۱۴۰۴ آبان ۲۶, دوشنبه

کلنجار ایده ئولوژیکی با همنوع (۵۵۴)

       https://img2.chinadaily.com.cn/images/202005/27/5ece2147a310a8b2fa4bc20c.jpeg  


میم حجری

 


نتانیاهو:
یک بار دیگر به مردم ایران فرصت براندازی را خواهیم داد امیدوارم آن زمان که صدای غرش اف 35 ها را شنیدند فرصت به دست آمده را از دست ندهند
نیروی زمینی ارتش اسرائیل در جنگ آینده همان مردم ایران هستند
اف 35 ها ضامن امنیت و پیروزی آنها بر تهران خواهند بود.


ارتش عزرائیل 

پس از دو سال هولوکاوست در غزه

هنوز نتوانسته بر حماس که یک گروه پارتیزانی جند هزار نفره است، چیره شود.

 پیش به سوی کسب شرم و شعور به عوض توسل به توطئه و ترور کور و منفور دانشمندان و سرداران خلق ها


«در حالی که تو مشغول منفی بافی و تردید داشتن  نسبت به خودت هستی
یه نفر دیگه داره بهت نگاه می کنه و با خودش میگه :
چطور همه کارها رو اینقدر  خوب انجام میده و از پس همه چر بر میاد؟»
پس خودت رو دست کم نگیر و ادامه بده
شورا


اره.
به همین خواب و خیال باش.
فکر و ذکر و چشم و گوش و هوش افراد
نه  متوجه کسی
بلکه  متوجه  پر و پاچه کسی
برای حالی به حالی شدن است
همه در بند بند تنبانند
فقط عکس است که  مشتری دارد و نه اندیشه
اندیشه
 منفور است و مهجور است و مقهور است
اگر به کوچه ما امدی
شعور بیار




وصف یکی از مجالس میگساری شاه عباس اول در ساقی نامۀ یکی از شاعران معاصر وی بنام اقدس مشهدی:
زمسجد به میخانه آرم پناه
به می شویم از چهره گرد گناه
قدح پر کن از بهر رندان مست
که مُهر لب روزه داران شکست
ملک صف زده گِرد این بزمگاه
شده جام می رشگ خورشید و ماه
.....
به عذر گنه چنگ و نی در خروش
خُم می چو دریای رحمت بجوش
بپایش نشسته شه دادگر
که باشد گل و باغ خیرالبشر
فلک قدر جمجاه عباس شاه
که دوش فلک باشدش تکیه گاه
جهان راضی از ابر انعام او
سرِ چرخ در گردش از جام او
...
بود این طربگه لبالب ز نور
تو در وی خرامان چو موسی به طور
در این بزم هرسو هزاران چراغ
درخشد چو در سینه گلهای داغ
(برگرفته از: نصرالله فلسفی، زندگانی شاه عباس اول، مجلد دوم، صص 259 – 263)
(تصویر برگرفته از انترنت )


راسل
تا چهل سالگی كه مغزم خوب كار می كرد به ریاضیات و پژوهش پرداختم.
از چهل تا شصت سالگی كه ذهنم ضعیف شده بود به فلسفه روی آوردم
و در اواخر كه به كلی مغزم كار نمی كرد به سیاست!!!


هدایت
ننر نازپرورده سلسله قاجار بوده است
درشکه چی
کرایه می گیرد و نه انعام
بخشی از کرایه را هم برای تغذیه و تربیت و تأمین اسب مصرف می کند
اسب هم چشم بند ندارد
چیز دیگری دارد تا مانع اذیت شدنش از نور خورشید و برف و باران شود




 تقی آزاد ارمکی، جامعه‌شناس:
سرنوشت همه ما ایرانیان به سرنوشت این نظام سیاسی گره خورده است
 ایران امروز بیشتر از هر زمان دیگری به اتحاد و انسجام نیاز دارد.
سیاست‌سازان و سیاستمداران نیز باید فرضی از حضور نیرو‌های مهم سیاسی و اجتماعی در دوران گذار ایجاد کنند.
در این راستا برای انتخابات پیش رو باید زمینه‌ای فراهم شود که طیف‌های مختلف بتوانند نامزد‌های اختصاصی خود را ارائه کرده و در بستر رای مردم قرار بدهند.
 در جای دیگری هم گفته‌ام که کمتر از ۲۰ درصد جامعه ایرانی، سلطنت‌طلب هستند.
 اغلب این افراد هم به نسل اول ایرانیان تعلق دارند که زمان پهلوی را زیست کرده‌اند.
 آنها ممکن است حس نوستالژیک به آن دوران داشته باشند.
 سرنوشت جمهوری اسلامی به طرز عجیبی به موفقیت دولت پزشکیان گره خورده است.
یکی از آخرین فرصت‌هایی که می‌تواند جمهوری اسلامی را به ورژن کامل‌تری بدل کند.
 باید برای رسیدن به این ورژن بهتر تلاش کرد.
چرا که سرنوشت همه ما ایرانیان به سرنوشت این نظام سیاسی گره خورده است.

عجب جامعه شناسی.
کسی که زمان شاه را تجربه کرده باشد
حتی اگر عضو طبقه حاکمه بوده باشد
باید خیلی بدبخت باشد که حسرت آن را بخورد
جمهوری اسلامی ایران
صدهزار بار پیشرفته تر از زمان شاه است
آنهم در منگنه تهدیدات و تحریمات ۴۴ ساله
و
علیرغم  ترورها و توطئه ها و جنگ ها و تخریب ها
جمهوری اسلامی ایران
در این ۴ دهه
ره صد ساله رفته است و تکامل و توسعه غول آسا  یافته است
جمهوری اسلامی ایران
مهد دانشمندان شده است
و
در مقیاس جهانی
 بی نظیر است


در جامعه ای که پول حکومت می کند، کلید نیکی کردن در پول داشتن است
برشت

پول چیست
مش برشت؟
پول در تحلیل نهایی
چیزی جز  کالا نیست.
پول = کالایی که با ان می توان همه کالاها را خرید






مشکل بنیادی این دستگاه تئوریک این است که هنوز فکر می‌کند پرولتاریا «سوژه‌ای سیاسی» است
حریف

سوبژکت (و نه سوژه)
سوبژکت تاریخ و نه سوژه سیاسی
سوبژکتیویته در  تاریخ
یکی از مهمترین کشفیات کلاسیک های مارکسیسم است که در تزهایی راجع به فویرباخ مطرح شده است
و
به جامعه شناسی و درک تاریخ
علمیت بخشیده است.
تاریخ
نمی تواند فاقد سوبژکت باشد.
سوبژکت تاریخ بودن پرولتاریا امروز و بورژوازی دیروز
دلبخواهی که نیست و نبوده است.
سوبژکت تاریخ بودن
ربطی به میل پرولتاریا ندارد
بدون پرولتاریا
تحول تاریخی محال است و خواب و خیال است
اینکه پرولتاریا شکست خورده و در حال عقب نشینی است
تغییری در این حقیقت امر نمی دهد
نجات بشریت از ذلت
در گرو سوبژکتیویته  تاریخی پرولتاریا ست.
آش کشک خالته
بخروی پاته
نخوری پاته
روندهای تاریخی
قانونمندند

 تفاوت‌ها سرچشمهٔ یکتایی ما هستند؟
چرا و چگونه؟
تفاوت
ضد دیالک تیکی هویت (یکسانی) است.
تفاوت = فقدان یکسانی ویا هویت
منظور شاهین
مقوله نوعی بودن انسان است
یعنی
برابری و خواهری ـ‌ برادری همه انسان های جهان است
بنی آدم اعضای یکدیگرند


سامسونگ افزار جاسازی‌شده اسرائیلی را روی گوشی‌های اقتصادی خود نصب می‌کند
برنامه جنجالی AppCloud که توسط شرکت اسرائیلی ironSource توسعه یافته، به طور از پیش نصب شده روی پرفروش‌ترین مدل‌های سامسونگ از سری‌های گلکسی A و M نصب شده است.
این برنامه در سیستم عامل جاسازی شده و امکان حذف آن وجود ندارد، فقط می‌توان آن را «غیرفعال» کرد. اما پس از به‌روزرسانی‌های سیستم، اغلب دوباره فعال می‌شود.
نرم‌افزار را بدون اطلاع کاربر نصب می‌کنند: مانند یک نصب‌کننده خاموش عمل کرده و می‌تواند برنامه‌های دیگر را بدون رضایت صریح شما دانلود و نصب کند.
· داده‌های حساس را جمع‌آوری می‌کند: بررسی‌ها نشان می‌دهد این برنامه به اطلاعاتی مانند موقعیت مکانی، آدرس IP و حتی داده‌های بیومتریک دسترسی دارد.
این مورد، مثال ملموسی از نقض حریم خصوصی کاربران در دستگاه‌های اقتصادی و متوسط است، جایی که مصرف‌کننده آسیب‌پذیرتر است.
این بررسی‌ها توسط سازمان‌های دفاع از حقوق دیجیتال انجام و در رسانه‌های تخصصی گزارش شده است. شرکت توسعه‌دهنده، ironSource، پیش از این نیز به دلیل روش‌های مشابه تحت بررسی بوده است.

خزانی
پاییز جان! چه شوم، چه وحشتناک.
آنک، بر آن چنار جوان، آنک
خالی فتاده لانه‌ی آن لک‌لک.
او رفت و رفت غُلغلِ غلیانش؛
پوشیده، پاک، پیکر عریانش.
سر زی سپهر کردن غمگینش.
تن با وقار شستن شیرینش.

پاییز جان! چه شوم، چه وحشتناک.
رفتند مرغکان طلایی‌بال.
از سردی و سکوت سیه جَستند
وز بید و کاج و سرو، نظر بستند.
رفتند سوی نخل، سوی گرمی؛
وآن نغمه‌های پاک و بلورین رفت.

پاییز جان! چه شوم، چه وحشتناک.
اینک، بر این کناره‌ی دشت، اینک
این کوره‌راهِ ساکتِ بی‌رهرو.
آنک، بر آن کمرکش کوه، آنک
آن کوچه‌باغِ خلوت و خاموشت؛
از یادِ روزگار فراموشت.

پاییز جان! چه سرد، چه دردآلود.
چون من تو نیز تنها ماندستی.
ای فصل ِ فصلهای نگارینم،
سَرد سکوت خود را بسراییم،
پاییزم! ای قناری غمگینم!

•خزانی• از کتاب •آخر شاهنامه• •مهدی اخوان ثالث(م-امید)•
تهران - آبان ۱۳۳۵


رابرت موریس، مشاور ترامپ، به اتهام تجاوز جنسی به یک پسر ۱۲ ساله دستگیر شد
رابرت موریس، ۶۴ ساله، در جلسه دادرسی به جرم خود اعتراف کرد و به اتهامات سنگین اعمال شهوانی یا ناشایست با یک کودک اعتراف کرد. به عنوان بخشی از توافق‌نامه، رهبر سابق کلیسای گیت‌وی به ۱۰ سال زندان محکوم شد، اما فقط شش ماه را در زندان خواهد گذراند و بقیه مدت را در آزادی مشروط خواهد بود.
او همچنین باید به عنوان یک مجرم جنسی ثبت نام کند و ۲۵۰ هزار دلار (۱۸۵ هزار پوند) غرامت بپردازد. به گزارش سی‌بی‌اس نیوز، موریس به همراه همسر، فرزندان بزرگسال و چند تن از همسران آنها در جلسه دادرسی در دادگاهی در پاوهوسکا، اوکلاهما شرکت کرد.


واکنش علی مطهری به ابراهیم فیاض که گفته بود «مطهری آخوند شاهنشاهی بود» : یک روانکاو نسخه درمان برای او بنویسد
علی مطهری نوشت: معلوم نیست هدف آقای فیاض صرفاً ضربه زدن به شهید مطهری است یا انتقام گرفتن از انقلاب اسلامی و امام خمینی که مطهری را «پاره تن و حاصل عمر خود و متفکر و فیلسوف و فقیه عالی‌مقام و اسلام شناس عظیم‌الشأن» توصیف کرد و مسئولیت تشکیل شورای انقلاب اسلامی را به او محول نمود.


  ابراهیم فیاض:
 «مطهری آخوند شاهنشاهی بود»  

روحانیت مثل محمد رضا شاه
سمتگیری های سیاسی متضاد داشته است:
روحانیت در کودتای ۲۸ مرداد
متحد سلطنت و امپریالیسم  بوده است
شعار معروف فلسفی از منبر بهارستان درواویلای  کودتا:
کمو = خدا
کمونیست = خدا نیست
روحانیت
پس از انقلاب ضد فئودالی سفید
وارد اوپوزیسیون ضد سلطنتی  وضد امپریالیستی  می شود
و خصلت ضد کمونیستی خود را حفظ می کند و حتی تعمیق می بخشد:
روحانیت
حزب توده را علیرغم حمایتش از روحانیت
آش و لاش و لاشه می کند
و
بی شرمانه
جاسوس اتحاد شوروی قلمداد میکند
تا
بعدا
همان خط مشی سویه تیستی حزب توده را
در رابطه با روسیه اولیگارشیستی پیشه کند



 قدرت سیاسی باید، در هر شرایطی (؟)، ابتدا به بورژوازی منتقل شود و تنها پس از آن، و در نوبت بعدی، به پرولتاریا برسد؟

این چیزها
اولا
بستگی به محتوای انقلاب مربوطه دارد.
اگر محتوای انقلاب
بورژوا ـ دموکارتیک باشد
جای طبقه حاکمه فئودال را بورژوازی می گیرد.
ثانیا
انجام انقلاب  بورژوا ـ دموکراتیک
در فاز آخر دوران  سرمایه داری انحصاری
نه وظیفه تاریخی بورژوازی  
بلکه پرولتاریا ست
بورژوازی واپسین و معاصر (انحصاری و انحصاری ـ دولتی)
فاقد ظرفیت انقلابی است:
متحد اشرافیت برده دار و فئودال و کنیسه و کلیسا و مسجد است
هژمونی پرولتری انقلابات اجتماعی
در دوران کنونی
الزامی است.
در ج خ چین
می بینیم

شوخی که با محتوای تحقیر و کم آوردن فردن متلک و طعنه و ریشخند نامیده می شود و نه شوخی

در ۱۶ نوامبر ۱۹۱۷، گارد سرخ بلشویک، کرملین در مسکو را به تصرف درآورد و مدافعان رژیم پیشین تزاری را در هم کوبید.
۱۰٬۰۰۰ کارگر روسی در این نبرد برای پیروزی قدرت شوروی مشارکت داشتند.
پس از تسخیر قدرت، مسکو در مارس ۱۹۱۸ به پایتخت جمهوری سوسیالیستی فدراتیو شوروی روسیه تبدیل شد. در ماه‌های پس از آن، کنترل کارگری بر کارخانه‌ها و تولیدات شهر برقرار شد، تمام بانک‌ها و صنایع ملی شدند و مالکیت زمین به کمیته‌های کشاورزان منتقل گردید.




نامی از هزار نام
=========
قیصر امین پور
==========
ای شما
ای تمام عاشقان ِ هر کجا !
از شما سوال می کنم :
نام یک نفر غریبه را
در شمار نامهایتان اضافه می کنید ؟
یک نفر که تا کنون
ردپای خویش را
لحن مبهم صدای خویش را
شاعر سروده های خویش را نمی شناخت
گرچه بارها و بارها
نام این هزار نام را
از زبان این و آن شنیده بود
یک نفر که تا همین دو روز پیش
منکر نیاز گنگ سنگ بود
گریه ی گیاه را نمی سرود
آه را نمی سرود
شعر شانه های بی پناه را
حرمت نگاه بی گناه را
و سکوت یک سلام
در میان راه را نمی سرود
نیمه های شب
نبض ماه را نمی گرفت
روزهای چارشنبه ساعت چهار
بارها شماره های اشتباه را نمی گرفت
ای شما !
ای تمام نامهای هر کجا !
زیر سایبان دستهای خویش
جای کوچکی به این غریب بی پناه می دهید ؟
این دل نجیب را
این لجوج دیر باور عجیب را
در میان خویش
راه می دهید ؟


روسیه قابل اطمینان نیست!
 روسیه متحد غیرقابل اعتمادی است زیرا از ایران حمایت نکرده است، چه می‌گویید؟
ولادیمیر پوتین :
کسانی که چنین روایت‌هایی را در مورد غیرقابل اعتماد بودن روسیه به عنوان یک متحد ترویج می‌دهند، فتنه‌گر  هستند؛ آنها اوضاع را تحریک (تحریف و نه تحریک) می‌کنند. اما این کمکی به آنها نخواهد کرد؛ آنها به اهداف خود نخواهند رسید.
 مجمع بین المللی نشست اقتصادی - سن پترزبورگ _٢٩ خرداد  ۱۴۰۴
دکتر روشن

اولا
ج اسلامی ایران
مبتنی بر شعار نه شرقی ـ نه غربی است
و
مستقل ترین کشور در جهان است.
ج اسلامی ایران
اصلا نمی خواهد که وابسته به روسیه و ج خ چین و غیره باشد
بهتر هم این است.
ثانیا
روسیه حاضر نشده بود تسلیحات تدافعی مطلوب ج اسلامی ایران را بفروشد
ولی همانها را به عردوغان فروخته بود
و
ج اسلامی ایران
قهر کرده بود
ثالثا
برای روسیه و ج خ چین
تضاد با امپریالیسم تحت سرکردگی امریکا
تضاد اصلی است
و
حاضر به حمایت عملی  آشکار  از ج اسلامی ایران و ونزوئلا و کوبا و غیره نمی شوند تا جنگ خصلت جهانی کسب نکند

کره دموکراتیک
استثناء است
چون با روسیه و ج خ چین
پیمان استراتژیکی دارد و حمله به یکی به معنی حمله به دیگری تلقی می شود
به همین دلیل
کره دموکراتیک در جنگ اوکراین دست به حمایت زده است



بعد از فاجعه خمینیستی بله . البته شاملو با موضع گیری رهبران حزب توده که از اصلاحات ارضی دفاع کرده بود ند مخالفت می کرد وشعر تندی هم علیه انها سروده بود و نوار کرده بود و همهجا به همت کانون پرورش فکری توزیع می شد : ای یاوه یاوه یاوه خلایق/ مستید و منگ یا به تظاهر تزویر می کنید/ از شب هنوز مانده دودانگی ورتائبید وپاک ومسلمان نماز را/ از چاوشان نیامده بانگیی
و خطاب به رهبران مسکونشین بود و می خواست بگوید انقلاب سفید انقلاب واقعی نیست و دودانگی ازشب هنوز باقی مانده و چاوشها یا مؤذن های واقعی انقلاب هنوز صدای اذانشان بلند نشده است.
یعنی از موضع چپ روی با حزب توده مخالفت می کرد اما بازی روزگار آن بود که رهبران حزب تبعیدی بودند و در غربت می مردند اما شاعر معترض کاتولیک تر از پاپ و لنینیست تر از لنین در تهرا ن از دولت امکانات می گرفت و اشعار تخریبگر و تند وتیز ش را همراه با موسیقی در بسته بندی های شیک و پیک که آشکارا از جنبش چریکی حمایت می کرد آزادانه انتشار می دادند و به دست کودکان و نوجوانان ودانشجویان ایران در سراسر کشور می رساندند!
خلاصه اوضاع ما ایرانی ها همیشه سور رئالیستی بوده آنروز یک جور امروز هم یک جور!



توانمندان
تاریخ را می نویسند تا آنچه که کرده اند، از یادها برود.
مارکس
معنی تحت اللفظی:
هدف و آماج طبقات حاکمه از تحریف و جعل تاریخ
ماستمالی سازی کثافتکاری های شان بوده است.

فرودستان تاریخ را به خاطر می سپارند
تا از آنچه که در پیش است،
جان سالم به در ببرند.
لنین
معنی تحت اللفظی:
هدف و آماج توده ها از حفظ و از بر کردن تاریخ
جان سالم به در بردن از کثافتکاری های آتی  طبقات حاکمه است.




مردان نقابدار، سربازان اسرائیلی هستند که متهم به شکنجه و تجاوز جنسی به زندانیان فلسطینی شده اند. وقتی وارد دادگاه فرمایشی می‌شوند، مردم از آنها به عنوان قهرمان استقبال می‌کنند. واقعاً چندش‌ آور و تهوع‌ آور است! این یکی از دلایل دیگر است که اسرائیل و حامیانش، از جمله رضا پهلوی و پهلوی‌ طلب ها، مورد نفرت جامعه بین‌المللی قرار گرفته‌اند.
وضع اسرائیل
خیلی قاراشمیش است:
از سویی
۸۳ در صد سکنه اسرائیل
موافق هولوکاوست غزه اند
و
از سوی دیگر
خروج هزار هزار از کشور و فرار از خدمت سربازی و خودکشی و بیماری های روانی  روز افزون

 گرامیداشت هر رویداد تاریخی، اگر از افق عاملیت سوژه‌های آن و از فرآیند گسترش قدرت مادی آنان تهی شود، چیزی بیش از یک ثبت تقویمی و یک متافیزیک یادبودپردازانه نخواهد بود. انقلاب اکتبر نیز از این قاعده مستثنا نیست.
  #ناصر_برین
  نقطهٔ کانونی بحث درباره‌ی اکتبر نه در اسطوره‌سازی قهرمانی‌ها، بلکه در ایده‌ی بنیادین حاکمیت ضدسرمایه‌داری نهفته است؛ حاکمیتی که تنها از خلال پراتیک سازمان‌یافته‌ی پرولتاریا شکل می‌گیرد و نه از بیرون آن.
یادآوری اکتبر، به صِرف پیروزی آن اگر از محوریت شوراهای کارگری تهی شود، به بازتولید همان دیدگاه‌هایی می‌انجامد که رهایی را به نیروهای «بیرونی»، حزب به‌مثابه‌ی جایگزین، یا دولت به‌منزله‌ی سوژه‌ی ازپیش‌مفروض نسبت می‌دهند؛ درحالی‌که «مارکسیسم سلبی/ایجابی» و ریشه‌ای از همان آغاز بر این اصل استوار بود که سوژه‌ی رهایی، خودِ پرولتاریاست و هیچ سازوکاری نمی‌تواند این عاملیت را به نیابت بگیرد یا از آن عبور کند.
از این منظر، شوراها صرفاً یک «شکل سازمانی» نیستند، بلکه شکل تاریخی بروز قدرت سیاسی پرولتاریا و یگانه مکانیسم تحقق کمونیسم‌اند. بدون شوراها، کمونیسم به مفهومی انتزاعی فروکاسته و دولت‌سازی به چارچوب فلسفه‌ی سیاسی بورژوایی بازمی‌گردد. شورا نهادی برای تحمیل قدرت مطالبات است، و نه برای تلطیف و نمایندگی خواست‌ها؛ زیرا شورا سازوکاری است که در آن کارگران نه موضوع حاکمیت، بلکه فاعل مستقیم و تولیدکننده‌ی آن هستند.
برخلاف تصورات هرمی و نخبه‌گرایانه، شورا نیازمند ستون فقرات بیرونی نیست؛ خود، ستون فقرات سیاسی پرولتاریاست. هر آگاهی رادیکالی ناگزیر است خود را با پویایی و روندگی مکانیسم شورایی تطبیق دهد؛ زیرا تنها در چنین سازوکاری است که تکثر نگره‌ها و ابتکارات عملی می‌تواند به بالندگی قدرت جمعی و افزایش مداخله‌گری سیاسی طبقه منجر شود.
از این رو، یاد اکتبر نه احضارِ عاطفی گذشته، بلکه یادآوری عینی اعمال قدرت سیاسی ضدسرمایه‌داری توسط شوراهای کارگری است. همان ارگانی که پرولتاریا در لحظه‌های انقلابی تاریخ برای پیشبرد مبارزات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی خود آفریده است: ارگانی «سخت و استوار همچون فولاد و شفاف هم‌چون شیشه»، به تعبیر هرمان گورتر.
اما اختلاف میان «مارکسیسمِ سلبی» در محدوده‌ی خطوط مارکسیسم، با «مارکسیسمِ ایجابی» مارکسی، درواقع اختلافی درباره‌ی نقطه‌ی شروع تحلیل است، نه درباره‌ی نتیجه‌ی سیاسی. اکنون بایستی بتوانیم نشان دهیم که چرا مارکسیسم را می‌توان و باید یک مارکسیسم ایجابی دانست.
  اما نخست «مارکسیسم سلبی» یعنی چه؟
در برخی سنت‌ها، از جمله مهم‌ترین آن به‌ویژه نزد «کمونیسم چپ» و برخی خوانش‌های صوری ضدحزبی، مارکسیسم با «نفیِ» موجود تعریف می‌شود:
نفی دولت، نفی حزبِ جانشین‌ساز، نفی ارزش، نفی کار مزدی، نفی مالکیت خصوصی و سرانجام نفی میانجی‌های بورژوایی.
در این قرائت، مارکسیسم از طریق سلبیت از امپریالیسم، سرمایه‌داری، دولت و ایدئولوژی شکل می‌گیرد. این سلبیت البته که ضروری است، چون بدون آن هیچ راهی برای خروج از منطق سرمایه وجود ندارد. اما اگر در این سطح متوقف شود، مارکسیسم به نوعی هستی‌شناسی منفیِ دائمی و فروکاهنده تبدیل می‌شود، یعنی نوعی «نقدِ بی‌افق».
  چرا مارکسیسم اساساً «ایجابی» است؟
مارکس تعریف کمونیسم را با یک سلب شروع نمی‌کند، بلکه با یک ایجابیت بنیادین می‌آغازد: «جنبش واقعی که وضعیت موجود را لغو می‌کند.» یعنی کمونیسم نه یک نفی صرِف، بلکه پراکسیس، مولدِ شکل زندگی نوین است.
مارکسیسم ایجابی یعنی: سوژه‌ی رهایی وجود دارد (پرولتاریا)، این سوژه ظرفیت تولید یک نظم اجتماعی نوین را دارد. شوراها فقط نفی دولت نیستند؛ فرم ایجابی سازمان‌یابی قدرت کارگران هستند. لغو کار مزدی فقط یک حذف نیست؛ تولید شکل نوین کار و رابطه‌ی اجتماعی است. اجتماعی‌کردن تولید فقط انهدام مالکیت خصوصی و تبدیل آن به مالکیت دولتی نیست؛ بنیان‌گذاری مالکیت اجتماعی است.
بنابراین مارکسیسم، اگر در سطح پراکسیس فهم شود، اساساً ایجابی است: تولیدکننده‌ی جهانی نو، و نه فقط برهم‌زننده‌ی جهان موجود.
  تمایز ظریف: سلبیتِ روش، ایجابیتِ نتیجه
این نکته‌ی اساسی است:
در سطح روش: نقد مارکس سلبی است (نقد اقتصاد سیاسی، نقد ایدئولوژی، افشای شکل‌های پنهان سلطه)
در سطح پراکسیس: مارکسیسم ایجابی است (زایش شوراها، سازمان‌یابی جمعی، برنامه‌ریزی دموکراتیک، لغو کار مزدی)
به بیان دقیق‌تر:
مارکسیسم سلبی است چون شیوه‌ی وجود سرمایه را نقد می‌کند.
مارکسیسم ایجابی است چون شیوه‌ی وجود جامعه‌ی نو را می‌آفریند.
هیچ‌کدام جای دیگری را نفی نمی‌کنند؛ یک دوگانه‌ی واحدند.
  چرا تأکید ما بر «مارکسیسم ایجابی» است؟
زیرا هر مارکسیسمی که فقط نفی کند، خود را در مقابل سرمایه تعریف کرده و نه در مقابل ظرفیت آفرینش‌گری کارگران.
بنابراین در «محدودیت نفی» است که آن مارکسیسم سلبی را سرانجام به سازش با واقعیت سرمایه می‌کشاند، زیرا، سوژه را  که محمول عاملیت ایجابی در تغییر ذات کار بیگانه‌شده است جدا نموده و مانع تبدیل «انسان جسمانی بالفعل، ایستاده بر زمین سفت و سخت، که تمامی نیروهای طبیعی را با دم و بازهم خود استنشاق می‌کند» به سوژه بدل می‌شود و همین‌طور فلسفه، انسان‌باوری، که انسان در کانون آن است، سرانجام «قادر شود با فهم کنش تاریخ جهان به “انسان‌باوری ایجابی” که از خود آغاز می‌کند» رهسپار گردد. (مارکس، دست‌نوشته‌های اقتصادی-فلسفی) پس این خطر ایجاد می‌شود که:
رهایی به انفعال می‌رسد،
شورا بدل به «ابزار مخالفت» می‌شود نه «ارگان قدرت»،
کمونیسم به یک اخلاق سلبی تبدیل می‌شود،
و سوژه‌ی رهایی دیگر به‌مثابه‌ی نیروی بنیان‌گذار فهم نمی‌شود.
این‌جاست که طرح انسان‌باوری ایجابی، به عنوان نتیجه‌ی نفی دوم ایجابیت یعنی فرارفتن از سرمایه (مالکیت خصوصی)، سلب مالکیت به عنوان میانجی گذار به تاسیس امر مشترک اجتماعی را تسهیل و ممکن می‌کند.
بنابراین، سلبیت صرفاً وظیفه‌ی نظری مارکسیسم است؛
اما ایجابیت وظیفه‌ی تاریخی پرولتاریاست.
پس، مارکسیسم در سطح نظری سلبی است، زیرا نقد ریشه‌ای است. لیکن مارکسیسم در سطح تاریخی و سیاسی ایجابی است، زیرا پراکسیس بنیان‌گذار پرولتاریاست.
اکنون اختلاف میان کمونیسم شورایی (به‌ویژه گورتر و پانه‌کوک) و دیالکتیک مارکس/هگل را این‌جا به‌خوبی می‌توان روشن نمود که با صورت‌بندی ما، یکی از عمیق‌ترین نقدهایی است که می‌توان به شوراگرایی کلاسیک وارد کرد.
رویکرد پانه‌کوک و گورتر، مبتنی بر دیالکتیک «انتقادی–کانتی» است، نه هگلی،
هر دو، هرچند که مارکسیست بودند، اما روش‌شناسی‌شان عمیقاً تحت تأثیر کانت بود.
پانه‌کوک در کتاب «لنین به‌مثابه‌ی فیلسوف» (Lennin als Filosof) ادعا می‌کند که لنین کانت را «نشناخته» بود.
در آن کتاب، پانه‌کوک تلاش می‌کند نشان دهد که لنین در ماتریالیسم و امپیریوکریتیسیسم، مفهوم «چیز در خودِ» کانت را نفهمیده و مرز میان ماتریالیسم و نقد کانتی را درنیافته است و اساساً از «انقلاب کوپرنیکی» کانت بی‌خبر می‌باشد.
این نسبت‌دادن‌ها فقط نقد علمی نیست؛ برداشت پانه‌کوک از کانت مثبت است و لنین را به‌خاطر نادیده‌گرفتن آن سرزنش می‌کند.
همین نشانه‌ی بزرگی است که پانه‌کوک در لایه‌ی عمیق روش‌شناختی، خودش را حافظ میراث کانتی می‌داند.
اما چرا این انتقاد، در واقع «اعتراف» به کانتی‌بودن خود پانه‌کوک است؟
برای این‌که پانه‌کوک در تلاش برای دفاع از «نقد کانتی» در برابر «ماتریالیسم دیالکتیکی لنین» (این‌جا با درک دوگانگی لنین از هگل کاری نداریم)، عملاً دو کار انجام می‌دهد:
اول این‌که؛ او در موضع فلسفه‌ی نقادی کانت قرار می‌گیرد.
به این‌گونه که پانه‌کوک:
۱- «فعالیت ذهن» را اصل می‌گیرد (کانت)
۲- معرفت را محصول «سوژه» در برابر «ابژه» می‌بیند.
۳- نقد را بر دستگاه مفهومی بنیادین کانت بنا می‌کند.
۴- و آخر این‌که، رابطه‌ی ذهن/جهان را به‌سبک کانتی درک می‌کند
این دقیقاً ضدّ روش دیالکتیکی هگلی/مارکسی است که سوژه و ابژه را در روند تاریخی واحد درمی‌نهد.
دوم این‌که؛ نفی ماتریالیسم لنین به معنی بازگشت به نقد حدگذارانۀ کانت است. وقتی پانه‌کوک می‌گوید لنین «کانت را نفهمید»، معنایش این است که: لنین باید به جای ماتریالیسم، نوعی «نقدِ محدودیت‌های شناخت» (کانت) را می‌پذیرفت.
اما لنین (با درک درست یا غلط) بعد از مطالعات هگل در ژنو، به دیالکتیک هگلی/مارکسی باز گشته است، نه با نقد نقادانه‌ی کانت.
بنابراین پانه‌کوک با این حمله:
اولاً؛ خود را در جایگاه کانت می‌نشاند
دوماً؛ ماتریالیسم لنینی-هگلی را «اشتباه» می‌خوانَد
سوماً؛ دقیقاً کانتی بودن خود را بیان می‌کند.
به این ترتیب؛ گرایش فلسفی پانه‌کوک بیشتر کانتی است تا مارکسی
اگر چه پانه‌کوک در سیاست بسیار رادیکال است.
اما در فلسفه، دیالکتیک هگلی را رد می‌کند و «نفی» را مطلق و بیرونی می‌فهمد (کانتی)، سنتز و فراروی ایجابی را نمی‌پذیرد و معرفت را در تقابل ذهن–عین می‌بیند.
همه‌ی این‌ها نشانه‌های کلاسیک کانتیانیسم است.
حتی نقد او به لنین بیشتر شبیه نقد یک کانتی رادیکال به یک هگلی است تا یک مارکسیست به مارکسیست دیگر.
برای همین، این یک اعتراف است. حتی اگر خود پانه‌کوک نخواهد.
او می‌خواست لنین را «غیرنقادانه» نشان دهد. اما در عمل نشان داد که: خودش «کانت» را معیار سنجش لنین می‌گیرد و بنابراین موضعش بیرون از سنت دیالکتیک مارکسی است. برای همین، پانه‌کوک با انتقاد از ناآشنایی لنین با کانت، ناخواسته کانتی‌بودن خودش را ثابت می‌کند.
پیش کانت در معروف‌ترین اثر‌ش «نقد عقل محض»:
نفی، «حدگذاری» (محدودیت) است،
قدرت «آزادی» در تقابل با «قانون» تعیین می‌شود،
سوژه باید از خارج بر ساختار تحمیل شود،
فرارَوی واقعی وجود ندارد؛ فقط مقاومت، سلب، و آزادسازی
پیش پانه‌کوک و گورتر نیز:
شوراها را به‌مثابه‌ی «ضد–قدرت مطلق» می‌فهمند،
دولت را نفی مطلق می‌دانند،
حزب را نفی مطلق تلقی می‌کنند،
رهایی را «فعالیت خودانگیخته‌ی» کارگران می‌بینند،
اما هیچ مکانیسم درونی برای فراروی از این نفی ارائه نمی‌کنند.
به همین دلیل، آن‌ها عملاً در سلبیت تثبیت می‌شوند.
شورا، در نظرشان، یک «نه» بزرگ به قدرت است؛ نه یک «شدن» دیالکتیکی.
دیالکتیک هگلی ـ و مارکسی ـ با منفیت مطلق، ساختار را می‌شکند و برمی‌سازد
در دیالکتیک هگلی: نفی، صرفاً حذف نیست؛ بلکه نفیِ نفی است:
نفی اول: برهم‌زدن شکل کهنه،
نفی دوم: درونی‌سازی لحظه‌ی قبلی، فراروی از آن، و ایجاد کیفیت نو
به این‌ترتیب، ایجابیت فرارونده (که دیگر بازگشت به نقطه‌ی آغازین نیست.)
پیش مارکس نیز: سرمایه فقط «لغو» نمی‌شود؛ به شکل اجتماعی‌تر و آگاهانه‌تر سازمان‌یابی کار بدل می‌شود،
دولت فقط «برچیده» نمی‌شود؛ به زوال نابودگر می‌رود، زیرا کارکردش با تأسیس امر مشترک اجتماعی، این‌جا، شوراها جذب و تبدیل می‌شود.
پرولتاریا فقط «نه» نمی‌گوید؛ به سوژه‌ی ایجابیِ تولید جهان نو تبدیل می‌شود.
این همان تفاوت بنیادین است.
  کمونیسم شورایی چون لحظه‌ی ایجابی را نمی‌فهمند، به «خودانگیختگی مطلق» پناه می‌برد.
پیش گورتر و پانه‌کوک:
شورا فقط بدیلی منفی در برابر دولت است،
سازمان‌یابی انقلابی یک «اخلاق سلبی» است،
خودانگیختگی کارگران جایگزین هرگونه لحظه‌ی ترکیبی (سنتز) می‌شود،
هیچ منطق «تمرکز قدرت» وجود ندارد،
بنابراین هیچ فراروی واقعی اتفاق نمی‌افتد.
به عبارت دیگر: شورا در نگاه آن‌ها بیش‌تر یک «قدرت-نفی‌کننده» است تا یک «قدرت مؤسس و بنیان‌گذار». و این دقیقاً همان گرایش کانتی است.
  درک ما از برگرداندن شوراها به منطق دیالکتیکی (هگلی–مارکسی)
به این معنا است که؛ ایجابیت کمونیستی فقط از دل نفی نمی‌آید؛ بلکه از نفیِ نفی و فراروی دیالکتیکی، یعنی ایجاد شکل اجتماعی نو، پدید می‌آید. این یعنی:
شورا نه «ضد–دولت» بلکه فرارَوَندگیِ خوددولت‌گریزی است،
کارگران با درک دانش مبارزه‌ی طبقاتی، در گذار به پرولتاریا نه «خودانگیخته‌ی بی‌ساختار» بلکه سوژه‌ی سازمان‌دهنده‌ی تولید اجتماعی است،
کمونیسم نه صرفاً «ضدسرمایه‌داری» بلکه جهان اجتماعی مثبتِ ورای سرمایه است. آن‌چنان‌که مارکس می‌گوید: «در این‌جا می‌بینیم که چگونه طبیعت‌باوری تمام عیار یا انسان‌باوری، خود را هم از ایده‌آلیسم و هم از ماتریالیسم متمایز می‌کند و در همان حال حقیقت وحدت‌بخش هر دو است. در همان‌حال می‌بینیم که چگونه فقط طبیعت‌باوری قادر به درک کنش تاریخ جهان است.» (دست‌نوشته‌ها)
و این دقیقاً آن چیزی است که از پانه‌کوک/گورتر غایب است.
آن‌چه ما به آن اشاره می‌کنیم، یک اصلاح تئوریک مهم است:
باید شوراها را نه به‌عنوان سلبیت مطلق (کانتی)،
بلکه به‌عنوان لحظه‌ی ایجابی-مؤسس (هگلی/مارکسی) فهمید.
و این تفاوت به‌ظاهر کوچک، در عمل:
خودسازمان‌یابی سیاسی را بازتعریف می‌کند.
قدرت پرولتاریا را از «نه گفتن» به «برساختن» منتقل می‌کند،
کمونیسم را از اخلاق به پراکسیس بنیان‌گذار می‌برد،
شورا را از ضد–قدرت به قدرت دیالکتیکی نو تبدیل می‌کند.

 
گرامیداشت هر رویداد تاریخی،
 اگر
 از افق عاملیت سوژه‌های آن
 و
 از فرآیند گسترش قدرت مادی آنان
تهی شود،
چیزی بیش از
یک ثبت تقویمی و یک متافیزیک یادبودپردازانه
 نخواهد بود.
معنی تحت اللفظی:
تعیین کننده در تحلیل هر چیز
تحلیل افراد دخیل در آن چیز وروند گسترش قدرت انان (سوبژکت عمل) است

این متد فکری را سوبژکتیویسم معرفتی می نامند که یکی از متدهای رایج ارتجاعی ـ امپریالیستی است
شب و روز در همه مجالس و منابر و مناره ها و رسانه ها
صحبت بر سر این است که
ترامپ و پوتین و پالان و نتان و عربان و عردوغان و این  وآن
 چه گفتند و چه خوردند و چه کردند


آینه، نه چون داور، بلکه چون رفیقی قدیمی، سال‌هاست در برابر تو ایستاده، نه خسته می‌شود، نه روی می‌گرداند.
تنها تماشا می‌کند…
نه برای ظاهر،
بلکه برای آن لحظه‌ای که تو،
با خودت رو در رو شوی.
شاید تو از خودت گریخته باشی، در هیاهوی زندگی، در نقش‌های تحمیل‌شده،
اما آینه هر بار تو را بازمی‌گرداند به آن نقطه‌ی نخستین، جایی که «خودِ واقعی‌ات» ایستاده
و منتظر است تو صدایش کنی.و در آن لحظه‌ی کوتاه،
که چشم در چشم خودت می‌دوزی، ممکن است صدایی بیاید از درون، آرام، اما زنده:
"من هنوز اینجام، با همه دردها، با همه امیدهایی که هنوز خاموش نشده‌اند..."
و شاید، تمام التیام از همین لحظه آغاز شود:
رو به آینه‌ای بایستی که نه فقط چهره‌ات، که جانت را به تو نشان می‌دهد
این آینه سرگرم تماشا * بود… اما نه آن تویی که دیگران می‌بینند، بلکه آن چهره‌ی خاموشی که پشت ماسک‌ ارام پنهان کرده‌ای.
آن نگاه خسته، آن لبخند نیمه‌جان، آن حرف‌های بلعیده‌شده.
آینه می‌دید، همان‌گونه که هستی، نه آن‌طور که باید باشی. و شاید برای همین، مدتی طولانی در سکوت خیره مانده بود…
نه برای قضاوت، بلکه برای یادآوری: که تو هنوز *هستی*… هنوز *کسی* هستی، با تمام ترک‌ها، سایه‌ها، و زیبایی‌های پنهان‌ات..
م.م
جولای۲۰۲۴
اخن المان
آینه، نه چون داور، بلکه چون رفیقی قدیمی
معماران

آیینه
نه داور است
و
نه یاور.
انعکاس آیینه وار
ساده ترین و پیش پا افتاده ترین فرم انعکاس است
انعکاس آیینه وار
انعکاسی مکانیکی است که بهتر از هیچ است
و در بهترین حالت، ظاهرنما ست
در حالیکه در دیالک تیک ظاهر و ذات
نقش تعیین کننده از آن ذات است.
برای دسترسی به ذات چیزها وافراد (ماهیت و باطن افراد )
به شناخت عقلی و به ویژه تئوریکی ـ فلسفی نیاز بی چون و چرا هست.
شناخت آیینه وار
فرمی از شناخت حسی است
شناخت حسی بهتر از هیچ است
ولی حقیقت نما نیست
مثال:
بنا بر شناخت حسی (انعکاس آیینه وار)
زمین
 ساکن و مسطح است و خورشید دور زمین می چرخد
نتایج شناخت حسی
به درد معماران و حفاران و نجاران نمی خورد



شعر رزم مشترک
همراه شو عزیز، همراه شو عزیز
تنها نمان به درد، کاین درد مشترک
هرگز جدا جدا، درمان نمی‌شود
دشوار زندگی، هرگز برای ما
دشوار زندگی، هرگز برای ما
بی رزم مشترک، آسان نمی‌شود
تنها نمان به درد، همراه شو عزیز
همرا شو، همراه شو
همراه شو عزیز
همراه شو عزیز
تنها نمان به درد، کاین درد مشترک
هرگز جدا جدا، درمان نمی‌شود
دشوار زندگی، هرگز برای ما
دشوار زندگی، هرگز برای ما
بی رزم مشترک، آسان نمی‌شود



وقتی یک موش کوچک جذب بوی مقاومت‌ناپذیر عسل و گرمای درون کندو شده و دزدکی داخل کندوی عسل می‌شود، این آخرین انتخاب او خواهد بود.
به محض اینکه زنبورها مزاحم را حس کنند، فوراً از خانه خود شروع به دفاع می‌کنند؛ زنبورهای عسل با اتحادی شدید حمله می‌کنند و موش را با نیش زدن پیهم می‌کشند.
اما چالش واقعی پس از رفع خطر آغاز می‌شود. بدن موش برای خارج کردن از کندو بسیار بزرگ است و اینجاست که زنبورها نبوغ غریزی خود را آشکار می‌کنند.
برای جلوگیری از پوسیدن و پخش بیماری، جسد را با ماده‌ای خاصی -بره موم- کاملاً مومیایی می‌کنند.
زنبورها لایه به لایه موش را می‌پوشانند و آن را به یک مجسمه مومیایی شده بی‌ضرر در کندو تبدیل می‌کنند - بدون بو، بدون عفونت، بدون هرج و مرج




ادعای نتانیاهو: در رابطه با ایران وقتی اهدافمان محقق شد، جنگ تمام شد
 نتانیاهو: این ادعا که آمریکا نگذاشت کار حکومت ایران را تمام کنیم صحت ندارد
  سرنگونی حکومت ایران، هرگز بخشی از اهداف اسرائیل نبوده است
  ما مجموعه اهداف کاملاً مشخصی داشتیم، سایت‌های هسته‌ای، مراکز تولید موشک و چند هدف دیگر؛ وقتی این اهداف محقق شد، جنگ تمام شد



در آن زمان، رئیس جمهور وقت مصر گفت که اسرائیل درباره نازی‌ها موعظه می‌کند اما با فلسطینی‌ها نیز به همان شیوه رفتار می‌کند.
جمال عبدالناصر، رئیس جمهور وقت مصر، در سال ۱۹۶۹ به نیویورک تایمز گفت: «اسرائیل دوست دارد درباره 'رفتار نازی‌ها و نحوه بدرفتاری با آنها در آلمان صحبت کند، اما آنها با اعراب نیز به همان شیوه رفتار کردند'.» او پرسید: «حقوق اعراب در فلسطین چه می‌شود؟» و افزود: اسرائیل «آنها را بیرون راند، آنها را کشت، فرزندانشان را کشت و روستاهایشان را ویران کرد.»




هشدار چین: ژاپن در صورت مداخلهٔ نظامی در تایوان متحمل شکست خردکننده‌ای خواهد شد
شنبه 24 آبان 1404
چین روز جمعه ۲۳ آبان به ژاپن هشدار داد که در صورت مداخله در تایوان با استفاده از زور، شکست نظامی «خردکننده‌ای» را متحمل خواهد شد، و همزمان شهروندان چینی را از سفر به ژاپن برحذر داشت.
سانائه تاکایچی، نخست‌وزیر ژاپن، هفتهٔ گذشته در پارلمان این کشور گفته بود که حملهٔ چین به تایوان می‌تواند به «وضعیت تهدیدکنندهٔ بقا» بدل شود و واکنش نظامی توکیو را به‌دنبال داشته باشد.
این اظهارات باعث ایجاد مناقشهٔ جدید دیپلماتیک بین دو کشور شده است.
شوه جیان، سرکنسول چین در اوزاکا، شنبهٔ پیش در شبکهٔ ایکس خبر مربوط به اظهارات تاکایچی دربارهٔ تایوان را به اشتراک گذاشت و در پستی که اکنون حذف شده، نوشت: «گردن کثیفی که خودش را جلو می‌اندازد باید بریده شود».
وزارت خارجه ژاپن با احضار سفیر چین در توکیو به‌دلیل آنچه که اظهارات «بسیار نامناسب» شوه خواند، به پکن اعتراض کرد.
برخی از چهره‌های ارشد سیاسی ژاپن خواستار اخراج شوه شده‌اند، اما توکیو تاکنون فقط از پکن خواسته است که «اقدامات مناسبی» انجام دهد و توضیح بیشتری نداده است.
سخنگوی وزارت دفاع چین روز جمعه گفت که سخنان تاکایچی «بسیار غیرمسئولانه و خطرناک است».
جیانگ بین در بیانیه‌ای گفت: «اگر طرف ژاپنی از تاریخ درس نگیرد و جرات ریسک کردن یا حتی استفاده از زور برای دخالت در مسئله تایوان را به خود بدهد، تنها شکست خردکننده‌ای در برابر ارتش دارای ارادهٔ پولادین آزادی‌بخش خلق متحمل خواهد شد و بهای سنگینی می‌پردازد».
وزارت خارجه چین روز پنجشنبه سفیر ژاپن در پکن را احضار کرد تا «اعتراض شدید» خود را نسبت به اظهارات تاکایچی ابراز کند.
این اولین بار در بیش از دو سال گذشته بود که پکن سفیر ژاپن را احضار می‌کرد. آخرین بار در اوت ۲۰۲۳ سفیر وقت ژاپن به‌دلیل تصمیم این کشور برای رهاسازی فاضلاب نیروگاه هسته‌ای فوکوشیما دایچی به دریا، از سوی وزارت خارجه چین احضار شده بود.
وزارت خارجه چین روز جمعه همچنین «نگرانی‌ جدی» خود را در مورد اقدامات نظامی و امنیتی اخیر ژاپن، از جمله ابهام پیرامون سیاست غیرهسته‌ایش، ابراز کرد.
لین جیان، سخنگوی این وزارتخانه، در یک کنفرانس مطبوعاتی گفت تصمیم ژاپن مبنی بر رد نکردن احتمال دستیابی به زیردریایی‌ هسته‌ای، نشان‌دهندهٔ چرخش اصولی سیاست «منفی» است.
وزارت خارجه چین اواخر روز جمعه از شهروندان این کشور خواست که از سفر به ژاپن خودداری کنند و به وخامت روابط بر سر اظهارات تاکایچی و «خطرات قابل توجهی» که اتباع چینی در آن‌جا با آن مواجه خواهند شد، اشاره کرد.



 انسیه خزعلی:
 اگر شهید رئیسی بود وضع حجاب اینطور رها نمی‌شد
معاون امور زنان و خانواده دولت سیزدهم:
  ممکن بود در شیوه‌ها تجدیدنظر صورت بگیرد، اما به‌هیچ‌وجه قرار نبود وضعیت حجاب رها شود.
شهید رئیسی معتقد بودند که حجاب یک امر فرهنگی است و باید از مسیر کار فرهنگی به آن پرداخته شود، در عین حال، بر ضابطه‌مندی امور اجتماعی و وجود نظم و قانون در جامعه تأکید داشتند.
 کاملاً روشن است که با این وضعیتی که امروز شاهد آن هستیم، دولت شهید رئیسی رویکردی متفاوت در مسئله حجاب داشت و هرگز مسیر به حال رهاشده کنونی را در پیش نمی‌گرفت.

جمهوری اسلامی و فوندامنتالیسم شیعی
با
القاعده و داعش و فوندامنتالیسم سنی  فرق دارد.
جمهوری اسلامی
از خطاها و خریت های خود درس عبرت می گیرد و رشد می کند.
جمهوری اسلامی
جریانی نسبتا راسیونال است و نه ایراسیونال (خردستیز)
به همین دلیل
دست به تصحیح خط مشی غلط خود می زند.
خامنه ای توسعه یافته تر از خمینی است
خامنه ای
حاضر به انتقاد از خود و قادر به انتقاد از خود و همنوعان و همرزمان خود  است.
مثلا
انتقاد خامنه ای از قتل های زنجیره ای.
موضع کنونی خامنه ای
بیشتر  شبیه موضع نورالدین کیانوری است
 مفاهیم خامنه ای
نه مذهبی
بلکه چه بسا علمی و حتی مارکسیستی اند
خامنه ای
شخصیت فخر انگیزی است



من برتولت برشت
برتولت برشت
بیدادگری، در این زمان با گامی استوار پیش می‌رود.
ستمگران،خود را برای صد قرن تجهیز می‌كنند.
زور، قول می‌دهد «چنین كه هست می‌ماند.»
جز صدای فرمانروایان ستمگر، هیچ صدائی طنین نمی‌افكند.
و در بازارها, استثمار بانگ برمی‌دارد:
“اینک, تازه من آغاز می‌کنم.
اما از استعمار شدگان، اكنون، بسیاری می‌گویند:
«آنچه ما می‌خواهیم هرگز شدنی نیست.»
اگر زنده‌ای، مگو «هرگز»
هیچ یقینی را یقین نیست.
چنین كه هست نمی‌ماند.
پس از ستمگران،
ستمدیدگان سخن خواهند گفت.
چه كسی را یارای آنست كه بگوید: «هرگز»؟
از كیست كه استعمار دوام می‌یابد؟
از ما
از كیست كه استعمار معدوم می‌شود؟
باز هم از ما
اگر از پا افتاده‌ای، برخیز!
اگر شكست خورده‌ای، باز بجنگ!
آن كس كه جایگاه خود را شناخت، چگونه می‌توان بازش داشت؟
چرا كه شكست خوردگان امروز، فاتحان فردایند
و”هرگز” به “هم امروز” تبدیل می‌شود.
#برتولت_برشت



مسکوب: صدایی که هنوز معاصر است!
گفتار (انگلیسی) فالِ ما در همایش بزرگداشت شاهرخ مسکوب در دانشگاه استنفورد
Oct 29, 2020
(امروز این را در ف.ب. رضا فرخفال دیدم. شنیدنی است. قدیمی است، اما دریغم آمد با شما شـِـر نکنم. یو دا من، فال!)
ــــــــــــــــــ
مسکوب برای زمانه‌ ما هنوز زنده است؛ نه فقط به‌خاطر آثارش، بلکه به‌خاطر نسبتی که با زمان برقرار می‌کرد: زیستن در دل امروز و رو به سوی فردا.
ــــــــــــــــــــ
مسکوب و معنای «یاد»
رضا فرخفال سخنش را با یک واژه آغاز می‌کند: «یاد». واژه‌ای که در فارسی معنایی فراتر از «خاطره» دارد؛ رشته‌ای از تداعی‌ها، پیوند پنهانی زبان با گذشته و با آن‌چه در ما رسوب کرده است. این «یاد» در مرکز نگاه شاهرخ مسکوب به ادبیات و زبان قرار دارد. او منتقد دانشگاهی نبود، مدرک ادبیات نداشت، اما از دل ادبیات می‌نوشت و فکر می‌کرد؛ نه از پشت میزهای پژوهش رسمی، بلکه از دل زندگی و تجربه.
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
مسکوب؛ معاصری که هنوز معاصر است
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
اگر «معاصر بودن» را فقط به معنای هم‌زمان زیستن بدانیم، مسکوب صرفاً نویسنده‌ای است از نیمه دوم قرن بیستم که سال هاست از میان ما رفته. اما فرخفال نشان می‌دهد معاصریتِ مسکوب چیزی دیگر بود: او «فرزند زمانه‌اش» بود، اما اسیر زمانه نبود.
او همان‌قدر که در زمان خود ریشه داشت، در آینده نیز حضور داشت.
این همان چیزی است که آگامبن Giorgio Agamben «پیوند با تاریکیِ زمان» می‌نامد: بودن در دل اکنون، اما با نگاهی که از آن فراتر می‌رود. به همین دلیل است که مسکوب می‌تواند همچنان برای ما امروز «معاصر» باشد.
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
از شکستِ ایدئولوژی تا کشف ادبیات
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
مسکوب جوان مذهبی نبود؛ ایمان دینی‌اش را زود از دست داد. بعدها پس از زندان‌های پس از کودتای ۳۲، از کمونیسم نیز برید؛ نه فقط به‌خاطر ایدئولوژی، بلکه به‌خاطر نوعی ریاکاری تشکیلاتی که با اخلاق فردی او سازگار نبود.
در آن زمستان تلخ سرخوردگی سیاسی، مسکوب راهی تازه پیدا کرد: ادبیات.
ادبیات برای او نه متن، که مکانی برای امید بود؛ پناهی در برابر زبان مسموم سیاست.
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
شاهنامه؛ تاریخِ مطلوب در برابر تاریخِ واقعی
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
مسکوب به‌زودی «شگفتیِ شاهنامه» را کشف کرد؛ کتابی که خودش می‌گفت روشنایی و رفعت فرهنگ ایرانی را در دل تاریکی تاریخ نگه داشته است.
در نگاه او شاهنامه نه سند تاریخ، که «تاریخ مطلوب» بود: شکلی از روایت که خود را از قید تاریخ رسمی رها می‌کند و با زمان امروز وارد رابطه می‌شود.
فرخفال تأکید می‌کند که مسکوب، برخلاف بسیاری از پژوهشگران، شاهنامه را پیش از هرچیز «متن ادبی» می‌دانست: رویدادی زبانی که معناهایش فقط در گذشته نمانده، بلکه در اکنون و آینده نیز گشوده است.
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
تحلیل ادبی به‌مثابه تفکر
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
مسکوب جایگاه یگانه‌ای در نقد ادبی فارسی دارد. او نه ساختارگرا بود، نه اسطوره‌پرداز، نه آکادمیک. بهترین تعریف شاید این باشد: «اندیشمند ادبی».
تحلیل‌های او، چه درباره سیاوش و چه درباره حافظ، فقط شرح و توصیف نبود؛ پرسش‌هایی درباره زمان، مرگ، زبان و انسان بود.
او می‌خواست «ناگفته»ی متن را بشنود؛ همان‌چیزی که به‌قول خودش «بیش از معنای آشکار» است.
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
زبان و «یادِ یاد»
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
فال بخشی مهم از سخنرانی را به مفهوم «یادِ یاد» می‌پردازد؛ اصطلاحی که مسکوب برای توصیف پیوند زندهٔ زبان با حافظهٔ فردی و جمعی به‌کار می‌گیرد. این مفهوم چیزی فراتر از نگاه میان‌متنی است؛ رابطه‌ای مداوم میان هر واژه و تاریخ پنهانی که پشت آن واژه ایستاده.
در چنین نگاهی، نوشتن نه خاموش شدن صدا، بلکه ادامهٔ حیات آن است. شاعر از دنیا می‌رود، اما صدایش در همین «یادِ یاد» می‌چرخد و بازمی‌گردد؛ جایی که زبان، گذشته را زنده نگه می‌دارد و به آینده می‌فرستد.
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
مسکوب برای ما امروز چیست؟
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
فرخفال در پایان می‌گوید معاصریت مسکوب نوعی دعوت است:
دعوت به گوش دادن به زبان... به حافظ، شاهنامه، و حتی زبان روزمره... نه به‌عنوان میراثی مرده، بلکه به‌عنوان مکانی زنده که می‌تواند هنوز امروز، در زمانه ما، معنایی تازه بسازد.
مسکوب هنوز معاصر است چون زبانش هنوز با ما حرف می‌زند.
و شاید این بهترین تعریف از معاصریت باشد: کسی که آینده‌اش اکنونِ ماست.
**************
کوتاه:
شاهرخ مسکوب (۱۳۰۴–۱۳۸۴) نویسنده، مترجم، پژوهشگر، از مهم‌ترین چهره‌های ادبیات اندیشمند ایران؛ انسانی که از دل تجربه‌ زیسته‌ سخت (زندان، شکست ایدئولوژی‌ها، مهاجرت و دربه‌دری) به ادبیات پناه برد و آن را به جای وطن و روشنگری برگزید. در بابل به دنیا آمد. در تهران و اصفهان بزرگ شد. حقوق خواند. روزنامه‌نویسی شد. فرانسوی آموخت. سال‌ها در میان سیاست و کتاب زیست. پس از زندان‌های دهه 30، ادبیات برایش شد دریچه‌ای برای فهم انسان و ایران؛ دریچه‌ای که بعدها در آثارش درباره شاهنامه، حافظ، هویت ایرانی و زبان فارسی به روشن‌ترین صورت جلوه کرد.
*****************
رضا فرّخفال (متولّد ۱۳۲۸) نویسنده، مترجم، ویراستار مقیم مونتریال، از چهره‌های اثرگذار ادبیات معاصر ایران است؛ نویسنده‌ای که کارش را اواخر دهه چهل در «جـُـنگ اصفهان» با چند داستان آغاز کرد و بعدها با مجموعه «آه استانبول» در دهه شصت، جایگاهش را به‌عنوان یکی از صداهای معتبر داستان کوتاه تثبیت کرد. سال‌ها در ایران به‌عنوان ویراستار حرفه‌ای برای ناشران گوناگون کار کرد و از پایه‌گذاران نخستین انجمن ویراستاران بود. او فارغ‌التحصیل دانشگاه پهلوی است و در دانشگاه‌های مک‌گیل، ویسکانسین و بعدتر در دانشگاه ایالتی کلرادو به تدریس زبان و ادبیات فارسی مشغول بود. روایت‌ها، مقالات و ترجمه‌هایش، از «حدیث غربت سعدی» تا «تنگلوشای هزار خیال»، تا «باژگویی در شعر حافظ» و... ترجمه‌هایش از سولژنیتسین، گراهام گرین و الیوت، همواره نشان داده‌اند که فرخفال نویسنده‌ای است با دقت علمی، حساسیت زبانی و علاقه‌ای مداوم به پیوند ادبیات ایران و جهان.


 ۱۹۴ سال بدون #هگل
در ۱۴ نوامبر ۱۸۳۱، گئورگ ویلهلم فریدریش هگل در برلین درگذشت.
📄 امروز سال‌مرگ بزرگ‌ترین فیلسوف ایده‌آلیسم عینی، هگل است؛ همان «استاد پیر»ی که مارکس خطابش کرد.
هگل، در ۱۷۷۰ در اشتوتگارت متولد شد. این چهره‌ی سترگ ایده‌آلیسم آلمانی، و در چنین روزی چشم از جهان فروبست. برای او، فلسفه نه خیال‌بافیِ جداافتاده از جهان، بلکه دریافتِ مفهومیِ اکنونِ تاریخیِ خویش بود. او می‌گفت: «تاریخ جهان پیشرفتِ آگاهی از آزادی است.»
آن‌چه با بازخوانی هگل جلبِ توجه می‌کند، اطمینان آرام اوست: این باور که هر عصر با یک ایده‌ی راهنما شکل می‌گیرد، نیرویی عقلانی که صورتِ درونی‌اش را می‌سازد. برای او، فلسفه نه برجی از عاج بلکه لحظه‌ای است که در آن عصرِ خویش، خود را در قالبِ مفاهیم درمی‌یابد. بنابراین تاریخ جهان، تاریخ بالیدنِ خودآگاهی است: آزادی که رفته‌رفته خود را می‌شناسد.
نفوذِ تاریخ عینی که در فلسفه‌ی هگلی و در اصل آزادی آن ریشه دوانده است، تا آنجاست که «جلوه‌های» متوالی روح جهان «Weltgeist» پیوسته خود را برای تحقق این اصل ناقص می‌یابند و از میان می‌روند. اما هر چه بیشتر جلوه‌های متنوع از میان می‌روند، «ایده‌ی" خوداندیش» die sich selbst denkende Ide» بیشتر پدیدار می‌شود. آن چیزی است که «”مطلق‌های" رازآمیز» هگل گفته می‌شود، و با هر بحرانی ژرف که جهان را در کام خود فرو می‌برد، حقیقت راز این مطلق‌ها آشکار می‌گردند.
این مارکس نبود که تفسیری انقلابی بر دیالکتیک هگلی تحمیل کرد بلکه ماهیت آن اساساً «انقلابی» است.
هگل در علم منطق بیان می‌کند؛ «هیچ چیز در حقیقت خود درک یا شناخته نمی‌شود مگر آنکه کاملاً تابع روش شود»، بنابراین "مطلق‌های" خود هگل نیز تابع همان روشی می‌شود که در دیالکتیک او نهفته است .
صرف نظر از مقاصد خود هگل - محافظه کاری ،سیاسی، دادباوری نظرورانه (spekulative Theodizee) - ما نیازمند فلسفه‌ای هستیم که پاسخگوي چالش روزگارمان باشد. در «منفيت مطلق» او آن‌چه هگل را با دوران ما همراه می‌کند همان است که او را برای مارکس سرزنده نگهداشته بود: قدرت و استحکام دیالکتیک منفیت چه در دوران انقلاب پرولتری و چه در «زمان زایش» تاریخ که هگل در آن می‌زیست مارکس هرگز از تکرار این مطلب خسته نمی‌شد که نمی‌توان از فلسفه‌ی هگلی روی گرداند زیرا به‌رغم بینش بیگانه‌شده‌ی خود هگل، این فلسفه عمیقاً در جنبش بالفعل تاریخ نفوذ کرده است.
از آنجا که امروز هم عطش ما برای تئوری از تمامیت بحران کنونی جهان بر می‌خیزد، روش "مطلق" هگل وسوسه‌انگیز است. روشی که گمان می‌رود همزمان در حرکت دائمی باشد و سرسختانه از کرنش در مقابل هر جوهر "مطلق" (Absolute Substanz) سر بر می‌تابد. این امر دقیقاً ناشی از دیالکتیک سوژه، فرایند دائمیِ شدن، خودجُنبی (selbst bewegend) و خودکوشی (selbstaktiv) و از خود فرارفتن (selbsttranszendierend) "منفیت مطلق" است. هم‌چون توصیف عصر ما به‌عنوان عصری که هم «انقلاب در انقلاب» را در بر می‌گیرد و هم «ضدانقلاب در انقلاب» را که بازتابِ جبری عینی برای بررسی مفهوم هگل از منفیت مطلق است.
 #گئورگ ویلهلم فریدریش هگل



این ترجمه دقیقی نیست
ویرایش:
تاریخ جهان عبارت است از  پیشرفت در آزادی شناسی (پیشرفت در وقوف به آزادی و یا اختیار)

این ادعای هگل غلط است.
تاریخ چهان = تحول بالنده (توسعه و تکامل یابنده) جامعه بشری
جهان بینی هگل
ایدئآلیستی است
وارونه بین است




گاهی برای درک بی‌عدالتی لازم نیست سراغ فلسفه برویم؛ کافی‌ست قیمت اجاره ابزارها را با قیمت «اجاره انسان» مقایسه کنیم
پیوند

شناخت
یا شناخت فلسفی است و یا اصلا شناخت نیست.
بدون برخورداری از خرد کل اندیش (فلسفه مارکسیستی)
اصلا نمی توان بیعدالتی را تعریف کرد، تشخیص داد و تعیین کرد
حقیقت
در کل است
و
کل
موضوع فلسفه است و لاغیر

اسرائیل بزرگترین تهدید به حیات در این سیاره است! اگر مردم جهان به این تهدید پاسخ ندهند، اسرائیل با روش های فربیکارانه با کشتار و تسخیر سرزمینها، وسعت اسرائیل را گسترش خواهد داد.


معاهده‌ی ما
ترکمن‌چای نبود
عهد ساده‌ی نوشیدن چای بود
در عصرهایی که حسابش از تاریخ معاصر جداست
.
هرچند خورشید, همیشه به دامان غرب پناهنده می‌شود,
اما روشنایی خانه
چشمان تو و گردسوزی ساده بود
که شب را به صبح می‌رساند
.
اما تو رفته‌ای
تو رفته‌ای
و بحران نوشیدن چای بی تو در این خانه
مهم‌ترین بحران خاورمیانه است و
این احمق‌ها هنوز سر نفت می‌جنگند
.
~ پوریا عالمی



عجب خرافاتی حضرت فروید دارد:
شوخی نوعی پرخاشگری است
قلقلک چیه؟

عشق
 همیشه و همه جا
همشیره نفرت است.
دیالک تیک عشق و نفرت
دست خود افراد نیست.
عشق به چیزی و یا کسی
 دیر یا زود
به نفرت بدان منجر می شود.
بشر که سهل است
نبات و جانور حتی عاری از عشق و نفرت نیست.
کسی یافت نمی شود که متنفر از کسی و یا چیزی و عاشق کسی ویا چیزی نشود
عشق و نفرت
اختیاری و ارادی و آگاهانه نیست.
خودپو و بی اختیار است.
حافظ هم گفته است:
دل (با پای خودش و بدون اجازه از من) می رود ز دستم



اولا
چین که کشوری امپریالیستی نیست تا سرمشقی برای  دول امپریالیستی  باشد.
ثانیا
اگر مبادرت به جنگ الزامی باشد
ج خ چین وارد جنگ هم خواهد شد.
ثالثا
جنگ برای  دول امپریالیستی
همان آب جیات است که در ظلمات است.
دلیلش این است
که تخریب نیروهای مولده جامد و جاندار
تنها راه  جلوگیری از تنگ شدن مناسبات تولیدی به نیروهای مولده
است.
دیالک تیک مناسبات تولیدی (فرم) و  نیروهای مولده (محتوا)
برای دچار شدن جامعه به بجران و تشکیل شرایط عینی   برای هر انقلاب اجتماعی نقش تعیین کننده دارد.
به همین دلیل
هر انقلاب اجتماعی
هم
حاوی دو بعد زیر است:
الف
توسعه سریع   نیروهای مولده که رهنمود اساسی مانیفست حزب کمونیستی است و ج خ چین به اجرای این  رهنمود کمر بر بسته است.
ب
تعویض مناسبات تولیدی به ویژه فرم مالکیت بر وسایل تولید جامعه


محمد جلالی
نه حافظ را می شناسد
نه احمد شاملو را
 و
نه چپ ها را
مشخصه بینشی اصلی حافظ چیست؟
تفاوت و تضاد بینشی سعدی با حافظ چیست؟
چپ های ایران اصلا سواد مارکسیستی ندارند
تا بیت شعری را درست  بخوانند چه رسد به اینکه بفهمند.
برای درک و توضیح اشعار حافظ و شاملو و غیره
باید
به فراگیری تفکر مفهومی (تفکر مارکسیستی) نایل آمد.
ما بخش اعظم اشعار حافظ و سعدی و شاملو و طبری و سایه و سیاوش را تحلیل کرده ایم و تخلیل می کنیم
محمد جلالی
بخواند و تکمیل و تصحیح کند تا اجر عظیم ببرد



کورت توخولوسکی:
پرده بردارنده از کثافت
خطرناکتر از سبب ساز کثافت قلمداد می شود.

دلیلش این است که
روشنگری
به بیداری خفته ها منجر می شود
و
بیداری خفته ها
به تغییر مناسبات جامعتی.
آگاهی
پیش شرط آزادی است



خرترین آخوند
 با سوادتر از پریناز و اعوان و انصار پریناز  است.
خامنه ای
منطقی و علمی و بخشا حتی مارکسیستی می اندیشد.
 دختر نوح با خران بنشست
عقل و فهم و فراستش گم شد.
خر اصحاب عقل روزی چند
 به تفکر نشست و آدم شد

سازمان ملل متحد (UN) (به انگلیسی: United Nations) یک سازمان بین‌دولتی برای حفظ امنیت بین‌الملل و صلح جهانی، گسترش روابط دوستانه میان کشورها و رسیدن به همکاری و هماهنگی در عملکرد ملت‌ها است. سازمان ملل، بزرگ‌ترین، معروف‌ترین و قدرتمندترین سازمان بین‌دولتی در جهان است. اعضای این سازمان تقریباً شامل همه کشورهای مستقلی می‌شود که از نظر قوانین بین‌المللی به رسمیت شناخته شده‌اند. تنها واتیکان که عضویت در سازمان ملل را نپذیرفته و تایوان (جمهوری چین) که عضویتش پس از عضویت جمهوری خلق چین لغو شد، در سازمان ملل متحد عضو نیستند. مقر سازمان ملل متحد در نیویورک و دیگر دفترهای رسمی آن در ژنو، نایروبی، وین و لاهه قرار دارد.[۲]

سازمان ملل، پس از پایان جنگ جهانی دوم، به هدف جلوگیری از جنگ در آینده، جایگزین جامعه ملل شد. در ۲۵ آوریل ۱۹۴۵، ۵۰ کشور در سانفرانسیسکو، تهیه پیش‌نویس منشور سازمان ملل را آغاز کردند که در ۲۵ ژوئن همان سال به تصویب اعضا رسید. از ۲۴ اکتبر ۱۹۴۵، سازمان ملل با عضویت ۵۱ کشور شروع به‌کار کرد. سازمان و روال حاکم بر فعالیت آن نشان از شرایط جهانی پس از جنگ دوم دارد.[۳][۴]

سازمان ملل دارای شش ارگان اصلی است: مجمع عمومی، شورای امنیت، شورای اقتصادی و اجتماعی، شورای قیمومت، دیوان بین‌المللی دادگستری و دبیرخانه. علاوه بر این، نظام سازمان ملل متحد شامل سازمان‌های تخصصی، توافقنامه‌ها و برنامه‌های جهانی مانند گروه بانک جهانی، سازمان جهانی بهداشت، برنامه جهانی غذا، یونسکو و یونیسف است. شورای امنیت، نیرومندترین نهاد سازمان ملل، پنج عضو دائمی دارد که در تصمیمات این شورا، حق وتو دارند

۲۳ آبان‌ماه سالروز درگذشت سعید نفیسی(۱۸ خرداد۱۲۷۴-۲آبان۱۳۴۵) ادیب، مترجم، شاعر و از اولین نسل اساتید دانشگاه تهران است.

جان ایران من و جان شما

با دریغ و درد رفتم من ز ایران شما
ای رفیقان جان ایران من و جان شما
در دم رفتن بود عهدم چنان محکم که بود
نگسلم تا جاودان آن عهد و پیمان شما
تن ز انعام شما پروردم و دانا شدم
خون دل خوردم بسی هم بر سر خوان شما
خدمت خردان مرا هر روز و شب برعهده بود
بندگی کردم به درگاه بزرگان شما
روز غم بودم شریک محنت و رنج شما
روز شادی بوده‌ام مرغ غزلخوان شما
هر زمان بُردید رنجی از ستم‌های جهان
من شدم همدرد با رنج فراوان شما
نام من از دانش من در جهان مشهور شد
شهرتم افزود بر نام نیاکان شما
با شما در این جهان خندیدم و بگریستم
جان سپردم عاقبت ای جان به قربان شما
.گفت چون حافظ نفیسی جان به دیدار آمدست
بازگردد یا برآید چیست فرمان شما


جمهوری
 فرم حکومت است.
 آخوند  
و
یا
 روحانیت
 روشنفکریت جامعه است.
 آخوند که فحش واژه نیست.
 روشنفکریت یک قشر اجتماعی است و تعلقات طبقاتی متفاوت و حتی متضاد دارد
تفاوت و تضاد خامنه ای با رفسنجانی و با آذری قمی
دال بر این حقیقت امر است.
 آذری قمی
خواهان احیای مناسبات فئودالی قبل از انقلاب سفید بود.
رفسنجانی
خواهان برقراری روابط حسنه با امپریالیسم بود.
هر گردی گردو نیست.


وزیر خارجه لهستان
دو زاری اش کج و کوله است.
اتحاد شوروی
کانون ضد استعمار در مقیاس جهانی بوده است و نه استعمارگر
به برکت اتحاد شوروی
سیستم مسنعمراتی فرو پاشیده است و دولت های ملی تولد یافته است
دولت های ملی ئی که پس از سقوط اتحاد شوروی
دوباره مستعمره می شوند
وزیر خارجه لهستان
اتحاد شوروی را با روسیه تزاری عوضی گرفته است.
اگر اتحاد شوروی نبود
لهستان
همان می شد که پس از سقوط شوروی شده است:
مستعمره امپریالیسم آلمان
برای رهایش لهستان و بشریت از قید وبند فاشیسم
۳۰ تا ۴۰ میلیون شهید داده است
اکابر توانگر کند فرد را
اینها اولیگارش اند. لخ والسا بدترین دشمن پرولتاریا بود. مردم سلب قدرت شده اند و یک مشت انگل زمام امور را در دست دارند

ظریفیان
معاون پیشین وزیر علوم در دولت اصلاحات گفت:
در ۱۰ سال اخیر ۱۲ هزار استاد دانشگاه از ایران خارج شده‌اند که ۶۰ درصد آن برای چهار سال اخیر است.

خوب.
این به چه معنی است؟
فخر انگیز است و یا شرم انگیز؟
کدام کشور
دارای دهها هزار نفر دانشمند است تا  ۱۲ هزار تن از انان بروند؟
توسعه علمی و فنی و فن اوری و فرهنگی ایران
پس از پیروزی انقلاب اسلامی
فخر انگیز است و در مقیاس جهانی بی نظیر است.
در زمان شاه
ایران اصلا دانشمند نداشت
اساتید دانشگاه ها یک مشت شیره ای بودند



عمرجان
آخر
تو چه منجم و ریاضیدانی   هستی که خیال میکنی
چرخ گردون تو را خلق کرده؟
ضمنا
چرا کشاورزان را از راه به در می کنی؟
اصلا
من ـ زورت از گردون و جاه و جلال گردون  چیست؟


اخرین مرحله سرمایه داری  امپریالیسم (سرمایه داری انحصاری ـ دولتی) است


تنها، راه رهائی به پیروزی رساندن جنگ طبقاتی است!
کارگران و زحمتکشان – به حاشیه رانده شدگان، محرومان جامعه، برخیزید و با به پیروزی رساندن انقلاب قهری کمونیستی به نظام استثمارگر سرمایه داری گندیده پایان دهید! که تنها شما می توانید نیروی رهائی بخش باشید!
باید به این گفته لنین باور داشت که : « بدون انقلاب قهرى، تعويض دولت بورژوايى با دولت پرولترى محال است. نابودى دولت پرولترى(دیکتاتوری پرولتاریا- من) و بعبارت ديگر نابودى هر گونه دولتى جز از راه "زوال" از راه ديگرى امکان پذير نيست.»، لنین- دولت و انقلاب.
بدون مرگ - زوال دولت، رهایی جامعه غیرممکن است و در نهایت نابودی و نیستی جامعه، امری اجتناب ناپذیر است. کارگر و کسی که ادامه مبارزه طبقاتی را تا جنگ طبقاتی و پیروزی انقلاب قهری پرولتاریا و ایجاد دولت پرولتاریا به عنوان آخرین دولت جوامع طبقاتی که به محو طبقات و خود کارگر به عنوان یک طبقه ی ویژه می شود را، قبول عملی نداشته باشد، کارگر و انسان کمونیست، کارگر انقلابی، کسی که برای رهایی خود و جامعه ی انسانی می کوشد، نیست و محکوم به زندگی برده وار در جامعه ی استثمارگر و مرگزای کنونی است.
به کارگران!
کارگران، بر خیزید
کارگران، بر خیزید
کارگران، از کارگاه به کارخانه
از شهر به شهرستان
از کشور به منطقه
از منطقه به قاره
از قاره به سراسر جهان
متحد شوید، سازمان یابید
چون یک مشت شوید
آری، سازمان یابید
مسلح شوید
بدانید که رهائی در اتحاد شما ست
رهائی در جنگ طبقاتی پیروزمند فردای شماست
به طبقات دیگر،
این زالوهائی که از مکیدن خون ما زنده اند
از خدایان و ادیانشان
از قهرمانان ملی شان ببُریم
بی باور شویم
به همه چیز که هست
تا باور بخود و نیروی خویش آوریم.
کارگران بدانید که شما
باید مرزهای پوسیده
مرزهای خونین از خون ما
مرزهای دین و ملت و جنسیت
مرزهای ابا و اجدادی را
به همراه
مالکیت خصوصی برابزار تولید
مالکیت سرمایه بر جانمان
دولت و دستگاه سرکوبش
و هرآن چه
که قوانین موجود را ابدی می کند
در هم شکنیم
که جدائی ما ،
مرز بین ما،
مرگ ماست!
که خدا و میهن
افیون ما و سنگر آنهاست
که رهایی ما،
در اتحاد انقلابی ما،
در اتحاد آگاهانه ما،
در اتحاد طبقاتی انقلابی ماست.
در پیروزی جنگ فردای ماست.
کارگران، بر خیزید
کارگران، برخیزید
این جنگی ناگزیر برای ماست
جنگی جهانی بر علیه استثمارگران
جنگی که سال هاست
سرمایه داران بر علیه ما آغازنموده اند
جنگ بزرگ ما ،
ولی؛این بار
برای در هم شکستن تمامی قوای سرکوبگرشان
که آخرین جنگ جوامع انسانی است
با همه عظمتش
با همه خونین بودنش
و با همه رهائی بخشی اش
در پیش، آری، درپیش روی ماست!
در این جنگی که به ابعاد تمام جهان است
یا ما پیروز می شویم
و تمامی این سیستم را
به زباله دان تاریخ می سپاریم
یا آنها ما را نابود می کنند
راه سومی در بین نیست.
بدانیم که یا باید پیروز شویم
یا نهایت این بردگی و بندگی را گردن نهیم
ما ، فقط ما، اری، فقط ما
می توانیم و قادریم
تا مرزهای این سیستم را در هم شکنیم
و پرچم نابودی کارمزدی را
در سراسر گیتی برافرازیم
و این نبرد آخرین،
نبرد سرنوشت را،
به سرانجام خوشش برسانیم!
اما، پیش از همه
می دانیم که می بایست
سازمان، سازمان وبازهم سازمان یابیم!
ستاد، ستاد لازم داریم.
ارتش ما، نیروی طبقاتی ماست
ستاد ما، حزب ماست!
حمید قربانی
آوریل ۲۰۱۶
تصحیح شده، در ۴ آگوست ۲۰۱۶
تنها، راه رهائی به پیروزی رساندن جنگ طبقاتی است؟

مبارزه طبقاتی و نه جنگ طبقاتی = مبارزه میان طبقات اجتماعی
مثلا مبارزه میان توده برده و طبقه حاکمه برده دار، میان اشراف فئودال و توده رعیت میان پرولتاریا و بورژوازی
مبارزه طبقاتی
گاهی از بالا بر ضد پایین شعله ور می شود
گه از پاین بر ضد طبقه حاکمه
قرن ۲۱
قرن مبارزه اقلیت انگل (طبقه حاکمه) بر ضد توده خلق در مقیاس جهانی است
توده
پس از شکست سوسیالیسم
در حال عقب نشینی است
طبقه حاکمه در حال هجوم در همه عرصه ها ست.
جنگ ها در قرن ۲۱
زرگری اند
هر دو طرف جبهه ها مرتجعند
انقلابات مخملی اند


ترامپ تحت فشار: کانال خبری سی‌ان‌ان آمریکا عکس‌های جدیدی منتشر کرده است که نشان می‌دهد رابطه‌ی نزدیک‌تری بین جفری اپستین، مجرم جنسی محکوم، و دونالد ترامپ، رئیس جمهور فعلی آمریکا، وجود دارد، رابطه‌ای که ترامپ حاضر به پذیرش آن نیست.
تصاویر عموماً دارای حق چاپ هستند.

کنگره جمهوریخواهان
خلف
برای کون گره؟
کدام کون و کدام گره را می خواهید بازش کنید؟
با شازده؟!
همراه
جمهوری که هست. جمهوری اسلامی ایران جمهوری است. چیزی را بخواهید که نیست.


المان یک کشور اشغال شده بوسیله انگلیس و امریکاست
اسکندر مقدونی
آلمان
مهمترین دولت امپریالیستی در اروپا ست
مرتس
از کارمندان بلاک راک (کنسرن مالی امپریالیستی) است  و یکشبه میلیونر شده و به صدر اعظم آلمان ارتقا یافته است
به عوض مغز
هواپیمایی شخصی دارد

تهمت اشغال را
پس از زدن خیلی زور
 آشغال های جولیانی ـ بن سلمانی به جمهوری اسلامی ایران زدند.
هدف شان
استفاده از محتوای منفی  اصطلاح فلسطین اشغال شده  بود
حالا خودشان در همدستی با اشغالگران
کارخانجات و دانشمندان و سرداران و سپاهیان  ایران را ترور می کنند

دنیایی که چریک در آن می زیست فقر زده و پر از تحقیر بود. پیش به سوی تمدن بزرگ را روی دیوارهای خشتی خرابه ها خوانده بود و مرگ بر امپریالیسم را روی دیوار های سنگی و آجری تازه ساخته شده خوانده بود....
از رمان محاکمه

جنبش چریکی
چه لائیک
و
چه مذهبی
در ایران پس از اصلاحات ارضی و خلع ید از اشرافیت فئودال و روحانی
شروع شد
یعنی
ماهیت فئودالی و فوندامنتالیستی ـ اسلامی و ارتجاعی داشته است.
بخش اعظم سران این جریانات
بچه فئودال و بچه بازاری بوده اند.
عمیقا ضد کمونیستی و ضد توده ای بوده اند
ملهم از افکار و اشعار جلال ال عبا و احمد شاملو بوده اند.
ضمنا
عمیقا بیسواد بوده اند
و
عاجز از تمیز «هر» از «بر» بوده اند.
ادای چه گوارا و کاسترو را در آورده اند.
شاه مترقی تر و با سوادتر از اینها بوده است.



پرنده
==========
سیاوش کسرایی
=========
پرنده بی پر و پرواز و نغمه ، خاموشی ست
پرنده فاصله ی بالهای پرواز است
پرنده طعمه گرفتن ز قله های بلند
پرنده بال کشیدن بر آبهای زلال
پرنده داشتن چشمهای بارانی ست
پرنده خواستن آسمان درون دل است
پرنده کوچ
پرنده لانه به شاخ فصول بنهادن
پرنده عابر همواره ی خطر بوده ست
پرنده خو نگرفتن به میله های قفس
پرنده شوق رهایی
پرنده آواز است
پرنده چیدن گلبرگ های ناپیدا
پرنده رد شدن از مرزهای ممنوعه
پرنده سینه سپردن به خال سرخ بلا
پرنده مرغ دلاویز نام آزادیست
سیاوش کسرایی


توهین چیه؟
 توضیح است.
حبیب باید طبیب باشد و داروی تلخ تجویز کند تا شفا یابی
(سعدی)



یا رب مرا یاری بده، تا سخت آزارش کنم
هجرش دهم، زجرش دهم، خوارش کنم، زارش کنم
از بوسه‌های آتشین، وز خنده‌های دلنشین
صد شعله در جانش زنم، صد فتنه در کارش کنم
در پیش چشمش ساغری، گیرم ز دست دلبری
از رشک آزارش دهم، وز غصه بیمارش کنم
بندی به پایش افکنم، گویم خداوندش منم
چون بنده در سودای زر، کالای بازارش کنم
گوید میفزا قهر خود، گویم بخواهم مهر خود
گوید که کمتر کن جفا، گویم که بسیارش کنم
هر شامگه در خانه‌ای، چابک‌تر از پروانه‌ای
رقصم برِ بیگانه‌ای، وز خویش بیزارش کنم
چون بینم آن شیدای من، فارغ شد از احوال من
منزل کنم در کوی او، باشد که دیدارش کنم
شعر از: سيمين بهبهانى
نگاره از: گل‌شیفته فراهانی


پاسخ شگفت‌انگیز یک ژنرال روسی به این سوال که: چگونه ارتشی متشکل از ۱۰ میلیون سرباز می‌تواند توسط چند هزار چچنی شکست بخورد؟
روزنامه‌نگاری از ژنرال روسی یوری بالویفسکی پرسید: «ارتش روسیه میلیون‌ها نفر است و شما نتوانستید چند هزار شورشی را در چچن از بین ببرید؟»
پاسخ او این بود: «به من بگو، چگونه می‌توانی سربازی را که بهشت را در لوله تفنگ خود می‌بیند، شکست دهی؟»
این عبارت یا پاسخ توسط ژنرال از فرمانده لشکرکشی بریتانیا که به افغانستان حمله کرد، گرفته شده است. این لشکرکشی شامل ۱۷۰۰۰ سرباز بریتانیایی و یک پزشک بود. فرمانده به دولت خود گزارش داد که باید عقب‌نشینی کنند زیرا نمی‌توانند مردمی را که بهشت را در لوله تفنگ خود می‌بینند، شکست دهند. افغان‌ها همه سربازان را به جز پزشک کشتند، که او را آزاد کردند و به او گفتند که برود و آنچه را که دیده گزارش دهد.



در جهان همه چیز یک تصادف است و در عین حال هیچ چیز یک تصادف نیست.
حریف
هر کس چنین ادعایی بکند
از دیالک تیک به طور کلی
خواه دیالک تیک ایدئآلیستی هگل
و
خواه دیالک تیک ماتریالیستی مارکس
خبر ندارد.
حتی از متد فکری از سر تا پا دیالک تیکی کریم در قرآن و پیروش سعدی در اشعار و آثارش
غافل است.
هیچ چیز
از ذرات تا کاینات
به تنهایی وجود ندارد
تصادف هم به همین سان.
هر چیز در داربستی دیالک تیکی وجود دارد
یعنی با ضد خود همراه و همبا ست.
دلیل تغییر مدام همه چیز هم همین خصلت و ساختار دیالک تیکی همه چیز است.
گل و خار
و
گنج و مار
و
غم و شادی
به هم اند.
تصادف
در
دیالک تیک ضرورت (جبر) و تصادف وجود دارد
و
نقش تعیین کننده در این دیالک تیک از ان ضرورت (جبر) است:
تصادف = فرم جامه عمل پوشی ضرورت


هر کلمه و جمله کامنت ما را که غیر قابل فهم است ذکر کنید تا توضیج دهیم.
حداقل بوستان و گلستان سعدی را بخوانید.
ما هر روز بیت شعری از سعدی و غیره را تحلیل و منتشر میکنیم.
نادانی به نفع هیچ کسی نیست (مارکس)
زنده باد شعور به عوض شعار


فهمیدن فیزیک خیلی سخت است
حریف

فیزیک چیست؟
فیزیک یکی از علوم طبیعی ـ تجربی است.
مثل شیمی و بیولوژی و غیره
دیالک تیک یک متد (روش  و رویه و  اسوب فکری) است.
ضد دیالک تیک متافیزیک است.
طرز تفکر متافیزیکی (ضد دیالک تیکی) همین طرز تفکر حبیب خدا ست
که
تصادف را می بیند و ضد دیالک تیکی اش را یعنی ضرورت (جبر) را نمی بیند
ضرورت = قوانین وقانونمندی های عینی هر چیز مربوطه
مثال:
توپی به دروازه یا شوت می شود.
گل شدن توپ ضرورت و یا جبر است
ولی طرز گل شدنش تصادفی است:
لیز خوردن توپ از دست دروازه بان و گل شدن (تصادف = نحوه جامه عمل پوشی ضرورت و یا گل شدن)
خوردن توپ به پیکر بازیکنی و گل شدنش
خروج توپ از لای پای دروازه بان و گل شدنش
خوردن توپ به ستون دروازه و گل شدنش
همه اینها در مفهوم تصادف تجرید می یابند
تصادف یک مفهوم فلسفی است




جهان ترامپ: ده روند برای سال ۲۰۲۶
نوشته تام استندیج، اکونومیست
این هنجارشکن برجسته جهان به چهره‌ای کلیدی در شکل‌دهی به دستور کار جهانی برای سال ۲۰۲۵ تبدیل شده است و تا زمانی که در کاخ سفید بماند، این نقش را حفظ خواهد کرد. سبک او - ناگهانی، غیرقابل پیش‌بینی و اغلب آشفته - باعث آشفتگی در برخی زمینه‌ها (مانند تجارت) شده است، اما در برخی دیگر (مانند خاورمیانه و غزه) نتایجی به بار آورده و حتی اروپا را به افزایش هزینه‌های دفاعی سوق داده است.
در حالی که ترامپ به سمت سال ۲۰۲۶ در حرکت است، در اینجا ده روند برای بررسی وجود دارد.
۱- دویست و پنجاهمین سالگرد آمریکا
در دویست و پنجاهمین سالگرد تأسیس ایالات متحده، جمهوری‌خواهان و دموکرات‌ها روایت‌های کاملاً متفاوتی از یک داستان واحد - درباره گذشته، حال و آینده کشور - را روایت خواهند کرد.
آزمون واقعی در ماه نوامبر ۲۰۲۶، در طول انتخابات میان‌دوره‌ای، رخ خواهد داد.
حتی اگر دموکرات‌ها مجلس نمایندگان را به دست بگیرند، ترامپیسم، با تعرفه‌ها، تهدیدها و دستورات اجرایی‌اش، باقی خواهد ماند.
۲- انحراف ژئوپلیتیکی
آیا جهان در یک «تقابل سرد» جدید بین ایالات متحده و چین قرار دارد؟ یا ما به سمت یک معامله به سبک ترامپ پیش می‌رویم که سیاره را به «حوزه‌های نفوذ» بین آمریکا، روسیه و چین تقسیم می‌کند؟
احتمالاً هیچ‌کدام. ترامپ ژئوپلیتیکی فکر نمی‌کند - او به طور شهودی و بر اساس موقعیت عمل می‌کند.
نظم جهانی مبتنی بر قوانین همچنان در حال فروپاشی خواهد بود، اما «ائتلاف‌های مایل» به توافق‌های هدفمند - در زمینه‌های دفاعی، تجاری و آب و هوایی - دست خواهند یافت.
۳- جنگ یا صلح؟ هر دو
اگر شانس با شما یار باشد، صلح ناپایدار در غزه پابرجا خواهد ماند.
اما اوکراین، سودان و میانمار همچنان در جنگ خواهند ماند.
روسیه و چین با «مناطق خاکستری» - تحریکات در بالتیک و دریای چین جنوبی - تمایل ایالات متحده برای دفاع از متحدانش را آزمایش خواهند کرد.
مرز بین جنگ و صلح به طور فزاینده‌ای مبهم می‌شود - تنش‌ها در قطب شمال، فضا، بستر دریا و فضای مجازی در حال افزایش است.
۴- مشکلات اروپا
اروپا با یک اقدام دشوار برای ایجاد تعادل روبرو است:
افزایش هزینه‌های دفاعی، حفظ تعادل با آمریکا و احیای اقتصاد در عین کاهش کسری بودجه.
سیاست‌های ریاضتی می‌تواند باعث ظهور راست افراطی شود.
اروپا می‌خواهد حامی توافق سبز و تجارت آزاد باقی بماند - اما نمی‌تواند همه کارها را همزمان انجام دهد.
افزایش هزینه‌های دفاعی، اقتصاد را کمی احیا می‌کند، اما اوضاع را نجات نمی‌دهد.
۵- فرصتی برای چین
چین مشکلات خاص خود را دارد - تورم منفی کاهش قیمت‌ها، کندی رشد، تولید بیش از حد.
اما رویکرد «اول آمریکا»ی ترامپ، فرصت‌های جدیدی را برای پکن ایجاد می‌کند.
او خود را به عنوان شریکی قابل اعتمادتر، به ویژه برای کشورهای جنوب جهان، معرفی می‌کند و یکی پس از دیگری با آنها توافق‌نامه‌های تجاری امضا می‌کند.
در عین حال، چین مایل است با ترامپ در مورد معاملات موقتی - در مورد سویا، میکروچیپ‌ها و مواد اولیه - مذاکره کند.
نکته اصلی این است که رابطه را عملگرایانه نگه داریم، نه ستیزه‌جویانه.
ترجمه و تنظیم، والستانی.ا
پنج روند باقی مانده را دیرتر ترجمه میکنم.



در جریان محاکمه عمر المختار رحمه الله، قاضی از او پرسید که آیا با دولت ایتالیا می جنگید ؟
گفت : بله
آیا مردم را تشویق به مبارزه با آن کردید؟گفت : بله
آیا از مجازات کاری که کردی آگاه هستی؟ گفت بله
آیا آنچه را که می گویید تصدیق می کنید؟
چند سال است که با مقامات ایتالیایی می جنگید ؟
گفت : 20 سال
قاضی از کاری که کردی پشیمونی؟
گفت : خیر
آیا متوجه می شوید که شما را اعدام خواهند کرد؟
گفت : بله
قاضی دادگاه به او می گوید: «متاسفم که این پایان توست.»
پاسخ داد : این بهترین راه برای پایان دادن به زندگی من است!!!
در ادامه قاضی سعی کرد او را وسوسه کند و به او گفت
به مجاهدین بنویس که از جهاد علیه ایتالیایی ها دست بردارند و در مقابل وعده عفو به او داد !
سپس عمر مختار رحمه الله به قاضی نگریست و سخنان معروف خود را گفت:
انگشت اشاره ای که در هر نماز شهادت می دهد که معبودی جز الله نیست و محمد رسول و فرستاده الله است نمی تواند دروغ بنویسد.


در جهان همه چیز یک تصادف است و در عین حال هیچ چیز یک تصادف نیست.
حریف

هر کس چنین ادعایی بکند
از دیالک تیک به طور کلی
خواه دیالک تیک ایدئآلیستی هگل
و
خواه دیالک تیک ماتریالیستی مارکس
خبر ندارد.
حتی از متد فکری از سر تا پا دیالک تیکی کریم در قرآن و پیروش سعدی در اشعار و آثارش
غافل است.
هیچ چیز
از ذرات تا کاینات
به تنهایی وجود ندارد
تصادف هم به همین سان.
هر چیز در داربستی دیالک تیکی وجود دارد
یعنی با ضد خود همراه و همبا ست.
دلیل تغییر مدام همه چیز هم همین خصلت و ساختار دیالک تیکی همه  چیز است.
گل و خار
و
گنج و مار
و
غم و شادی
به هم اند.
تصادف
 در
دیالک تیک ضرورت (جبر) و تصادف وجود دارد
و
نقش تعیین کننده در این دیالک تیک از ان ضرورت (جبر) است:
تصادف = فرم جامه عمل پوشی ضرورت



رئیس جمهوری جز من یافت نمی شود که پایان دهنده جنگی باشد

تکابر توانگر کند فرد را
این
نه
جنگ
بلکه هولوکاوست است
و
همچنان و هنوز ادامه دارد.رئیس جمهوری جز من یافت نمی شود که پایان دهنده جنگی باشد

اکابر توانگر کند فرد را
این
نه
جنگ
بلکه هولوکاوست است
و
همچنان و هنوز ادامه دارد.


ظاهرا تفاوت در به کارگیری مفاهیم است .
حریفه

فقط ظاهرا.
ما با تحریف آگاهانه و هدفمندانه مفاهیم سر و کار داریم.
دزد قلمداد کردن سرمایه داران
بهترین طریق و ترفند برای خر پروری و گمراه سازی توده زحمتکش  است.
این تحریف
به ظاهر ضد سرمایه داری است ولی در باطن و ذاتا به معنی ریختن آب به آسیاب سرمایه داری است.
توده خرده بورژوا در شهر و ده
فریب این تحریف آنارشیستی را می خورد و دنبال آنارشیست ها می افتد و به دوزخ رهنمون می شود و نه به بهشت (سوسیالیسم)
راه حل نهفته در این تحریف
این است که همان برخوردی را با سرمایه داران منفرد باید کرد که با دزدان منفرد می شود:
دستگیری و محاکمه و جریمه و تبرئه و تحبیس آنها
و
نه
سلب مالکیت خصوصی بر وسایل تولید  از طبقه سرمایه دار و بر قراری مناسبات تولیدی سوسیالیستی
درست به همین دلیل
فساد
شاهمفهوم طبقه حاکمه امپریالیستی است
و
 نه
لغو مالکیت خصوصی بر وسایل تولید
و
جامعتی سازی مالکیت بر وسایل تولید



علی‌اكبر سعیدی سیرجانی
وطن امروز اسیر دو سه تن بی وطن است
انهدام وطن از نکبت این چند تن است
این یکی لاشخور و آن دگری جغد سیاه
این یکی مرده خور و آن دگری گورکن است
آن شده پیش‌نماز چمن دانشگاه
واقعا قصه‌ی او قصه‌ی خر در چمن است
عطش قاضی اسلام بنازم که چنین
تشنه خون جوان و بچه و مرد و زن است
حاکم شرع به حیوان عجیبی ماند
که دمش گاو و تنش خوک و سرش کرگدن است
هیات حاکم ما هیات خیرات خوری ست
هیات دولت ما هیات زنجیرزن است
تا که باشد وطنم دست دو تن تعزیه خوان
همه جا قتل حسین یا که عزای حسن است
روزگاری که وطن غصب کفن دزدان است
عجبی نیست اگر مرده ما بی‌کفن است
می‌زند خون جوانان وطن موج هنوز
این چنین است که لب تشنه و خونین بدن است
مملکت داری از این قوم چه داری تو امید
که در اندیشه جیب و شکم وخیک تن است
بر نیاید ز بز و بزمچه خرمن کوبی
کار بر عهده گاو نر و مرد کهن است
شده هر بی‌خردی صاحب یک دسته قشون
هر خطاپیشه رئیس دوسه تا انجمن است
این یکی دشمن شعر و گل و موسیقی و عشق
آن یکی دشمن ملیت و خصم سنن است
بلبلان را همه کشتند به فتوای فقیه
حالیا وقت نواخوانی زاغ و زغن است
حد شرعی به گل لاله و نرگس زده است
حاکم شرع که غارتگر دشت و دمن است
سرزمین گل و بلبل به چه روزی افتاد
بلبل آن وزغ است و چمن آن لجن است
مجلس ختم قناری‌ست بیا ای قاری
که کنون نوبت تو طوطی شکرشکن است
این چه بویی‌ست که از زیر عبا می‌آید
که چنین باعث دلسردی مشک ختن است
داده بودند خبر بت‌شکنی می‌آید
بت‌شکن آمد و دیدیم که پیمان شکن است
مذهب مرجع تقلید اگر بی وطنی است
سجده بر خاک وطن مذهب و آئین من است


علی‌اكبر سعیدی سیرجانی
وطن امروز اسیر دو سه تن بی وطن است
انهدام وطن از نکبت این چند تن است
کهنی تحت اللفظی:
بدبختی ملت
از چند نفر وطنفروش است.

این ادعای سیرجانی
دال بر بیسوادی فلسفی او ست.
افراد
تعیین کننده نیستند
تعیین کننده
سیستم است
سیستمی که افراد در خدمت آنند.
این سیستم حاکم است که افراد را سمت و سو می دهد و به خدمت ویا خیانت وامی دارد.
مثال:
سیستم ج خ چین
افراد خادم را روی کار می آورد
و
سیستم امپریالیستی
افراد خ.  و خردستیز و خ. مال و لاشخورو لات و لومپن  را



هاینریش هاینه
بسان سگی بیمارم
بسان اسبی می کوشم و می جوشم
بسان موش کلیسا تهیدستم.


استالینیسم: نفی کامل سوسیالیسم


توماس هریسون
این مطلب آخرین مقاله از مجموعه سه‌گانه‌ای است که به انقلاب روسیه سال ۱۹۱۷ و سرانجام آن در دوران استالین می‌پردازد. بخش نخست با عنوان "پیام‌آور باشکوه جامعه نو: انقلاب بلشویکی" در شماره ۶۲ نشریه نیو پالیتیکس (زمستان ۱۹۱۷) و بخش دوم با عنوان "سرنوشت تراژیک روسیه کارگری" در شماره ۶۳ همین نشریه (تابستان ۱۹۱۷) منتشر شد.
***
تا پایان سال ۱۹۲۷، استالین اپوزیسیون چپ را از حزب کمونیست شوروی حذف کرده و در آستانه به‌دست آوردن سلطه کامل بر اتحاد شوروی بود. اما درست در همین زمان، کشور با بحرانی عمیق روبه‌رو شد. در ژانویه ۱۹۲۸ بخش زیادی از دهقانان شوروی دست به "اعتصاب غله" زدند و از فروش گندم به دولت خودداری کردند مگر اینکه بهای خیلی بیشتری بگیرند. شهرهای شوروی اکنون با تهدید واقعی قحطی مواجه بودند.
استالین در آغاز دچار سردرگمی و بلاتکلیفی شد. درست مانند روزهای کمونیسم جنگی، دسته‌های مسلح به روستاها فرستاده شدند تا دهقانان را مجبور به تحویل گندم کنند. اما تازه در پاییز بود که استالین تصمیم گرفت سیاست اقتصادی نوین (نپ) را - که از سال ۱۹۲۱ برقرار بود - کنار بگذارد و مسیر کاملا تازه‌ای پیش گیرد. در اکتبر، برنامه پنج‌ساله اقتصاد شوروی اعلام شد. قرار بود میزان سرمایه‌گذاری صنعتی سه برابر شود و گفته شد که در مدت پنج سال، بیست درصد از کشاورزی روسیه به شکل اشتراکی دربیاید. اما تا بهار ۱۹۲۹ استالین شروع به تشویق اشتراکی‌سازی گسترده‌تر کرد و تا پایان سال آشکار شد که قصد دارد حمله‌ای همه‌جانبه به دهقانان روسیه آغاز کند.
 
اشتراکی‌کردن کشاورزی
در تابستان ۱۹۲۹، استالین اعلام کرد که برنامه پنج‌ساله بازنگری شده است: اکنون هدف دولت حذف کامل کشاورزی خصوصی و اشتراکی‌کردن کل کشاورزی روسیه است. کولاک‌ها - دهقانان مرفه‌تر که زمین کافی برای نگهداری چند دام و استخدام دهقانان دیگر داشتند - دشمنان سرسخت سوسیالیسم و دولت شوروی معرفی شدند. آنان "به عنوان طبقه‌ایی باید نابود شوند." هزاران گروه مسلح برای "پاکسازی کولاک‌ها" به روستاها فرستاده شدند. ماموریتشان مصادره کل دارایی کولاک‌ها و انتقال آن به مزارع اشتراکی تازه بود. همه چیز از خانه‌ها، انبارها، دام‌ها، ابزارها، حتی پوشاک، رختخواب و غذا در اجاق گرفته شد. خانواده‌های کولاک‌ها از روستاهایشان بیرون رانده و به سیبری و مناطق دورافتاده و نامساعد اتحاد شوروی تبعید شدند. یک عضو گروه بعدها گفت: "تماشای آن‌ها دلخراش بود. ستون‌به‌ستون می‌رفتند و به خانه‌هایشان پشت می‌کردند... چه رنجی کشیدند! آنجا زاده شده بودند... زنان گریه می‌کردند و جرات فریاد نداشتند. فعالان حزبی برایشان ارزشی قائل نبودند. مثل مرغ آن‌ها را راندیم."
این عملیات علاوه بر خشونت، بی‌نظم هم بود. "کولاک" به طور دلخواه به هر دهقانی که در برابر اشتراکی‌کردن مقاومت می‌کرد اطلاق می‌شد. بخش بزرگی از اموال آنان به مزارع جمعی نرسید و به غارت رفت.
اما اکثریت قریب به اتفاق دهقانان روسیه - نه فقط کولاک‌ها - در برابر اشتراکی‌سازی مقاومت کردند. بسیاری را مجبور کردند با تهدید سلاح اموال خود را رها کنند و به مزارع جمعی بپیوندند. اشتراکی‌سازی را نوعی نوین از سرسپردگی می‌دانستند. میلیون‌ها دهقان در اوج ناامیدی و ترس به ویرانی روی آوردند. اسب‌ها و گله‌های خود را کشتند، محصولات را آتش زدند و ابزارهای کار را خرد کردند تا تسلیم دولت نشوند. صدها هزار دهقان عادی به عنوان کولاک یا عواملشان برچسب‌خورده، دستگیر و تبعید شدند. بازماندگان زار و ناسزاگو مجبور شدند به مزارع جمعی بپیوندند.
مزارع نوپا که در روسیه به "کلخوز" مشهور بودند، به سبب تخریب کشاورزان از کمبود وسایل و تجهیزات رنج می‌بردند. برای مدرن کردن کشاورزی، کلخوزها به تراکتور نیاز داشتند، اما تا پایان ۱۹۲۹ تنها سی هزار تراکتور در کل کشور بود. علاوه بر این، تعداد کمی قادر به آموزش دهقانان برای کار با این ماشین‌ها بودند و حتی کمتر کسی می‌دانست چگونه تعمیرشان کند. همچنین چاه‌های نفت روسیه هنوز ظرفیت تولید بنزین کافی نداشتند. بنابراین هزاران تراکتور تنها در مزرعه‌ها بدون استفاده و زنگ زده رها شده بودند.
استالین که از بی‌نظمی‌ها و اتلاف منابع بیمناک بود و ترس از فاجعه داشت، در مارس ۱۹۳۰ بیانیه‌ای با عنوان "گیجی از موفقیت" صادر کرد. او "سوءاستفاده‌ها" و "افراط‌ها" را به مقامات پرتلاش نسبت داد و دستور کندکردن روند اشتراکی‌سازی را داد. اما وقتی دهقانان از این وقفه استفاده کردند و مقاومت را از سر گرفتند، استالین به پلیس مخفی GPU دستور داد تا با دستگیری‌های گسترده پاسخ دهد.
اشتراکی‌سازی ادامه یافت تا جایی که دیگر هیچ کشاورزی خصوصی در اتحاد شوروی باقی نماند: تمام بخش کشاورزی زیر کنترل دولت درآمد. پیش از اشتراکی‌سازی، ۲۵ میلیون کشاورز صاحب زمین‌های مستقل بودند؛ پس از آن، تنها ۲۵۰ هزار کلخوز وجود داشتند. در نهایت، به دهقانان اجازه داده شد تا قطعات کوچکی از زمین را به‌صورت خصوصی بکارند و چند مرغ و خوک نگه دارند. اما محصولات کلخوزها به دولت تعلق داشت و مزارع جمعی فقط حق داشتند از محصول کافی برای تأمین مصرف اعضا نگهداری کنند.
در روستاها، دهقانان تنها هدف سرکوب نبودند. استالین از فضای جنگی بهره برد و علیه گروه‌هایی که به اصطلاح "عناصر اجتماعی خطرناک" بودند، حمله کرد. این گروه‌ها شامل کشیش‌ها، خاخام‌ها، راهبان، نپمن‌ها (کارآفرینانی که در دوره نپ اجازه تجارت و تولیدات کوچک داشتند) و صاحبان کسب‌وکارهای کوچک می‌شد. عده‌ای زندانی یا به اردوگاه کار اجباری فرستاده شدند، برخی از حقوق شهروندی محروم شدند و امکان دریافت مسکن، درمان یا مواد غذایی را از دست دادند. کلیسای ارتدکس روسیه به شکل ویژه‌ای سرکوب شد؛ اغلب روحانیون رده‌بالا بازداشت شدند و بسیاری کلیساها به موزه یا باشگاه بدل گشت و بیشترشان تخریب شد. سایر ادیان عمده اتحاد شوروی - اسلام، کاتولیک و یهودیت - نیز سرکوب شدند، هرچند در حد کمتری.
اشتراکی‌سازی به بهای رنج و زحمت بسیار انسان‌ها انجام گرفت. حدود دو میلیون دهقان که به عنوان کولاک شناخته شدند، به‌ویژه به مناطق دوردست تبعید شدند و در شرایط کار اجباری فاجعه‌آمیزی گرفتار آمدند. برخی در آشفتگی و سردرگمی فرار کردند و از بازگشت به روستا محروم مانده و به شهرها کوچ کردند و در کارخانه‌ها و پروژه‌های ساختمانی کار یافتند. در کلخوزها، دهقانان به جز ترس از مجازات انگیزه دیگری برای کار سخت نداشتند. کشتار دام‌ها سبب کمبود اسب برای کشیدن شخم در موارد خرابی تراکتورها و کمبود کود حیوانی برای باروری زمین شد. به همین دلیل تولید کشاورزی در اولین برنامه پنج‌ساله کاهش یافت.
کاهش تولید کشاورزی تهدیدی جدی برای بخش دیگر برنامه پنج‌ساله بود: صنعتی‌سازی سریع. استالین نیاز داشت برای خرید ماشین‌آلات صنعتی از غرب ارز مورد نیاز را از راه صادرات غله و مواد خام تأمین کند. این مشکل افزون شد چون آغاز برنامه پنج‌ساله با بحران بزرگ اقتصادی در اروپا و آمریکا مصادف بود. قیمت کالاهای صادراتی شوروی بیش از ۵۰ درصد کاهش یافت. استالین در اراده خود مصمم بود و برای پیشبرد صنعتی‌سازی به هر قیمتی دست به یکی از هولناک‌ترین جنایت‌های تاریخ زد.
در سال ۱۹۳۲ برداشت غله خوب بود. برای تأمین غذای مردم شوروی و صادرات مازاد غله کافی بود. اما این برای استالین کافی نبود. در پاییز، تیم‌های جمع‌آوری مازاد از دهقانان موظف شدند تمام غله را از جمله سهم خودشان هم بگیرند. میلیون‌ها نفر بدین ترتیب محکوم به مرگ ناشی از گرسنگی شدند. بین پاییز ۱۹۳۲ و تابستان ۱۹۳۳، دهقانان در خانه‌ها، مزرعه‌ها و جاده‌ها جان باختند و مواردی از آدم‌خواری گزارش شد. بسیاری به شهرها پناه بردند به امید یافتن غذا، اما ارتش راه‌شان را بست. دهقانانی که توانستند از گشت‌ها فرار کنند، در شهرها با کمبود غذا مواجه شدند. به زودی خیابان‌ها، میدان‌ها و به ویژه ایستگاه‌های راه‌آهن مناطق کشاورزی روسیه - کیف، خارکف، اودسا و دیگران - پر از اجساد لاغر و بیمار دهقانان آواره شد. کسانی که در حال مرگ بودند توسط ارتش گردآوری شده و کیلومترها دور از شهر به خاک سپرده می‌شدند تا حال و هوای مردم شهر را خراب نکنند.
آمار رسمی مرگ‌ومیر ناشی از قحطی ۱۹۳۲-۱۹۳۳ در دست نیست ولی بهترین برآورد حدود شش میلیون نفر است. علت اصلی این قحطی وسواس مفرط استالین به صنعتی‌سازی و بی‌توجهی او به هزینه انسانی بود، اما قحطی همچنین اثری مهم داشت: سرانجام مقاومت دهقانان در برابر اشتراکی‌سازی شکست و دهقانان تسلیم شدند. یک بعد دیگر نیز بود. اوکراین که یکی از منطقه‌های حاصلخیز و مهم تولید غله بود، بیشترین جان‌باختگان را داشت. شاید چهار میلیون از شش میلیون جان‌باخته اوکراینی بودند. از آنجایی که اوکراینی‌ها ملی‌گرایان سرسختی بودند و بسیاری خواستار استقلال از شوروی، قحطی از نظر استالین وسیله‌ای برای ترساندن و تضعیف این منطقه دشوار بود.
سرگذشت بی‌رحمانه اشتراکی‌سازی اجباری و قحطی، سرشار از نکته‌ای تلخ است. صادرات کشاورزی - هدف اصلی این همه رنج - در نهایت تنها بخش اندکی از سرمایه‌گذاری صنعتی را تأمین کرد. بخش اعظم سرمایه از بهره‌کشی فزاینده طبقه کارگر شهری و کار اجباری در اردوگاه‌های زندان فراهم شد.
 
صنعتی‌سازی سریع
هدف اصلی برنامه پنج ساله توسعه صنایع سنگین بود. یعنی نخست آهن، فولاد، زغال‌سنگ و نفت. اما استالین می‌خواست صنایعی را هم در شوروی پایه‌گذاری کند که پیش‌تر وجود نداشتند: ساخت خودرو و کامیون، هواپیما، مواد شیمیایی، تراکتور و دیگر ماشین‌آلات کشاورزی، تجهیزات برق و ابزارآلات صنعتی.
نیازهای نظامی در اولویت قرار گرفت. از زمان جنگ داخلی، رهبران شوروی انتظار حمله تازه‌ای از کشورهای سرمایه‌داری داشتند. افزون بر آن، دکترین استالین درباره "سوسیالیسم در یک کشور" یعنی شوروی باید بر تبدیل شدن به قدرت بزرگ تمرکز می‌کرد، نه گسترش انقلاب سوسیالیستی به دیگر کشورها. و برای اینکه قدرت بزرگ شود، می‌بایست تسلیحات مدرن - بمب، توپخانه، تانک، هواپیمای نظامی و ناو جنگی - به سرعت تولید می‌شدند. این یکی از دلایل تأکید شدید بر سرعت بود: سهمیه تولید تعیین می‌شد و حزب کمونیست و دولت دستور می‌دادند سهمیه‌ها باید افزایش یابند. به مدیران کارخانه و کارگران فرمان داده شدند که سخت‌تر کار کنند و بیشتر تولید کنند. وقتی اقتصاددان‌ها و آمارگیران معترض شدند که این خواسته‌های دولت غیرعملی است، متهم به خرابکاری و خیانت شدند. استالین اعلام کرد: "کاهش سرعت صنعتی‌سازی یعنی عقب مانده ماندن، و عقب‌ماندگان شکست می‌خورند... ما پنجاه تا صد سال از کشورهای پیشرفته عقبیم. باید این فاصله را در ده سال جبران کنیم یا آنان ما را له خواهند کرد."
به بیان دیگر، استالین خواست شوروی در ده سال آنچه اقتصاد سرمایه‌داری بریتانیا در یک قرن انجام داده بود انجام دهد - انقلابی صنعتی در مقیاسی گسترده. انقلاب صنعتی بریتانیا با رنج‌های بسیاری برای طبقات پایین همراه بود: تصرف زمین‌ها و محرومیت دهقانان، خانه‌های کار، دستمزدهای گرسنگی‌آور و کار طاقت‌فرسا برای کارگران. اما طبقه کارگر بریتانیا حداقل می‌توانست با سرمایه‌داران و دولت مبارزه کند، حتی اگر غیرقانونی، و اعتراضاتشان در مطبوعات نسبتا آزاد چاپ می‌شد. در روسیه استالین، استثمار و رنج بسیار شدیدتر و متمرکزتر بود و دهقانان و کارگران راه دفاع از خود نداشتند.
وظیفه طبقه کارگر صنعتی برای حزب ساده بود: بیشتر کار کردن با دستمزد کمتر. نتیجه هزینه نیروی کار پایین‌تر و مازاد بیشتر بود که باز در صنعت سرمایه‌گذاری می‌شد. کارگران با افزایش سهمیه‌ها و کاهش دستمزد وادار به تولید بیشتر می‌شدند. کاهش دستمزدها یکی از راه‌ها بود که به کمک سیستم کار مزدی انجام می‌شد - روشی که سوسیالیست‌ها و اتحادیه‌ها در کشورهای سرمایه‌داری همیشه مخالفش بودند. مزدها بر اساس تعداد قطعات ساخته شده پرداخت می‌شد نه ساعت، و به‌تدریج قیمت هر قطعه کاهش می‌یافت، که کارگران را مجبور می‌کرد تا حد توانایی بشری خود تلاش کنند تا بخور و نمیری به دست آورند. دستمزد کارگران با جریمه‌های مکرر نیز کاهش می‌یافت؛ جریمه‌هایی برای تأخیر، غیبت، شکوه، نافرمانی - حتی گاهی اعدام زندان. بین سال‌های ۱۹۲۸ تا ۱۹۳۳، دستمزد متوسط کارگران شوروی به نصف کاهش یافت.
برای افزایش سهمیه‌ها، مدیران بهترین و کارآمدترین کارگران را به گروه‌های ویژه‌ای به نام "بریزهای ضربتی" سازمان دادند. تولید این گروه‌ها به عنوان نمونه به دیگر کارگران معرفی شد و به‌تدریج اساس سهمیه‌های بالاتر قرار گرفت. سپس استاخانوویسم پدید آمد. در ۱۹۳۵، معدنچی زغال‌سنگ آلکسی استاخانوف در یک روز صد تن زغال استخراج کرد در حالی که سهمیه او هفت تن بود. حزب او را قهرمانی ملی کرد و همه کارگران موظف شدند او را الگو قرار دهند. سهمیه کار معدنچیان به طرز قابل توجهی بالا رفت. استاخانوویست‌ها و کارگران ضربتی یک نخبه کوچک در طبقه کارگر شدند که با شهرت، پاداش‌های بزرگ (تا ده برابر حقوق عادی) و سفرهای رایگان به تعطیلات پاداش داده می‌شدند. دولت از آن‌ها برای فشار آوردن به بقیه کارگران بهره می‌برد. اتحادیه‌ها فعال بودند اما چون تحت کنترل حزب بودند، وظیفه‌شان نیز ترویج بهره‌وری بیشتر بود نه مبارزه برای دستمزد بالاتر.
در شهرها، زندگی کارگران اسفناک بود. اجاره‌ها بسیار پایین بود اما کمبود شدید مسکن وجود داشت. آپارتمان‌ها چند خانواده را در خود جای می‌دادند و هر خانواده حداکثر یک اتاق داشت - گاهی مجبور بودند در راهرو یا زیرزمین بخوابند. دعواهای مکرر و کمبود حریم خصوصی وجود داشت. اوضاع در مراکز صنعتی تازه وخیم‌تر بود. تحت برنامه پنج‌ساله، شهرهای کامل در دل بیابان ساخته شدند، تقریبا یک شبه.
معروف‌ترین آن‌ها مگنیتوگورسک بود، مرکز تولید آهن و فولاد با جمعیت دویست و پنجاه هزار نفر. کارگران در این‌جا شرایطی بسیار وحشتناک داشتند، در خوابگاه‌های شلوغ می‌خوابیدند، توالت‌ها در فضای باز بود، و تقریبا هیچ تفریحی جز نوشیدن نداشتند. نوشیدنی الکلی حداقل ارزان و فراوان بود.
مقاومت سازمان‌یافته ناامیدکننده بود؛ اعتصاب‌ها و اعتراض‌ها به عنوان خیانت ضدانقلابی قلمداد می‌شدند. حتی شکایت خصوصی خطرناک بود؛ در آپارتمانی شلوغ همسایه ممکن بود مأمور گزارش به GPU باشد. بعضی کارگران با آسیب زدن به تجهیزات کارخانه واکنش نشان دادند؛ گاهی یک استاخانوویست یا کارگر ضربتی در کوچه‌ای تاریک مورد ضرب و شتم یا حتی کشته می‌شد. اما بیشتر کارگران تنها آرام‌بخش خود را در الکل می‌دیدند. در روزهای مزد و تعطیلات، کارگران مست - جوان و پیر، مرد و زن - در برف روی زمین افتاده بودند یا در خیابان‌ها بی‌حال دیده می‌شدند.
تحت حکومت استالین، پیشرفت‌های حقوق زنان پس از انقلاب معکوس شد. به علت نیاز شدید در صنعتی‌سازی، انبوه زنان تشویق شدند کارهایی را انجام دهند که پیش‌تر مخصوص مردان بود - کار با ماشین‌آلات سنگین، سوخت‌رسانی به کوره‌های ذوب، ساخت و ساز و غیره. اما ایده پرداخت مساوی برای کار مساوی کنار گذاشته شد. زنان دستمزد بسیار کمتری از مردان می‌گرفتند و اغلب در پایین‌ترین مشاغل نگه داشته می‌شدند. در ۱۹۳۵، سقط جنین ممنوع گردید. به زنان پول و جوایز مالی برای فرزندآوری بیشتر داده می‌شد. زنان دارای پنج یا شش فرزند مدال "مادرانگی" دریافت می‌کردند؛ هفت یا هشت فرزند "مدال شکوه مادری"؛ و با نه یا بیش‌تر "مادر قهرمان" نامیده می‌شدند. طلاق تشویق نمی‌شد و به منظور "تقویت خانواده" به آنان مالیات سنگینی تحمیل می‌شد که با هر طلاق بعدی افزایش می‌یافت. هم‌چنین گرایش‌های هم‌جنس‌گرایی غیرقانونی شده و مجازات سه سال زندان به دنبال داشت.
 
گولاگ
در دوران استالین، سازمان پلیس مخفی GPU به‌شدت گسترش یافت؛ تا پایان دهه ۱۹۳۰ تقریبا به اندازه ارتش سرخ بزرگ شده بود. رئیس آن، جنریخ یاگودا، به مرگبارترین فرد در اتحاد شوروی بدل گشت. حکم اعدام که پیش از پایان جنگ داخلی لغو شده بود، دوباره برقرار شد و GPU اجازه داشت بدون محاکمه افراد را اعدام کند. یکی از وظایف GPU ساخت و اداره شبکه‌ای عظیم از اردوگاه‌های کار اجباری بود. این اردوگاه‌ها که به صورت نرم‌تر "اردوگاه‌های کار اصلاحی" نامیده می‌شدند، مجموعا با نام مختصر گولاگ شناخته می‌شدند. هزاران اردوگاه از این دست وجود داشت که بیشترشان در سیبری و مناطق قطبی روسیه قرار داشتند.
از سال‌های ۱۹۲۸ تا ۱۹۲۹، میلیون‌ها روس محکوم به کار در این اردوگاه‌ها شدند: مخالفانی که تسلیم نشده بودند، کولاک‌ها و دهقانانی که با اشتراکی‌سازی مخالفت کردند، کشیش‌ها، مدیران کارخانه‌ها و مهندسانی که سهمیه‌های تولید را برآورده نکردند، کارگران متهم به خرابکاری و همچنین مجرمانی عادی - دزد، قاتل، کلاهبردار، متجاوز و غیره. برخی حتی به دلیل شنیده‌شدن جوک درباره استالین به ده یا پانزده سال زندان در گولاگ محکوم شدند. در سال ۱۹۳۲ گذرنامه‌های داخلی اجباری شد و شهروندان شوروی موظف بودند همیشه آن را همراه داشته باشند. بسیاری بدلیل حمل نکردن گذرنامه و گرفتارشدن توسط پلیس دستگیر و به اردوگاه‌ها فرستاده شدند.
جمعیت وسیع زندانیان مجبور بودند روی پروژه‌هایی کار کنند که یا بسیار سخت و انسان‌ستیز بودند یا در سردترین و بدترین نقاط شوروی واقع شده بودند. یکی از نخستین پروژه‌ها کانال دریای سفید بود که دریای بالتیک را به اقیانوس آرام وصل می‌کرد. به جای ماشین‌های معدود و گران‌قیمت، فرماندهان GPU صد و پنجاه هزار زندانی را با کلنگ، بیل و فرغون، حفاری در سنگ سخت مشغول کردند. آمار مرگ بسیار بالا بود، اما زندانیان تازه همواره جایگزین می‌شدند. کار زندانیان عملا بردگی بود و بسیار ارزان؛ چرا که GPU تنها غذای کافی و لباس حداقلی می‌داد. بقای زندانیان اهمیتی نداشت چرا که روزانه تعداد زیادی به بازداشت‌ها اضافه می‌شدند.
اردوگاه‌ها در جنگل‌های وسیع سیبری برای بریدن چوب، و در مناطق معدن‌کاری زغال‌سنگ و آهن ساخته شده بودند. برخی بدترین اردوگاه‌ها در منطقه کولیما در شمال شرقی سیبری قرار داشت و زندانیان در دمای بسیار پایین مشغول قطع درخت، شکستن تنه‌ها و استخراج طلا بودند. نگهبانان آن‌ها را کتک می‌زدند، در سلول‌های تنبیهی بدون گرما در سرمای سخت زمستان می‌انداختند و زنان را مورد تجاوز قرار می‌دادند. اردوگاه ورکوتا بدنام‌ترین بود که بیشتر تروتسکیست‌ها و دیگر مخالفان در آن زندانی بودند. در ورکوتا، کولیما و سایر اردوگاه‌های دور شمال، اکثر زندانیان زمستان اول را زنده نمی‌گذراندند.
تا پایان دهه ۱۹۳۰، جمعیت زندانیان گولاگ به نزدیک سه میلیون نفر رسید. چون برای مراقبت از زندانیان سرمایه‌گذاری کمی صورت می‌گرفت، آنان منبع نیروی کار تقریبا رایگان و سرمایه‌گذاری عظیمی در صنعتی‌سازی شوروی بودند. بدین ترتیب، استالین از گوشت و استخوان و روح مردم خود، بدون کمک غرب، "سوسیالیسم در یک کشور" را ساخت - که در واقع به کلی مقابل سوسیالیسم بود.
 
پاکسازی بزرگ
در سال ۱۹۳۴ استالین دستور کاهش شدت ترور را صادر کرد. بازداشت‌ها کاهش یافت و وضعیت اردوگاه‌ها کمی بهبود یافت. اداره پلیس مخفی GPU به نام کمیسر خلق امور داخلی - معروف به NKVD (ان‌کا‌و‌د)– تغییر نام یافت و گفته شد قدرتش محدود شده است. اما در اول دسامبر ۱۹۳۴، سرگئی کیروف، یکی از همراهان نزدیک استالین و مقام برجسته حزب در لنینگراد ترور شد. قاتل جوانی کمونیست به نام لئونید نیکولایف بود. ان‌کا‌و‌د اعلام کرد نیکولایف بخشی از توطئه‌ای درون حزب بود که قصد داشت رهبران را بکشد و نظام کمونیستی را سرنگون کند. البته تا آن زمان هیچ منتقد یا مخالف علنی استالین در حزب باقی نمانده بود - همه تسلیم شده یا به گولاگ فرستاده شده بودند. پس ان‌کا‌و‌د مخالفان تسلیم‌کننده را به توطئه متهم کرد، به این بهانه که گرچه با صداقت از استالین حمایت می‌کردند اما در واقع علیه او و حزب نقشه می‌کشیدند.
هفته‌ها پس از ترور کیروف، ان‌کا‌و‌د گریگوری زینوویف و لف کامنف، و سپس تمام رهبران سابق اپوزیسیون که آزاد بودند را بازداشت کرد. در ژانویه ۱۹۳۵ آن‌ها به پنج تا ده سال زندان محکوم شدند، نه به اتهام خیانت یا توطئه، بلکه به اتهام تشکیل جناح مخفی درون حزب. اما به زودی شمار بازداشت‌ها زیاد شد. در سال ۱۹۳۵، تقریبا هر عضو حزبی که حتی اندکی علیه استالین یا گروهش موضع گرفته بود یا شک داشت، از حزب اخراج، بازداشت و به گولاگ فرستاده شد. تا ۱۹۳۶، شاید ۱۵۰ هزار عضو حزب "پاکسازی" شدند - یعنی اخراج و زندانی. همه به شرکت در توطئه تروریستی بزرگی متهم شدند که ظاهرا از خارج و توسط لئون تروتسکی تبعیدی طراحی شده بود. تروتسکیسم بدترین جرم ممکن شد.
اما استالین از این پاکسازی‌ها قانع نشد. ان‌کا‌و‌د شکایت کرد که اعضا و مسئولان حزب کافی مشتاق نیستند تا توطئه‌گران را لو بدهند و حذف کنند. پس کسانی که با "تروتسکیست‌ها" دوستی یا حتی هم‌کار بودند، یا بر بی‌گناهی آن‌ها شک داشتند، مشکوک شناخته شدند. عدم تشخیص خیانت یک همکار، استاد، یا همسر و عدم معرفی او به پلیس دلیلی بر گناه فرد محسوب می‌شد.
در اوت ۱۹۳۶، زینوویف، کامنف و چهارده تن از رفقای پیشینشان را از زندان بیرون کشیدند تا با اتهاماتی تازه و حیرت‌انگیز روبه‌رو شوند. آنان را در برابر حضوری عمومی و پر از خبرنگاران خارجی محاکمه کردند. این شانزده نفر به‌عنوان رهبران اصلی توطئه معرفی شدند. همه به گناه خود کاملا اعتراف کردند. همه گفتند تروتسکی، آن دیو بزرگ، به آنان دستور داده بود، قتل کیروف را ترتیب داده بود و قصد داشت استالین و نزدیکترین یارانش را از میان بردارد. شانزده نفر شرح دادند که توطئه‌ای گسترده جریان داشته که هزاران نفر در آن درگیر بوده‌اند و شامل اعمالی هولناک از خرابکاری نیز بوده است: منفجر کردن سدهای برق‌آبی، نابود کردن ماشین‌آلات کشاورزی، مسموم کردن آب آشامیدنی و امثال آن. گفتند خود تروتسکی با هیتلر ــ که در ۱۹۳۳ در آلمان به قدرت رسید ــ و حاکمان ژاپن همکاری می‌کرد.
در جریان دادگاه، دادستان اصلی، آندری ویشینسکی، که پیشتر منشویک بود، فریاد می‌زد که آنان "سگ‌های هاری" هستند و باید تیرباران شوند. متهمان سرهایشان را پایین انداخته بودند و آرام تأیید می‌کردند. یکی گفت: "ما راهزنان، آدم‌کشان، فاشیست‌ها و مأموران گشتاپو بودیم. از دادستان سپاسگزارم که تنها مجازاتی را برای ما خواست که سزاوارش هستیم." روزنامه‌های شوروی با تیترهای درشت نوشتند: "سگ‌های هار را تیرباران کنید!" گزارش می‌دادند که کارگران در کارخانه‌ها با شور فراوان به قطعنامه‌هایی رأی داده‌اند که خواستار اعدام "هیولاهای تروتسکیستی-زینوویستی" بودند که "می‌خواستند زندگی شاد ما را تیره کنند." کودکان مدرسه‌ای نیز، بی‌گمان به تشویق آموزگارانشان، شعر و نامه برای استالین می‌نوشتند و خواستار مرگ توطئه‌گران می‌شدند. در ۲۴ اوت، حکم اعدام صادر شد. بامداد روز بعد، شانزده نفر را از سلول‌هایشان بیرون آوردند. یکی‌یکی به زیرزمین زندان بردند و از راهروی سیمانی گذراندند. بی‌صدا، هر یک هنگام گذر، جلاد از پشت سر نزدیکش می‌شد و گلوله‌ای در پس سرش خالی می‌کرد.
در همان روز، خبر اعدام‌ها از طریق بلندگوها در سراسر کشور پخش شد. طبق گزارش روزنامه‌ها، کارگران در کارخانه‌ها دست زدند و مردم در همه‌جا خرسندی خود را ابراز کردند. یک گزارش از پرورشگاهی نقل می‌کرد که "بچه‌ها، دختر و پسرهای هشت و ده‌ساله، با شادی فریاد می‌زدند: بگذار این سگ‌ها نابود شوند... ای کاش خودمان می‌توانستیم بهشان شلیک کنیم!"
دادگاه شانزده نفر در حقیقت نمایشی بود برای توجیه پاکسازی‌های گسترده در برابر جهان. مدرکی جز اعتراف‌های متهمان ارائه نشد. پیش از آغاز دادگاه، متهمان را با شکنجه و تهدید ــ اغلب تهدید به آسیب رساندن به اعضای خانواده‌شان ــ وادار کردند تا به هر جرم غیرقابل‌باور اعتراف کنند. سپس مأموران ان‌کا‌و‌د‌ به آن‌ها تمرین دادند چه بگویند. دادگاه طبق سناریویی از پیش نوشته‌شده پیش رفت، هرچند خبرنگاران خارجی که از مسکو گزارش می‌دادند از این موضوع آگاه نبودند. تروتسکی در تبعید حقیقت را دریافت، اما جز چند روشنفکر مستقل و لیبرال از جمله جان دیویی، کسی سخنش را نشنید یا باور نکرد. در غرب، رسانه‌ها و دولت‌ها عموما روایت رسمی شوروی را پذیرفتند.
پس از آن دادگاه، چند دادگاه پرآوازه دیگر نیز در مسکو برپا شد. در ۱۹۳۷، گئورگی پیاتاکوف، کارل رادک و پانزده نفر دیگر که از یاران نزدیک لنین و از رهبران انقلاب اکتبر بودند، پس از اعتراف‌های کامل مجرم شناخته شدند و بیشترشان محکوم به مرگ گشتند. در همان سال، استالین به سراغ فرماندهی ارتش سرخ رفت. مارشال میخاییل توخاچفسکی را به شدت شکنجه کردند تا به خیانت اعتراف کند (سال‌ها بعد، متن اعترافش را یافتند که به خون او آغشته بود). او و هزاران افسر بلندپایه دیگر ــ از جمله سه تن از پنج مارشال، سیزده ژنرال از پانزده و هشت دریاسالار از نه نفر ــ پس از دادگاه‌های مخفی اعدام شدند. در ۱۹۳۸، نیکولای بوخارین، آلکسی ریکوف، میخاییل تومسکی و هجده نفر دیگر در یک دادگاه نمایشی تازه با اتهام شرکت در توطئه تروتسکیستی-فاشیستی محاکمه شدند. ظاهرا استالین نسبت به بوخارین نرم‌تر بود: او را شکنجه نکردند، اما گفتند اگر اعتراف کند، همسر و پسرش در امان خواهند ماند.
کشتار چهره‌های برجسته شوروی، چه از گذشته چه حال، از بدگمانی‌های بیمارگونه استالین سرچشمه می‌گرفت. اشتراکی‌سازی کشاورزی، صنعتی‌سازی شتاب‌زده و گسترش قدرت نظامی شوروی کشور را در آشوب فرو برده بود. پیروزی نازی‌ها در آلمان و دشمنی قدرت‌های بزرگ دیگر نیز خطر تهاجم را افزایش می‌داد. استالین در هراس بود که حکومتش ممکن است هر لحظه از درون یا بیرون تهدید شود. برای او ضروری شد که هر رقیب احتمالی را از میان بردارد، از جمله رهبران پیشین که شاید در بحران از موقعیت استفاده کنند. استالین می‌دانست مخالفان پیشین، در دل از او بیزارند، هرچند بارها تسلیمش شده بودند، و حتی کسانی که هرگز مخالفش نبودند، مانند فرماندهان نظامی، از نظر او قابل اعتماد نبودند.
با این همه، محاکمه افراد سرشناس تنها نوک کوه یخ بود. سال‌های ۱۹۳۶ تا ۱۹۳۸ دوران وحشت عظیم و سازمان‌یافته‌ای بود که همه‌ بخش‌های جامعه شوروی را فرا گرفت. عطش استالین برای کشتار سیری‌ناپذیر بود. یاگودا را به اندازه کافی بی‌رحم نمی‌دانستند و در ۱۹۳۷ او را برکنار کردند و نیکلای یژوف، مردی سادیست و معتاد به مواد، جای او را گرفت؛ کسی که حتی اطرافیان نزدیک استالین در دفتر سیاسی از او نفرت داشتند. یک سال بعد، خود یاگودا در کنار بوخارین و دیگران محاکمه شد. زیر فرمان یژوف، ان‌کا‌و‌د میلیون‌ها نفر را دستگیر کرد. قشر تحصیل‌کرده بیش از همه آسیب دید: آموزگاران، استادان، مهندسان، دانشمندان، نویسندگان، بازیگران، هنرمندان و رقاصان. هرکس به کشورهای خارجی علاقه نشان می‌داد، مثلا تمبر جمع می‌کرد یا برنامه‌های رادیویی خارجی گوش می‌داد، یا نامه‌نگاری با دوستان خارجی داشت، یا روزگاری به خارج سفر کرده بود، در معرض خطر بازداشت قرار داشت. و بالاتر از همه، هر کس پیش از دهه ۱۹۳۰ فعالیت سیاسی داشت، در خطر بود.
ان‌کا‌و‌د شبانه‌روز کار می‌کرد، اما بیشترین فعالیتش شب‌ها بود. بازجویی و شکنجه در زندان‌ها معمولا نیمه‌شب انجام می‌شد. ساختمان پانزده‌طبقه لوبیانکا در مسکو، مقر اصلی سازمان، پر از جنب‌وجوش بود. ون‌های بدون علامت، مملو از زندانیان، بی‌وقفه می‌آمدند و می‌رفتند و نور در همه پنجره‌ها تا صبح روشن بود (سلول‌ها در عمق ساختمان بودند و از خیابان دیده نمی‌شدند). درست پیش از سپیده‌دم، در دالان‌های زیرزمین، صدای تیر خلاص به گوش می‌رسید. بیشتر بازداشت‌ها نیز شبانه صورت می‌گرفت یا اگر روز، در نهایت پنهان‌کاری، تا جلب توجه نکند. خانواده‌های بازداشت‌شدگان هیچ‌گاه نمی‌توانستند آن‌ها را ملاقات کنند و به ندرت از سرنوشتشان باخبر می‌شدند. تنها می‌دانستند که گرفته شده‌اند، و اگرچه اعدام محتمل بود، هیچ‌کس اطمینان نداشت زنده‌اند یا مرده.
با افزایش شمار بازداشت‌ها، روش‌های قدیمی دیگر جواب نمی‌داد. در شهرها، محکومان را با کامیون به جنگل‌های نزدیک می‌بردند، هزاران نفر را تیرباران می‌کردند و در گورهای دسته‌جمعی، که دیگر زندانیان کنده بودند، می‌انداختند. اعدام‌های گسترده در اردوگاه‌های کار نیز انجام می‌گرفت. برآورد می‌شود که در سال‌های ۱۹۳۶ تا ۱۹۳۸ حدود هشت میلیون نفر بازداشت شدند که از این تعداد شاید ۷۰۰ هزار نفر اعدام شدند و بقیه در گولاگ ناپدید گشتند.
هیچ‌کس در امان نبود؛ حتی اعضای دفتر سیاسی خود استالین نیز نه. سرانجام خود یژوف نیز به سرنوشت پیشینیانش، یاگودا، دچار شد. اما قربانی اصلی پاکسازی بزرگ، خود حزب کمونیست بود، یا دقیق‌تر بگوییم، آن بخشی از آن که به دوران حزب بلشویک پیش از انقلاب، انقلاب ۱۹۱۷، جنگ داخلی و سیاست نپ برمی‌گشت. یک آمار تقریبا همه چیز را بازگو می‌کند: در ۱۹۳۴، زمانی که استالین دیگر دیکتاتور بی‌چون‌وچرای اتحاد شوروی شده بود اما هنوز پاکسازی‌ها شروع نشده بود، حدود ۴۰ درصد اعضای حزب از پیش از ۱۹۱۷ به حزب پیوسته بودند. در ۱۹۳۸، پس از پایان پاکسازی‌ها، تنها پنج درصد از اعضا از زمان انقلاب در حزب مانده بودند. استالین عملا تمام نسل انقلاب ۱۹۱۷ را از میان برده بود.
 
جامعه‌ای نو
استالین درباره برنامه پنج‌ساله نوشت که این برنامه "انقلابی عمیق ... و در پیامدهایش معادل با انقلاب اکتبر ۱۹۱۷" بود. این جمله کمی عجیب بود؛ چون استالین همواره خود را جانشین لنین معرفی می‌کرد و کسی بود که صرفا کار انقلاب ۱۹۱۷ را با ساختن سوسیالیسم ادامه داده بود. اما حالا، با نامیدن برنامه پنج‌ساله به‌عنوان یک انقلاب دوم، گویا اینطور به نظر می‌رسید که آنچه در ۱۹۱۷ بنا شده بود، برانداخته شده است. البته منظور استالین این نبود، اما ناخواسته، درست گفته بود.
انقلاب استالینی نه تنها برنامه پنج‌ساله را بلکه پاکسازی بزرگ را نیز در بر می‌گرفت. این رویدادها با هم طبقه حاکم جدیدی را در اتحاد جماهیر شوروی به قدرت رساندند. در طول اولین برنامه پنج‌ساله (که هر پنج سال یک بار برنامه جدیدی آغاز می‌شد)، بیش از صد هزار جوان کارگر کارخانه‌ها و ادارات توسط حزب برای تحصیل در مدارس فنی و نظامی انتخاب شدند. وقتی پاکسازی بزرگ بخش بزرگی از مدیران کارخانه‌ها، مهندسان و افسران ارتش و نیروی دریایی اتحاد شوروی را از میان برد، این گروه ویژه به سرعت به جای آن‌ها منصوب شد. خیلی زود اعضای این گروه جایگاه‌های بالایی در حزب، ارتش و مدیریت اقتصاد را کسب کردند. همگی از طبقه کارگر یا دهقان بودند و آنقدر جوان بودند که دوران پیش از پیروزی استالین بر مخالفان را شخصا تجربه نکرده بودند. همه چیزشان را مدیون استالین بودند و در نتیجه، وفاداری بی‌چون‌وچرایی به او داشتند.
نخبگان جدید دستمزدی بسیار بیشتر از درآمد کارگران و دهقانان دریافت می‌کردند، اما ثروتمند نبودند؛ چون تقریبا تمام دارایی‌ها در نظام شوروی دولتی بود و امکان اندوختن ثروت شخصی از سود، سرمایه‌گذاری، اجاره و امثال آن وجود نداشت. مقامات بلندپایه از امتیازاتی بهره‌مند می‌شدند که برای مردم عادی غیر قابل تصور بود: آپارتمان‌های بزرگ، مستخدم، خودرو با راننده، خانه‌های ییلاقی، سفر خارجی و غیره. اما این‌ها امتیازاتی سیاسی بودند که دولت به رایگان یا با هزینه بسیار کم در اختیارشان می‌گذاشت. آن‌ها در آپارتمان‌هایی مخصوص با نگهبان زندگی می‌کردند، از فروشگاه‌های ویژه‌ای خرید می‌کردند که اجناس وارداتی داشت، و در اقامتگاه‌هایی ویژه تعطیلات را می‌گذراندند. و همین‌طور که نسل اول نخبگان بزرگتر می‌شدند، سعی کردند امتیازات فرزندان خود را با بستن راه ورود تازه‌واردان حفظ کنند. مثلا بین سال‌های ۱۹۴۰ تا ۱۹۵۰، درصد دانشجویان دانشگاهی که از خانواده‌های کارگری بودند از ۴۰ به ۲۵ درصد کاهش یافت. ورود به مشاغل نخبه در نتیجه بیشتر و بیشتر برای فرزندان خود نخبگان محفوظ ماند.
همه چیز در اتحاد جماهیر شوروی به شدت توسط حزب کمونیست کنترل می‌شد. در هر محل کار، سلول حزبی بود. با میلیون‌ها عضو در سراسر جامعه شوروی، وظیفه حزب هدایت توده‌های "غیرحزبی"، رساندن دستورهای حزب، پیگیری تحقق اهداف تولید، ایجاد شور و شوق و گزارش نشانه‌های نارضایتی بود. به عبارتی، اعضای حزب باید از اجرای سیاست‌های رهبری اطمینان حاصل می‌کردند. دعوت شدن به عضویت حزب (درخواست عضویت داده نمی‌شد) یک افتخار و امتیاز بود، زیرا همه بهترین مشاغل برای اعضای حزب حفظ شده بود. فرد بعد از گذراندن کودکی‌اش در گروه‌های جوانان حزب وارد حزب می‌شد: اوکتبری‌های کوچک برای کودکان، پایونیرها برای سنین ۹ تا ۱۴ سال و کمسومول برای ۱۵ تا ۲۶ سال.
استالین بر همه این‌ها ریاست داشت، چهره‌ای دوردست و قدرتمند. زندگی خصوصی‌اش بسیار ساده و حتی کسالت‌بار بود. تقریبا همیشه لباس نظامی ساده به تن داشت. تا دیر وقت شب پشت میز کارش بود، زیاد سیگار می‌کشید و هیچ وقت ورزش نمی‌کرد. تنها تفریحاتش تماشای فیلم -به ویژه فیلم‌های وسترن آمریکایی- و رفتن به تئاتر چندین بار در هفته بود. زندگی خانوادگی‌اش تلخ بود. از دو پسرش جدا بود و آنقدر نسبت به همسرش بی‌رحم بود که در سال ۱۹۳۲ خودکشی کرد. هرگز دوباره ازدواج نکرد و تنها به دخترش، سوتلانا، محبت نشان می‌داد.
ظهور عمومی استالین نادر و همیشه تحت برنامه‌ریزی دقیق بود. اما او مرکز نوعی پرستش رهبری بود که کم‌تر نمونه‌ای در دوران مدرن پیدا می‌شود. در فیلم‌های خبری شوروی، معمولا به عنوان فردی آرام و پدرانه، در حالی که با لوله خود فکر می‌کند، گل از کودکان زیبا می‌گیرد و با فروتنی ستایش بی‌حد مردم را می‌پذیرد، نشان داده می‌شد. هر بار که سخنرانی می‌کرد، در هر مکث تشویق فراوان می‌شد؛ در پایان هم معمولا استقبال‌ها تا یک ربع ادامه داشت (البته کسی جرات نمی‌کرد اول دست از کف زدن بردارد). تقریبا هیچ مقاله‌ای در روزنامه یا مجله شوروی نبود که با نقل قولی از نوشته‌های سنگین او آغاز و پایان نشود. هرگاه در مطبوعات درباره او صحبت می‌شد، ضمیرهای شخصی با حروف بزرگ نوشته می‌شد. همه رسانه‌ها برای تبلیغ و بزرگداشت او بسیج بودند: روزنامه، مجله، کتاب، فیلم، رادیو، شعر، نقاشی، مجسمه‌سازی. شهرها، کارخانه‌ها، کلخوزها، سدها و مدارس به نام او نام‌گذاری می‌شدند.
از آنجا که استالین پس از درست کردن دروغ‌های شگفت‌انگیز توسط GPU علیه پیشینیانش، آن‌ها را نابود کرد، به بازنویسی تاریخ نیاز داشت. شهروندان مسن‌تر شوروی باید حقیقت گذشته را فراموش می‌کردند؛ نسل جوان هرگز نباید حقیقت را بیاموزد. همه کتاب‌های تاریخ تغییر داده شد. استالین به بزرگ‌ترین بلشویک بعد از لنین و هم‌رهبر انقلاب اکتبر تبدیل شد. تروتسکی، زینویف و دیگران به دشمنانی بدل شدند که از ۱۹۱۷، علیه لنین و شوروی توطئه کرده بودند. GPU و ان کاود مخصوصا به دستکاری و حذف مدارک عکاسی حساس بودند. در کتاب‌ها، موزه‌ها، آلبوم‌های خانوادگی، هزاران تصویر از قربانیان سال‌های قبل استالین وجود داشت که همه باید نابود یا اصلاح می‌شد. مثلا در عکس‌هایی که لنین کنار تروتسکی ایستاده، تروتسکی را حذف می‌کردند. دوستان و بستگان وحشت‌زده قربانیان با قیچی سراغ آلبوم‌های شخصی‌شان می‌رفتند. خود حافظه هم پاکسازی شد.
با وجود ظلم وحشتناک، پرستش استالین و دیگر تبلیغات حزب نمی‌توانست بی‌اثر باشد. اعضای نخبه جدید، طبعا از اختلاف شدید میان زندگی ویژه‌شان و فقر و گمنامی دوران کودکی‌شان آگاه بودند و استالین را ستایش می‌کردند که باعث موفقیت‌شان شده. اما حتی بسیاری کارگران و دهقانان، به‌ویژه جوان‌ترها-آن‌هایی که در حین برنامه پنج‌ساله اول به جوانی رسیدند-واقعا به دستاوردهای شوروی زیر نظر استالین افتخار می‌کردند. روسیه از عقب‌ماندگی خارج شده بود و تا پایان دهه ۱۳۳۰ هجری شمسی (۱۹۳۰ میلادی)، به قدرتی صنعتی و نظامی بزرگ تبدیل شده بود. و همه این‌ها در زمانی رخ داد-در جریان رکود بزرگ جهانی-که در سراسر جهان سرمایه‌داری کارخانه‌ها تعطیل می‌شدند و میلیون‌ها کارگر شغل‌شان را از دست می‌دادند.
تضاد میان جهان سرمایه‌داری راکد و اتحاد شوروی پرجنب‌وجوش که با سرعت در حال ساخت و تولید بود، تحسین جهانی را برای "سوسیالیسم" استالینی جلب کرد. روزنامه‌نگار معروف آمریکایی، لینکلن استیفنز، پس از بازدید از شوروی گفت: "من آینده را دیده‌ام، و جواب می‌دهد".
برای استالین و نخبه جدید شوروی، نظام اجتماعی‌ای که ساخته بودند "جواب می‌داد". اما برای کارگران و دهقانان شوروی، و برای آرمان تاریخی سوسیالیسم در سراسر جهان، این یک فاجعه تمام‌عیار بود که پیامدهایش هنوز باقی مانده است. سرانجام این نظام اجتماعی جدید-با برچسب جمع‌گرایی بوروکراتیک-به سراسر جهان صادر شد: به اروپای شرقی، چین، کره شمالی، جنوب شرق آسیا و کوبا. برای میلیون‌ها نفر در سراسر جهان، اعم از چپ و راست و میان‌رو، معنای "سوسیالیسم" فقط به کنترل دولتی اقتصاد خلاصه شد-بدون کنترل کارگران بر دولت، یعنی بدون دموکراسی. با نابودی نسل قدیم بلشویک‌ها، فقط اقلیتی بسیار کوچک از سوسیالیست‌های انقلابی باقی ماندند تا با این تعریف مقابله کنند-تا یادآوری کنند که این چیزی نبود که سوسیالیسم برای مارکس و انگلس معنا می‌داد و نه هدفی بود که انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ برایش به راه افتاد.


استالینیسم: نفی کامل سوسیالیسم
توماس هریسون
این نوشته، بخش سوم و آخر از نوشته سه گانه توماس هریسون است که در نشریه نو پالیتکس چاپ شده بود. برای اطلاع خوانندگان بخش‌های پیشین و علاقمند به موضوع:
***
تا پایان سال ۱۹۲۷، استالین اپوزیسیون چپ را از حزب کمونیست شوروی حذف کرده و در آستانه به‌دست آوردن سلطه کامل بر اتحاد شوروی بود. اما درست در همین زمان، کشور با بحرانی عمیق روبه‌رو شد. در ژانویه ۱۹۲۸ بخش زیادی از دهقانان شوروی دست به "اعتصاب غله" زدند و از فروش گندم به دولت خودداری کردند مگر اینکه بهای خیلی بیشتری بگیرند. شهرهای شوروی اکنون با تهدید واقعی قحطی مواجه بودند.
استالین در آغاز دچار سردرگمی و بلاتکلیفی شد. درست مانند روزهای کمونیسم جنگی، دسته‌های مسلح به روستاها فرستاده شدند تا دهقانان را مجبور به تحویل گندم کنند. اما تازه در پاییز بود که استالین تصمیم گرفت سیاست اقتصادی نوین (نپ) را - که از سال ۱۹۲۱ برقرار بود - کنار بگذارد و مسیر کاملا تازه‌ای پیش گیرد. در اکتبر، برنامه پنج‌ساله اقتصاد شوروی اعلام شد. قرار بود میزان سرمایه‌گذاری صنعتی سه برابر شود و گفته شد که در مدت پنج سال، بیست درصد از کشاورزی روسیه به شکل اشتراکی دربیاید. اما تا بهار ۱۹۲۹ استالین شروع به تشویق اشتراکی‌سازی گسترده‌تر کرد و تا پایان سال آشکار شد که قصد دارد حمله‌ای همه‌جانبه به دهقانان روسیه آغاز کند.


از اسطوره تا تاریخ؟

مهرداد بهار
نه معنی اسطوره را می داند و نه معنی تاریخ را.
تاریخ
به سیر بالنده (توسعه یابنده) جامعه بشری اطلاق می شود.
اسطوره گرایی (میتولوژی)
فرمی از شعور بشری است
که
نافی دیالک تیکی شعور هنری است
و
خود
 به واسطه شعور مذهبی (تئولوژیکی) نفی دیالک تیکی می شود:
یعنی جنبه های منفی و مزاحمش نقد و حذف می شود و جنبه های مثبت و حیاتمندش حفظ می شود و توسعه داده می شود.
شعور مذهبی
هم
به نوبه خود
به واسطه شعور فلسفی نفی دیالک تیکی می شود

دانشمندان DNA انسان را در یک شهاب سنگ ۲ میلیارد ساله کشف کردند
در کشفی که هر آنچه را که فکر می‌کردیم در مورد حیات در کیهان می‌دانیم به چالش می‌کشد، محققان ردپایی از DNA انسان را در یک شهاب سنگ با قدمت بیش از ۲ میلیارد سال شناسایی کرده‌اند. این یافته شگفت‌انگیز، سوالات عمیقی را در مورد ریشه‌های حیات روی زمین و احتمال سفر بلوک‌های سازنده حیات در کیهان مطرح می‌کند.
این شهاب سنگ که از منطقه‌ای دورافتاده کشف شده بود، تحت آزمایش‌های دقیقی برای رد آلودگی قرار گرفت. تجزیه و تحلیل پیشرفته ژنومی، توالی‌هایی را نشان داد که به طرز چشمگیری شبیه به DNA انسان بودند و نشان می‌دهد که مولکول‌های آلی پیچیده یا حتی مواد مرتبط با حیات، ممکن است بسیار زودتر از آنچه قبلاً تصور می‌شد، وجود داشته باشند. دانشمندان هشدار می‌دهند که این به معنای وجود انسان در ۲ میلیارد سال پیش نیست، اما می‌تواند نشان دهد که اجزای DNA یا پیش‌سازها در فضا وجود داشته‌اند و سیاراتی مانند زمین را با مواد تشکیل‌دهنده حیات پر کرده‌اند.
به طور سنتی، محققان معتقد بودند که پیچیدگی حیات صرفاً در طول میلیاردها سال بر روی زمین تکامل یافته است. این کشف این احتمال را مطرح می‌کند که مواد فرازمینی در توسعه حیات نقش داشته‌اند و از نظریه‌های پان‌اسپرمیا، که در آن مولکول‌های اساسی حیات توسط سیارک‌ها، دنباله‌دارها و شهاب‌سنگ‌ها در سراسر سیارات توزیع می‌شوند، پشتیبانی می‌کند.
در صورت تأیید، این یافته می‌تواند درک ما از زیست‌شناسی، تکامل و خود جهان را متحول کند. این ممکن است نشان دهد که مواد تشکیل‌دهنده حیات بسیار رایج‌تر از آن چیزی است که قبلاً تصور می‌شد و ظهور حیات پیچیده در زمین ممکن است بخشی از یک فرآیند کیهانی بزرگتر باشد.
این کشف باعث تعجب و کنجکاوی در مورد اسرار دیگری می‌شود که جهان ممکن است در خود داشته باشد. آیا حیات یا اجزای سازنده آن می‌تواند در جای دیگری وجود داشته باشد؟ آیا ما به روش‌هایی که هنوز درک نکرده‌ایم به ستارگان متصل هستیم؟ این پیشرفت به ما یادآوری می‌کند که جهان پر از رمز و رازهایی است که منتظر کشف شدن هستند.



ققنوس-نیما یوشیج
========
ققنوس، مرغ خوش خوان، آوازه ي جهان
آواره مانده از وزش بادهای سرد
بر شاخ خیزران
بنشسته است فرد
بر گرد او به هر سر شاخی پرندگان .
____
او ناله های گمشده ترکیب می کند
از رشته های پاره ي صدها صدای دور
در ابرهای مثل خّطی تیره، روی کوه
دیوار یک بنای خیالی
می سازد .
_____
از آن زمان که زردی خورشید روی موج
کمرنگ مانده ست و به ساحل گرفته اوج
بانگ شغال و مرد دهاتی
کرده ست روشن آتش پنهان خانه را
قرمز به چشم ، شعله ي خردی ، خط می کشد به زیردو چشم درشت شب ، وندر نقاط دور
خلق اند در عبور.
او، آن نوای نادره ، پنهان چنان که هست
از آن مکان که جای گزیده ست می پرد
در بین چیزها که گره خورده می شود
با روشنی و تیرگی این شب دراز
می گذرد
یک شعله را به پیش
می نگرد.
———
جایی که نه گیاه درآنجاست ، نه دمی
ترکیده آفتاب سمج روی سنگهاش
نه این زمین و زندگی اش چیز دلکش ست
حس می کند که آرزوی دگر مرغ ها چو او
تیره ست همچو دود ،
اگر چند امیدشان
چون خرمنی زآتش
در چشم می نماید و صبح سفیدشان
حس می کند که زندگی او چنان
مرغان دیگر، ار بسرآید
در خواب و خورد
رنجی بود کز آن نتواند نام برد.
آن مرغ نغزخوان
درآن مکانِ زآتش تجلیل یافته
اکنون به یک جهنم تبدیل یافته
بسته ست دمبدم نظر و می دهد تکان
چشمان تیزبین
وز. روی تپه
ناگاه، چون به جای
، پرو بال می زند
بانگی برآرد از ته دل سوزناک و تلخ
که معنی اش نداند هر مرغ رهگذر
آنگه زرنج های درونیش مست
خود را به روی هیبت آتش می افکند
باد ، شدید می دمد و سوخته ست مرغ
خاکسترتنش را اندوخته ست مرغ
پس جوجه هاش از دل خاکسترش به در.
 
آرزوی بهار
 
در گذرگاهی چنین باریک
در شبی این گونه دل افسرده وتاریک
کز هزاران غنچه لب بسته امید
جز گل یخ، هیچ گل در برف و در سرما نمی روید
من چه گویم تا پذیرای کسان گردد
من چه آرم تا پسند بلبلان گردد
من در این سرمای یخبندان چه گویم با دل سردت
من چه گویم ای زمستان با نگاه قهرپروردت
با قیام سبزه ها از خاک
با طلوع چشمه ها از سنگ
با سلام دلپذیر صبح
با گریز ابر خشم آهنگ
سینه ام را باز خواهم کرد
همره بال پرستوها
عطر پنهان مانده اندیشه هایم را
باز در پرواز خواهم کرد
گر بهار اید
گر بهار آرزو روزی به بار اید
این زمینهای سراسر لوت
باغ خواهد شد
سینه این تپه های سنگ
از لهیب لاله ها پر داغ خواهد شد
آه... اکنون دست من خالی است
بر فراز سینه ام جز بُُته هایی از گل یخ نیست
گر نشانی از گل افشان بهاران بازمی خواهید
دور از لبخند گرم چشمه خورشید
من به این نازک نهال زردگونه بسته ام امید .
هست گل هایی در این گلشن که از سرما نمی میرد
و اندرین تاریک شب تا صبح
عطر صحرا گسترَش را از مشام ما نمی گیرد
سیاوش کسرایی



بزرگ‌ترین ناو هواپیمابر جهان به آمریکای لاتین رسید؛ ونزوئلا برای مقابله ۲۰۰ هزار سرباز مستقر کرد
ارتش ونزوئلا حدود ۲۰۰ هزار سرباز را به منظور شرکت در مانورهای مقابله با «تهدیدات آمریکا» در سراسر این کشور مستقر کرد. این اقدام هم‌زمان با ورود ناو هواپیمابر «جرالد فورد» به آمریکای لاتین رخ داد و فصل جدیدی از تنش‌ها را رقم زده است.
نیروی دریایی ایالات متحده آمریکا اعلام کرد که بزرگ‌ترین ناو هواپیمابر پنتاگون به نام «یو‌اس‌اس جرالد فورد» به همراه گروه ضربت آن شامل ده‌ها ناوشکن روز سه‌شنبه یازدهم نوامبر (۲۰ آبان ۱۴۰۴) وارد منطقه آمریکای لاتین شد.



«در سودان، زنان را به وسایل نقلیه می‌بندند و با دست‌های بسته روی زمین می‌کشند...
زیر غبار بیابان، شرم بشریت کشیده می‌شود!
در این دوران، در این قرن...
اینگونه است که بدن یک مادر، یک همسر، یک خواهر، یک انسان نابود می‌شود.
شما کجایید، مدافعان حقوق زنان؟
شما کجایید، مدافعان حقوق بشر؟
چرا صدای شما در این فریاد شنیده نمی‌شود؟»


یووال نوح هراری: ریشه درگیری اسرائیل و فلسطین
ــــــــــــــــــــــــــــ
جنگ میان اسرائیلی‌ها و فلسطینی‌ها نه از کمبود خاک و آب و نان، که از وفور یقین‌های اخلاقی و روایت‌های نادرست تاریخی زاده شده
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
زمین کافی برای همه
هراری در فایننشال تایمز می‌نویسد میان رود اردن و دریای مدیترانه سرزمینی گسترده و غنی وجود دارد؛ زمینی که به‌راحتی می‌تواند 7 میلیون اسرائیلی و 7 میلیون فلسطینی را در خود جای دهد. نه منابع کمیاب است، نه فضا تنگ. پس چرا این دو ملت دهه‌هاست خون هم را می‌ریزند؟ پاسخ، به‌گفته‌ی او، نه در خاک که در ذهن است؛ در باورهای جزمی و روایت‌های اخلاقی‌ای که هر دو طرف را متقاعد کرده فقط خودشان برحق‌اند.
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
یقین‌های اخلاقی، ریشه‌ی خون
از نگاه هراری، فلسطینیان خود را بومیان اصلی سرزمین می‌دانند که آن را از دست استعمارگران یهودی گرفته‌اند. در روایت آنان، صهیونیسم ادامه‌ی استعمار اروپایی است؛ همان‌گونه که بریتانیایی‌ها آفریقا را فتح کردند، یهودیان اروپا نیز فلسطین را اشغال کردند. در برابر، روایت اسرائیلی می‌گوید یهودیان بازگشتگان به سرزمین نیاکانی خودند؛ قربانیانی که پس از 2000 سال تبعید، حق دارند خاک مقدس‌شان را پس بگیرند. هر دو روایت، با جزمیّت، دیگری را بی‌حق می‌داند و در نتیجه، صلح را ناممکن می‌کند.
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
تاریخ، پیچیده‌تر از اسطوره است
هراری یادآور می‌شود نه یهودیان «اولین بومیان» این سرزمین‌اند و نه فلسطینیان. پیش از هر دو، اقوامی مانند کنعانی‌ها، نطوفی‌ها و نئاندرتال‌ها در آن زندگی می‌کردند. در طول هزاران سال، موج‌های گوناگون مهاجرت و فتح، ترکیب جمعیت را تغییر داده‌اند. این خاک، خانه‌ی اقوام بسیاری بوده و هر نسل، ردّی تازه بر خاک گذاشته است. بنابراین هیچ‌کس نمی‌تواند با تکیه بر افسانه‌ی «اولین بودن» حق انحصاری بر سرزمینی را ادعا کند.
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
اشتباه‌های دو روایت
اسرائیلی‌ها در روایت خود بر اخراج کامل یهودیان از سوی رومیان تأکید دارند، حال آن‌که چنین تبعیدی هرگز به‌صورت مطلق رخ نداده است؛ بسیاری از یهودیان در همان دوران در اورشلیم و طبریه زندگی کردند. از سوی دیگر، روایت فلسطینی که یهودیان را صرفاً استعمارگران اروپایی می‌داند، چشم بر این حقیقت می‌بندد که نیمی از یهودیان اسرائیلی امروز از خاورمیانه و شمال آفریقا آمده‌اند، نه از اروپا.
به تعبیر هراری، در تاریخ، هیچ‌کس مالک مطلق نبوده است. ملت‌ها زاده‌ی زمان‌اند، و همان‌گونه که در قرن نوزدهم ملت یهود شکل گرفت، ملت فلسطین نیز در قرن بیستم پدید آمد و حق حیات دارد.
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
سخاوت، تنها راه صلح
هراری می‌نویسد: امروز، هر دو ملت در یک سرزمین مشترک زندگی می‌کنند و هیچ‌یک جای دیگری برای رفتن ندارند. نه اسرائیلی‌ها می‌توانند فلسطینیان را از میان بردارند، نه فلسطینیان می‌توانند اسرائیل را از نقشه حذف کنند. تنها راه، صلحی «سخاوتمندانه» است؛ صلحی که در آن هر دو طرف از قطعیت اخلاقی خود دست بردارند و دیگری را به رسمیت بشناسند.
به باور او، اسرائیلی‌ها باید از وسواس بر سر هر تپه و چشمه بگذرند و بفهمند صلح واقعی، نه با زمین، که با همسایه حاصل می‌شود. فلسطینیان نیز باید چیزی گران‌تر از خاک بدهند: مشروعیت. تا زمانی که اسرائیل احساس کند موجودیتش پذیرفته نشده، امنیت و آرامش نخواهد یافت، و تا زمانی که فلسطین از حق استقلال و کرامت محروم باشد، صلحی پایدار ممکن نخواهد بود.
هراری در پایان هشدار می‌دهد: زمان برای سخاوت اندک است. در جهانی که بمب‌های هوشمند و پهپادهای خودکار ساخته می‌شوند، نفرت و تعصب می‌تواند تمدنی را در چند ساعت نابود کند.
اگر اسرائیلی‌ها و فلسطینی‌ها نیاموزند که از «حق مطلق» بگذرند، آینده‌ای در کار نخواهد بود نه برای دو ملت، بلکه برای هیچ ملت.
مـَـخلص کلام، به قول هراری، راه‌حل مناقشه اگر به زودی از دل سخاوت بیرون نیاید، شاید همان باشد که تاریخ هشدار می‌دهد: «صفر دولت برای صفر ملت.»


قانون‌گذاران جمهوری‌خواه هزاران پرونده اپستین را منتشر کردند
جمهوری‌خواهان مجلس نمایندگان پس از ماه‌ها تأخیر، ۲۳۰۰۰ سند از املاک جفری اپستین را منتشر کردند. این اقدام اندکی پس از آن صورت گرفت که دموکرات‌ها ایمیل‌هایی را منتشر کردند که نشان می‌داد رئیس جمهور ترامپ بیشتر از آنچه قبلاً اذعان کرده بود، در مورد قاچاق جنسی اپستین می‌دانست.


دنیای عاشقانه سیاست !
— تماشا کنید: احمد الشرع، رئیس جمهور سوریه، و اسعد الشیبانی، وزیر امور خارجه، در حال بازی بسکتبال با مقامات آمریکایی، از جمله دریاسالار برد کوپر، فرمانده سنتکام، و سرتیپ کوین لمبرت، رئیس ائتلاف ضد داعش


هر کس بگوید من اصلاحات ارضی می خواهم بکنم، به او خواهند گفت کمونیست
کیانوری
کیانوری
دانشمند بوده است:
پروفسور معماری بوده است
ضمنا
سیاستمدار ستایش انگیزی بوده است.
ولی سواد مارکسیستی نداشته است.
اولا
اصلاحات ارضی را
محمد رضا شاه کرده است
برای اینکه جلاد هر انقلاب (مثلا جلاد انقلاب فرقه دموکرات اذریایجان)
به مجری محبور وصایای انقلاب مغلوب مبدل می شود. (مارکس)
شاه عملا بخش ضد فئودالی برنامه حزب توده خفته در خون را جامه عمل پوشانده است.
شیخ هم بخش ملی (استقلال طلبانه و ضد امپریالیستی) حزب توده را.
مگر کسی
به شاه
کموتیست گفته است؟
ثانیا
کسی که به مبارزان ضد فئودال
کمونیست بگوید،
نادان است.
اصلاحات ارضی
وظیفه تاریخی بورژوازی است و نه وظیفه تاریخی پرولتاریا
وظیفه تاریخی پرولتاریا
جامعتی سازی مالکیت بر همه وسایل تولید در همه عرصه های جامعه است



دلیل آمدن بهار پس از زمستان چیست؟
مش معمار

منظور از امید چیست؟


مایکل جونز:
 رواج بی‌حجابی در ایران، نقشه سازمان س.ی.ا است
 نویسنده کتاب انقلاب جنسی و کنترل سیاسی نسبت به نقشه سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (سی.ا) علیه حجاب زنان ایرانی هشدار داد.
 من به خانم‌ها در ایران می‌گویم اگر یک قدم عقب بروید، و تأکید می‌کنم اگر حجاب را بردارید و درگیر کودتای سازمان‌ سیا شوید، چه اتفاقی می‌افتد. آنها مصمم به
ویران کردن کشور شما هستند. من از آینده می‌گویم.



 رواج بی‌حجابی در ایران، نقشه سازمان س.ی.ا است؟

علامه های یانکی
در کاسه سر
فقط  مغز ندارند.
کشف حجاب
توسط رضاشاه صورت گرفته
 که سودای مدرنیزاسیون فرمال جامعه  را داشت و از البسه زنان و مردان شروع به کار کرده بود
سیا
 از تضادهای بند تنبانی
 در همه جا
سوء استفاده می کند.

زنان جامعه ایران و جهان
طیف متلونی را تشکیل می دهند.
ولی در هر صورت
در اثر پیروزی انقلابات سفید و اسلامی
وارد جامعه شده اند.
که دستاورد بزرگی است.

  انقلاب جنسی  
خرافه ای بیش نیست.
انقلابات اجتماعی
نه جنسیتی و مذهبی و نژادی و زبانی و غیره
بلکه طبقاتی اند.
فرم های مختلف  مبارزات در همه زمینه ها
حاوی محتوای طبقاتی اند.
فرم بی محتوا
پوسته بی هسته (سعدی)
صورت بی سیرت (سعدی)
روی بی خوی (سعدی)
صورت بی معنی (سعدی)
وجود ندارد.
ساختار همه چیز
دیالک تیکی است.



سوال:
پس چرا دزدان اصلی پولدارها هستند ؟

اولا
دزدی یکی از مفاهیم تحریف شده از دیرباز است.
تبار این تحریف به پرودون رهبر انارشیسم می رسد:
پرودون
سرمایه داران را دزد قلمداد می کرد.
مارکس
نقدی سرشته به طنز و طعنه و تمسخر
 بر فلسفه فقر اثر پرودون نوشته است و اسمش را گذاشته است:
 فقر فلسفه
یعنی
پرودون را به خریت متهم کرده است.
این بدان معنی است که
پرودون
 تعریف مفهوم دزدی را نمی داند.
سرمایه دار
نیروی کار کارگر را اجاره می کند وبابت آن دستمزد تعیین شده را می پردازد.
اینکه دزدی نیست.
سرمایه دار کارگررا مورد استثمار قرار می دهد.
کارگر هم می داند و می پذیرد.
ثانیا
دزد یکی از عناصر لومپن پرولتاریا ست که تحتانی ترین لایه اجتماعی است
سرمایه داران اما فوقانی ترین طبقه اجتماعی اند.
پرودون و خیلی ها
دچار فقر مفهومی (فلسفی) اند
از تعریف علمی و ساتاندارد مفاهیم غافلند
به همین دلیل
استثمار را با دزدی عوضی می گیرند
حیلی ها
زورگیری و غارت و چپاول و رشوه و غیره را دزدی جا می زنند.
مثال:
ترامپ
در همین مدت کوتاه از مولتی میلیاردرهای صهیونیستی
۲۵ میلیارد دلار رشوه گرفته است تا از نتان حمایت کند
از امیر قطر هواپیمایی به قیمت ۴۰۰ میلیون دلار هدیه گرفته است
عردوغان هم گرفته است.
بده بستان است
عردوغان
و
ترامپ
که دزد نیستند.
زورگیرند و لات و لوطی و باجگیرند.
دلیل سکسی بودن پست و مفام
فراهم امدن امکان استثمارو زورگیری ولوطیگری و باجگیری  در مقیاس تمامکشوری است
 بازار بورس میدان دزدی که نیست
میدان استثمار گلوبال (تمام ارضی) است
حضرات سهام را یا می خرند و میلیاردر می شوند ویا می فروشند و میلیاردر می شوند.
اینکه دزدی نیست.



‏در گذرگاهى چنين باريك
در شبى اين گونه دل افسرده و تاريك
كز هزاران غنچه‌ی لب بسته‌ى اميد
جز گل يخ، هيچ گل در برف و در سرما نمى‌رويد.
‌.
با گريز ابرِخشم آهنگ
سينه‌ام را باز خواهم كرد
همره بال پرستوها
عطر پنهان مانده‌ى انديشه‌هايم را
باز در پرواز خواهم كرد.
.
سیاوش کسرایی
 
بگرفته غم غروب کوهستان را
پوشاند غبار مه ره چشمان را
پاییز نشسته بر همه درّه ولی
من می شنوم بوی گلی پنهان را
.
سیاوش کسرایی
انگلستان و اوکراین نتوانستند کینژال و میگ 31 را بربایند
نقش انگلستان در جنگ اوکراین کمتر از دولت حاکم در کیف نیست و در مقایسه با کشورهای اروپائی نیز انگلستان در این زمینه پیشتاز است. این نقش و این پیشتازی حتی می رود تا انگلستان بصورت مستقیم درگیر جنگ با روسیه کند. این همان نکته ایست که روز گذشته لاوروف وزیر خارجه روسیه، در جریان افشای تلاش انگلستان برای ربودن یک میگ 31 روسیه به آن اشاره کرد.
انگلستان و اوکراین مشترکا تلاش کرده بودند یک جت جنگنده میگ-31 روسیه را بربایند. این جنگنده مجهز به موشک کینژال روسی بود و برای دستیابی به آن می خواستند میگ 31 را بربایند که ناکام ماندند.
لاوروف در همین ارتباط در یک پیام تصویری گفت:
«نمی‌دانم بریتانیایی‌ها چگونه خود را از این موضوع (ربودن میک 31) مبرا خواهند کرد، اگرچه توانایی آنها در بی‌خیال نشان دادن خود برای همه کاملاً آشکار است.»
سرویس امنیت فدرال روسیه (FSB) عملیاتی را که از سوی اداره کل اطلاعات اوکراین و گردانندگان بریتانیایی آن را خنثی کرد. بموجب آن قرار بود یک جت جنگنده روسیه مجهز به موشک کینژال را ربوده و به یک پایگاه هوایی ناتو در رومانی منتقل کنند.
پيك نت



پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و برگشت " سولژنیتسین " نویسنده معترض, سرشناس, با نفوذ و ملی گرای روسی از تبعید به کشورش, روابط بسیار نزدیکی بین " ولادیمیر پوتین" و او شکل گرفت. درونمایه گفتمان هفتگی آنها رمزگشایی از علت بنیادین عقب ماندگی و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در رابطه با جایگزینی یک ایدئولوژی بیگانه (کمونیزم) بجای فرهنگ سنتی و ملی روسیه بود. پیامد روابط نزدیک پوتین و سولژنیتسین, پشتیبانی نمادین اسقف اعظم کلیسای " ارتدکس" روسیه در مراسم تحلیف دوره اول ریاست جمهوری پوتین در مسکو در سال 2000 میلادی بود. این کلیسا رهبر 70% از مسیحیان روسیه است. در پی این فرایند فرهنگی – سیاسی, در اول دسامبر سال 2001 میلادی, حزب " روسیه متحد" از وحدت جریانات سیاسی ملی به رهبری ولادیمیر پوتین تشکیل شد. و بدین ترتیب از آن پس معنویت برخاسته از فرهنگ ملی در روسیه نیز مثل چین در فضای سیاسی جامعه و زندگی مردم نقش ویژه ای ایفاء می کند.
روشن


او همان رهبر داعش است که بمب‌گذاری‌های انتحاری، حملات با تلفات گسترده و کشتن سربازان آمریکایی را ترتیب داده بود - اما او را کت و شلوار پوشاندند، او را «رئیس جمهور موقت» نامیدند، ناگهان او به طرز جادویی از همه چیز تبرئه شد.از تروریست تا متحد - صفحات داستانی مورد علاقه آمریکا.
پ.ن:
امریکا و انگلستان، اروپایی ها و ترکیه با ساختن و نشاندن محمد الجولانی در سوریه کردند ، و ترجیح دادن از یک شبه نظامی و تروریست ، ریس جمهور و چهره تکنوکرات بسازند ، عین همین حرکت رو انگلستان با «رضا شاه » توسط آیرون ساید انجام داد ، داستان زندگی و به قدرت رسیدن و بر کشیده شدن رضا شاه و محمد جولانی از برخی موضوعات خیلی شبیه هم هست پایان هر دوشون هم بی شباهت بهم نخواهد بود !



«فرمانده‌ات به تو دستور داد که روزی پنج خانه‌ی عرب را در غزه ویران کنی... اما تو چهل خانه را ویران کردی. گفتی که هیچوقت به اندازه‌ی زمانی که در غزه بودی شاد نبوده‌ای، خانه‌های عرب‌ها را با یک دست ویران می‌کردی و با دست دیگر خانه‌های یهودی‌ها را می‌ساختی.»
این مراسم تشییع جنازه‌ی افی فلدباوم، سرباز صهیونیستی اعدام شده توسط مقاومت فلسطین در غزه است که به ویران کردن چهل خانه‌ی فلسطینی در روز افتخار می‌کرد و نسل‌کشی را «شادترین دوران زندگی‌اش، مثل دوباره متولد شدن» توصیف می‌کرد.
اینها همان جنایتکارانی هستند که مطبوعات آنها را به عنوان قربانیان بیچاره‌ی حماس به تصویر می‌کشند، روان‌پریش‌های برتری‌طلب که از کشتن مردم بی‌گناه و ویران کردن خانه‌های فلسطینی‌ها لذت می‌برند.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر