۱۴۰۴ اردیبهشت ۱۸, پنجشنبه

درنگی در شعری از هوشنگ ابتهاج (سایه) (۱۱) (بخش آخر)

    

درنگی 

از

شین میم شین 
 
سایه
  ای غم ! نمی دانم
روز ِ رسیدن روزی ِ گام ِ که خواهد بود
اما درین کابوس ِ خون آلود
در پیچ و تاب ِ این شب ِ بن بست
بنگر چه جان های گرامی رفته اند از دست.


دردی است چون خنجر
یا خنجری چون درد
این من که در من
پیوسته می گرید

معنی تحت اللفظی:
نمی دانم که چه کسی از نعمت رسیدن به مقصد برخوردار خواهد شد.
اما تا آن روز رسیدن به مقصد
ما کابوس خون الودی را تجربه کرده ایم و در پیچ و تاب شب بن بستی به سر برده ایم و جان های عزیز بی نظیری را از دست داده ایم.
«من» درونی من که در کالبد من در تضرع مدام است، 
از دردی بسان خنجر و خنجری بسان درد رنج می برد. 
 
 این بند آخر این شعر سایه است:


۱
ای غم ! نمی دانم
روز ِ رسیدن روزی ِ گام ِ که خواهد بود
 
سایه
 در این جمله
دیالک تیک عمر و رزق
را
هم به صورت دیالک تیک روز و روزی بسط و تعمیم می دهد
و
هم به صورت دیالک تیک روز رسیدن به مقصد و روزی گام کس.
 
دیالک تیک عمر و رزق از دیالک تیک های کریم است:
خدای رزاق برای هر موجودی عمر معینی را مقرر داشته است و برای هر روز او روزی معینی را در جای معینی.
 
کریم
 در اینجا تریاد ماده ـ مکان ـ زمان
 را
به صورت تریاد روزی ـ روز ـ محل ارتزاق بسط و تعمیم داده است.
سایه
 این دیالک تیک را از حافظ به میراث برده است:

مثال:

ما آبرویِ فقر و قناعت نمی‌بریم

با پادشه بگوی که روزی مقدّر است

حقوق حافظ را پادشاه شیراز فراموش کرده است
و
حافظ
دچار فقر و فاقه شده است.
واکنش حافظ به فقر، قناعت است.
حافظ چپنمایانه قناعت را به مثابه طرز و طریق حفظ آبروی فقر قلمداد می کند.
قناعت یکی از مهم ترین مفاهیم در جامعه ـ تئوری فئودالی سعدی و حافظ است.
واکنش حافظ به فراموشکاری پادشاه، تداعی رزاقیت الهی است که پادشاه سایه او ست.

ای غم ! نمی دانم
روز ِ رسیدن روزی ِ گام ِ که خواهد بود
سایه
 در این جمله 
 گام را موجودیت و سوبژکتیویت می بخشد و برای گام رزق و روزی تصور و تصویر می کند.
رزق و روزی گام در این جمله، روز رسیدن به مقصد قلمداد می شود.
 
۲
اما درین کابوس ِ خون آلود
در پیچ و تاب ِ این شب ِ بن بست
 
سایه
در این دو مفهوم ادبی ـ تخیلی ـ پوئه تیکی
 شرایط زیست دردناک  رهروان پیگیر و خستگی ناپذیر را تصور و تصویر می کند:
شرایطی شبیه کابوس در گذر از پیچ و تاب شب بن بست.

منظور سایه از شب بن بست 
شبی است که سحر نمی شود.

این اندیشه را هم سعدی و هم سیاوش کسرایی در شعر معروفش تحت عنوان «غزلی برای درخت»
 به طرز فوق العاده زیبایی تبیین داشته است:
 
اینجا شب است و ما، شب زدگانی که چشم شان، 
صبحی ندیده است.
تو روز را کجا، نوروز را کجا 
در خواب دیده
غرق تماشایی، ای درخت؟
 
۳
بنگر چه جان های گرامی رفته اند از دست.
 
سایه 
در این جمله
به بهایی اشاره می کند که  جامعه در راه رسیدن به مقصد پرداخته است.
حزب توده
شهید نامه ای قطور دارد 
که 
هم دال بر توحش و بربریت طبقه حاکمه اتگل و استثمارگر است و هم دال بر فقر فلسفی حزب توده است.
 
۵
دردی است چون خنجر
یا خنجری چون درد
این من که در من
پیوسته می گرید

 
سایه در این بند آخر این شعر،
دلیل گریه مدام «من» درونی خویش را دشنه وارگی درد و درد وارگی دشنه می داند.
یعنی
دیالک تیک مادی و فکری
را
به صورت دیالک تیک دشنه ای چون درد و دردی چون دشنه بسط و تعمیم می دهد.

هدف سایه
تأکید مؤکد بر شدت دردی است که در دل دارد.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر