۱۴۰۴ آبان ۲۴, شنبه

درنگی در شعری از سیاوش کسرایی تحت عنوان «در گذرگاهی چنين باريک» (۲)



درنگی

از

میم حجری

در گذرگاهی چنين باريک
در شبی اين گونه دل افسرده و تاريک

کز هزاران غنچه لب بسته اميد
جز گل يخ ، هيچ گل در برف و در سرما نمی رويد
من چه گويم تا پذيرای کسان گردد

من چه آرم تا پسند بلبلان گردد
معنی تحت اللفظی:
در معبری تنگ و در شبی تاریک و دلمرده و سرد،
 که از هزار غنچه امید، فقط گل یخ می شکفد، 
من چه چیز مقبولی برای افراد می توانم بگویم و چه چیزی می توانم  عرضه دارم که مورد پسند بلبلان باشد؟
 
سیاوش 
در این بند اغازین این شعر
دیالک تیک های زیر را برای تشریح شرایط جامعتی به خدمت می گیرد:

دیالک تیک گذرگاه باريک و گذرگاه وسیع
 
دیالک تیک شب تاریک و روز روشن

دیالک تیک دل افسردگی و شادابی 

دیالک تیک غنچه و گل

دیالک تیک امید و یأس

دیالک تیک گل يخ و گل 
دیالک تیک گرما و سرما 
دیالک تیک کسان و  بلبلان 
 
محتوای این بند از شعر سیاوش 
پسیمیستی (مبتنی بر بدبینی و یأس و نومیدی) است.

شرایط جامعتی وخیم  برای سرودن شعری که به درد توده بخورد، مناسب نیست.
سیاوش 
در این بند از شعر
جامعه را به باغی و اعضای جامعه را به بلبلان تشبیه می کند.
یعنی
دیالک تیک فرد و جامعه
را
به صورت دیالک تیک بلبل و باغ  بسط و تعمیم می دهد
و
خود
را
شاعر جامعتی.

باغ
تحت سلطه سرما و یخبندان است و شکوفایی غتچه های لب بسته امید در بهترین حالت به تشکیل گل یخ منجر می شود.
بلبلان هم که نمی توانند روی گل یخ بنشینند و چهچه بزنند و باغ مملو از ترانه و آواز شود.

این بدان معنی است
که
شاعر 
تابع شرایط عینی است.

در غیر این صورت، 
شعر شعار می شود.
طبیعیت و شعریت خود را از دست می دهد و چیزی تصنعی و زورکی و الکی و توخالی می گردد.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر