۱۴۰۴ اردیبهشت ۱۱, پنجشنبه

خود آموز خود اندیشی (۱۲۱۵ )

 

شین میم شین

بوستان

باب سوم

در عشق و مستی و شور

حکایت یازدهم

(دکتر حسین رزمجو، «بوستان سعدی»، ص  ۸۹ ـ ۹۰)

ما به سوی آنچه دانش زمانه مان نموده، می رویم
 

قضا را من و پیری از فاریاب

رسیدیم در خاک مغرب به آب

 

مرا یک درم بود، برداشتند

به کشتی و درویش، بگذاشتند

 

مرا گریه آمد ز تیمار جفت

بر آن گریه قهقه بخندید و گفت:

«مخور غم برای من، ای پر خرد

مرا آن کس آرد، که کشتی برد.»

 

بگسترد سجاده بر روی آب

«خیال است»،

پنداشتم:

«یا به خواب.»

 

ز مدهوشی ام دیده آن شب نخفت

نگه بامدادان به من کرد و گفت:

«تو لنگی، به چوب آمدی، من به پای

تو را کشتی آورد و ما را خدای.»

 

چرا اهل معنی به دین نگروند

که ابدال در آب و آتش روند

 

نه طفلی که آتش ندارد خبر

نگه داردش مادر مهرور؟

 

پس آنان، که در وجد مستغرقند

شب و روز در عین حفظ حق اند

 

تو بر روی دریا قدم چون زنی

چو مردان، که بر خشک، تر دامنی

 

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر