزب کمونیست فدراسیون روسیه ، در پاسخ به یاوه سرائی وزیر دفاع آلمان گفت :
"ما سه بار برلین را تصرف کردیم و اگر لازم باشد برای بار چهارم هم آنرا فتح خواهیم کرد "
در همین رابطه ، سرگئی ناریشکین ، مدیر سرویس اطلاعات خارجی روسیه هم اظهار داشت که : " روسیه هرگز اجازه نخواهد داد که نقش دورانساز و تعیین‌کننده اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی در پیروزی بر آلمان فاشیست زیر سوال برود "
اولین باری که برلینی‌ها شاهد ورود سربازان روسی به شهرشان بودند ، در ۹ اکتبر ۱۷۶۰ ، و در طی جنگ هفت ساله ۱۷۵۶-۱۷۶۳ بود که در آن درگیری ، ارتش پادشاهی پروس با نیروهای مشترک اتریش و روسیه روبرو شدند .
دفعه بعدی که نیروهای روسی در برلین ظاهر شدند ، در ۴ مارچ ۱۸۱۳ ، و در دوران جنگ ششمین ائتلاف ضد فرانسوی بود که در آن زمان نیز ، امپراطوری پروس از ناپلئون جدا شده و به تزار الکساندر اول پیوسته بود.
در بهار ۱۹۴۵، نازی‌ها برلین را به قلعه‌ای تسخیرناپذیر تبدیل کردند. ارتش سرخ مجبور شد با نبردهای سخت و خانه بخانه پیشروی کند و هرچه نیروهای شوروی به مرکز پایتخت رایش سوم نزدیکتر میشدند ، نبرد با فاشیستها شدیدتر میشد . با اینحال ، در ۳۰ اپریل ، پرچم سرخ بر فراز رایشتاگ برافراشته شد و در اول ماه مه، پادگان برلین سقوط کرد و فاشیسم هیتلری در زادگاهش بزانو درآمد و دفن شد !


تنها کاری که اگر شکست خوردیم باید انجام دهیم :
از نو شروع کنیم 
   فریدریش انگلس


تجزیه و تخریب و تسخیر و تاراج کشورهای جهان
حتی کشورهای امپریالیستی
استراتژی اساسی  امپریالیسم است




۱: ترامپ تعرفه‌های کلمبیا را افزایش می‌دهد.
۲: رئیس جمهور گوستاوو پترو پاسخ می‌دهد که ما مستعمره هیچ‌کس نیستیم و دوباره تعرفه‌های ایالات متحده را افزایش می‌دهد.
۳: رئیس جمهور برای یافتن بازارهای جدید می‌رود و در کمتر از یک ماه در عربستان سعودی مجوز صادرات کاکائو و قهوه به خاورمیانه را دریافت می‌کند. او همچنین در چین برای ارسال گوشت، قهوه و سایر محصولات به آنها مذاکره می‌کند. علاوه بر این، کلمبیا برای حمل و نقل برقی، زیرساخت‌ها و سایر پروژه‌ها
سرمایه‌گذاری دریافت خواهد کرد. ۴: ترامپ تعرفه‌های قهوه، کاکائو، چای، موز و پالپ میوه را حذف می‌کند.
درسی برای بازگرداندن عزت به یک کشور.


طنز متعلق به دورانی است که انسان هنوز به آگاهی کامل طبقاتی نرسیده؟
مبارز

بر خلاف تصور مبارزان
پیش شرط ظنزنکاری
برخورداری از حد اعلای معرفتی ـ بینشی است.
۹۹ در صد طنزها
اصلا طنز نیستند.
طنز نگاری کار هر کس نیست.
طنز
باید محتوای فلسفی داشته باشد، تا طنز باشد و نه طعنه و تمسخر و ریشخند و لطیفه و فکاهی و غیره
طنز نویس
باید   مارکسیست  باشد
تا بتواند دست به ریشه قضایا ببرد.
به همین دلیل
فهم طنز آسان نیست.
دو مثال برای طنز:

توانمندان
تاریخ را می نویسند تا آنچه که کرده اند، از یادها برود.
مارکس
معنی تحت اللفظی:
هدف و آماج طبقات حاکمه از تحریف و جعل تاریخ
ماستمالی سازی کثافتکاری های شان بوده است.

فرودستان تاریخ را به خاطر می سپارند
تا از آنچه که در پیش است،
جان سالم به در ببرند.
لنین
معنی تحت اللفظی:
هدف و آماج توده ها از حفظ و از بر کردن تاریخ
جان سالم به در بردن از کثافتکاری های آتی  طبقات حاکمه است.






جنگ آینده  علیه ایران، یک جنگ ترکیبی و چندلایه خواهد بود
وزارت جنگ اسرائیل از «حمله بعدی به تهران» سخن میگوید.
  سفر اخیر جولانی به آمریکا،
احتمال فعال‌سازی دوباره تکفیری‌ها و داعش در عراق را تقویت کرده است؛
 اقدامی که می‌تواند مسیر یک حمله زمینی علیه ایران را باز کند.
 از سوی دیگر،
 همکاری علنی دولت جدید سوریه با آمریکا علیه ایران و حزب‌الله،
 شرایط منطقه را پیچیده‌تر کرده است.
آمریکا میخواهد با کمک تکفیری‌ها، تجزیه‌طلب‌ها، پانتورک‌ها، جیش‌العدل و گروه‌های مسلح کرد،
وارد یک جنگ هیبریدی علیه ایران شود.
در این سناریو، ترور علی خامنه ای و ایجاد اغتشاش و درگیری داخلی نیز بخش‌هایی از پازل جنگ ترکیبی خواهند بود.
حریف

پس مجاهدین خلق چی می کنند؟
احتمال این می رود که اسرائیل
شهرهای مهم ایران را
 از دریا با زیر دریایی های اتمی
به موشک اتمی ببندد.


الجزیره:
جنگ امریکا علیه ونزوئلا، ممکن است پای روسیه، چین و ایران را به منطقه باز کند
 ونزوئلا می‌تواند «عراق جدید» برای امریکا باشد

ج خ چین و روسیه
می توانند از ونزوئلا حمایت تسلیحاتی و اطلاعاتی و غیره بکنند
ولی در تجاوز امپریالیسم در ونزوئلا شرکت نمی کنند
برای اینکه در این صورت
جنگ جهانی سوم کلید می خورد و به فاجعه هسته ای در مقیاس جهانی منجر می شود.

تجاوز امپریالیسم در ونزوئلا
می تواند به ویتنام دیگری منجر شود.
ونزوئلا
کشور پهناوری است با جغرافیایی دیگر و بی شباهت به عراق و سوریه و غزه
ونزوئلا
از حمایت خلق های امریکای لاتین و قبل از همه کوبا و نیکاراگوئه و غیره بر خوردار خواهد شد.
هدف  امپریالیسم
خرید سران نظامی ونزوئلا و تکرار تجربه سوریه است

مترسک های پوشالی
 
فرهاد بیژنی
 
  هوا ابرست و روحم ابر و روز و روزگارم ابر
  توگویی در دلم سیل بلا می آید و بی وقفه می شوید
 تمام دلخوشی ها را

 مترسک های پوشالی
 به ما امید روزی آفتابی میدهند اما
  دگر امید هم مایوس و درمانده ست
 کجا شد روزهای سرخوشی هایم
 کجا شد سرزمین خاطرات و سرکشی هایم
 خدا میداند این سیل مصیبت خیز ، طوفان نیست
 این امواج عصیان است
 این موجی که می شوید پلیدی های شوم و کهنه را
  از اشک چشم قوم ایران است

 نیکلاس مادور:
«عیسی مسیح فرمانده کل دفاع و صلح در ونزوئلا است.»

خوب
ایراد این شعار مادورو کجا ست؟
برای چی به شخصیت های انقلابی جهان توهین می کنید؟
مگر شما کیستید؟
سکنه ونزوئلا
مذهبی و کاتولیک اند
و
مادورو
از اعتقادات مذهبی توده برای بسیج آنان به دفاع از آب و خاک و نفت و گاز و طلای خود یهره برمی گیرد.
شما باشید چه کار می کنید؟


شوپنهاور در مورد فلسفه زنده گی می‌گوید:
زنده گی، درد است و رنج و ملال
یعنی انسان يا درگیر رنج خواستن و نرسيدن است يا پس از رسيدن، دچار پوچی و يكنواختی مى شود.
عکاسی سیاه و سفید
ناهید
شوپنهاور در مورد فلسفه زندگی می‌گوید:
زندگی، درد است و رنج و ملال
یعنی انسان يا درگیر رنج خواستن و نرسيدن است يا پس از رسيدن، دچار پوچی و يكنواختی مى شود.
این ادعای شوپنهاور
ارزش علمی و فلسفی و تجربی ندارد.
زندگی
دیالک تیکی از ریاضت و لذت است
ساختار همه چیز هستی
دیالک تیکی است
سعدی
دیالک تیک ریاضت و لذت
را به صورت دیالک تیک رنج و گنج بسط و تعمیم میدهد
شوپنهاور مبلغ یأس و نومیدی و بدبینی است
بدبخت است



چند توصیه زیبا از پیکاسو:

۱
- با دوستان شاد معاشرت کن

دوست حکم کیمیا دارد.
چه شاد و چه ناشاد.
حتی دشمن یافت نمی شود
فقط زباله یافت می شود که نه دوست می تواند باشد و نه دشمن.
۲
- همیشه مشغول یادگیری باش

یادگیری
به شرط هماندیشی و همکاری و همرزمی و همراهی میسر می شود.
کو هماندیشی و همکاری و همرزمی و همراهی؟

۳
- تا میتوانی بخند

خنده و گریه
ارادی و اختیاری نیستند.
طبیعی و غریزی و خودجوش و خودپو و غیر ارادی  اند.

۴
- احساساتت را بیان کن

احساسات را می توان بروز داد و نمی توان بیان داشت
مگر اینکه شاعر باشی.
بیان احساسات
درمان هیچ درد بی درمانی نیست.
۵
- از سلامتی ات بهره ببر

سلامتی به تنهایی وجود ندارد.
سلامتی در دیالک تیک سلامتی و بیماری وجود دارد
از زندگی می توان به برکت کار فکری و فیزیکی  لذت برد و نه از سلامتی و بیماری
۶
- و خاطرات بد را فراموش کن

خاطرات خوب و بد کذایی
در اعماق ذهن و ضمیر و دل
ته نشین می شوند و به طور خود به خودی
به بهانه ای از اعماق کنده می شوند وبالا می ایند و فرد مربوطه را به جنون و شوق و شعف می کشند




نظریه پرداز برجسته روابط بین الملل باز هم از جنگ اسرائیل علیه ایران سخن گفت
جان مرشایمر:
اسرائیل نه توانست غنی‌سازی ایران را متوقف کند و نه کشور را دچار فروپاشی کند، آنچه رخ داد یک شکست برای اسرائیل بود
جنگ ۱۲روزه، به‌جای تضعیف ایران، دولت و مردم را بیش از پیش به هم نزدیک کرد
تهران در این جنگ نشان داد که قدرت پاسخ‌گویی موشکی واقعی و بازدارنده دارد
آمریکا و اسرائیل فهمیدند که مقابله با موج موشک‌های بالستیک ایران کار ساده‌ای نیست
حمله اسرائیل تنها انگیزه ایران برای حرکت به‌سوی بازدارندگی هسته‌ای را تقویت کرد
هیچ‌یک از اهداف اصلی تل‌آویو محقق نشد و برتری قاطعی به دست نیامد در هر جنگی در آینده، ایرانی‌ها توانایی‌های خوبی برای مجازات جدی اسرائیل در اختیار دارند.

هیچ‌یک از اهداف اصلی تل‌آویو محقق نشد و برتری قاطعی(قطعی ئی)  به دست نیامد
حریف

بدون از آن خود مارکسیسم
نمیتوان انیدشید.

اهداف امپریالیسم و صهیونیسم چیستند که برآورده نشده اند؟
حریف
حرف های ترامپ و نتان و غیره را مبنای تحلیل قرار می دهد و نه حقیقت تپنده در پشت حرف ها را.
ایران
اصلا نخواسته است که بمب اتمی تولید کند
اگر میخواست تولید می کرد.
این را همه می دانند.
بمب اتم ایران بهانه  برای حمله است
سیدعلی هشیارانه گفته است.
بهانه حمله به عراق هم از همین بهانه ها بود.
علاوه بر این
 امپریالیسم و صهیونیسم
صدها تن از دانشمندان و پزشکان و سرداران و پاسداران و سیاستمداران و پرستاران ایران را  ترور کرده است
که برای تربیت شان
جامعه خون دل خورده بود و جایگزینی شان صدها سال طول خواهد کشید
صدمه که حتما نباید به در و دیوار و تأسیسات و کارخانجات بخورد
صدمه می تواند جامعه را به لحاظ فکری و فنی وفلسفی و  فن آوری و فرهنگی بی همه چیز سازد.
 امپریالیسم و صهیونیسم
توسعه نیروهای مولده ایران و نه فقط ایران را ترمز و تسدید و تخریب می کنند



این سرگذشت ما ایرانیان است و راهی که به اشتباه انتخاب شد اسلام سیاسی بود و جهنم همان است که ۴۷ سال است مرد و زن و کودک و پیر و جوان در آن می سوزیم!
محمد جلالی

اگر شازده و نتایابو این رهنمود محمد جلالی را بشنوند
با دم شان گردو می شکنند و امضای خود را پای ان می نشانند . جایزه نوبل موبلی هم به اشعر می دهند..
محتوای این رهنمود محمد جلالی
برگشت به سلطنت است.
برگشت به سلطنت
 هم به معنی برگشت به وابستگی به امپریالیسم است.
آنچه که شاعر نمی داند
 این حقیقت امر است
 که چرخ تاریخ
به عقب برنمی گردد.
برگشت به ذلت سلطنت محال است.
تاریخ
سمت و سوی بالنده و توسعه و بهتر شونده  یابنده دارد.
امروز بهتر از دیروز و فردا بهتر از دیروز و امروز است.
این اصل اساسی تاریخ است


با امثال مهدی نصیری چکار باید کرد؟
دوستان سلام: همه میدانیم مهدی نصیری کیست، از کجا آمده، و به کجا میرود. او سالها برای آزادیخواهان در کیهان تهران، نشریه صبح، و رسانه‌های دیگر پرونده سازی کرد. بعد ظاهرا منقلب شد، و به اپوزیسیون پیوست. منتها وقتی‌ در ایران بود به ارتجأعی‌ترین گروه‌های سیاسی تعلق داشت، و وقتی‌ هم که به اپوزیسیون پیوست، به ارتجأعی‌ترین و ضد میهن‌ترین بخش آن، یعنی‌ سلطنت طلبان پیوست.
چرا اینطور است؟ به گمان من چون اشخاصی‌ مثل نصیری نه تنها دارای دانش سیاسی نیستند - او در نهایت شگفتی [اگر نخواهم کلمه تند تری بکار ببرم] ادعا کرد که "اسرائیل تا بحال هیچ جنگی را در خاورمیانه آغاز نکرده است" - بلکه چون همیشه کل جامعه را به شر مطلق و خیر مطلق تقسیم میکنند، از یک افراطی گری به یک افراطی گری دیگر میروند.
در عین حال، به دلیل عدم دانش سیاسی، وقتی‌ نصیری از نظام داخل کشور دفاع میکرد، دفاع او سطحی، ایدئولوژی زده، و بی‌ مقدار بود، بطوریکه حتی بارها گفت مخالفت با نظام کفر است، و به همین دلیل وقتی‌ هم از آن نظام برید، به گروهی پیوست که آنها نیز نه تنها دانش سیاسی ندارند، بلکه از نظام مورد علاقه خود بطور سطحی، بی‌ مقدار، و ایدئولوژیک دفاع میکنند، و هیچ مخالفی را قبول ندارند. او در حقیقت تمامی پل هارا پشت سر خود خراب کرده است.
درباره نصیری و اشخاصی‌ مثل او، نظیر مجتبی واحدی، گفتگوی خوبی‌ با آقای پیمان عارف داشتم که در ویدئوی زیر می‌بینید. از نظرات سازنده شما بهره‌مند خواهم شد.

خیلی ها به عوض سواد، مواد دارند. مگر ترامپ و دار و دسته اش  سواد دارند

چرا برنارد شاو جايزه ادبی نوبل را نپذيرفت؟
هجدهم نوامبر سال 1926 جورج برنارد شاو نويسنده و انديشمند ايرلندی ساكن انگلستان رسما اعلام داشت كه جايزه ادبی نوبل سال 1925 را كه به يك داستان او تعلق گرفته بود نمی پذيرد.
برنارد شاو دليل نپذيرفتن جايزه را چنين اعلام كرده بود: «اين پول از فروش مواد منفجره به دست می آيد كه دركارخانه های مهندس نوبل توليد می شود. بيشتر اين مواد در كشتار مردم بكار می رود و يك «انسان» چنين پولی را دريافت نمی كند. انسان پول آلوده و ناپاک را نبايد هزينه زندگانی کند.»

برنارد شاو دليل نپذيرفتن جايزه را چنين اعلام كرده بود:
 «اين پول از فروش مواد منفجره به دست می آيد كه دركارخانه های مهندس نوبل توليد می شود.
 بيشتر اين مواد در كشتار مردم بكار می رود

دینامیت (انگلیسی: Dynamite) یک مادهٔ انفجاری است که از جذب نیتروگلیسیرین، در یک مادهٔ خنثی مانند دیاتومایت تولید می‌شود. این کشف توسط آلفرد نوبل ثبت شد.

عجب عقل علیلی و عجبتر دلیلی
اولا
دینامیت
فقط در صنایع نظامی به خدمت گرفته نمی شود
در استخراج خیلی از مواد حیاتی و در ساختمات سازی، تونل کشی و غیره و غیره هم به کار می رود
خود دینامیت یک ماده شمیایی معصوم است و کشف و تولید آن بزرگترنی خدمت به بشریت بوده است
ثانیا
سوء استفاده از نام نوبل توسط طبقه حاکمه انگل امپریالیستی
 ربطی به نوبل بینوا ندارد


آمریکا در حال آماده شدن برای حمله به ونزوئلا در عرض چند روز
است... و ترامپ آماده است تا تمام آمریکای لاتین را به آتش بکشد تا از رسوایی اپستین فرار کند!
آنچه اکنون در کارائیب اتفاق می‌افتد بی‌سابقه است... پیت هگست، وزیر دفاع ایالات متحده، آغاز عملیات «نیزه جنوبی» علیه ونزوئلا را اعلام کرد... و در حال حاضر هزاران سرباز، ناو هواپیمابر و ناوشکن آمریکایی در سواحل ثروتمندترین کشور تولیدکننده نفت جهان مستقر هستند...


خالی بندی در دی ان آی ایرانی جماعت از شاه تا شیخ و از شاهزاده تا شیخزاده است.
برنامه  جنگ ۱۲روزه،
چند روز قبل از  جنگ ۱۲روزه،
در روسیه اجرا شد
موفقیت امیز هم اجرا شد
پهبادهای ناتو با کامیون ها به روسیه منتقل شدند و بیش ۴۵ فروند هواپیمای بمب اتمی بر روسیه مورد حمله قرار گرفتند
 جنگ ۱۲روزه،
هم در ایران تکرار همین عملیات ناتو بود.
سازمان اطلاعات ایران که قوی تر از سازمان اطلاعات روسیه نیست
چه می توان کرد؟


محمدتقی جواهری گیلانی معروف به شمس لنگرودی"نویسنده، شاعر، پژوهشگر و مورخ ادبی و نویسنده برجسته معاصر" در بیست و ششم آبان ماه، هزارو سیصد و بیست و نه- لنگرود، به دنیا آمد. تحصیلات متوسطه را در زادگاهش به اتمام رساند. سپس در رشت وارد مدرسه عالی بازرگانی شد و در سال هزارو سیصد و پنجاه و سه، در رشته بازرگانی لیسانس گرفت. همزمان با تحصیل، در مدارس رشت به تدریس ادبیات فارسی پرداخت. در سال پنجاه و چهار به تهران رفت و وارد محافل ادبی شد. یک سال بعد دفتر شعر "رفتار تشنگی" را منتشر کرد. مدتی نیز به تدریس و کار در "کانون پرورشی فکری کودکان و نوجوانان" اشتغال داشت. در شهریورماه هزارو سیصد و شصت و یک، به سبب فعالیت های سیاسی مدتی به زندان افتاد. پس از آزادی از زندان، به کار ویراستاری، تدریس و تحقیق پرداخت. از سال شصت و سه تا شصت و نه، دفترهای شعر "در مهتابی دنیا، خاکستر و بانو، جشن ناپیدا، و قصیدهٔ لبخند چاک چاک" را منتشر کرد. مدت دو سال در هلند زندگی کرد و سخنرانی های بسیاری درباره شعر معاصر، در شهرها و دانشگاه های خارجی انجام داد.
شمس لنگرودی کار شعر را با سرودن اشعار کلاسیک آغاز کرد، اما خیلی زود به نوسرایی گرایید و در آغاز تحت تاثیر شاعرانی همچون "توللی، نادرپور و کسرایی" قرار گرفت. شعرهای دهه شصت او عموما فضایی تلخ و تاریک دارد، اما این تلخی و تاریکی بعدها در شعر او جایش را به آرامشی متانت بار داده است. وی همچنین در چند فیلم به ایفای نقش پرداخته است. در سال هشتاد و یک "برنده جایزه بیژن جلالی" شد و در سال هشتاد و چهار در زادگاهش از وی تقدیر به عمل آمد. سال هشتاد و شش، "نشان سپاس" فصلنامه گوهران را دریافت کرد و در سال نود و سه، یکی از برندگان "جایزه شعر احمد شاملو" بود. از دیگر آثار او می توان به "تاریخ تحلیلی شعر نو، رژه بر خاک پوک، گردباد شعر جنون، مکتب بازگشت" و...اشاره کرد.
با آرزوی سلامتی برای ایشان


۲۹ آوریل ۱۹۴۵، داخائو، آلمان
پس از آزادسازی داخائو، صحنه‌ای دلخراش در میان ویرانه‌های اقامتگاه افسران پدیدار شد.
در میان آوار، زندانی نحیف و لاغری نشسته بود، بدنی فرسوده از گرسنگی، چشمانش گود افتاده اما بی‌حرکت. در مقابل او پیانویی شکسته با کلیدهای شکسته، خاموش و ظاهراً شکست‌خورده قرار داشت. سربازی که از این منظره سورئال متأثر شده بود، نزدیک شد و به آرامی پرسید: "می‌توانی بنوازی؟"
صدای مرد به زحمت از زمزمه‌ای فراتر رفت. "سعی می‌کنم."
با دستان لرزان و انگشتانی به نازکی شاخه، کلیدها را گرفت. آنچه پدیدار شد، اجرای شکننده و منقطعی از آوه ماریا بود. هر نت، هرچند ناقص، معنایی مقدس داشت که مانند دعایی از درد و لطف در پادگان طنین‌انداز می‌شد.
سربازان خشکشان زد و اشک از چشمانشان جاری شد. در آن لحظه، در میان رنج و مرگ، زیبایی بازگشت، ظریف، سرکش و فراموش‌نشدنی. پیانو، اگرچه شکسته بود، اما به ظرفی از خاطره تبدیل شد، از انسانیتی که از مردن امتناع ورزید.
پیانیست دو روز بعد درگذشت. با این حال، آخرین اثر او نه به عنوان یک آهنگ، بلکه به عنوان دعایی برای ارواح خاموش داخائو طنین‌انداز شد. این اثر گواه آن بود که حتی در تاریک‌ترین ساعات، یک عمل شجاعانه و هنری می‌تواند عزت را بازگرداند، شهادت دهد و از جانب کسانی که نمی‌توانند، سخن بگوید.
این لحظه به ما یادآوری می‌کند: تاریخ نه تنها با بقا، بلکه با اعمال کوچک و خارق‌العاده‌ای که ناامیدی را به چالش می‌کشند، نوشته می‌شود. موسیقی او، شکننده اما تسلیم‌ناپذیر، به پلی بین زندگی و خاطره، درد و زیبایی، گم‌شدگان و کسانی که برای به یاد آوردن باقی مانده‌اند، تبدیل شد.


رئیس جمهور:
 ملتی که می‌خواهد زنده باشد باید کتاب را جدی بگیرد

منظور پزشکیان از کتاب چیست؟
کتاب ظرف است
مظروف این ظرف افکار است
افکار
حتما نباید در ظرف کتاب باشد
میتواند
در
 دیسکتی
کاستی
موعظه ای از منبری
فیلمی
...
باشد
تعیین کننده
مظروف (افکرا) است و نه ظرف (کتاب)
پزشکیان باید دایرة المعرف ورشنگری بخواند تا رستگار شود


خودفهمی  فوکو از انقلاب ۵۷ ایران،
یک رستاخیز روحانی بود.
 او در سفر به ایران، آن انقلاب را از نوع کاملا متفاوتی می‌دید که در ورای امور مادی است.
 فوکو زمانی به نتایج آن «انقلاب روحانی» پی برد که دیگر کار از کار گذشته بود!
   ن_برین

حضرت برین با مفاهیم من در اوردی به منبر می رود.
خودفهمی؟
معلوم نیست که من ـ زور حضرت برین از « انقلاب ۵۷ ایران، یک رستاخیز روحانی بود.»
از فوکو ست و یا از برین.
انقلاب اسلامی
تداوم انقلاب سفید بوده است:
محتوای  انقلاب سفید
دموکراتیک (ضد فئودالی) بوده است
محتوای انقلاب اسلامی
ملی (ضد امپریالیسنی، استقلال طلبانه)
و
ضمنا
تعمیق وظایف دموکراتیک  انقلاب سفید بوده است.
انقلاب روحانی
دیگر چه خرافه ای است؟

خودفهمی #فوکو از انقلاب ۵۷ ایران، یک رستاخیز روحانی بود.
 او در سفر به ایران، آن انقلاب را از نوع کاملا متفاوتی می‌دید که در ورای امور مادی است.
 فوکو زمانی به نتایج آن «انقلاب روحانی» پی برد که دیگر کار از کار گذشته بود!
  #ن_برین
فوکو در گزارشی نوشت: «ایرانیان نشان دادند که می‌توان اراده‌ی سیاسی را به صورت اراده‌ی معنوی زیست.»
فوکو گمان کرد انقلاب ایران یک «رستاخیز معنوی برای آزادی» است، نه یک دستگاه قدرت جدید.
  پاسخ #هگل به فوکو:
«زمانی انسان پردیسی داشت که برغنایی از اندیشه‌ها و تصاویر متکی بود... به جای مسکن گزیدن در این‌جا و اکنون، چشمانش به ورای حال و به سوی آسمان خیره بود. بنا به ضرورت، خیرگی ذهن بایستی به سوی آن‌چه زمینی است هدایت می‌شد...اما امروز گویی نیازمند ضد آنیم؛ علاقه و ذهن انسان چنان در اعماق زمین ریشه بسته است که، به همان سان، محتاج نیرویی هستیم که انسان را به عرش ببرد. روح انسان چنان فقری در طبیعت خویش بروز داده است که انگار یک احساس رقت‌انگیزِ صرف به بهشتی انتزاعی را انتظار می‌کشد... از چنین نیاز محدودی، می‌توان میزان گم‌گشتگی انسان را سنجید... فلسفه باید مراقب باشد به امر قدسی پروبال ندهد.»
«هگل-پدیدارشناسی روح»
  خودفهمی فوکو از انقلاب ۵۷ ایران، یک رستاخیز روحانی بود. او در سفر به ایران، آن انقلاب را از نوع کاملا متفاوتی می‌دید که در ورای امور مادی است. فوکو زمانی به نتایج آن «انقلاب روحانی» پی برد که دیگر کار از کار گذشته بود!
در «پدیدارشناسی روح» گویی هگل، «فوکو» را خطاب قرار می‌دهد.
  با خوانشی تطبیقی هگل در سطح مفهومی که فوکو را خطاب قرار می‌هد، نقدی پیشینی بر سوءتفاهم فوکو نسبت به «روحانیّت سیاسی» در انقلاب ۵۷ ایران.
در متن هگل، او دو شکل گریز از امر زمینی را توصیف و نقد می‌کند:
۱- دوران‌هایی که ذهن انسان «بیش از حد به آسمان» خیره است
هگل می‌گوید: انسان گاهی به جای اقامت در اکنون و این‌جایی بودن، خود را به جهان‌های فرازمینی، تصاویر آرمانی و آسمانی می‌سپرد، و وظیفه‌ی فلسفه این است که این روحِ آواره را به زمین بازگرداند.
این فراز نقدی است بر آرمان‌گراییِ بی‌ریشه، معنویت‌گراییِ گریزنده از واقعیت، و سیاست‌ورزیِ مبتنی بر «تصویر الهیاتی».
۲- اما هگل سپس می‌گوید امروز مشکل برعکس شده است
امروز انسان چنان در امر مادی و زمینی فرو رفته که نیازمند آن است که نیرویی او را «به عرش ببرد»، اما نه به معنای قدسی‌گری جدید بلکه به عنوان بازگرداندن روح به خصلت جهان‌ساز و آزادش.
و هشدار می‌دهد: فلسفه نباید به امر قدسی پروبال بدهد، نباید دستگاهی «قدسی‌ساز» برای سیاست بسازد.
  پیوندش با فوکو و «انقلاب روحانی» ایران
وقتی دو بحث را کنار نگاه فوکو درباره‌ی انقلاب ۵۷ قرار می‌دهیم، شباهت مفهومی پدیدار می‌شود:
نگاه فوکو به انقلاب ایران
فوکو در گزارش‌هایش از ایران (۱۹۷۸–۱۹۷۹)، انقلاب را نه صرفاً سیاسی یا اقتصادی، بلکه گونه‌ای «روحانیّت سیاسی»، و  «ارادهٔ جمعی برای تبدیل‌شدن» و «معنویت سیاسی تازه» تلقی می‌کند.
او مسحور آن بود که مردم، بدون توسل به ایدئولوژی‌های مدرن (سوسیالیسم/لیبرالیسم)، «نوعی بازیافت روحانی» عرضه کرده‌اند.
  شباهت انتقادی هگل
گوی که هگل دقیقاً نسبت به همین خطر هشدار می‌دهد: آن‌جا که «روح» به جای تحقق در ساختارهای عقلانیِ جهان، به «آسمان‌گرایی سیاسی»، «معنویت متعالی»، یا «نوعی رستاخیز قدسی» بدل می‌شود.
از نگاه هگل، چنین جنبشی می‌تواند نشانه‌ی فقر روحانیِ واقعی باشد: روحی که به جای ساختن جهان آزاد، در یک آسمان‌گرایی انتزاعی پناه می‌گیرد.
این دقیقاً همان چیزی است که در نقدهای پسینی به فوکو گفته شد:
فوکو اشتباه گرفت شور سیاسی–دینی را با بازیافتِ معنویت آزادساز.
یا به تعبیر هگلی،
او رستاخیز قدسی را با تحقق عقلانیِ روح یکی پنداشت.
۳- هگل فوکو را  نه از حیث تاریخی، بلکه از حیث فلسفی مورد خطاب قرار می‌دهد، یعنی، فراز هگل می‌تواند پیشاپیش نقدی بر شیفتگی فوکو به «معنویت سیاسی» باشد.
هگل می‌گوید:
«فلسفه باید مراقب باشد امر قدسی را پر و بال ندهد.»
اما فوکو، دست‌کم در ایران، دقیقاً همین کار را کرد:
او یک خیزش اسلام سیاسی را حامل نوعی معنویت رهایی‌بخش دید.
از دید هگل، این کار سوءفهم ماهیت روح است:
روح باید در جهان تحقق یابد، نه در استعلاهای قدسی–سیاسی.
۴- نتیجه این‌که؛
اگر متن هگل را به مثابه‌ی دستگاه مفهومی نگاه کنیم، می‌توان گفت: هگل درباره‌ی آسمانی‌کردن سیاست هشدار می‌دهد. فوکو در ایران، سیاست را آسمانی کرد. و هگل این را نوعی گم‌گشتگی روح می‌دانست. فوکو بعداً و دیرهنگام، به «نتایج آن» پی برد.

قربانیان آپستین با انتشار این ویدئو بر ضرورت شفاف‌سازی کامل پرونده تأکید میکنن، و از وزارت دادگستری آمریکا خواهان انتشار مدارک درباره شبکه تجاوز جفری اپستین هستند.قبل از فعالیت ترامپ در سیاست، اپستین در مصاحبه‌ای گفته بود "من نزدیک‌ترین دوست ترامپ بودم." و ترامپ یکی از مشتریان ثابت اپستین بود.

کشتی ترکیه در اوکراین هدف پهپادهای روسیه قرار گرفت
  نفتکش ترکیه‌ای حامل ۴۰۰۰ تن گاز مایع در بندر ایزمائیل اوکراین مورد هدف پهپاد روسی قرار گرفت.
  در پی این حمله خطر انفجار نفتکش وجود دارد و یک روستای رومانیایی در همان نزدیکی با ۳۰۰ نفر جمعیت در حال تخلیه است.
  ۱۶ خدمه ترک کشتی که ORINDA نام دارد تخلیه شدند و اداره کل امور دریایی ترکیه در بیانیه‌ای اعلام کرد که عملیات اطفای حریق ادامه دارد.
 
در جریان بازرسی، مبلغ هنگفتی دلار آمریکا که در بخش‌های مختلف محل اقامت دادستان کل ایالات متحده، جرمن گالوشنکو، پنهان شده بود، کشف شد. او در بحبوحه تحقیقات فساد و پولشویی علیه شرکت انرژی اتم، از کار معلق شده است.

صرت رحمانی
=======
کویر
======
ای رهگذر ، درنگ که چون مار تشنه کام
خوابیده ام کنار گون های نیمه راه
زنجیر تن به زهر هوس آب داده ام
تا پیچمت به پای ،در این دوزخ سیاه
ابلیسم
ای رهگذر ابلیس زندگی
مردم فریب و رهزن و خودخواه و خون پرست
خورشید من سیاهی و فریاد من سکوت
هستی من تباهی و پیروزی ام شکست
بر سینه ام مکاو ، کویریست جای دل
تف کرده از نفس های ناکسان
امیدهای من همه در او فنا شدند
جز جای پا نمانده از آنها به جا
نشان
در دیده ام مخواب که گوریست جای چشم
در آن نگاههای ، مرا خاک کرده اند
هر گه که طرح عشق کشیدم ، به گونه ای
با زهر کینه عشق مرا پاک کرده اند
تابوت من کجاست که در انتظار مرگ
در این کویر شب زده تنها غنوده ام
ای مرگ سر گذار دمی روی شانه ام
شعری برای آمدنت من سروده ام



موشک‌های ایرانی در طول جنگ ۱۲ روزه به یک پایگاه نظامی زیرزمینی مخفی و بسیار امن آمریکایی-اسرائیلی حمله کردند
تحقیقات Grayzone نشان داد که در ۱۳ ژوئن، موشک ایرانی به شمال تل‌آویو حمله کرد و به یک پایگاه نظامی زیرزمینی مخفی آمریکایی-اسرائیلی (معروف به سایت ۸۱) که در زیر برج‌های داوینچی پنهان شده بود، برخورد کرد.
این پایگاه که به طور مشترک توسط اطلاعات ایالات متحده و اسرائیل اداره می‌شود، به عنوان یک مرکز فرماندهی و کنترل متصل به ستاد اصلی نظامی اسرائیل، Kirya ("قلعه صهیون") عمل می‌کند. مکان دقیق آن تاکنون مخفی بود.
شواهدی از ایمیل‌های فاش شده، قراردادهای عمومی و موقعیت جغرافیایی، سایت ۸۱ را به شرکت‌های دفاعی آمریکایی و واحدهای اطلاعاتی اسرائیل، از جمله واحد ۸۲۰۰، مرتبط می‌کند. شرکت‌های داخل مجموعه داوینچی - مانند AI21 Labs و Perimeter 81 - با عملیات سایبری-نظامی اسرائیل مرتبط هستند.
این پناهگاه زیر خانه‌های مسکونی غیرنظامیان، مغازه‌ها، زمین بازی و یک مرکز اجتماعی قرار دارد که نشان می‌دهد همان ادعایی که اسرائیل علیه حماس به کار برد، واقعیتی است که خودشان هم دارند انجام می‌دهند: استفاده از غیرنظامیان به عنوان پوششی برای تجهیزات نظامی - همان «سپر انسانی» که دیگران را به آن متهم می‌کند.
پس از حمله، اسرائیل گزارش‌ها را سانسور کرد، تصاویر گوگل مپ و یاندکس از منطقه را حذف کرد و مانع از فیلمبرداری خبرنگاران شد.





فیدل کاسترو
:«سرمایه‌داری یک جنگل است،
 انسان دشمن انسان است،
 انسان انسان را غارت می‌کند،
 انسان علیه انسان.
 تنها یک نظم اجتماعی متفاوت می‌تواند بشریت را به یک خانواده تبدیل کند،
 اگر از جنگ‌های هسته‌ای و آلودگی جان سالم به در ببرد.»

این حرف های کاسترو
عوامفریبی به نیت خیر اند.
سرمایه‌داری یک فرماسیون اقتصادی است و نه جنگل.
ضمنا
موجودات نباتی و جانوری در جنگل
فقط دشمن همدیگر نیستند
دوست همدیگر هم هستند
همه چیز دیالک تیکی است
هم در جامعه و هم در جنگل و هم حتی در جهنم.
مثال:
به محض تولد پیله ها از بیضه های حشرات و شورع به خوردن برگ ها
درخت به انتشار عطری مبادرت می ورزد
عطری که علامت رمزی بین درخت و پرنده است
پرنده بلافاصله پس از انتشار عطر
 خود را به درخت می رساند و حساب پیله ها را می رسد





درباره بیماری و مرگ پروین اعتصامی
ابوالفتح اعتصامی ـ برادر پروین اعتصامی، دربارۀ بیماری و مرگ پروین مطلب تلخ غم‌انگیزی نوشته است. نوشتۀ برادر پروین ـ با فرض صحت ـ نشان می‌دهد که آن شاعر بزرگ نازنین، آن شاعر محجوب مظلوم چقدر «مُفت» در عنفوان جوانی جان سپرد. حیف از آن استعداد فروزان و جانِ نجیب و طبعِ چون آب روان...
در کتاب خوب "معجزۀ پروین" (به کوشش مجید قدمیاری، سخن،1389، ص 19)آمده است: «طبیب معالج [پروین] علی معین‌الحکماء بود. بر اثر مداوای غلط و سهل‌انگاری و اطمینانات متوالی و مؤکد او دایر به موفقیت حتمی و قطعی در معالجه، حتی در آخرین روز بیماری، کسانِ بیمار، امیدوار و غافل نشستند و فرصت مداوای صحیح را از دست دادند. در شب فوت، این «طبیب» با وجود استحضار بر وخامت حال بیمار و علی‌رغم مراجعات پی‌درپی کسان وی، به بالین مریض حاضر نشد و همه را روی پنهان داشت تا بیمار جان به جان‌آفرین تسلیم کرد. «طبیب» مزبور مرض را حصبه و لذا در حوزۀ تام و مطلق تخصص خود اعلام نموده بود...
همچنین آن شب خانوادۀ بیمار پس از یأس از آمدن «طبیب معالج»، از سایر اطباء استمداد کردند. آقای دکتر عبدالله احمدیه که با خانوادۀ‌ اعتصامی سوابق ممتد داشتند، با وجود استغاثۀ مادر پروین، از آمدن امتناع نمودند و در به روی فرستادۀ‌ وی بستند. برعکس، آقای دکتر ارسطو علاج که با ایشان سابقۀ آشنایی دیرین نبود، دعوت را فوراً اجابت و تا آخرین لحظه در نجات مریضه کوشیدند... لکن، به قول خود پروین: «فرصت گذشته بود و مداوا ثمر نداشت».
یادش گرامی باد



در سراسر ایتالیا جنگ بیداد می‌کرد. من هم در آن دره‌ها و دشت‌ها جنگیده بودم: چند خرمنی را آتش می‌زدیم و چند باغی را غارت می‌کردیم، اما پس از گذشت یک فصل، اثری از عبور ما به جا نمی‌ماند. اما فرانسو‌ی‌ها و نیروهای امپراتوری بی‌رحمانه آن زمین‌ها را که برایشان بیگانه بود لگدکوب می‌کردند، هیچ رحمی به ساکنان آن نمی‌کردند؛ آبادی‌ها سوخته بود، انبارها را منهدم کرده بودند، احشام را کشته و سدها را شکسته بودند، کشتزارها را به آب بسته بودند. چند بار در راه به گله‌ای از کودکان برخوردم که علف و ریشه درختان را می‌خوردند. جهان گسترش می‌یافت، انسان‌ها بیشتر می‌شدند، شهرها بزرگتر می‌شد، مردم جنگل‌ها و باتلاق‌ها را به صورت کشتزارهای حاصلخیز درمی‌آوردند، ابزارهای تازه‌ای اختراع می‌کردند؛ اما جنگ‌هایشان وحشیانه‌تر می‌شد، در کشتارها هزار هزار قربانی می‌شدند: انسان در همان حال که ساختن را یاد می‌گرفت، خراب کردن را هم می‌آموخت. انگار که خدایی سرسخت همه کوشش خود را صرف آن می‌کرد که میان زندگی و مرگ و میان رفاه و فقر توازنی بی‌مفهوم و تغییرناپذیر را حفظ کند.
□ همه می‌میرند. سیمون دوبوار. ترجمۀ مهدی سحابی. نشرنو. چاپ بیست و نهم ۱۴۰۴. قطع رقعی. جلد شومیز. ۴۱۴ صفحه.






می‌رسد مردی که زنجیر غلامان بشکند
دیده‌ام از روزن دیوار زندان شما
چون چراغ لاله سوزم در خیابان شما
ای جوانان عجم جان من و جان شما
غوطه‌ها زد در ضمیر زندگی اندیشه‌ام
تا به دست آورده‌ام افکار پنهان شما
مهر و مه دیدم نگاهم برتر از پروین گذشت
ریختم طرح حرم در کافرستان شما
تا سنانش تیز تر گردد فرو پیچیدمش
شعله‌ای آشفته بود اندر بیابان شما
فکر رنگینم کند نذر تهیدستان شرق
پارهٔ لعلی که دارم از بدخشان شما
می‌رسد مردی که زنجیر غلامان بشکند
دیده‌ام از روزن دیوار زندان شما
حلقه گرد من زنید ای پیکران آب و گل
آتشی در سینه دارم از نیاکان شما
اقبال لاهوری 





باور کردنش سخت است، اما واقعیت است که پهپاد های چینی حالا می توانند سبب ریزش باران شوند.
پهپاد هوشمند چین فقط با استفاده از هوش مصنوعی و پالس‌های الکترومغناطیسی باعث بارش باران شد.
  نحوه کار:
پهپادهای مجهز به هوش مصنوعی آسمان را برای یافتن ابرهای ایده‌آل اسکن می‌کنند
الگوریتم‌ها بهترین لحظه و مکان را مشخص می‌کنند
یک پالس انرژی، فشار و رطوبت هوای محلی را تنظیم می‌کند
نتیجه: بارندگی طبیعی، بدون نیاز به مواد شیمیایی
اهمیت این دستاورد چیست؟
  باران‌سازی ۱۰۰٪ بدون مواد شیمیایی
  ایمن‌تر از مهندسی ژئوسنتتیک سنتی
  ایده‌آل برای مناطق خشک یا دورافتاده
  جهشی جسورانه در فناوری هوای پاک



آدم‌ها خیلی کم بلدند خودشان باشند 
ای کاش آن دسته هم که نقشی بازی می‌کنند ، توانایی داشتند نقششان را به خوبی ایفا کنند
و همان نقش را هم به خوبی درآورند.
دیوید سلینجر

آدم ها که سهل است
حتی نباتات و جانوران
دست به استتار می زنند تا بتوانند از گزند دشمنان در امان باشند و ضمنا حوایج خود را رفع کنند و قادر به ادامه حیات باشند.
مثلا صید و شکار و جفتگیری و تکثیر کنند.
همه موجودات ماسکدارند
اهل تزویر و تظاهر و ریا و تئاتر و توطئه اند
زندگی
دشوار است.
چون نیک بنگری
همه تزویر می کنند
 
ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر