از
شین میم شین
از رسول رنج به امام خلق
سیاوش کسرایی
آمدی، خوشامدی
پیش پای تست ای خجسته پی که خلق
می کند قیام.
با تو دست می دهند
با تو گام می نهند
با تو راه حق به روی خویش باز می کنند
با تو قبله را نماز می کنند
با تو می برند روز پر ستیزه را به شام.
معنی تحت اللفظی:
خلق تحت رهبری روحانیت شیعه به سرکردگی روح الله خمینی قیام می کند و مبارزه را تداوم می بخشد.
این حرف های سیاوش، اگر مشتی تعارفات نباشد، در بهترین حالت، وصف سطحی نگرانه و ساده لوحانه اوضاع است و بس.
همین خلق تا دیروز «جاوید شاه» گفته است و فردا مجددا «جاوید شاه» گفت.
سیاوش
برده اند
خان و مانمان به باد داده اند،
کشته اند
حق ما بگیر، داد ما برس
تیغ برکشیده را مکن به خیره در نیام.
معنی تحت اللفظی:
خاندان پهلوی خان و مان توده را و حزب توده را بر باد داده است.
توده ای ها را بازداشت و تواب و رسوا و ترور و تخریب و قلع و قمع و حزب توده را منحل و تار و مار کرده است.
سیاوش و حزب توده به دادخواهی از روح الله خمینی برخاسته است و انتظار پیگیری از او دارد.
دادخواهی
یکی از مفاهیم مهم و مرکزی فردوسی در شاهنامه است.
سیاوش از این مفهوم در دیگر اشعارش هم بهره برگرفته است:
توده برای دادخواهی به دربار رفته است.
سیاوش
تحلیل عامی روشنی از مفهوم دادخواهی نداشته است.
جوانشیر
همرزم و همسنگر سیاوش
شاهنامه فردوسی
را
«حماسه داد» نامیده است.
فردوسی بر اساس واژه داد، مجموعه ای از واژه های مرکب از قبیل بداد، دادگر۷ دادگستر، دادجو، بیدادگر و غیره ساخته است و به میراث نهاده است که دادخواهی یکی از آنها ست.
توده
در فلسفه فردوسی،
به وقت رسیدن کارد به استخوان و عصیان،
تنها هنر و شق القمری که دارد، رفتن دسته جمعی به دربار به نیت دادخواهی است.
جامعه ـ تئوری فردوسی
ماهیتا
همان جامعه ـ تئوری سعدی است:
جامعه مبتنی بر تریاد شبان و گرگ و گوسفند است.
شاه
شبان قلمداد می شود.
توده
گله گوسفند
و
دولت
گرگ خونخوار.
در این جامعه ـ تئوری ارتجاعی،
دربار و شاه
ماورای طبقاتی و ماورای جامعتی جا زده می شود.
حتی بدتر،
دربار و شاه مظهر داد قلمداد می شود.
خرافه رایج در زمان شاه مبتنی بر این جامعه ـ تئوری ارتجاعی بوده است:
شاه
شخصا
آدم بدی نیست.
دور و بری های شاه (دولت، گرگها) بد و خودخواه و خونخوارند.
شاه از کردوکار گرگ ها خبر ندارد.
اگر خبر دار شود، حساب شان را در جا می رسد.
واکنش شاه در روزهای آخر سلطنتش هم مبتنی بر این ادعا بوده است:
شاه دستور بازداشت تقریبا همه سران دولت و ساواک را صادر می کند.
سیاوش هم به نمایندگی از طرف حزب توده،
به مثابه «زبان خاکیان و رسول رنج»
برای دادخواهی به خرگاه خمینی روی می آورد.
سیاوش
با سوادترین عضو حزب توده بوده است.
ولی از مارکسیسم کمترین خبری نداشته است.
مارکسیسم
برای حزب توده، چیزی تجملی و بی محتوا بوده است و بس.
حتی طبری از مارکسیسم بی خبر بوده است.
سیاوش را می توان نماینده ناسیونالیسم میتولوژیستی («ملی» گرایی اساطیری) و پیرو فردوسیسم محسوب داشت.
سیاوش
با مفاهیم میتولوژیستی ـ فردوسیستی (شاهنامتی) اندیشیده است و نه با مفاهیم مارکسیستی.
سیاوش
در مهمترین شعرش تحت عنوان «مهره سرخ»
شکست فجیع و فاجعه بار حزب توده
را
شبیه شکست سهراب قلمداد می کند:
حزب توده در قاموس سیاوش،
نوکر اتحاد شوروی بوده است.
به همان سان که سهراب پهلوان افراسیاب بوده است.
وجه مشترک حزب توده و سهراب
در قاموس سیاوش نیت خبر هر دو بوده است:
سهراب در ته دل قصد وحدت با رستم و پی ریزی نظام داد و پایان بخشیدن به جنگ را داشته است.
حزب توده هم قصد بسیج توده و پی ریزی نظام داد را داشته است.
خطای خطیر سهراب و حزب توده
در قاموس سیاوش
خدمت به بیگانه (افراسیاب و اتحاد شوروی) بوده است.
سیاوش
حزب توده را به خیانت به توده متهم می کند و خواهان عذرخواهی از توده می شود.
مراجعه کنید
به
سیری در تراژدی «مهره سرخ»
https://hadgarie.blogspot.com/2020/05/blog-post_122.html
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر