فریدون تنکابنی
درنگی
از
شین میم شین
کودک استثنایی
همین که نوزاد به دنیا آمد، پزشک ضربهای به پشتش زد تا مانند همه نوزادان نفس بکشد و به گریه بیفتد.
نوزاد نفس کشید، اما بر خلاف نوزادان دیگر به گریه نیفتاد
بلکه با صدایی رسا این جملهها را بر زبان آورد:
«منت خدای را عزوجل
که طاعتش، موجب قربت است و به شکر اندرش، مزید نعمت.
هر نفسی که فرو میرود، مُمِد حیات است
و
چون بر میآید مُفَرَح ذات.»
پزشک با شگفتی و ناباوری تمام،
ضربه دیگری به پشت نوزاد زد.
نوزاد این بار گفت:
«از صدای سخن عشق ندیدم،
خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند.»
پزشک با خود گفت:
«این کودک استثنایی است و مغز نابغهها را دارد.
مسلماً در این جامعه هشلهف عقبمانده دچار زحمت و دردسر خواهد شد.
بهتر است نیمی از مغزش را درآورم.»
پزشک نوزاد را عمل کرد و نیمی از مغزش را بیرون آورد و بعد ضربهای به پشتش زد.
نوزاد این بار گفت:
«در زندگی زخمهایی هست که روح را در انزوا مثل خوره میخورد و می تراشد.»
پزشک ضربه دیگری به پشت نوزاد زد و این بار با حیرت و ناباوری شنید که می گوید:
«من مسلمانم
قبلهام، یک گل سرخ،
جانمازم چشمه، مهرم نور،
دشت سجادهٔ من»
پزشک با خود گفت:
«خیر درست شدنی نیست.
بهتر است بقیه مغزش را هم بیرون بیاورم.
اصلاً مغز به چه دردش میخورد.
بیمغز بهتر و راحتتر زندگی خواهد کرد.»
پزشک بقیه مغز نوزاد را هم بیرون آورد و باز ضربهای به پشت او زد،
نوزاد این بار فریاد برآورد:
«مرگ بر بیحجاب!
مرگ بر لیبرال!
مرگ بر مطبوعات!
مرگ بر دانشجو!
حزب الله بیدار است، از دانشجو بیزار است.»
پایان
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر