۱۴۰۴ آبان ۲۰, سه‌شنبه

خود آموز خود اندیشی (۱۳۳۰)

   

شین میم شین

بوستان

باب سوم

در عشق و مستی و شور

حکایت شانزدهم

(دکتر حسین رزمجو، «بوستان سعدی»، ص ۹۳ ـ ۹۴ )

ما به سوی آنچه دانش زمانه مان نموده، می رویم

  

حلال اش بود رقص بر یاد دوست

که هر کآستینی اش جانی در او ست

معنی تحت اللفظی:

رقص به یاد یار برای عرفا حلال است.

رقصی که جانی در هر آستینی است که افشانده می شود.

 

سعدی

در این بیت شعر،

پس از تقبیح «لهو و بازی و لاغ»، به ستایش از رقص به یاد دوست می پردازد.

دوست بهترین بهانه برای هر فسق و فجوری است.

به بهانه دوست می توان نظربازی کرد، پسربچه همسایه را در خواب دید و واجب الغسل شد، محبوب چهارده ساله را در آغوش گرفت و حتی به رقص و پایکوبی و دست افشانی برخاست.

آه اگر دوست می دانست که ارباب تزویر و تظاهر و ریا چه بی شرمانه آلت دستش قرار می دهند.

 

گرفتم که مردانه ای در شنا

برهنه توانی زدن دست و پا

 

بکن خرقه نام و ناموس و زرق

که عاجز بود مرد با جامه غرق

 

تعلق حجاب است و بی حاصلی

چو پیوندها بگسلی، واصلی.

 معنی تحت اللفظی:

پیش شرط شنا نه تسلط بر فوت و فن شنا، بلکه برهنگی است.

البسه نام و ناموس و ریا را از تن در آور تا بتوانی دست و پا بزنی و شنا کنی و غرق نشوی.

تعلقات سد و دیوارند و زیانبارند.

برای نیل به وصل یار 

باید «ز هر چه رنگ تعلق پذیرد، آزاد شد.» (حافظ)

 

سعدی در این بند شعر، از شنای واقعی در آب به شنای مجازی در خیال پل می زند و فرمان پشت پا زدن بر «نام و ناموس و زرق» را صادر می کند.

سعدی را نمی توان به راحتی باز شناخت.

این همان کسی است که از حاتم طائی نامور سرمشق می سازد و دیالک تیک ننگ و نام را تا درجه انگیزه اعمال خیر ارتقا می دهد.

این نمی تواند سعدی باشد.

این حافظ است، که مثل جنی در سعدی فرو رفته و با صدای حکیم خردگرا سخن می گوید:

 

اهل نظر دو عالم در یک نظر ببازند

عشق است و داد اول بر نقد جان توان زد

 

تو کز سرای طبیعت نمی روی بیرون

کجا به کوی طریقت گذر توانی کرد؟

 

گرچه بدنامی است نزد عاقلان

ما نمی خواهیم ننگ و نام را

 

نقد صوفی نه همه صافی بینش باشد

ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد

 

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر