۱۴۰۴ اردیبهشت ۱۸, پنجشنبه

کلنجار ایده ئولوژیکی با همنوع (۴۹۱)

    


میم حجری

 

عامو،
امیدی ندارم.
اما ناامید هم نیستم.
و این، شاید بزرگ‌ترین تراژدی مو باشد: زیستن در لبه‌ی تعلیق — جایی که نه تعلقی هست، نه فراری.
نه به زندگی دل بسته‌ام، نه به مرگ دل داده‌ام.
می‌فهمی؟
شبیه کسی‌ام که در میانه‌ی دریا با جالبوت شکسته‌ای مانده؛ نه غرق می‌شود، نه نجات.
ولی راه نجات را می‌داند!
گاهی فکر می‌کنم صدایی که درونم نجوا می‌کند:
“بیا… بیا، این دنیا دیگر ارزشی ندارد…”
شبیه همان وسوسه‌ای‌ست که کامو در افسانه‌ی سیزیف از آن نوشت.
او گفت:
«تنها پرسش جدی فلسفی این است که آیا زندگی ارزش زیستن دارد یا نه.»
و مو سال‌هاست این پرسش را با خودم کشیده‌ام؛
نه با کلمات فیلسوف،
که با زخم‌های گوشت و استخوان،
با دلهره‌ی شب، با خشم فروخورده، با اشک‌های بی‌تماشاچی.
اما هنوز…
درست در همین بی‌معنایی، صدایی هست.
صدایی که نمی‌گذارد خودم را تمام کنم.
نه از سر ترس — که از سرِ یک حسِ مبهمِ مقاومت.
مثل ریشه‌ی گزی در خاک شوره‌زار که نمی‌داند چرا زنده است، اما هنوز ایستاده؛
مقاوم و استوار!
عامو،
گاهی به‌جای امید،
این «اصرار به بودن» است که ما را نجات می‌دهد.
اصرار بی‌دلیل، اصرار بی‌پاداش.
انگار که خودِ ادامه‌دادن، خودِ نرفتن،
خودِ نوشتن این جمله‌ها،
خودِ شنیدن صدای موج در شب بندر،
مثل صدایی که شبانه از دل موج و خاک شوره‌زار بلند می‌شود، نه برای شنیده‌شدن، که برای زنده‌ماندن،
نوعی پیروزی باشد — هرچند موقتی، هرچند خسته.همچو
صدای موج که در شن‌های زمین کشیده می‌شود،
به‌مانند زنجیر پای زندانی‌ست که باید آن را با خود بکشد،
و زندان‌بان از صدای آن زنجیر لذت می‌برد.
پس بگذار بگویم:
در مو تابستانی نیست،
حتی اگر زمستان هم رفته باشد.
اما هنوز صدایی هست.
نه صدای کس که از توهّم می‌آید،
نه صدای نجات‌دهنده،
فقط صدای مو…
و گاهی، همین کافی‌ست برای اینکه بمیرم… نمیرم.
اینکه بودن یا نبودن —
کدام را انتخاب می‌کنی؟
ها عامو.
ناصر کمالی
می ۲۰۲۵ لندن

بگذارید روی جملات اول ناصر کمالی اندکی تأمل کنیم:


کمالی

امیدی ندارم.
اما ناامید هم نیستم.

این ادعای کمالی 

اصولا و اساسا

ضد عقلی وضد علمی و ضد منطقی است:

چون نمی توان در آن واحد هم نومید بود و هم امیدوار.


کمالی

و این، شاید بزرگ‌ترین تراژدی مو باشد: 

این ادعای کمالی هم معیوب است:

کلافگی خود را نمی توان و نباید تراژدی محسوب داشت.

تراژدی معنی دیگری دارد.

مثال:

قتل سهراب توسط رستم.

ضمنا

کلافگی خود را نمی توان تعمیم بخشید و از تراژدی «ما» دم زد.

کمالی   

زیستن در لبه‌ی تعلیق

تعلیق یعنی معلق کردن و یا معلق شدن.

منظور از قرار داشتن در لبه تعلیق چیست؟

کمالی 

  جایی که نه تعلقی هست، نه فراری.

چنین موقعیتی هم رئال نیست.

نمی توان تعلق نداشت.

برای اینکه تعلق طبقاتی است.

یعنی

عینی و جبری است و نه ذهنی و اختیاری ـ دلبخواهی

قراری که هستی.

قرار از فرار بی معنی است.


کمالی 

 نه به زندگی دل بسته‌ام، نه به مرگ دل داده‌ام. 

حیات

امری جبری و طبیعی و غریزی است.

زندگی کمالی به هر دلیلی توخالی است.

یعنی ارزش دل بستن ندارد.

ممات

هم بسان حیات 
امری جبری و طبیعی و غریزی است.

آش کشک خالته:

بخروی پاته، نخوری پاته. 

 
بی‌تفاوتیِ معنادار؛ خشم پنهانِ زنان علیه حاکمیت پوسیده
بی‌تفاوتی امروز زنان و دختران ایران نسبت به حاکمیت جمهوری اسلامی، نشانه‌ناآگاهی یا انفعال نیست؛ بلکه فریادی خاموش و شعله‌ای زیر خاکستر است. نظامی که چهل و چند سال با زبان تحقیر، تبعیض و سرکوب با زنان سخن گفت، اکنون در برابر سکوت معنادار آنان به لرزه افتاده است.دیگر وعده‌های پوسیده و شعارهای پوشالی، خریداری ندارد. زنانی که طعم شلاق و بازداشت را چشیده‌اند، زنانی که به جرم «مو» و «صدا» محکوم شده‌اند، حالا به سلاحی نیرومندتر از فریاد دست یافته‌اند: آگاهی، تجربه، و درس‌های خونین جنبش‌هایی چون زن، زندگی، آزادی.حاکمیت به درستی از این سکوت می‌هراسد؛ چون می‌داند بی‌تفاوتی امروز، مقدمه‌ی طغیان فرداست. زنی که دیگر دروغ را باور نمی‌کند، زنی که باورش به اصلاح از درون این سیستم را از دست داده، زنی که فرزندانش را به آگاهی سیاسی پرورش می‌دهد، تهدیدی است بنیان‌برانداز برای قدرتی که بر جهل و ترس تکیه دارد.زنان این سرزمین، با چشم باز و قلب‌های بیدار، دیگر بازیچه‌مهندسی افکار نیستند. آن‌ها جمهوری اسلامی را نه از روی ترس، که از روی نفرت نادیده می‌گیرند. و چه ترسی بالاتر برای حاکمان، از نادیده گرفته‌شدن توسط نسلی که بارها آماج گلوله شد، اما همچنان ایستاده است.


این فراز از فرمایش فخرالدین
با الفبای مارکسیسم منافات دارد.
مارکس اکر ببیند
جنون می گیرد و با کفن وم مخلفات
  از گور بیرون می زند و در خیابان های لندن به اعتراض برمیخیرد.

بی‌تفاوتیِ معنادار؟

بی تفاوت که مرگ بر خانه ای بر در ودیوار نمی نویسد.

خشم پنهانِ زنان علیه حاکمیت پوسیده؟

تنها چیزی که پنهان نیست
خشم و پرخاش زنان بالاخص و خشم خاموش  نران بالاعم است

بی‌تفاوتی امروز زنان و دختران ایران نسبت به حاکمیت جمهوری اسلامی،
 نشانه‌ناآگاهی یا انفعال نیست؟

اولا
زنان ایران
چه زنان سنتی و چه زنان متجدد
چه زنان حزب اللهی و چه زنان شاه اللهی
در این ۴۴ سال
نه بی تفاوت بوده اند و نه منفعل.
یکی از پیامدهای شکست انقلاب سفید
جامه عمل پوشی عمیق و همه جانبه دستاوردهای انقلاب سفید  مثلا آزادی زنان است.
زنان
در ج..ا.
وارد سنگر شده اند و فعال گشته اند
هم جزو  و عضو گشت ارشاد و بسیج و جهاد شده اند
و
هم به اعتراض بر ضد گشت ارشاد و بسیج و جهاد برخاسته اند.
به قول حریفی که عکسش را فخرالدین پروفایل کرده است:
جلاد هر انقلاب
به مجزی مجبور وصایای انقلاب مغلوب  بدل شده است.

هر دو جناح زنان ولی ناآگاه اند واز این بابت  فرقی با نران ندارند

 بلکه فریادی خاموش و شعله‌ای زیر خاکستر است؟

این خیالی دلکش است  و باطل است:
زیر خاکستر
نه از شعله خبری هست
و
از  فریاد  
دلیل دادن شعار مرگ بر سیدعلی
توسط مححبین
احتمالا مذاکرات سیدعلی با سید دونالد است






ولخرجی و حیف و میل و ریخت و پاش
از
فضایل اخلاقی اشرافیت برده دار و فئودال است
و
خست
از قبایح اخلاقی حضرات است.
خست  و دقت در خرج و خرید
از فضایل اخلاقی بورژوازی است.
بالزاک نویسنده رئآلیست فرانسوی
رمانی در مذمت خست
تحت عنوان
اوژنی دو گرانده نوشته است
بالزاک
هم
طرفدار فئودالیسم و مخالف کاپیتالیسم (نظام سرمایه داری) بوده است
یعنی مرتجع بوده است


حقیقت دردناک است٬ اما نه به خودی خود،
 بلکه از آن رو که ایمانی را نابود میکند
عادولف نیچه

معنی تحت اللفظی:
دردناکی حقیقت از این رو ست که ایمان حلایق را قلع و قمع می کند.
اولا
  منظور از حقیقت چیست که به نظر خیلی ها تلخ و دردناک و معذب است.
ثانیا
منظور از ایمان چیست که حقیقت قاتل آن باشد؟
ایمان و اعتقاد و یقین انتزاعی که وجود ندارد تا حقیقت کذایی بر ضدش لشگرکشی کند.
ایمان به قوانین علمی و فنی و فلسفی و حتی به حقایق فقهی
چه منافاتی با حقیقت دارد و حقیقت کذایی چگونه می تواند و می خواهد که ایمان به  دو دو تا چهارتا را نابود سازد؟
نیچه اصلا کیست که هارون و قارون مبلغ خرافاتش می شوند؟


رنجبر از پروین اعتصامی
تا بکی جان کندن اندر آفتاب ای رنجبر
ریختن از بهر نان از چهر آب ای رنجبر
زینهمه خواری که بینی زافتاب و خاک و باد
چیست مزدت جز نکوهش یا عتاب ای رنجبر
از حقوق پایمال خویشتن کن پرسشی
چند میترسی ز هر خان و جناب ای رنجبر
جمله آنان را که چون زالو مکندت خون بریز
وندران خون دست و پائی کن خضاب ای رنجبر
دیو آز و خودپرستی را بگیر و حبس کن
تا شود چهر حقیقت بی حجاب ای رنجبر
حاکم شرعی که بهر رشوه فتوی میدهد
کی دهد عرض فقیران را جواب ای رنجبر
آنکه خود را پاک میداند ز هر آلودگی
میکند مردار خواری چون غراب ای رنجبر
گر که اطفال تو بی شامند شبها باک نیست
خواجه تیهو می‌کند هر شب کباب ای رنجبر
گر چراغت را نبخشیده‌است گردون روشنی
غم مخور، میتابد امشب ماهتاب ای رنجبر
در خور دانش امیرانند و فرزندانشان
تو چه خواهی فهم کردن از کتاب ای رنجبر
مردم آنانند کز حکم و سیاست آگهند
کارگر کارش غم است و اضطراب ای رنجبر
هر که پوشد جامهٔ نیکو بزرگ و لایق اوست
رو تو صدها وصله داری بر ثیاب ای رنجبر
جامه‌ات شوخ است و رویت تیره رنگ از گرد و خاک
از تو میبایست کردن اجتناب ای رنجبر
هر چه بنویسند حکام اندرین محضر رواست
کس نخواهد خواستن زیشان حساب ای رنجبر


کشور به چه معنی است؟


می‌خواهم دمی به خواب روم،
دمی، دقیقه‌ای، قرنی؛
اما همگان
باید که بدانند نمرده‌ام،
بدانند که اصطبلی از طلا میان لب‌های من است،
بدانند که یار کوچک باد غربی‌ام
و سایه‌ی بی‌کران اشک‌های خویش.
مرا به حجابی از پگاه بپوشان،
که بر من مشتی مورچه خواهد افشاند،
و کفش‌های مرا در آبِ سخت خواهد خیساند
تا بِسُرَد گازِ کژدُمش.
چرا که می‌خواهم به خواب روم به خواب سیب‌ها،
تا گریه‌ای بیاموزم که پاک داردم از خاک؛
چرا که می‌خواهم با کودک تاریکی سر کنم که خواست
تا دل از آب‌های آزاد بر کند.
غزل مرگ تاریک|لورکا|ترجمه: بیژن الهی



"شعرهای ناتمام"
شعرهای من تمامی ندارند
مثل زغال هایی که ازدل سیاه زمین
می تراوند
مثل گدازه که ازدهانه ی آتش فشان
می جوشند
مثل پرستوهایی که دسته جمعی
آسمان راسیاه می کنند
شعرهای من تمامی ندارند
مثل دانه های طلایی گندم
درخرمنجا
مثل خشت هایی که درکوره ها می پزند
مثل دانه های شن درساحل
که شب را باخاطره ی توفان
سرمی کنند
مثل کفش های لنگه به لنگه
که درخیابان ، جا می مانند
شعرهای من تمامی ندارند
مثل تَرَک های دست های چاک چاک
مثل تبخال های همسران ِ زندانیان
مثل شلاق هایی که ازپیِ هم فرود می آیند
مثل شلیک های سپیده دمی شیری رنگ
مثل نام هایی که درکتاب های " یاد یاران "
فهرست می شوند
شعرهای من تمامی ندارند
مثل ثانیه ها که می گذرند
مثل عقربه ها که به جانِ زمان نیش می زنند
مثل ساعت ها در قرارهای لو رفته
مثل روزها درحسرتِ آمدنِ گمشدگان
مثل هفته های شرجیِ عسلویه
مثل عرق ریزان درباراندازها
واسکله های جنوب
مثل ماه هایی که ازپیِ هم می آیند
مثل ماه مه
مثل ردّ سال های نمک بر شقیقه ها
مثل عمر فراری
مثل زندگی
مثل ساعت های کار که به درازی یک سال اند
مثل روزهای تکراری ِ دستمزدهای به تعویق افتاده
شعرهای من
شعرهای بیچاره ی من
تمامی ندارند
مثل دردها
مثل همه ی آن چیزهایی
که دراین شعر نیامده اند . . .
"سهراب مهدی پور"




احمد رضا  احمدی
 
چه رنجی است
خوابیدن زیر آسمانی
که نه ابر دارد نه باران
از هراس از کلمات
هر شب خواب‌های
آشفته می‌بینیم
به این جهان آمده‌ایم
که تماشا کنیم
صندلی های فرسوده و رنگ باخته
سهم ما شد
انتخاب ما مرواریدهای رخشان
بود.....

آدم باید خیلی بدبخت باشد که به این درجه سقوط فکری و شخصی و شخصیتی بکند.
حتی
موری برای تماشا نیامده است.
وجود هر ذره ای حتی
ضرور است
چه رسد به بشر که اشرف موجودات است
اگر یک ذره را بر گیری از جای
خلل یابد همه هستی سر از پای
شیخ شبستر

برای خوشبختی راه درازی نروید ...
دنبال داشتن آدم خاصی ...
شغل خاصی ...
موقعیت و
مدرک و
قیافەی خاصی نباشید ...!
خوشبختی یعنی که
از همین چیزهای مثلا معمولی و دم دستی ، لذت ببرید ...!
از همین چیزهای ساده ای که یادتان رفته
روزی ...
شبی ...
وقتی ...
داشتنش آرزویتان بود ...!
خوشبختی را
با همین چیزهای معمولی
به خانه هایتان بیاورید ...!
شورا

منظور از لذت بردن
مشخصا  چیست؟
از  این واژه بوی اگزیستانسیالیسم می آید:
سکس بی حد و حصر با هر نری و زنی
صرف مشروبات الکلی از هر رقمی
صرف کمیاب ترین غذاها و میوه ها و غیره
صرف اوقات خود به تفریح و تفنن و تفرج و سیاحت و لهو لعب و خاطره سازی کذایی
تعویض همسر همسن با نران و زنان نوباه و نابالغ و نوجوان
اعمال قدرت و ارتکاب جنایت و لذت از الهیت زمینی

به قول سعدی
خور و خواب و خشم و شهوت
این به معنی لذت است
و
لذت به معنی سعادت است؟

به نظر ما
لذت در خروج بی برگشت از خریت است
خر نمی تواند خوشبخت باشد
پیش شرط خروج بی برگشت از خریت
هضم و جذب مارکسیسم است
به برکت مارکسیسم است که میمون به مقام آدمیت ارتقا می یابد

مردم صلاحیت انتخاب را ندارند
حریف

اره.
تحقیر توده
کسب و کار ارتجاع از دیرباز  است
حتی اگر   توده خر باشد
دلیلش نه خریت مادرزادی توده
بلکه گسترش خریت توسط اور ول ها و خرپروری سیستماتیک و  لحظه به لحظه طبقات حاکمه انگل است




های مردم!
خسته‌ام
خسته بر وزنِ دلی دردمند آن مرد فقیر
خسته از جرم و جنایت
خسته از افکار پیر
خستگی‌ها را مپندارید
که تسلیم گشته‌ام.
های مردم!
این سرای کهنه را
از کران تا بیکران ویران کنید
از گِل پاکان و از افکار عشق
از تنِ سبز درختان بلند
مسکن آزادی را آباد کنید
مست سازید با سرود زندگی
هر دلی غم دیده را در هر کنار
بر کَنید دیوار خصم و خستگی.
های مردم!
خستگی را بشکنید
ساز و برگ بندگی را بشکنید
بشکنید تا باز روید زندگی
زندگی سر تا قدم آزادگی
های مردم!
یک صدا برپا شوید
قطره قطره متحد
دریا شوید
بشکنید در خویشتن افکار آز
چون سرود زندگی گویا شوید.
م. آژن



خشکید و کویر لوت شد دریامان
 امروز بد و بتر از ان فردامان
 زین تیره دل دیوصفت مشتی شمر
چون آخرت یزید شد دنیامان
اخوان

معنی تحت اللفظی:
دریای مان خشکید و به برهوت لوت بدل شد
امروزمان بد  است و فردامان بذتر است.
از دست این شمرجماعت بد طینت
دنیای مان شبیه آخرت یزید شد.

اخوان در این شعرش
مبلغ پسیمیسم (بدبینی فلسفی) است.
اخوان
تاریخ را نه روند پیشرونده و توسعه یابنده و بهتر شونده،
بلکه به مثابه سقوط به قهقرا می پندارد
این عیب بینشی اخوان
هنوز چیزی نیست.
اخوان مسبب  سقوط  جامعتی
را
مشتی شمر می داند.
یعنی
طبقات حاکمه را (اشرافیت برده دار قریش) و سیستم جامعتی برده داری را
نمی بیند.
اخوان نوکران و مهره های مزدور طبقات حاکمه (شمرها) را می بیند و بس.
این نشانه سقوط فکری خود شاعر است که در ایام جوانی
توده ای  بوده است



بخندد بُت، چو قربانی پسین آب
به شوق ِ رأفت قصاب نوشد
دریغا! بیشهٔ گرگان همیشه
ز خون ِ دشت ِ میشان آب نوشد!
( از دفتر دوزخ اما سرد)
اخوان

معنی تحت اللفظی:
بت وقتی می بیند که گوسفند قربانی آخرین جرعه آب را به برکت محبت قصاب می نوشد،
خنده اش می گیرد.
درد و دریغ از این است که بیشه گرگ ها با خون گوسفندان دشت سیراب می شود.

مشخصه مهم جامعه و جهان مضحک در این شعر اخوان
به طرز رئالیستی و راسیونالیستی (واقع بینانه و خردگرایانه) تصور و تصویر می شود:
قصاب به مقام الهه مهر ارتقا می یابد
و
بیشه دشمنان میش ها از دشت خون میشان آبیاری می شود.
یعنی
گوسفندان با شط خون خود  جیات گرگ ها را تضمین می کنند.

این شاید
بهترین شعر اخوان باشد








اقتصاد؟
 مگرما ازا قتصاد حرف زده ایم؟
زیربنای اقتصادی = حاکمیت = مناسبات تولیدی = طبقه حاکمه.



ماه ها و سالها
در انتظار
آدم درست بمونید
اما حتی یک دقیقه هم
منتظر
درست شدن آدمها نمونید…
شورا

اولا
اگر به درست گشتن آدمها امیدی نیست.
مگر مغز خر خورده ایم که «ماه ها و سالها
در انتظار
آدم درست تحفه نطنز  بمونیم؟»
ثانیا
ما را که می بینی و پراس های مان را که تصادفا می شنوی و می گذری
تا همین دیروز
خر بوده ایم و عرعر کرده ایم و تازگی ها سگ شده ایم و پراس می کنیم
شاید روزی اگر بخت یارمان باشد آدم بشویم.
ما شرمندگان از خریت شرم انگیز خود
مگردرست نشده ایم؟
مگر تفاوت خر با سگ
از زمین تا آسمان نیست؟



از مفهوم تعاریف متفاوت هست
رسول

چگونه به این نتیجه رسیده اید؟
گفتیم که درخت یک مفهوم بیولوژیکی است.
از درخت فقط میتواند  یک تعریف وجود داشته باشد
مفاهیم
منحصر به فردند.
دختر یک مفهوم است
از دختر فقط یک تعریف می تواند وجود داشته باشد.
مفهوم درخت = نتیجه تجرید میلیون ها درخت از سرو و صنوبر و بید و بادام...
نجرید ویا انتزاع = عمده کردن فکری وجه مشترک تعیین کننده همه درختان مثلا تشکیل آن از ریشه و تنه و شاخه و برگ و بار و صرفنظر از وجوه فردی هر کدام از درختان (شکل برگ و بارهو تنه و شاخه و ریشه و اندازه و پهنا و غیره آنها)



جورج اور ول نمی داند که سیاست چیست و سیاستمدار کیست؟
سیاست
 یکی از عناصر روبنای ایده ئولوژیکی است
و
روبنای ایده ئولوژیکی
انعکاس زیربنای اقتصادی و حاکمیت است.
سیاستمداران به همین دلیل
مأمورین معذور و مزدور طبقات حاکمه اند

سیاستمداران را
 به همین دلیل
نه مردم
بلکه طبقات حاکمه روی کار می آورند
انتخابات هر از گاهی
بهانه اند
بهانه ای برای مشروعیت بخشیدن به انتصایات طبقات حاکمه
فرمی از عوامفریبی تکامل یافته  و تکمیل گشته اند




رویا /از /یغما گلرویی
((رویا))
من رؤیایی دارم، رؤیای آزادی
رؤیای یک رقصِ بی‌وقفه از شادی

من رؤیایی دارم، از جنسِ بیداری
رؤیای تسکینِ این دردِ تکراری

دردِ جهانی که از عشق تهی می‌شه
دردِ درختی که می‌خشکه از ریشه

دردِ یه کودک که تو چرخه‌ی کاره
یا دردِ اون زن که محکومِ آزاره

تعبیرِ این رؤیا درمونِ دردامه
درمونِ این دردا تعبیرِ رؤیامه

رؤیای من اینه: دنیای بی‌کینه
دنیای بی‌کینه… رؤیای من اینه
من رؤیایی دارم، رؤیای رنگارنگ
رؤیای دنیایی سبز و بدونِ جنگ
من رؤیایی دارم که غیرممکن نیست
دنیایی که پاکه از تابلوهای ایست
دنیایی که بمب و موشک نمی‌سازه
موشک روی خوابِ کودک نمی‌ندازه
دنیایی که تو اون زندونا تعطیلن
آدم‌ها به جرمِ پرسش نمی‌میرن.
تعبیرِ این رؤیا درمونِ دردامه
درمونِ این دردا تعبیرِ رؤیامه
رؤیای من اینه: دنیای بی‌کینه
دنیای بی‌کینه… رؤیای من اینه
من رؤیایی دارم، رؤیای آرامش
رؤیای دنیای بی‌مرز و بی‌ارتش
من رؤیایی دارم، رؤیای خوشبختی
رؤیای دنیایی بی‌نفرت و سختی
بی‌ترسِ سرنیزه، بی‌وحشتِ باطوم
هر آدمی شاد و هر ظالمی محکوم
دنیایی که توش پول اربابِ مردم نیست
قحطیِ لبخند و ایمان و گندم نیست
تعبیرِ این رؤیا درمونِ دردامه
درمونِ این دردا تعبیرِ رؤیامه
رؤیای من اینه: دنیای بی‌کینه
دنیای بی‌کینه… رؤیای من اینه


روزی که اندیشه برخاست!
افسانه

اندیشه چیست؟
مگر قبل از مارکس اندیشه مثل اصحاب کهف
در خواب بوده است؟
شیر جانوری درنده است.
این یک اندیشه است
از کجا آمده است؟
منظور از خواب این اندیشه چیست؟

مبارزه‌ی طبقاتی جاده اصلی اندیشه‌ی کارل مارکس
مهرداد

این عنوان مطلب مهرداد
مملو از ایرادات نظری است:
۱
مهرداد نمی داند که  اندیشه‌ چیست؟
۲
مهرداد نمی داند که  روند تشکیل اندیشه‌ چیست؟
۳
مهرداد نمی داند که  اندیشه‌ از چیه چیزهایی تشکیل می یابد و ان چیزها چگونه تشکیل می یابند.
۴
مهرداد خیال میکند  که  اندیشه‌ ها شخصی اند.
به همین دلیل از اندیشه مارکس و آن و این سخن می گوید.
۵
مهرداد
از زیر پای خود غافل است
به همین دلیل کامنت های ما را اصلا نمی بیند و   نمی خواند که  راجع به  اندیشه‌ همین دیروز نوشته ایم.
۶
مهرداد نمی داند که  مبارزه طبقاتی
حتما نباید مثبت و انقلابی و خلقی باشد.
   مبارزه طبقاتی
هم می تواند  مبارزه طبقاتی طبقات حاکمه  بر ضد توده   باشد
و
هم  مبارزه طبقاتی توده بر ضد طبقات حاکمه
حتی
بدتر
 مبارزه طبقاتی میان طبقات حاکمه ارتجاعی باشد.

۷
مهرداد نمی داند که  مبارزه طبقاتی اصلا چیست
۸
مهرداد نمی داند که  مارکسیسم علمی فلسفی است و زبطی به مبارزه طبقاتی ندارد.
ما به مدد مارکسیسم ۲۵ سال است که
کلیه اشعار و آثار و افکار و آیات و روایات و احادیث و اخبار و خرافات را تجزیه و تحلیل مارکسیستی  میکنیم و مدعیان مارکسیسم
چندش آور و ذلیلانه اش احساس می کنند و بلاک می کنند و در ته دل فحش میدهند و نوکران خود را از خواندن شان نهی می کنند


محمد رحیم امیر نظام(نسق چی باشی)
شغل شریف این موجود دوپا در دوران ناصرالدین شاه ،
تنبیهات بدنی ،بریدن دست و پا و گوش و بینی ،پاره کردن شکم ،کور کردن ،دار زدن، و سر بریدن بود
این شغل شریف در دوران محمد رضا شاه با ثابتی و در حکومت اخوندی با لاجوردی بود
یعنی سیستم‌ جزائی و حقوقی
از زمان ناصرالدین شاه تا الان فرقی نکرده .
کسی که قضایا را چنین ببیند،
ظاهر قضایا را بیند و بس.
یعنی طرز بینشش
فرمالیستی است.
یعنی
سطحی نگر و سطحی انندیش است.
و نه ژرف بین وژرف اندیش.
هر گردی
گردو نیست.
ماهیت طبقاتی و فرماسیونی ـ اقتصادی این سه تن
مطلقا ضد یکدیگر است:
سازمان امنیت قاجارها
سازمان امنیت ارتجاع فئودالی بوده است
سازمان امنیت محمد رضا شاه پس از پیروزی انقلاب سفید
سازمان امنیت انقلاب ضد فئودالی بوده است
بازوی مسلح انقلاب بورژوایی سفید بوده است
سازمانی انقلابی ـ بورژوایی بوده است.
سازمان امنیت شیخ
سازمان امنیت ارتجاع  فئودالی ـ فوندامنتالیستی  است





دلیل دادن صفت علمی  به سوسیالیسم
 توسط کلاسیک ها
مرزبندی با سوسیالیسم اوتوپیکی (اوون و سن سیمون و فوریه و غیره)  بوده است
که به سوسیالیسم تخیلی ترجمه شده است.

کارل مارکس
پرچمدار سوسیالیسم علمی
حریف
منظور از سوسیالیسم علمی چیست؟



پیام مارکس
همچنان و هنوز
فعلیت (اکتوئالیته) دارد:
بورژوازی
قبل از همه
گورکن خود را پدید می آورد.»
 فرنگی

این شعار مارکس
فاقد دقت و صحت و دیالک تیکیت است:
بورژوازی
به تنهایی وجود ندارد تا پرولتاریا را یعنی نافی دیالک تیکی خود را پدید اورد.
بورژوازی در دیالک تیک بورژوازی و پرولتاریا میتواند وجود داشته باشد
و پرولتاریا هم نه به تنهایی
بلکه در دیالک تیک بورژوازی و پرولتاریا وجود دارد.
کفن و دفن بورژوازی با انقلاب  پرولتری
ضمنا به معنی کفن و دفن خود پرولتاریا ست
به همین دلیل
در جامعه سوسیالیستی
نه پرولتاریا
بلکه طبقه کارگر وجود دارد که ضمنا طبقه حاکمه است
طبقه حاکمه طراز نوینی است
که
 گورکن  حاکمیت طبقاتی  به طور کلی   است


جنگ امپریالیستی در خارج و جنگ طبقاتی در داخل؟

مگر جنگ فرمی از مبارزه طبقاتی نیست؟
مگر چنگ چیزی ماورای طبقاتی است؟
اصلا
جنگ چیست؟
چگونه می تواند چنین کسی
 « تحلیلی ژرف و هشداردهنده از چهرهٔ واقعی امپریالیسم آمریکا»
به عمل اورد؟



کارل مارکس
 اندیشه‌ای را پی‌ریزی کرد
 که در تاریخ اندیشه سیاسی و اجتماعی تأثیری شگرف بر جای گذاشت.
مهرداد

اندیشه چیست؟
اندیشه از چه چیزهایی تشکیل می یاید و از کجا می آید؟
فکر (اندیشه، جمله)
از مفاهیم (کلمات) تشکیل می یابد.
مفاهیم چیستند و از کجا می آیند و چه کسی آنها ار پی ریزی می کند؟
مثال:
اگر باران ببارد
خیابان خیس می شود.
این اندیشه ای است که از مفاهیم باران و بارش و خیابان و خیس و شدن تشکیل یافته است
چه کسی این اندیشه را و این مفاهیم را پیریزی کرده است؟




روح چیست؟
محتوای اشعار و آثار ساعدی و شاملو چیست؟
 مثال:
 من شرف کیهانم.
 من بامداد اول و اخرم.
من
هابیلم.

این دعاوی شاملو
 به چه معنی اند؟



برای درک و توضیح هر حرف مارکس
فراگیری پیشایپش تعریف مفاهیم مارکسیستی الزامی است:
مثلا
تعریف مفاهیم فلسفی ضرورت، انقلاب، طبقه حاکمه، طبقه انقلابی، جامعه.

ضرورت در گنجینه مفهومی مارکسیسم = جبر
دیالک تیک ضرورت و تصادف
دیالک تیک جبر و اختیار (ضرورت و آزادی)

اگر مترجم می دانست، به عوض ضرورت انقلاب از الزام و لزوم و غیره  انقلاب دم می زد
ضرورت (جبر)  انقلاب اجتماعی در مارکسیسم
در دیالک تیک نیروهای مولده و مناسبات تولیدی است
مناسبات تولیدی ئی که همزمان تحت عنوان زیربنای اقتصادی
در دیالک تیک زیربنا و روبنا ست




شاهکاری رئالیستی از جهان در عهد جاهلیت مدرن:
زن بی حجاب چه مجله مجللی  در دست دارد و با ان پوز میدهد؟
زنان محجب
مترقی تر و پیشرفته تر و خردگراتر از زن زباله خوان است


خوب.
 دلیل قطعه قطعه شدن زمین چیست؟


اعتماد چیست؟
اعتماد
که از مفاهیم روانکاری نیست تا فروید و یونگ تعریفش کنند.
پیش شرط اعتماد به کسی ویا حزبی چیست؟
اندکی بیندیشیم
خوداندیشی
بی ضرر و ضرور است


یک وبلاگ نویس فنلاندی این مقاله را منتشر کرد و فیس بوک را شوکه کرد:
آیا از نتایج "تجاوزات" روسیه می پرسی؟ آنها به شرح زیر هستند: نیمی از اروپا و بخشی از آسیا، دولت خود را از دست این دولت خاص دریافت کردند.
یادمان باشد کیست:
فنلاند در سالهای 1802 و 1918 (تا سال 1802 هرگز ایالت خود را نداشت).
- لتونی در سال 1918 (تا سال 1918 هرگز ایالت خود را نداشت).
- استونی در سال 1918 (تا سال 1918 هرگز دولت خود را نداشت).
- لیتوانی در سال 1918 نیز به لطف روسیه، دولت خود را احیا کرد.
- لهستان دو بار در سال های 1918 و 1944 این ایالت را با کمک روسیه احیا کرد. تقسیم لهستان بین اتحاد جماهیر شوروی و آلمان فقط یک دوره کوتاه است!
- رومانی در نتیجه جنگ های روسیه و ترکیه متولد شد و به خواست روسیه در سال های 1877-1878 حاکم شد.
- مولداوی به عنوان یک کشور در داخل اتحاد جماهیر شوروی متولد شد.
- بلغارستان از ظلم امپراتوری عثمانی رهایی یافت و استقلال خود را در نتیجه پیروزی تسلیحات روسی در جنگ روسیه و ترکیه در سالهای 1877-1878 بازگرداند که این هدف را داشت. برای قدردانی، دولت بلغارستان به عنوان بخشی از ائتلاف های ضد روسیه در دو جنگ جهانی شرکت کرد. اکنون بلغارستان یکی از اعضای ناتو است و پایگاه های ایالات متحده در خاک آن مستقر هستند. پس از سال 1945، حتی یک سرباز روسی در خاک آن وجود نداشت ...
- صربستان به عنوان یک کشور مستقل نیز در نتیجه این جنگ متولد شد.
- آذربایجان به عنوان یک کشور برای اولین بار تنها به عنوان بخشی از اتحاد جماهیر شوروی شکل گرفت.
- ارمنستان فقط به عنوان بخشی از اتحاد جماهیر شوروی به صورت فیزیکی حفظ و احیا شد.
- گرجستان به لطف امپراتوری روسیه به صورت فیزیکی حفظ و احیا شد
- ترکمنستان هرگز دارای کشوری نبوده و آن را تنها به عنوان بخشی از اتحاد جماهیر شوروی تشکیل داده است.
- قرقیزستان هرگز دولتی نداشته و آن را تنها به عنوان بخشی از اتحاد جماهیر شوروی تشکیل داده است.
- قزاقستان هرگز دولتی نداشته و آن را تنها به عنوان بخشی از اتحاد جماهیر شوروی تشکیل داده است.
- مغولستان هرگز دولتی نداشت و آن را تنها با کمک اتحاد جماهیر شوروی تشکیل داد.
ادامه در نظرات
- بلاروس و اوکراین نیز برای اولین بار در نتیجه انقلاب کبیر اکتبر به عنوان بخشی از جمهوری های اتحاد جماهیر شوروی به عنوان یک کشور دولتی به دست آوردند. و فقط در سال 1991 (همچنین از روسیه) استقلال کامل خود را دریافت کردند.
همچنین باید به نقش روسیه و اتحاد جماهیر شوروی در تولد و تشکیل کشورهایی مانند چین، ویتنام، کره شمالی، هند، یونان (در سال 1821 توسط روسیه از ترک ها بازپس گرفته شد)، الجزایر، کوبا، اسرائیل، آنگولا، موزامبیک و غیره.
این چنین "تجاوز" عجیبی است که از نظر تاریخی توسط روس ها آشکار شده است!
با کمک قابل توجه این کشور، حتی سوئیس نیز از فرانسه استقلال یافت. یا بهتر است بگوییم به لطف سووروف (217 سال پیش) انجام شد و از آن زمان تاکنون سوئیس هرگز (!) نجنگیده است.
همچنین صورت گرفت:
- آزادی اتریش از رایش سوم در سال 1945.
- آزادی چکسلواکی از رایش سوم در سال 1945.
- موقعیت کاترین دوم در سال 1780 با ایجاد اتحادیه بی طرفی مسلحانه و حمایت واقعی ایالات متحده آمریکای شمالی در مبارزه برای استقلال آنها از بریتانیا.
- دو بار در 2 قرن گذشته، روسیه پس از نابودی هیتلر و ناپلئون به اکثر کشورهای اروپایی استقلال داد.
- موضع استالین در مذاکرات با ایالات متحده و انگلیس، که به آلمان این فرصت را داد تا پس از شکست در سال 1945، دولت خود را حفظ کند.
- موضع گورباچف که امکان اتحاد مجدد هر دو آلمان را در سال 1990 بدون مشکلات غیرضروری فراهم کرد.
- کمک اتحاد جماهیر شوروی به مصر که پس از آن توانست در جنگ با اسرائیل، بریتانیا و فرانسه در سال‌های 1956-1957 زنده بماند و استقلال خود را تثبیت کند.
- مداخله اتحاد جماهیر شوروی در سال 1967 که جنگ بین اسرائیل و مصر را متوقف کرد (در واقع اعراب را از شکست در دو جنگ 1967-1974 نجات داد).
- نقش تعیین کننده اتحادیه که فتح استقلال آن توسط آنگولا در سال 1975 را تضمین کرد.
و در نهایت، نکته اصلی. این اتحاد جماهیر شوروی بود که پس از پیروزی در جنگ جهانی دوم، نقشی کلیدی در تضمین استقلال بیشتر مستعمرات اروپای غربی در فرآیند استعمار زدایی جهانی که توسط اتحادیه آغاز شد، ایفا کرد.
کل تاریخ روسیه نشان می دهد که در هر حکومت و سیستمی در حفظ اصول استقلال و خودمختاری ملت ها و مردمان ثابت قدم بوده است. این او بود که به هر طریق ممکن به ایجاد یک جهان چند قطبی در هر دوره و در همه زمان ها کمک کرد.
متأسفانه، اغلب در همان زمان، او منافع خود را قربانی می کرد و اگر سیاست مادر روسیه، حداقل برای کسری، مشابه سیاست بریتانیا بود، اکنون نیمی از جهان بخشی از مشترک المنافع امپراتوری روسیه خواهد بود. ملت‌ها، و مردم روسیه مانند شیوخ عربستان سعودی، به هزینه دولت‌ها، کشورها و پایتخت‌های آنها که از دست دیگر استعمارگران آزاد شده‌اند، غسل تجمل می‌کنند.
به همین دلیل است که نیمی از جهان "مجبور به زندگی در تابوت روسیه هستند. و به همین دلیل است که همه شما در مقابل این کشور بزرگ گناهکار هستید!
این پرونده به یاد 20 میلیون شهروند شوروی، 10 میلیون مسیحی، 1900 کشیش که توسط نازی ها کشته، شکنجه، تجاوز، سوزانده، گرسنگی مردند و نابود شدند، ایجاد شد!
اکنون، بیش از هر زمان دیگری، ضروری است که همه چیز را انجام دهیم تا جهان هرگز این را فراموش نکند، همیشه سهم مردم شوروی در رهایی اروپا از فاشیسم را به یاد داشته باشد.


تشکیل ملت های مستقل
یکی از
دستاوردهای مهم و ماندگار انقلاب اکتبر تحت رهبری لنین اند.
پوتین و پالان
بدترین دشمنان بلشویسم و لنین و استقلال خلق ها هستند



سیستم مستعمراتی
فروپاشیده است
فخرالدین خبر ندارد.
ما دیری است که با نئو کلونیالیسم (استعمارنو) سر و کار داریم
یکی از دستاوردهای پرولتاریای جهانی
فروپاشی سیستم مستعمراتی بوده است


چرا باید آیینه افکنده و شکسته شود؟



ترامپ و حزب جمهوریخواه امریکا
نماینده امپریالیسم نیستند.
نماینده امپریالیسم حزب دموکرات امریکا و دول اروپا و کانادا و ژاپن و کره و استرالیا
هستند.
ترامپ و حزب جمهوریخواه امریکا
نماینده نئوفاشیسم اند و متحد  نئوفاشیسم جهانی و حتی فوندامنتالیسم یهودی و مسیحی و  سنی عردوغانی اولیگاراشیسم  اند.
دیروز وزیر خارجه ترامپ
به اثبات و افشای  نئوفاشیسم آلمان توسط سازمان اطلاعاتش
اعتراض کرد و المان امپریالیستی را  به حاسوسی از خلق و به دیکتاتوری مستور متهم کرد
امپریالیسم
در ج. ج. دوم
متحد اتحاد شوروی بوده است
ضد فاشیستی بوده است
فاشیسم ژاپن
را
امپریالیسم امریکا
با بمباران اتمی حتی به زانو در اورده است
امپریالیسم امریکا بزرگترین حامی تدارکاتی و ترافیکی و تغذیتی ارتش سرخ بوده است
و همراه با ارتش امپریالیسم انگلیس و  یره
شهرهای آلمان را به خرابات شام تبدیل کرده و پوزه فاشیسم را بر خاک مالیده است



آیینه چیست؟


سختی کشی ز دهر
چو سختی دهی به خلق
در کیفر فلک
غلط و اشتباه نیست
پروین

مفاهیم پروین در این بیت شعر
مفاهیم عمیقا خرافی و اصولا و اصلا عهد بوقی بی در و پیکر و تق و لقی اند.
دهر و فلک و کیفر به چه معنی اند
و
من ـ زور پروین از سختی کشی و سختی دهی  و غلط و اشتباه چیست؟
مثال:
به کار گماردن عمله ای برای تهیه کاهگل و یا کشت نهالی در باغچه و باغ  و درو کردن مزرعه ای
سختی دهی به عمله و خلق کذایی است.
آیا عمله می تواند ادعا کند که از دست دهر سختی کشیده است  و نه از دست فقر؟



حیاتی که خالی از تفکر و تعقل و تمدن باشد
بهتر از ممات نیست

بخودمان بیاییم و اطرافمان را خوب ببینیم که چگونه "از خود بیگانگی" و ناهنجاری ها در این سیستم سرمایه داری "مدرن" عمق دارد و همچنان فاجعه می آفریند.
مارکس از خودبیگانگی انسان را، فراق انسان از فرآورده خویش، از خویشتن خویش، جامعه خویش و سرشت خویش میداند و آنرا تهی کردن انسان از انسانیت خویش که به سطح جامعه گسترش می یابد و محصول زندگی در یک جامعه طبقاتی است، مینامد.
مارکس راه حل بحران ازخودبیگانگی و ناهنجاری ها در سرمایه داری را، انقلابی میداند که تمام سیستم اقتصادی، سیاسی و اجتماعی آنرا برهم زند و سیستمی نو برقرار سازد.
انسان محصول جامعه اش است، اما همین انسان توانایی تغییر دادن جامعه خود را هم دارد.

پروین اشرافی


قوی ترین قوای حاکم بر جهان
خریت و ترس و آز است.
اینشتین

حضرت اینشتین
خریت و ترس و آز
چیزهای معرفتی، روحی ـ روانی اند
که در بهترین حالت
سطحی و ثانوی اند
تابع شرایط زندگی اند
قوی ترین قوه حاکم بر هر جامعه طبقه حاکمه است
که مالک وسایل تولید است:
چون
تهیه و تولید مایحتاج حیاتی
مثلا نان و آب و مسکن و بهداشت و امنیت
مقدم بر همه چیز دیگر است
نان
بر جان مقدم است.
ای بسا جان ها که فدای نان ها شده اند

قوی ترین شوخی ها زمانی پدید می آیند که آدم خودش را  دیگر جدی نمی گیرد.
هرمان هسه

نه.
اخوی.
قوی ترین شوخی ها از زبان کسی جاری می شوند
که دغدغه ای در زندگی ندارد.
اگر شک داشتی سری به غزه بزن
 که اطفال حسرت اب و نان و امنیت  و آدمیت دارند
یو یا سری به   آذربایجان غربی و نه شرقی بزن
که
اطفال
 حسرت مدرسه و درس و دفتر دارند


اندر احوال معروف کُرخی
حکایاتی
نقلست که یک‌روز با جمعی می‌رفت جماعتی جوانان می‌آمدند و فساد می‌کردند تا به لب دجله برسیدند. یاران گفتند یا شیخ دعا کن تا حق تعالی این جمله را غرق کند تا شومی ایشان از خلق منقطع شود. معروف گفت: دست‌ها بردارید. پس گفت الهی چنان‌که درین جهان عیش‌شان خوش دادی در آن جهان شان عیش خوش ده. اصحاب بتعجب بماندند. گفتند: خواجه ما سِّر این دعا نمی‌دانیم! گفت: آن‌کس که با او می‌گویم می‌داند. توقف کنید که هم اکنون سّر این پیدا آید. آن جمع چون شیخ بدیدند رباب شکستند و خُمر بریختند و لرزه بر ایشان افتاد و در دست و پای شیخ افتادند و توبه کردند .
شیخ گفت دیدید که مراد جمله حاصل شد، بی‌غرق و بی‌آنکه رنجی بکسی رسید.
از دید شما مفهوم کلی این حکایت چیست؟
فراز

منظور فراز از مفهوم و مفهوم کلی چیست؟
اولا
مگر ساز زدن و مشروب خوردن به معنی فساد است؟
ثانیا
دلیل توبه به محض دیدن شیخ
یا مستی حوانان  بوده است
و
یا وحشت از دار و دسته وحشی شیخ




بی ثمر دویدم
ابولقاسم لاهوتی
غزلی که با آواز احمدظاهر، ماندگار شد.
ـــــــــــــــــــ
صد ره در انتظارت تا پشت در دویدم
پایم ز کار افتاد ،وانگه به سر دویدم

صد ره سرم به در خورد،چون وقت وعده ی تو
هر قدر دیر تر شد من تند تر دویدم

تا یک صدای پایی زان سوی در شنیدم
جستم تو را ندیدم ،بار دگر دویدم

در فکر گفتگویت از خواب و خور گذشتم
در انتظار رویت شب تا سحر دویدم

تو مست خواب راحت،من مضطرب نشستم
تو فارغ از من و من، زین بی خبر دویدم

شب رفت پیش چشمم، دنیا سیاه گردید
خورشید من نیامد ،من بی ثمر دویدم

شاید دل تو می سوخت بهتر ندید چشمت
چون با لبان خشک و چشمان تر دویدم

اکنون تو را که دیدم در پای تا سر من
آثار خستگی نیست جانم،مگر دویدم!!


برای پوری در سالروز مرگ کیوان
ای عطر ریخته ،عطر گریخته
دل عطردان خالی و پرانتظار توست
غم یادگار توست


فریدریش شیللر
هر بهار تازه از ره رسیده
که به جوانه زدن نباتات از اعماق خاک منجر می شود،
مرا از معمای مرگ مطلع می سازد
و
نگرانی  سرشته به ترس مرا از خواب بی پابان از بین می برد.

«هر چه کارگر ثروت بیشتری تولید می‌کند، هر چه تولیدش از لحاظ قدرت و مقدار افزایش می‌یابد، خود فقیرتر می‌شود.
هر چه کارگر کالای بیشتری تولید می‌کند، خود به کالای ارزان‌تری تبدیل می‌شود.
افزایش ارزش جهان اشیاء نسبت مستقیمی با کاهش ارزش جهان انسان‌ها دارد»
«مبارزه‌ آشتی ناپذیر بین سرمایه‌دار و کارگر مزد را تعیین می‌کند.
سرمایه‌دار ناگزیر پیروز می‌شود.
سرمایه‌دار بدون کارگر، بیشتر می‌تواند زندگی کند تا کارگر بدون سرمایه‌دار‌.
اتحاد میان سرمایه داران معمول و کارآمد است، در حالی که اتحاد کارگران ممنوع است و پیامدهای دردناکی برای آنان دارد»
کارل مارکس
 دست‌نوشته‌های اقتصادی و فلسفی

حضرت خودنیا
این حضرات که اسم شان را برده ای
مارکسیسم ـ لنینیسم را حتی به خواب ندیده اند.
این حضرات
هیچکدام شان مارکسیست ـ لنینیست نیست.
مارکسیسم ـ لنینیسم چیست؟
محمدرضاشاه می گفت:
«من مارکسیست تر از همه مدعیانم.»
حق داشت.
اگرچه او هم نمی دانست که مارکسیسم چیست


ایینه را بیفکن.
سیاوش کسرایی

‎زیبای من گریستنت چیست ؟
‎زشتت اگر نماید
‎آیینه بر خطا است
‎ایینه راست نیست
‎آیینه ها نی اند دگر چشم نکته بین
‎ایینه ها زبان خبر چینی اند و بس
‎عریان مکن برابر آیینه راز خویش
‎تا بر تو پرده ها ندرد پیش چشم کس
‎بالای خود در آینه مشکن به های ها ی
‎تصویر غم ، غمت را هر دم فزون کند
‎گیسو به رخ مریز و ز درد این چنین متاب
‎دستی بر آر کاینه را واژگون کند
‎آیینه را بیافکن تا رو به هم نهیم
‎باشد به دست خویش مداوای هم کنیم
‎وان دست را که آینه دار ملال توست
‎زان پیش تر که مشت برآرد قلم کنیم
‎ایینه می نماید اشک تو را به تو
‎اما دری به روی درون می گشایدت ؟
‎ایینه حال را همه تصویر می کند
‎فردای آرزو را کی می نمایدت ؟
‎زیبای من بگو
‎دیگر بگو گریستنت چیست ؟
‎بیرون ز آینه
‎ایا دمی هوای منت نیست ؟



جنگ تجاری و دو حزب شرور
حبیب خدا

جنگ تجاری کذایی
از مفاهیم تق و لق ااین روزها ست و ارزش علمی روشنی ندارد.
مفهوم مارکسیستی درخور
مبارزه اقتصادی است که یکی از فرم های سه گانه مبارزه طبقاتی است.
مثال:
جنگ تریاک را دول امپریالیستی بر ضد چین به بهانه مخالفت چین با تجارت (صدور و فروش تریاک)
آغاز کردند و خاگ چین را بین خود قسمت کردند
این جنگ تجاری بود ویا جنگ سیاسی (استعماری)؟
مفهوم «دو حزب شرور»
مفهومی خرافی ـ مذهبی ـ اخلاقی است و ارزش علمی ندارد.
مارکسیسم را برای تجزیه و تحلیل مسائل آفریده اند.
حزب دموکرات امریکا
حزبی امپریالیستی است
حزبی نسبتا راسیونال و سوسیال است
در حالی که حز ب جمهروی خواه
حزبی ایراسیونال و آسوسیال است
حزبی نئوفاشیستی است و متحد و مدافع نئوفاشیسم جهانی و اولیگارشیسم است
اوباما کجا و بوش و وحوش دیگر کجا؟



نبرد من آیة الله عادولف
در فلسطین
جزو پر فروش ترین زباله ها ست که به زر می خرند و می خوانند.
امام فلسطینیان
مدت مدیدی ساکن نازی آباد بود و از مشتاقان و متحدان آیة الله عادولف
حتی ارتشی از مسلمانان نازی برای خوش خدمتی به آیة الله عادولف تشکیل داده بود.
عبدالناصر عنقلابی
با بقایای نازی های نازی آباد
همکاری تروریستی داشته است.
شعار سیدعلی و حماس و حزب الله
همان شعار آیة الله عادولف است:
Endlösung
امحای نهایی خلق یهود



اگر چکشی می­‌داشتم
‏صبح می­‌کوبیدم
‏شب می­‌کوبیدم
‏در سراسر کشور
‏بیدار در برابر خطر
حریف

برای بیدار کردن خفتگان
طبل و دهل   می کوبند و نه چکش
مشد حریف



آدم اگر آدم باشد و نه علاف
مشد الحان
اصلا دلش برای کسی تنگ نمی شود.
دلتنگی
مشغله علافان است.
به همین دلیل
شاعری توصیه کرده است:
برو کار میکن.
مگو :
«چیست کار»
که سر چشمه دل گشایی است
کار



چون تیز بنگری
شوپنهاور و نیچه
سر و ته یک کرباس کثیفند:
هر دو طرفدار توحش اند.
شوپنهاور
 از ددان طبیعتی
سرمشق می سازد
و
 نیچه از ددان جامعتی.
رابطه شوپنهاور با نیچه
شبیه رابطه بروجردی با خمینی
در پله فرماسیونی ـ اقتصادی  (طبقاتی)  پایین تری
 است



ده درس عالی در زندگی به قول سعدی!
*درس اول*
تا مرد سخن نگفته باشد
عیب و هنرش نهفته باشد
*درس دوم*
صراف سخن باش سخن بیش مگو
چیزی که نپرسند تو از پیش مگو
*درس سوم*
اندازه نگهدار که اندازه نیکوست
هم لایق دشمن هست هم لایق دوست
*درس چهارم*
چو بینی یتیمی سر افکنده پیش
مزن بوسه بر روی فرزند خویش
*درس پنجم*
طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی
صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست
*درس ششم*
ای دوست بر جنازهٔ دشمن چو بگذری
شادی مکن که با تو همین ماجرا رود
*درس هفتم*
به دوست گرچه عزیزست راز دل مگشای
که دوست نیز بگوید به دوستان عزیز
*درس هشتم*
یا مکن با پیل بانان دوستی
یا بنا کن خانه‌ی در خورد پیل
*درس نهم*
نه چندان درشتی کن از تو سیر شوند
نه چندان نرمی کن که برتو دلیر شوند
*درس دهم*
سخن آخر به دهان می‌گذرد موذی را
سخنش تلخ نخواهی دهنش شیرین کن
تا مرد سخن نگفته باشد
عیب و هنرش نهفته باشد
معنی تحت اللفظی:
حرف زدن کسی، همان و معلوم شدن حسن و عیب  او، همان.
سعدی
سخن
حتما نباید  آیینه حسن و عیب افراد باشد.
حسن و عیب مفاهیم کلی و انتزاعی و گل و گشادی اند.
نسبی و طبقاتی اند.
چیزی که برای مثلا ترامپ حسن است
برای کارتن خوابی عیب است و بر عکس.
سخن
می تواند مانی پولاتیو (عوامفریبانه و قلابی) باشد
مثال:
خیلی ها
به عادت و سنت
 قربان صدقه الکی و دلخوشکنکی هر رهگذری می روند
رهگذر باید خر باشد و خیال کند که خلایق فدایی اش هستند.
سخن چیست؟
سخن
فرم و قالب و قابلمه مادی  اندیشه است.
از سخن هر کس می توان به سطح فکری و معرفتی و شخصیتی او و به ماهیت طبقاتی او و سمتگیری سیاسی او پی برد.


دیشب کَسی به دیدنم آمد که سر نداشت
اما خود از نداشتنِ سر خبر نداشت
ناگاه شد پرنده و افتاد روی خاک
گفتم پرنده؟ نه، بخدا، بال و پر نداشت
اینجا—قلمروی که در آن سال‌ها گُمم
می‌خواستم فرار کنم، هیچ در نداشت
آیینه‌ی شکسته‌ی ایوان تمامِ شب
چشم از منِ غریب و جدا هیچ بر نداشت
رفتم به سوی آینه، دیدم که سایه‌ای
از شور، مهر، عاطفه‌... اصلأ اثر نداشت
گفتم: که کیستی و در اینجا چه می‌کنی؟
خندید و گفت: راهِ تو جز دردسر نداشت
گفتم: کدام دردسر، این حرف‌ها چه است؟
«ای کاشکی عزیزِ دلت چشمِ تر نداشت»
مُشتی زدم بر آینه، تصویر پاش خورد
مردِ درونِ شیشه، توانِ سفر نداشت
گفتم به شب: «کجاست سحر؟» اعتنا نکرد
انگار این حسود، نشانِ سحر نداشت!
خاموش مانده بودم و ناگاه در شکست؛
آری، کسی به دیدنم آمد که سر نداشت!
#فردوس_اعظم


نقدی کوتاه به اصطلاح «کارگر جنسی»
در نظام سرمایه‌داری، هر چیزی که قابلیت مبادله داشته باشد، به کالا تبدیل می‌شود، بدن، طبیعت، دانش، و حتی روابط انسانی.
نینا سرفراز

برتولت برشت
نمایشنامه محشری دارد به نام «انسان نیک سچوان» که به فارسی غلط ترجمه شده است.
خدایان سه گانه
برای آشنایی با بشریت
پایین می آیند  و  به شهر سچوان می رسند

کسی در به روی شان باز نمی کند
کسی
   آب و نان و مسکن به انان نمی دهد.
تشنه  و گشنه در خیابان می مانند
تا اینکه زن خودفروشی آب و نان و مسکن  شان می دهد و از مهلکه مرگ نجات شان می دهد.
خدایان سه گانه
هم به ازای خدمت زن روسپی
ثروتش می دهند و او سرمایه گذاری میکند و به  تولید    آب و نان و مسکن و غیره انبوه می پردازد.
سؤال ما این بوده است که چرا
از دید برشت
بهترین انسان زمین از قضا بدنام ترین انسان زمین است؟
منظور برشت چیست؟
ضمنا
خودفروشی نران و زنان و حتی جانوران
قدمتی دیرین دارد
و
ربطی به سرمایه داری ندارد.
روی مفهوم مدرن کارگر جنسی باید کار کرد.



اولا
ضد دیالک تیکی دروغ
راست است و نه حقیقت
ضد دیالک تیکی حقیقت
هم
باطل است و نه دروغ

ثانیا
دروغی که جاوی و حامل ذراتی از حقیقت نباشد
مقبول نمی افتد
خلایق خر نیستند تا دروغ محض بی غل و غش را قبول کنند
ثالثا
ای بسا دروع
که حقیقی تر از راست است.
سعدی دانسته است:
دروغ مصلت آمیز به از راست فتنه انگیز است




شوپنهاور معلم عادولف نیچه بوده است
جامعه ایدئال اینها
همبود گرگ ها ست.
ای بسا گرگ ها که پس از صیدی
از نعمت لب زدن به طعمه
 محروم می مانند و از گرسنگی می میرند
چون سردسته گرگ ها (گرگ آلفا) در خوردن طعمه تقدم دارد
دلیل مخالفت اینها با مذهب و خدا
مخالفت شان با اخلاق مذهبی (دستگیری از همنوع و ترحم به ضعفا) است


به اعدام در ایران خاتمه دهید
راه کارگر

سازمانی که دم از کمونیست بودن می زند
فقط مخالف اعادم در ج.ا. است و نه در سراسر جهان بی سامان

سازمانی که دم از کمونیست بودن می زند
از کلیه فرم های نفی فیزیکی همنوعان
فقط اعدام را برجسته میکند و شعاریت می بخشد.
در ممالک امریکای لاتین
هر ثانیه دختر و پسر زحمتکشی توسط مافیای زورگیر ترور می شود
هر ثانیه.

در خاوران های خاور
 هیچ نفسکشی
نفسی امنیت ندارد
مرگ
در هر  قدمی است



گویند چون خزانه ی انوشیروان عادل را گشودند، لوحی دیدند که پنج سطر بر آن نوشته شده بود؛
هر که مال ندارد،آبروی ندارد
هر که برادر ندارد،پشت ندارد
هر که زن ندارد،عیش ندارد
هر که فرزند ندارد،روشنی چشم ندارد
هر که این چهار ندارد،هیچ غم ندارد
عبید زاکانی

عبید
احتمالا
این دعاوی را برای بیان جمله تق و لق  آخر اختراع کرده است:
بی همه چیزی = بی غمی

انوشیروان به همان اندازه عادل بوده است که علی و سیدعلی عادل بوده اند:
علی در یک شب
۱۰۰۰ آزاده را گردن زده است  و ۱۰۰۰ خانواده را بی پدر و بی همسر و بی پشت و پناه ساخته است
و
سیدعلی دهها هزار نفر را قصابی کرده و در خاوران جلوی ددان افکنده است.
انوشیروان قاتل کلکتیو سران و پیروان مزدک برابری طلب بوده است.
۱
هر که مال ندارد
اموالش و دسترنجش توسط لاشخورها چپاول شده است
۲
هر که برادر ندارد،
روی پای خود می ایستد و همنوعان خود را خواهر و برادر خود می داند
۳
هر که زن و یا شوهر ندارد
دردسر ندارد
نیازی به   تظاهر و  تحمل ذلت از هر نوع ندارد

۴
هر که فرزند ندارد،
دغدغه خاطر  ندارد.

۵
هر که این چهار ندارد،
تجربه و دانش تجربی بخور و نمیر ندارد.

ایکاش
خلایق اندیشنده بودند
و
اندیشه و نظر داشتند  
و
حق بیان اندیشه نداشتند.
درد و دریغ از این است
که کسی توان تفکر حتی ندارد.
همه طوطی وش اند و نه خوداندیش.
چون تیز بنگری
همه نشخوار می کنند


گفتم بهار کو؟
تابوتی در غروب نشانم داد
بر شانه‌های مردان
در شیون زنان
با لاله‌ای که سرخ و سراسیمه رسته بود
از لای درز آن
#منصور_اوجی

معنی تحت اللفظی:
سراغ بهار را ازش گرفتم.
تابوتی را نشانم داد که از درزش لاله ای هویدا بود
لاله سراسیمه رسته ای
تابوت را مردان به گورستان می بردند و زنان زار می زدند.


آره.
البته
فقط لطفی که نیست.
سایه هم تحت تأثیر شدید عرفان است.
غنای فلسفی شعر سایه
به دلیل گرایشات عرفانی او ست.
عرفا
حرف های تصادفی بسیار ژرف دارند.
مثال:
از جمادی مردم وو
تضاد در آثار عرفا
مراجعه کنید به شعر آینه در آینه از سایه.
ما تحلیلش کرده ایم.
آبرو ریزی است.

 جتی طبری تحت تأثیر شدید عرفان است.
طبری شیفته مولانا  و عرفای دیگر از قبیل ابوالخیر و غیره است



آثار لطفی باید تحلیل مارکسیستی شوند.
چهان بینی لطفی
احتمالا عرفانی بوده است.
عرفان
جریان ایراسیونالیستی (خردستیز) و ارتجاعی چپنمایی است
حامی و مبلغ  معاصر عرفان
دیری است که
امپریالیسم است.
مد روز کردن میستیک (عرفان) توسط امپریالیسم بی دلیل نیست.
هالی وود به همین دلیل فیلمی راجع به مولانا ساخته است
آنهم با نقش بازی سکسی ترین هنرپیشه اش



طبقه بندی بشریت به دانا و نادان
نشانه نادانی و ناشی از نادانی است.
کسی نادان نیست
نادان کسی است که بشریت را به دانا و نادان طبقه بندی کند.
در طبیعت و جامعه
تقسیم کار هست
و هر کس در رشته و حرفه خود علامه است
مورچه نادانتر از سرچه نیست
حمال نادانتر از بقال نیست
صیاد نادانتر از شیاد نیست


نقد دین
 یک وظیفه‌ی تاریخی، نه یک تجمل فکری
اکبری

دین چیست؟
دین فرمی از شعرر است
شعور دینی و یا مذهبی
نتیجه نقد و نفی دیالک تیکی شعور اساطیری و هنری است
شعور دینی و یا مذهبی
توسط شعور فلسفی نقد و نفی دیالک تیکی می شود
مارکسیسم
نتیجه نقد و نفی دیالک تیکی شعور دینی و یا مذهبی و شعور  اساطیری و هنری و فلسفی در تمام طول تاریخ است.
هر مارکسیستی
ضمنا
مذهبی است
هر مارکسیستی
بهترین مذهبی است.
آته ئیسم = بی شعوری
ته ئیسم
شعور وارونه است
ولی
 صدبار بهتر از آته ئیسم  (بیشعوری) است



تعریف شما از عرفان چیست؟

تعاریف مفاهیم
شخصی نیستند.
طبقاتی اند.
تعریف عرفان را ترجمه و منتشر کرده ایم.
 البته برای اجنه.  
عرفان
 در قرون وسطی جریانی ضد فئودالی و ضد روحانی بوده است.
محتوای بیت بیت دیوان حافظ
بر ضد عرفان و عرفا ست.
عرفان
اما
مکتب خردستیزی است
پای خردگرایان را مولانا چوبین و بی تمکین میداند
عرفان اکنون
مکتب بند تبنانی ارتجاعی کثیفی است


«رویا به پایان رسید!»
این همان چیزی است که در سرمقاله روزنامه «هاآرتس اسرائیل» آمده، با عنوان:
«فلسطینی‌ها بهترین ملت‌های زمین در دفاع از سرزمین خود هستند.»
آیا باور می‌کنید که سرمقاله بزرگ‌ترین روزنامه اسرائیلی امروز، حقیقت را درباره فلسطینیان می‌گوید؟ اینکه آن‌ها از بهترین ملت‌های زمین‌اند که پس از ۷۵ سال، همچون یک مرد، برای دفاع از حقوق خود قیام کردند؟
در ادامه سرمقاله‌ی ترجمه‌شده آمده است:
این یکی از نادرترین نشانه‌های وجدان بیدار است،
و زیباترین شکوفه‌های آزادی فکری،
و ارزشمندترین میوه‌های توان نوشتاری.
بخوانید که نویسنده چه می‌گوید:
در جریان جنگ غزه و شلیک موشک‌های مقاومت به سوی ما،
زیان ما در هر سه روز از ۹۱۲ میلیون دلار فراتر می‌رود؛
از پرواز هواپیماها،
هزینه موشک‌های پاتریوت،
سوخت‌رسانی به خودروهای نظامی،
تا مصرف مهمات و انواع سلاح‌ها.
از کار افتادن تجارت، سقوط بورس،
توقف فعالیت اغلب مؤسسات و پروژه‌های عمرانی،
فلج شدن کشاورزی، صنعت و بازرگانی،
و مرگ طیور در مزارع با ضرر ده‌ها میلیون دلاری.
همچنین تعطیلی برخی فرودگاه‌ها و خطوط قطار،
هزینه تغذیه فراریان به پناهگاه‌ها،
و ویرانی خانه‌ها، مغازه‌ها، خودروها و کارخانه‌ها
بر اثر موشک‌های مقاومت فلسطینی.
ما درگیر جنگی هستیم که خودمان آن را آغاز کردیم،
آتش آن را افروختیم و شعله‌ور کردیم،
اما ما نیستیم که آن را اداره می‌کنیم،
و قطعاً ما نیستیم که آن را پایان می‌دهیم.
و پایان آن، قطعاً به سود ما نیست،
به‌ویژه اینکه شهرهای عربی در اسرائیل
همه را با این خیزش بزرگ علیه ما شگفت‌زده کردند،
در حالی که ما گمان می‌کردیم بوصله فلسطینی خود را از دست داده‌اند!
این نشانه‌ی شومی است برای دولتی که سیاستمدارانش
اکنون مطمئن شده‌اند همه محاسبات‌شان غلط بود،
و سیاست‌های‌شان نیاز به دیدی فراتر داشت
از آنچه پیش‌تر به آن اندیشیده بودند.
اما فلسطینی‌ها،
آری، آن‌ها واقعاً صاحبان این سرزمین هستند.
و چه کسی جز صاحب زمین،
با این شدت، با این افتخار، و با این پایداری،
از سرزمین خود، مال خود و فرزندانش دفاع می‌کند؟
من به‌عنوان یک یهودی،
به‌چالش می‌کشم که کل کشور اسرائیل
بتواند چنین تعلق‌خاطری به این سرزمین نشان دهد.
اگر ملت ما واقعاً به سرزمین فلسطین پایبند بود،
ما شاهد این حجم عظیم از مهاجرت یهودیان در فرودگاه‌ها نبودیم،
در حالی‌که شتابان از کشور می‌گریزند
از همان لحظه‌ای که جنگ آغاز شد،
با آنکه فلسطینی‌ها از سوی ما
قتل، زندان، محاصره،
و حتی تهاجم فکری با مواد مخدر،
و ترویج باورهای فاسد مانند الحاد، شک در دین، فساد و انحراف جنسی را تجربه کردند.
اما شگفت اینکه حتی فردی که معتاد است،
باز هم برای دفاع از سرزمین و مسجد اقصی خود برمی‌خیزد
چنان‌که گویی شیخی با عمامه است که فریاد می‌زند: الله‌اکبر!
افزون بر آن، آنان می‌دانند که در آینده
در انتظارشان ذلت، تحقیر و بازداشت خواهد بود،
با این حال هرگز از رفتن به مسجدالاقصی و نماز بازنمی‌مانند.
برای مقایسه: ارتش‌های کامل برخی کشورها
با تمام تجهیزات‌شان جرأت نکردند کاری کنند
که مقاومت فلسطین در چند روز کرد
پس از آن‌که نقاب از چهره سرباز شکست‌ناپذیر اسرائیلی افتاد
و او کشته شد یا به اسارت درآمد.
تا زمانی که تل‌آویو طعم موشک‌های مقاومت را چشیده،
بهتر است که از رؤیای دروغین «اسرائیل بزرگ» دست بکشیم.
و باید فلسطینی‌ها را به داشتن یک کشور همسایه‌مان بپذیریم
تا صلح میان ما برقرار شود،
و این تنها راهی است که بقای ما بر این سرزمین را
برای چند سال بیشتر تضمین می‌کند.
من باور دارم،
که حتی اگر هزار سال دیگر هم دوام بیاوریم —
که بعید است ده سال دیگر هم دوام آوریم —
روزی خواهد آمد که
باید تمام هزینه‌ها را بپردازیم.
زیرا فلسطینی دوباره برخواهد خاست، و باز هم برخواهد خاست،
و این‌بار، بر اسب سوار خواهد شد
و به‌سوی تل‌آویو خواهد تاخت.

ستاره بختیار

 عنوان سرمقاله روزنامه «هاآرتس اسرائیل» :
«فلسطینی‌ها بهترین ملت‌های زمین در دفاع از سرزمین خود هستند.»

به سر مقاله نویس روزنامه «هاآرتس اسرائیل»
بگویید
فلسطین «جامعه» ای قبیلتی است
ملت
اما
پدیده ای بورژوایی (سرمایه داری) است
فلسطین که ااگر خدا بخواهد و اسرائیل بگذارد
 یک میلیون سال بعد ملت خواهد.
خود اسرائیل حتی ملت ندارد
چه رسد به کشورک های قبیلتی عربی
ج. ا. به همین دلیل
امت ساخته است تا جای خالی ملت را بلکه پر کند و آچمز شده است.
۲۰ دولت امپریالیستی پس از ۲۰ سال اشغال افغانستان
نتوانستند ملت بسازند
به عوض ملت
ارتش ساختند
ارتشی که به فوتی فرو ریخت



چه خوش گفت روزا لوکزامبورگ
«انقلابی‌ترین کاری که می‌توان انجام داد این است که همیشه با صدای بلند آنچه که اتفاق می‌افتد را اعلام کنیم.»
پروین اشرافی
عجب تحریفی از انقلابیگری.
بنا بر این خرافه روزا
مش دونالد ترامپ
انقلابی ترین شخصیت جهانی است:
چون هر دم هپی نینگ ها را با صدای رسا از همه رسانه ها و منیرها و مناره های جهان اعلام می دارد

ترامپ و تعرفه های گمرکی


تاریک‌ترین شعر مهدی اخوان ثالث
عموما مهدی اخوان ثالث را به شعرهای «زمستان»، «ارغنون» و «آخر شاهنامه» می‌شناسند، اما تاریک‌ترین سایه در گوشه ذهن او از نگاه‌ها دور مانده است
غم و اندوه نقابی است بر چهره‌ی بیشتر اشعار اخوان ثالث، اما در ژرفای آن‌ها امید موج می‌زند؛ «گرگ هار» فریادی است از دل تاریکی، که با کهن‌الگوی سایه، سیاه‌ترین زوایای روان انسان را می‌کاود.
مهدی اخوان ثالث، شاعری بود که همواره در آستانه‌ی امید و یأس، با سایه‌های خویش دست‌وپنجه نرم می‌کرد. او در شعر «گرگ هار» چهره‌ای عریان از تاریکی وجود انسان و جهان زمانه‌ی خود را به نمایش می‌گذارد.
«گرگ هار» نه صرفاً روایت یک جانِ خسته، که سرگذشت انسان مدرنی است که در نبردی بی‌امان با درون خویش و با جهانی بی‌رحم گرفتار آمده است.
در این شعر، کهن‌الگوی سایه چونان حضوری سیال، در تک‌تک ابیات جریان دارد؛ انگار اخوان، با نگاهی که از پس عینک اندوه و شکست عبور کرده، تمام روشنایی‌ها را به چالش می‌کشد و بر زخم‌های عمیق روح انسان معاصر انگشت می‌گذارد.
بنابراین «گرگ هار» تاریک‌ترین گوشه‌ی روان اخوان را می‌نمایاند؛ جایی که تسلیم و عصیان، امید و سرخوردگی، همچون دو سوی یک سکه، در هم می‌پیچند و زبانی می‌آفرینند که تلخ است، اما به شکلی رازآلود، صادقانه و زیبا.
تاریک‌ترین شعر مهدی اخوان ثالث
در شعر «گرگ هار»، اخوان ثالث یکی از خالص‌ترین و تکان‌دهنده‌ترین تصویرهای کهن‌الگوی سایه را ارائه می‌کند. در روانشناسی تحلیلی یونگ، سایه بخش تاریک، طردشده و اغلب ناشناخته‌ی شخصیت است؛ مجموعه‌ای از غرایز سرکوب‌شده، هیجانات خشونت‌آمیز و نیروهای مخرب درونی.
اخوان در این شعر، این بخش تیره‌ی روان را نه به صورت نمادین و پنهان، بلکه آشکار و عریان به تصویر می‌کشد. او از یک «گرگ هار» می‌گوید: موجودی درنده و دیوانه که دیگر هیچ مرزی برای دوست و دشمن، عشق و نفرت، اخلاق و غریزه قائل نیست.
شعر «گرگ هار» بی‌تردید تاریک‌ترین شعر مهدی اخوان ثالث است؛ تجسمی هولناک از کهن‌الگوی سایه در روان انسان. در این شعر، اخوان چهره‌ی تاریک و حیوانی خویش را در قالب گرگی وحشی و خون‌ریز می‌نگارد که در لحظه‌ای از یأس و خشم، دیگر نه دوست را می‌شناسد و نه معشوق را؛ تنها چیزی که باقی می‌ماند میل به دریدن و ویرانی است.
سایه‌ای که نه‌تنها در ناخودآگاه زیست می‌کند، بلکه بر هستی شاعر چیره شده و در نبردی درونی، تمام وجوه انسانی را به چالش می‌کشد. این شعر، لحظه‌ی انفجار درونیِ سوژه‌ای است که از بند اخلاق و امید گسسته و در هیئت غریزه‌ای رها، فریاد می‌زند: «گرگ هاری شده‌ام
———————
شعر «گرگ هار» مهدی اخوان ثالث
گرگ هاری شده‌ام
هرزه‌پوی و دله‌دو،
شب در این دشتِ زمستان‌زده‌ی بی‌همه‌چیز،
می‌دوم، برده‌ز هر باد گرو.
چشم‌هایم چو دو کانون شرار،
صفِ تاریکی شب را شکند،
همه بی‌رحمی و فرمان فرار.
گرگِ هاری شده‌ام، خون مرا ظلمتِ زهر
کرده چون شعله‌ی چشمِ تو سیاه.
تو چه آسوده و بی‌باک خُرامی به برم!
آه، می‌ترسم، آه...
آه، می‌ترسم از آن لحظه‌ی پُر لذت و شوق
که تو خود را نگری،
مانده نومید ز هرگونه دفاع،
زیر چنگِ خشنِ وحشی و خون‌خوارِ منی.
پوپکم! آهوکم!
چه نشستی غافل،
کز گزندم نرهی، گرچه پرستارِ منی.
پس از این درّه‌ی ژرف،
جای خمیازه‌ی جاویدشده‌ی غارِ سیاه،
پشتِ آن قله‌ی پوشیده ز برف،
نیست چیزی، خبری.
ور تو را گفتم چیزِ دگری هست، نبود،
جز فریبِ دگری.
من از این غفلتِ معصومِ تو، ای شعله‌ی پاک،
بیشتر سوزم و دندان به جگر می‌فشرم.
منشین با من، با من منشین!
تو چه دانی که چه افسونگر و بی‌پا و سرم؟
تو چه دانی که پسِ هر نگه ساده‌ی من،
چه جنونی، چه نیازی، چه غمی‌ست؟
یا نگاهِ تو، که پُر عصمت و ناز،
بر من افتد، چه عذاب و ستمی‌ست؟
در دم این نیست، ولی
در دم این است که من بی‌تو دگر
از جهان دورم و بی‌خویشتنم.
پوپکم! آهوکم!
تا جنون فاصله‌ای نیست از اینجا که منم.
مگرم سوی تو راهی باشد،
چون فروغِ نگهت.
ورنه دیگر به چه کار آیم من،
بی‌تو؟ چون مرده‌ی چشمِ سیهت.
منشین اما با من، منشین!
تکیه بر من مکن، ای پرده‌ی طنازِ حریر،
که شراری شده‌ام.
پوپکم! آهوکم!
گرگِ هاری شده‌ام...


‎می‌ گذارم جنگ را بر خام ها، بد‌نام‌ ها‎
‎‏‎عشق را فریاد خواهم زد، به پشت بام‌ ها
‎از برای شستن خشم برادر های ننگ
‎‏‎دختران رابعه مردند در حمام ها
‎‏‎
‎‏‎هر رسولی آمد از روز جزا هشدار داد
‎‏‎هیچ وحی (عشق) پیدا نیست در پیغام  ها
‎‏‎دل، برای جستجو هایم، به دریا می زنم
‎‏‎راه می‌کارم برای خستگی گام ها
‎دل‌دقم؛ آواره‌ام؛ اما خیالم راحت است
‎چشم‌های تو نجاتم می‌دهند از دام‌ها
‎‏‎یک اتاق کوچک و یک بیت  شعر ناتمام
‎‏‎دختری فانوس می گرید برای شام ها
 
صنم_عنبرین



لودویگ ویتکنشتاین
(علامه کج و معوج  امپریالیسم) :
هر چه را که قابل گفتن باشد، می توان به روشنی گفت
و
هر چه که غیرقابل گفتن باشد، باید راجع بدان سکوت کرد.

عجب خرافاتی.
پیش شرط ابراز نظر  راجع به چیزی
شناخت پیشاپیش آن چیز است
ابراز نظر راجع به چیزی
بستگی به لیاقت معرفتی تو دارد و  ربطی به چیز مربوطه ندارد.
خر
راجع به هر موضوعی سکوت می کند
برای اینکه لیاقت معرفتی ندارد و نه به  این دلیل که  چیزها  قابل گفتن اند.



نزار قبانی:
"زن اگر دوستت داشته باشد، برای نوشیدن قهوه ای با تو، از پاریس به دمشق می آید؛ و اگر قلبش را به روی تو ببندد، خسته تر از آن است که حتی یک حبه قند با تو بخورد ...!"

حضرت تزار
فرقی بین زن و نر وجود ندارد تا زن چنان کند و نر چنین.
زن = نر
از هر لحاظ و نظر
 اگر به برابری زنان و نران ایمان داری
برو به ابوقریب ویا ابو اوین تا به چشم خود ببینی ویقین قلبی کسب کنی.



چگونه و چرا او با وجود اعدام اکثریت مطلق کادرهای سازمان مخفی و رهبری حزب توده ایران زنده ماند
فرهاد

ما نمی دانیم که چرا سیمین مدرسی و دخترک زنجانی  اعدام می شوند
ولی ژاله اصفهانی و محمدی و مریم و کیانوری اعدام نمی شوند
چرا جوانان بی خبر از حزب و  توده اعدام می شوند ولی سیاوش و سایه آزاد می گردند
احتمالا خود جلادان جماران جوابی به این جور سؤالات ندارند
چه رسد به ما که نه سر پیازیم و نه ته پیاز.
اعدام نشدن اما دلیل بر خیانت کسی نمی شود.
همین جیدر مهرگان
را ساواک دستگیر میکند
حیدر دست به خودکشی میزند.
ولی آزادش می کنند
و
حتی اجازه کار در هیئت تحریریه پرتیراژترین روزنامه کشور را به او می دهند
در حالیکه دانشجوی پا برهنه به جرم بازداشت شدن و به چند ماه زندان محکوم شدن
پس زا فراغت از تحصیل بیکار می ماند.
مگر جیدر خاین بوده است که آزاد  و اباد شده است؟


خدا
در ادیان ابراهیمی
موجودی روان بیمار است
اردشیر

ما
سگان سرگردان توده «بی همه چیز»
از
دست اردشیر
  آرد و شیر می شویم.
دین چیست؟
ای مترجم دیروز و مسلط به زبان روسی امروز؟
سری به دایرة المعارف شوروی زدن وبا تعریف مفهوم دین ویا مذهب اشنا شدن
بی ضرر و ضرور است.
با مفاهیم پسیکولوژیستی که نمی توان به درک و توضیح دین و مذهب نایل آمد.
دین ویا مذهب
یک مفهوم فقهی و فلسفی است
تئولوژی (دین ویا مذهب)  فرمی از شعور است
تئولوژی (دین ویا مذهب)
نتیجه نفی دیالک تیکی شعور هنری و اساطیری است
به همین دلیل کتب مقدس (تورات و انجیل و قران)
فقط کتب فقهی نیستند.
ضمنا کتب هنری و استه تیکی و اساطیری اند
نتیجه نفی دیالک تیکی همیشه همین است.
قران مملو از قصه و استه تیک است
نثر قران
نثری شعرگونه ای است
طرز تفکر کریم
دیالک تیکی است
الله
چیست و کیست؟

آره.

جورج بوش و جانسون و کندی و ریگان و صدام و سیدعلی
همه از دم فقیر و تنگدست اند


همدردی با رنجدیدگان آسان است
ولی دلشلدی از کام یایان، دشوار
اسکار

این ادعای اسکار
اگر تیز بنگریم، معیوب است:
کسی که لیاقت همدردی با دردمندان را دارد
بیشک لیاقت شادمانی از درمان شدگان را هم دارد.
خصلت همه چیز
دیالک تیکی است:
به قول شاعری توده ای
در غم انسان نشستن
پا به پای شادمانی های مردم پای کوبیدن
دیالک تیک غنخواری و شادمانی  خواهی

با کشف دو اصل بحرانی آغاز شد: اولی تصویر obscura دوربین، دومی کشف این است که برخی مواد با قرار گرفتن در معرض نور[۲] به طور قابل مشاهده تغییر می شوند. هیچ مصنوعات یا توضیحی که نشان دهنده هرگونه تلاش برای ثبت تصاویر با مواد حساس به نور قبل از قرن هجدهم باشد وجود ندارد.
نمایی از پنجره در Le Gras ۱۸۲۶ یا ۱۸۲۷، که گمان می رود اولین عکس بازمانده از دوربین باشد. [1] تقویت مجدد (چپ) اصلی و رنگ بندی شده (راست).
در حدود سال ۱۷۱۷، یوهان هاینریش شولزه از یک تخته حساس به نور برای ثبت تصاویر حروف قطع شده روی بطری استفاده کرد. با این حال، او به دنبال دائمی کردن این نتایج نبود. در حدود سال ۱۸۰۰، توماس ودگ وود اولین مستند قابل اعتماد را انجام داد، هرچند تلاش ناموفق برای ثبت تصاویر دوربین به شکل دائمی. آزمایش های او عکس های مفصلی را تولید کردند، اما ودگ وود و همکارش هامفری دیوی راهی برای ترمیم این تصاویر پیدا نکردند.
در سال ۱۸۲۶، نیکفور نیپس برای اولین بار موفق شد تصویری را که با دوربین ثبت شده بود تعمیر کند، اما حداقل هشت ساعت یا حتی چند روز در معرض دوربین قرار گرفت و اولین نتایج بسیار خام بود. لوئیس داگور، همکار نیپس به توسعه فرایند داگورئوتایپ پرداخت، اولین فرایند عکاسی به طور عمومی و تجاری قابل دوام است. داگرئوتایپ تنها به چند دقیقه در معرض دید دوربین نیاز داشت و نتایج واضح و با جزئیات تولید کرد. در ۲ آگوست ۱۸۳۹ داگور جزئیات روند را به اتاق همسالان در پاریس نشان داد. در 19 آگوست جزییات فنی در جلسه آکادمی علوم و آکادمی هنرهای زیبا در قصر انستیتوت همگانی گردید. (به خاطر اعطای حقوق اختراعات به عموم، داگور و نیپس، سالنامه های سخاوتمندانه ای برای زندگی اعطا شد. )[3][4][5] هنگامی که فرایند داگورئوتایپ مبتنی بر فلز به صورت رسمی برای عموم نشان داده شد، رویکرد رقیب
رخسار ایشیق زاده



چرا.
کسب و کار شما گیر دادن به افراد و غفلت از افکار است.
شاید خودتان ندانید.
شما کامنت ها را اصلا نمی خوانید و یا نمی فهمید
و نخوانده و نفهمیده دست به قضاوت راجع به همنوع می زنید.
مثال:
اخیرا
حریفی را به خیانت به حزب توده متهم کرده اید که هنوز زنده است و در غربت به ذلت به سر می برد.
درحالیکه نورالدین کیانوری
او را تبرئه کرده است و ادعای جوانشیر را رد کرده است.
نورالدین کیانوری
بار ارائه  مدرک تجربی ـ شخصی
قائم پناه را عامل فوندامنتالیسم در حزب توده نامیده است
حق هم داشته است.
قائم پناه  کجا ست؟


"آزادی طبقه کارگر فقط باید بدست خود کارگران انجام بگیرد "
کارل مارکس در "نقدی بر برنامه گوتا"
"Die Befreiung der Arbeiterklasse Muss die Tat der Arbeiter selbst sein "
Karl Marx

این ترجمه دقیقی از حرف مارکس نیست.
مترجم
فاقد دقت و شاید هم فاقد صداقت علمی بوده است.
در جمله مارکس، از «فقط» اثری نیست.
نمی تواند هم اثری از «فقط» باشد.
فقط باید این جمله مارکس را تحلیل مارکسیستی کرد.


آهنگر
پیشه ور است
و
نه کارگر


ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر