کوری کنونی این است
که کسانی که سنگ خلق فلسطین را به سینه می زنند
برای خلق های اوکراین تره حتی خرد نمی کنند که دهها میلیون تن از انان دربدرند و هر لحظه در خطرند
حضرات
از دار و دسته پوتین حمایت چه بسا نظامی ـ پهبادی می کنند.
حضرات
چه راه حلی برای اختلافات خلق ها دارند؟
پوتین
سوداری انحلال کشور و ملت اوکراین را در سر دارد
حماس و حزب الله
سودای امحای اسرائیل را.
حضرات
جای اوکراینی ها و اسرائیلی ها باشند
چه می کنند؟
اگرامریکا برود صهونسیم خود به خود نابودمیشود
دارنا سرخ
صهیونیسم چیست؟
بعضی ها خیال میکنند که صهیونیسم فحش خواهر و مادر است.
صهیونیسم
ایده ئولوژی بورژوازی یهود است.
هدف و آماج صهیونیسم
متحد و متشکل و متمرکز سازی خلق سرگردان یهود و تشکیل خانه ای برای انان و پایان دادن به ستمکشی هزاران ساله است.
صهیونیسم
جنبش بورژوایی رهایی بخش خلق یهود است ا
که امپریالیسم استعمارگر انگلیس را در سرزمین موعود به مصاف طلییده و جمع کثیری از نظامیانش را به قتل رسانده و مجبور به خروج از کشور کرده است.
امپریالیسم امریکا
که از آغاز حامی و حافظ صهیونیسم نبوده است.
دولت اسرائیل می تواند بدون حمایت این و آن از خود دفاع کند
گذشت آن زمان که فاشیستها امحای نهایی خلق یهود را در کله خالی از مغز خود بپرورند
استالین
به نازیسم پایان داد؟
مأمور سازمان سیا در تلویزیون اروپا (آلمان) نقل می کند که وارد دفتر کار صدام حسین شده است و عکس استالین را به دیوار اتاق دیده است و حیرت زده پرسیده است:
مگر تو کمونیستی؟
صدام نگاه عاقل اندر سفیهی به حریف می اندازد و می پرسد:
مگر استالین کمونیست بود؟
استالین
بدترین دشمن بلشویسم در عمل و بی شرم ترین مدعی نمایندگی بلشویسم در حرف بود و برای عوامفریبی مرتب ایلیچ ایلیچ می کرد.
استالین حتی یکی از همرزمان لنین را زنده نگذاشت
همسر لنین را هم خانه نشین ساخت و دخترش را به عنوان منشی مأمور کنترلش کرد.
پدر همین گابریل وزیر خارجه سابق آلمان هنوز زنده است و نماینده جناحی از حزب نازی است که مدافع تداوم وحدت استالین با هیتلر است.
سسیاستمداران نازی را استالین دعوت کرده بود تا در جشن انقلاب بخت برگشته اکتبر شرکت کنند.
استالین متحد همه جانبه نازی ها بود و هر پیروزی آنان را تبریک و تهنیت می گفت و از ارتش نازی حمایت های سوختی و غلاتی و غیره همه جانبه به عمل می آورد
استالین سران حزب کمونیست آلمان را که پناهنده شده بودند
تحویل گشتاپو داد.
کاری که گربه چوف در مورد اریش هونکر و همسر انقلابی اش بی شرمانه تکرار کرد.
استالین پس از پیمان شکنی هیتلر و حمله به اتحتد شوروی
بالاخره از خواب بیدار شد و پس از فدا کردن ۳۰ تا ۴۳ میلیون تن از کمونیست ها و شهروندان شوروی با حمایت امپریایلسم امریکا و انگلیس به برلین رسید
مگر نازیسم شکست خورده است؟
استالین همان بلا را بر سر سوسیالیسم اورد که پوتین بر سر لنینیسم می اورد
رضا شاه برای انگلیس یک نعمت باد آورده بود .
انگلیس رضا خان را با چندین کودتا روی کار آورد
خادمی
ما همه چیز را
نخست
بادقت می خوانیم و
بعد
کامنت می نویسیم.
شما کامنت ما را بادقت بخوانید تا دروغ را ضد حقیقت نپندارید.
ما مفهومی می اندیشیم.
مفهوم چیست.
تفاوت واژه با مفهوم چیست؟
حقیقت مهمترین مفهوم فلسفی است
به چه معنی است؟
قاعده این است. استثناء همیشه هست ولی تعیین کننده نیست
روی مفهوم قهرمان باید کار فکری جدی صورت گیرد.
مگر ستارخان
در ایام حیاتش قهرمان نبود؟
مگر بابک خرم دین در ایام حیاتش قهرمان نبود؟
ما باید میان قهرمانان حقیقی و خلقی و قهرمانان تقلبی، قلابی ، تصنعی و مصنوعی (شبه قهرمانان) تفاوت بگذاریم.
شبه قهرمانان
را
یا طبقات حاکمه نشسته بر اریکه قدرت
از طریق ترور و اعدام
می سازند
و
یا
طبقات حاکمه منتظر نشستن بر اریکه قدرت
از طریق تجلیل چه بسا عوامفریبانه مردگان توسط طبقات حاکمه نشسته بر اریکه قدرت .
قهرمان حقیقی
در هر جامعه
توده مولد و زحمتکش است که اگر یک لحظه دست از زحمت بردارد
جامعه فرو می پاشد
توده
اما بی اعتنا به قهرمان است
توده
بی نام می ماند و بی اعتنا به نام
فخرانگیز توده بی نام و بی اعتنا به نام و بی نیاز از نام
«اسب، اسب به دنیا میآید؛
اما انسان، انسان به دنیا نمیآید.
باید او را آموزش و تعلیم داد تا انسان شود.»
گردر
مگر
اسب
تربیت نمی شود؟
فرق و تفاوت بشر با اسب و گاو و خر که در تعلیم و تربیت نیست.
بشر
بر خلاف خر
موجودی کاملا طبیعتی نیست.
یعنی
فقط تحت تابعیت قوای طبیعی و غریزی نیست.
بشر
موجودی نیمه ناتورال و نیمه سوسیال (نیمه طبیعتی و نیمه جامعتی) است
بشر
بر خلاف خر
فقط تابع قوای طبیعی و غریزی نیست.
بشر
ضمنا تابع عقل است.
بشر در داربست دیالک تیکی غریزه و عقل به سر می برد.
بشر
بر خلاف خر
فقط در رابطه دیالک تیکی با طبیعت نیست
ضمنا در رابطه دیالک تیکی با جامعه است
بشر در مبارزه طبقاتی بی امان نیز است
همه چیز جامعه
از اه تا عطسه از شعر تا شعار طبقاتی است
دانش چیست؟
دانش
در حقیقت
به معنی دانش تجربی است:
یعنی نتیجه کار فکری روی تجارب است
دانش تجربی = نتیجه حلاجی فکری تجارب شخصی و نوعی
درک (Ahffassung) ربطی به دانش تجربی ندارد.
ضد دیالک تیکی تجربه، تئوری است.
ضد دیالک تیک دانش تجربی = دانش تئوریکی و یا نظری
منظور از غرب چیست؟
مگر فاشیسم تحت رهبری هیتلرو موسولینی وقیصر ژاپن
شرق بوده است؟
دعوا بر سر هژمونی (سرکردگی) جهانی بوده است.
هیتلرو موسولینی وقیصر ژاپن
می خواستند
جای بریتانیکای کبیر را بگیرند
ناکامی ها کوچک و بزرگ در ذهن و ضمیر بشر (شاید هم جانور)
انبار و تلنبار نمی شوند و دست نخورده نمی مانند.
اندام و ارگانیسم موجودات
به ویژه بشر
سیستمی مولتی فونکسیونال و پویا ست
روی ناکامی ها کوچک و بزرگ
هم کار فکری و تجربی شخصی صورت می گیرد
و
هم
خود اندام در عالم خواب به حلاجی خودپوی آنها می پردازد.
هر خوابی
چیزی جز روند زهر زدایی از ذهن نیست.
هر خوابی
روند تصفیه ذهن از زباله ها ست.
افسردگی
ربطی به کامیابی و ناکامی ندارد.
افسردگی
علل مادی ـ معیشتی - طبقاتی دارد.
افسردگی
بیماری انگل ها و علاف ها ست و نه بیماری کارگران و دهقانان و پیشه وران
مشتریان فروید و یونگ
از اعیان و اشراف انگل و علاف بوده اند
*نتان یاهو، مددی!*
*هادی خرسندی*
«بی بی» تو همان به که به ما حمله بیاری
یکباره در ایران بکنی تاجگذاری
وقت است که رسما بدهی پاسخ مثبت
بر خواهش یک عده هواخواه و حواری
اِشغال کنی توپ زنان کشور ما را
تهران و بم و مشهد و یزد و خوی و ساری
وانگه بزنی خرد و کلان را سر راهت
گه دانه به دانه بکُشی گاه قطاری
پرواز کنی بر سر آن کودک مسکین
چون بر سر قمری بچه ای باز شکاری
پشت سر هر موشک خود بمب فرستی
حتی ندهی فرصت یک خاکسپاری
گه سبک حماسی بکُشی بهر تنوع
طرز هنیه، شیوه یحیی سِنواری
در کشتن ما خامنه ای رتبه یک شد
تو نیز بیا تا که رکوردی بگذاری
گر خسته شدی سوت بکش، باز بکن لب
تا شاهپرستان بشتابند به یاری
اما نبری دست کمک سوی یهودان
از جانب آنان نکنی گریه و زاری
داغیست هولوکاست به جان بشریت
اما تو نباید که غنیمت بشماری
در رابطه با فاجعه هفتم اکتبر
تا چند بخواهی بکنی موج سواری
تو هیتلر غزّه ای و رایش چهارم!
کشتار برای تو شده کار اداری
آن خلق یهودی که شریفند و نکوذات
هستند ز اطراف تو بدذات فراری
غزّه ز تو ویران شده اوکراین ز پوتین
ما را نه نیازست به انگشت نگاری!
برنامه تو طرح نوینی ست به غزّه
آن روز که کردیش مبدل به صحاری
با اینهمه برخیز و بیا تا که درآیند
یک عده در این مملکت از بی کس و کاری
یاهو مددی! وای مبادا که نیائی
شهزاده ما را بگذاری به خماری
هادی - ۱ خرداد ۱۴۰۴
این شعر رئالیستی ـ راسیونالیستی ستایش انگیز هادی خرسندی
نشانه رشد فکری استثنائی و حیرت انگیز شاعر است
و
باید تحلیل مارکسیستی شود تا محتوای تئوریکی اش درک شود.
شعار وحدت
یکی از چیزهایی است که مد می شوند
شعار وحدت
چه بسا
به طور مکانیکی والکی و خرکی اعلام می شود و نه اجزا.
شعار وحدت
چه بسا بهانه ای توخالی و بی محتوا برای فرار از روشنگری علمی و انقلابی و حتی هماندیشی است.
مثال:
همه دار و دسته های حزب توده
خواهان وحدت اند
ولی حتی خودشان نچشم دیدن همدیگر را ندارند
جه رسد به ایتکه با یکدیگر متحد شوند.
شعار وحدت شازده و حزب توده این است:
تفاوت در نظر ـ وحدت در عمل
این شعار
اصولا
شعاری ضد علمی، ضد عقلی و ضد مارکسیستی است
برای اینکه پیش شرط وحدت عمل
وحدت نظر است
دیالک تیک تئوری و پراتیک (دیالک تیک نظر و عمل)
بدون وحدت نظر پیشاپیش
رسیدن به وحدت عمل محال است و خواب و خیال است
خودشناسی و خودیابی و خودآگاهی
به تنهایی و در خلاء امکان ناپذیر است.
فرد به تنهایی وجود ندارد
فرد
در دیالک تیک فرد و جامعه وجود دارد
به همین دلیل
پیش شرط خودشناسی و خودیابی و خودآگاهی
جامعه شناسی است
و
پیش شرط جامعه شناسی
خودشناسی و خودیابی و خودآگاهی است
داد از دست این اوپوزیسیون حواسپرت ج. ا.
آخوندها
صدها بار
مطلع تر ز سران اوپوزیسیون اند.
شیخ قطر
تک تک سکنه غزه را
و قبل از همه اجامر حماس را
سال های سال
دلار باران کرده است
تلی از دلار با موافقت نتانیاهو به غزه و حماس و خمس و جهاد اهدا شده است
شیخ قطر
در غزه
محبوب القلوب توده بوده است و مرتب از غزه دیدار کرده و خرمن هورا درو کرده است.
بیش از ۲۰ تن از خبرنگاران الجزیره شیخ قطر
در همین واویلا
توسط ارتش اسرائیل به قتل رسیده اند
اسرائیل
دفتر الجزیره را در کشور تعطیل کرده است
مگر اخبار نمی بینید و نمی خوانید؟
اسمِ اعظم
( آنچنان
که « حافظ » گفت )
و کلامِ آخر
( آنچنان
که من میگویم ).
■ احمد شاملو
• • • • • • • • • • • • • • • • • •
چند حرف
از سرِ ناگزیری
■ ■ ■ـ
حافظ راز عجیبی است !
به راستی کیست این قلندرِ یک لاقبایِ کفرگو که در تاریکترین ادوارِ سلطهیِ ریاکارانِ زُهدفروش ، در ناهاربازارِ زاهد نمایان ، و در عصری که حتا جلادانِ آدمخوارِ مغروری چون امیرمبارزالدین محمد و پسرش شاهشجاع نیز بنیانِ حکومتِ آنچنانیِ خود را بر حدّ زدن و خُم شکستن و نهی از منکر و غزوات مذهبی نهادهاند ، یک تنه وعدهیِ رستاخیز را انکار میکند ، خدا را عشق و شیطان را عقل میخواند و شلنگانداز و دستافشان میگذرد که :
«ـــ این خرقه که من دارم ، در رهن شراب اولی
وین دفتر بی معنی ، غرق میِ ناب اولی !»
کیست این آشنای ناشناس مانده که چنین رو در رو با قدرتِ ابلیسیِ شیخانِ روزگار دلیری میکند که :
«ـــ پیرِ مغان حکایتِ معقول میکند ،
معذورم اَر محالِ تو باور نمیکنم !»
یا تسخرزنان میپرسد :
«ـــ چو طفلان تا کی ، ای زاهد فریبی
به سیبِ بوستان و جویِ شیرم ؟»
و یا آشکارا به باور نداشتنِ مواعیدِ مذهبی اقرار میکند که فیالمثل :
«ـــ من که امروزم بهشت نقد حاصل می شود
وعده ی فردای زاهد را چرا باور کنم ؟»
گاه قلندرانه دنیا و عُقبی را یکجا چارتکبیر میزند که:
«ـــ پدرم روضهیِ رضوان به دو گندم بفروخت
ناخلف باشم اگر من به جُوی نفروشم!»
و حتا دستِآخر مایه را سِفتتر میکند که:
«ـــ فردا اگر نه روضهیِ رضوان به ما دهند
غلمان ز غرفه، حور ز جنت به درکشیم!»
خیام:
« ـــ صانع به جهانِ کهنه هم چون ظرفیست
آبیست به معنی و به ظاهر برفیست.
بازیچهیِ کفر و دین به طفلان بسپار،
بگذر ز مقامی که خدا هم حرفیست!»
ـــ که همین حُکمِ خیامی را گیرم به شکلی محتاطانهتر (یا شاید هم رندانه ) در حافظ نیز مییابیم:
«* ــ یا هیچ کس نشانی زان دل سِتان ندیده،
یا من خبر ندارم، یا او نشان ندارد!»
از نظرگاهِ حافظ، گروهی دودوزه بازِ ریاکار، خلقِ خدا را به امیدِ پاداشِ آن جهانی فریفته، مانع شدهاند از تنها فرصتی که برایِ برخورداری از نعمتِ زندهگی در اختیار دارند بهره گیرند.
آنان خلایق را موعظه میکنند که « از جیفهیِ دنیا چشم بپوشید تا در بهشتِ ابدی از پاداشِ خداوند که بارها گفته است من فقیران و محرومان را دوست میدارم بهرمند شوید، سودایِ ریاست و قدرت و ثروت را از سر به در کنید زیرا این همه مستلزمِ گناه خواهد بود و خداوندِ متعال، دوزخ و عذابِ الیم را تنها بر گنهکاران مقرر فرموده است»؛ اما خود به رَطب و یابسی که میبافند عملاً اعتقادی ندارند، شکمبارِهگانه از نعمتهایِ جهان لذت میبرند و در انظار نمایشِ امساک و قناعت میدهند.
حافظ به قصدِ لجاج و معارضه با شیخکانِ جزمی از یک سو میگوید:
«ــ مِیِ صوفیافکن کجا میفروشند،
که در تابم از دستِ زُهدِ ریائی!»
و برایِ لذت بردن از نقدِ حیات از سویِ دیگر:
«ــ بر لبِ بحرِ فنا منتظریم، ای ساقی
فرصتی دان! که ز لب تا به دهان این همه نیست.»
او به رغمِ آزاداندیشیِ خویش، در تبارِ انسان جز به مثابهِ وسیله نمینگرد، و بهناگزیر، سرگشته و بیتاب در جُستو جویِ غایت به هر سوراخی سری میکشد اما چون به روشنی نمیداند چه میجوید، سرانجام نومید و خسته فریاد بر میآورد:
«ــ چو هر خبر که شنیدم رهی به حیرت داشت
از این سپس من و رندی و وضعِ بیخبری!»
البته دقیقاً نمیتوان گفت این آخرین مرحلهیِ سفرِ دراز و پُر پیچ و خَمِ او در قلمروِ اندیشه بوده است، چرا که در دیوانِ او پیامهائی نیز هست که از دیگرسوهایِ حیرت و بیخبری به گوش میآید؛ یعنی از قلمروِ دریافت و آگاهی:
«ــ دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گِلِ آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
ساکنانِ حرم و سترِ عفافِ ملکوت
با من راه نشین بادهیِ مستانه زدند.
آسمان بارِ امانت نتوانست کشید
قرعهیِ کار به نامِ منِ دیوانه زدند!
جنگِ هفتاد و دو ملت، همه را عذربِنه؛
چون ندیدند حقیقت رهِ افسانه زدند!»
این حکایت سخت معروف است که : « ــ گویند روزی شاه شجاع به زبانِ اعتراض خواجه را مخاطب ساخته گفت::ـــ هیچ یک از غزلیاتِ شما از مطلع تا مقطع بر یک منوال واقع نشده، بلکه از هر غزلی سهچهار بیت در تعریفِ شراب است و دوسه بیت در تصوف و یکیدو بیت در وصفِ محبوب. و تلوّن در یک غزل خلافِ طریقتِ بُلَغاست!
خواجه حافظ فرمود که: ـــ آنچه به زبانِ مبارکِ شاه میگذرد عینِ صدق و محضِ صواب است، اما معذلک شعرِ حافظ در آفاق شهرت یافته، و نظمِ دیگر حریفان [ منظور شاه شجاع که ادعایِ شاعری داشت ] پای از دروازهیِ شیراز بیرون نمینهد!
بنا بر این کنایت، شاه شجاع در مقامِ ایذایِ خواجه حافظ آمد، و به حسبِ اتفاق در آن ایام، آن جناب غزلی در سِلکِ نظم کشیده بود که مَقطعاش این است:
«گر مسلمانی از این است که حافظ دارد
وای اگر از پسِ امروز بود فردائی!»
و شاه شجاع این بیت را شنیده گفت: ـــ از مضمونِ این نظم چنین معلوم میشود که حافظ به قیامِ قیامت قائل نیست.
و بعضی از فقیهان قصد نمودند که فتوا نویسند که:« شک در وقوعِ جزا کفر است، و از این بیت این معنی مستفاد میگردد.»
خواجه حافظ مضطرب گشته نزدِ شیخ زینالدین ابوبکر تایبادی که در آن اوان عازمِ حجاز بود و در شیراز تشریف داشت رفت و کیفیتِ قصدِ بداندیشان را باز گفت.
شیخ گفت: ـــ مناسب آن است که بیتِ دیگر مقدم برین مقطع درج کنی مشعر بدین معنی که « فلانی چنین می گفت»، تا به مقتضایِ این مَثَل که « نقلِ کُفر، کفر نیست » از این تهمت نجات یابی.
بنا برآن، خواجه حافظ این بیت را گفته پیش از مقطع در آن غزل مندرج ساخت که:
«این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه میگفت
بر درِ میکده ئی با دف و نی ترسائی...
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد
وای اگر از پسِ امروز بود فردائی!»
و بدین واسطه از آن دغدغه نجات یافت.
■ کوتاه و منتخب از مقدمهیِ « حافظِ شیراز» به روایتِ #احمدشاملو
بحث بر سر چیست مش شکوفه؟ بحث بر سر درست اندیشی است و نه بر سر حزب توده. برای انتقاد از حزب توده باید توده ای بود.
مرا عشق تو در پیری جوان کرد
دلم را در غریبی شادمان کرد
به آفاقِ شبم رنگ سَحر داد
مرا آیینه دار آسمان کرد
خوشا مهری که چون در من درخشید
جهان را با من از نو مهربان کرد
خوشا نوری که چون در اشک من تافت
نگاهم را پر از رنگین کمان کرد
هزاران یاد خودش (خوش) را در هم آمیخت
مرا گنجینهیِ یاد جهان کرد
غم تلخ مرا از دل به در برد
تب شوق تو را در من روان کرد
وزان تب ، آتشی پنهان برافروخت
که شادی را به جانم ارمغان کرد
مرا با چون تویی همآشیان ساخت
تو را با چون منی هم داستان کرد
گواهی بهتر از حافظ ندارم
که قولش این غزل را جاودان کرد
"شب تنهایی ام در قصد جان بود
خیالت لطفهای بیکران کرد"
نادر نادر پور
تخیل جوانتر کند پیر را
تحول دهد چرخ دلگیر را
کدها و ادبیات مشترک جنگطلبان و نمایندگان خودخوانده مثل علینژاد پیزوری :
۱. تلاش برای ایجاد بلبشوی داخلی و حمله نظامی خارجی
۲- عدم اعتقاد به نیروی مردم .
۳- تلاش برای فروش داستان دوزاری ،تنها "ناجی" مردم ایران ، دخالت خارجی ست.
۴- همواره از قول مردم ایران حرف میزنند و حق هیچگونه حق انتخابی به غیر از انتخاب خودشان را برای مردم ایران قائل نیستند و ادعا میکنند که برای مردم تنها سرنگونی رژیم مهم است.
راستش هرچقدر هم با ج.ا مخالف باشم ، حاضر نیستم حتی برای چند صدم ثانیه هم چنین انگلهایی در ایران قدرت سیاسی داشته باشند.
میترا
میترا
اگر حقیقت جو ست،
بهتر است که به افکار بپردازد و نه به افراد
برای اینکه حقیقت
در افکار است و نه در افراد.
افراد میتوانند تجدید نظر کنند و به تغییر سنگر برسند.
هر تحولی در هر چیزی
چه در طبیعت و چه در جامعه
دردیالک تیک داخلی و خارجی تحقق می یابد.
اگرچه نقش تعیین کننده در تحلیل نهایی از ان قطب داخلی این دیالک تیک است.
بی دلیل نیست که پس از شکست سوسیالیسم رئال
دیگر انقلابی در جایی در جهان صورت نمی گیرد
جامعه ایران
جامعه ای طبقاتی است و هر طبقه اجتماعی
شعر و شعور و شعارو شیوه طبقاتی خاص خود را دارد
حق هم دارد که شعر و شعور و شعار و شیوه خاص خود را داشته باشد
فرق هم نمیکند که میترا پای منبرشان بنشیند ویا ننشیند
ساواک پهلوی؟
ساواک کذایی پهلوی به مثابه آیینه توحش؟
کسی به این نتیجه های ایرئال و ایراسیونال (ضد واقعی و ضد عقلی) می رسد که ساواک خمینی را تجربه نکرده باشد و در سطح قضایا پرسه زده باشد.
زیر ذره بین نهادن ساواک پهلوی
عینا و عملا
به معنیررلاتیویزاسیون ( نسبت وارد کردن در) ساواک خمینی است.
ساواک پهلوی
صدهزار بار متمدن تر و راسیونالتر (خردگراتر) از ساواک خمینی و ساواک دیگر جریانات فئودالی ـ فوندامنتالیستی بوده است
کسانی که هر دو را تجریه کرده اند
در این زمینه کتاب ها نوشته اند
مثلا صبر تلخ (؟) به قلم عمویی.
علاوه بر این
ساواک پهلوی
برای تحقق انقلاب ضد فئودالی سفید
تشکیل یافته است
بازوی زور انقلاب سفید بوده است
ساواک پهلوی
سازمانی انقلابی ـ بورژوایی بوده است
در حالیکه ساواک خمینی
سازمانی عمیقا ارتجاعی (ضد انقلابی) و ضد عقلی و ضد خلقی است
صائب:
خنده رسوا می نماید پسته بی مغز را
چون نداری مایه از لاف سخن خاموش باش.
صائب
نمی داند که سخن چیست و چگونه تشکیل می یابد.
منظور صائب از مایه چیست که پیش شرط سخنگویی است؟
سخن چیست؟
سخن
همیشه به صورت جمله تبیین می یابد.
جمله چیست و چگونه تشکیل می یابد؟
مثال:
شیر حیوان درنده ای است.
این سخنی و یا جمله ای است.
از کجا آمده است.
این سخن ویا جمله
قبل از اینکه سخن ویا جمله باشد
حکمی (اندیشه ای، فکری، نظری) انتزاعی و یا مجرد بوده است.
رابطه جمله با حکم = رابطه ماده با روح
رابطه جمله با حکم = رابطه فرم با محتوا = مثلا رابطه استکان با چای
مایه لازم برای تشکیل این سخن چیست؟
یونگ:
اگر عشق، هنجار باشد، کسی تمایلی به کسب قدرت نخواهد داشت
و
اگر پای قدرت در بین باشد، از عشق خبری نخواهد بود.
این ادعای یونگ
مثل بقیه دعاوی اش
فاقد ارزش و اعتبار علمی و عقلی و حتی تجربی است.
مثال:
هر ننه و بابایی
در حیطه خانواده
اوتوریته ای است و اعمال قدرت می کند.
مثلا
فرزند خود را گوشمالی می دهد.
در حالیکه فرزند عاشق تر از ننه و بابای خود عاشقی ندارد.
یعنی
عشق به فرزند
اعمال قدرت را الزامی می سازد.
به همان سان هم عشق به جامعه
می تواند حزب توده را به اعمال قدرت
مثلا سرکوب مرتجعان و آشوبگران مجبور سازد.
بخشی از نامه سراسر اندوه #گلستان به #چوبک در فراق #فروغ:
چقدر بنویسم؟ بس است. دلم تنگ است و هیچچیز آسودهام نخواهد کرد. و تو را به دردهای خودم مشغول کردن کار عبثی است. همه این سالها و قرنها و آدمهای رفته و ساختمانهای به جا مانده و درختها و تابلوها و قدمت، به جای اینکه بُعد روشنی به من بدهند تا درد رفتن او را بیشتر تحمل کنم، ترس و وحشت ماندن و آگاه ماندن به رفتن او در سالهای آینده را زیادتر میکنند. و این شالوده هر جور کوشش مرا از زیر میپاشاند. من فکر میکنم مدتها اینجاها بمانم. شاید هم یک ماه دیگر برگشتم. اما برگشتن به کجا. قبرش و اتاق خوابش در ذهن من است و من برای برگشتن به جائی، هیچ جا ندارم و جز قبر او و اتاق خواب او. در عین حال نمیخواهم بودن و ماندن من، بودن و ماندن زشت و خرابی باشد زیرا من قالب او هستم و نمیخواهم او در قالب خرابی جا داشته باشد. و آن وقت نمیدانم این تابوت او را که تن و جسم من است چگونه مزین و روشن نگاه دارم...
تفنگم را بده تا ره بجویم؟
الشعراء حواسپرت.
تفنگ برای آدمکشی است و نه برای رهجویی.
حداقل بگو:
چراغم را بده تا ره بجویم
کسی این ادعا را می کند که نادان باشد.
هر خری می داند
که
خر تنهاتر از خردمند است
آره.
ولی ما حقیقت را بر نصیحت برتر می شماریم
احمدرضا احمدی حواس پرت پرت از هر مرحله
خیال میکند که فراموش کردن آشیانه پرندگان (آنهم در باد)
هنر و شق القمر است
و
عمیقا مرتبط با مرده و زنده بودن کسی است
بیچاره فروغ فرخزاد
که اندرز بارانش کرد تا بلکه به هوش آید و یاوه نبافد
بی برنامه بودن در بعد از طهر یک روز تعطیل
امری عادی و طبیعی است
فرق هم نمی کند که هوا بارانی باشد و یا برفی و توفانی.
توده
در بقیه ایام هفته
مشغول زحمت است
و
زحمت
سرچشمه حقیقی لذت است
توده
چه بسا
در ایام فراغت نیز
با بهانه و بی بهانه
زحمت می کشد تا از لذت معتاد اصیل محروم نباشد
ماکسیم گورکی
گزارش داده است
که پرولتاریا در ایام فراغت به گردش در حوالی کارخانه ها روی می آورند.
ولی دلیلش را ندانسته است.
کریم ولی دانسته است:
الله
پس از خلق حوا و آدم
فتبارک الله احسن الخالقین گفته است
یعنی به کارخانه برگشته است
هرگز با آنچه مدام روحم (فکرم) را
مشغول ساخته...
توان سازش کردنم نیست،
هرگز آرام نمی گیرم…
من باید بیوقفه
تلاش کنم!
دیگران شادی را
تنها به وقت فراغت می شناسند،
آزادانه خودستایی می کنند…
و مکرٌر در نیایش
و شکرگزارند.
من گرفتارِ کشمکشی بی انتهایم،
در جوش و خروشی مدام
رؤیایی بی پایان؛
نمیتوانم پیروِ زندگی باشم،
من همسفر جریان نخواهم شد!
بهشت را درخواهم یافت،
دنیا را
مجذوب خویش خواهم کرد؛
با عشق، با نفرت…
من بر آنم
که ستارهام... به روشنی بدرخشد!
تلاش خواهم کرد
تا همه چیز را بدست آورم،
همۀ موهبات خدایان را...
همه چیز را عمیقاً خواهم شناخت،
اعماق ترانه و هنر را
اندازه خواهم گرفت.
دنیاها را
برای همیشه از میان برخواهم داشت،
از آنجا که نمیتوانم
دنیایی بسازم،
زیرا آنها، گُنگ از چرخشی سحرآمیز ...
هرگز به خواهش من
اعتنا نمیکنند،
مرده و خاموش
از اعمال ما
با حقارت روی برمیگردانند؛
ما و همۀ کارهایمان زوال شوندهاند —
غافل، به راه خویش روانه میشوند…
ولی من، هرگز شریک آنان
نخواهم شد –
با امواج طوفانی رانده شدن،
از پی هیچ... همیشه دویدن،
نگران تجمٌل و غرور خویش…
ناگهان، تالارها و سنگرها
با شتاب بر سر راهشان
فرو میافتند و ویران میشوند…
و آنان
در خلاء ناپدید میگردند،
ولی باز... امپراطوریِ دیگری
زاده میشود
و اینچنین گردش سالها
ادامه مییابد:
از هیچ به همه
از گهواره تا گور،
فرازهای بیانتها...
فرودهای بی پایان...
پس ارواح... راه خود پیش میگیرند
تا سرانجام
کاملاً از پای در آیند،
تا اربابان و سروَران شان را
یکسره نابود سازند.
بگذار با شهامت
از آن حلقۀ مقدٌر منقوش_خدا
بگذریم،
و آنگاه که کفه های سرنوشت، نوسان مییابند
در شادی و اندوه هم
تماماً سهیم شویم.
زین رو، بگذار همه چیزمان را
به مخاطره افکنیم،
هرگز نایستیم
هرگز تسلیم خستگی نشویم…
نه در سکوتی اندوهبار، راکد
بی هیچ عمل یا آرزویی؛
نه در خوداندیشیِ اندوهگین
خم شده در زیر یوغی از درد! …
تا حسرت ها، آرزوها و اعمال ما
برآورده نشده بمانند.
کارل مارکس|ترجمه:زهره مهرجو
هرگز با آنچه مدام روحم (فکرم) را
مشغول ساخته.
این شعر تحت اللفظی ترجمه شده مارکس
مملو از خرافه است
ضد مارکسیستی است
وطن دوستی
گویند مرا چو زاد میهن
جنگ و جدل و شکستن آموخت
جای قلم و کتاب و کاغذ
چاقو و تبر گرفتن آموخت
تا کس نشود فرا تر از من
از پاچه او گرفتن آموخت
از رشوت و غصب مُلک مردم
تا حیله و چال و کشتن آموخت
با غیر٬ برادری و مستی
با مردم خود بُریدن آموخت
جلغوزه و مرچ و سنگ پا را
از ملک دگر خریدن آموخت
در کوچه و قریه و خیابان
هی سنگساریِ زن آموخت
از پول یتیم و بیوه زنها
ده خانه ی نو خریدن آموخت
در مکتب طالبان و داعش
شق کردن و سر بریدن آموخت
القصه که از زمان طفلی
تا پیر شدیم ریدن آموخت
هارون یوسفی
لندن: ۳دسمبر ۲۰۱۵
شعر رئالیستی و راسیونالیستی ارجمند زیبایی است.
بیت زیر اما سست وسبک و معیوب است و نیاز به ویرایش دارد:
در کوچه و قریه و خیابان
هی سنگساریِ زن آموخت
شاهکار.
این بهترین شعر هادی است
و
عمرش دراز باد.
حیف
که در سرزمین اجامر
دیگر با سوادی نمانده تا به عمق این شعر ره ببرد و به مضمون نظری عظیم ان پی ببرد
باد خوابیده است
بلم کوچکم
مراقب باش
هیچ
خشکی پیدا نیست
چارلز سیمیچ
تقی ارانی؛ فیلسوف و معلم چپِ ایران؟
بیچاره تقی ارانی که به روز تقی روزبه افکنده می شود.
از تقی ارانی
کدام اثر فلسفی به یادگار مانده است که فیلسوف جا زده می شود.
تقی ارانی که سهل است
حتی طبری از فلسفه خبر نداشته است.
ایران
فقه و شعر و رعفان دارد و نه فلسفه
فقیه و شاعر و عارف دارد و نه فیلسوف
فلسفه اصلا چیست؟
امپریالیسم چیست؟
امپریالیسم که ارتجاعی تر از اولیگارشیسم و فوندامنتالیسم نیست.
با علم کردن کتاب لنین هم میتوان
لنینسم
را بی اعتبار ساخت.
تجاوز و تخریب و تسخیر خاک کشور همسایه و ربودن هیتلرمآبانه کودکان همسایه
به بهانه مبارزه بر ضد فاشیسم و گسترش ناتو
چیزی جز عوامفریبی
برای حفظ و تحکیم قدرت اولیگارش ها نیست
سودای امحای ملت همسایه و مستعمره سازی آن
چیزی جز به گورسپردن لنینیسم نیست.
امپریالیسم
در جنگ ج. دوم
متحد سوسیالیسم در جنگ بر ضد فاشیسم بوده است
فاشیسم ژاپن را امپریالیسم با پرتاب بمب اتمی به زانو در آورده است
و
فاشیسم ایتالیا و آلمان را با فدا کردن صدها هزاز تن از شهروندان کشور خود.
زن و جامعه
یکی از نکات اصلی دوبووار در
کتاب جنس دوم این است که
"انسان، زن به دنیا نمی آید،
بلکه زن می شود."
سیمان دو دیوار
اصلا نمی داند که جامعه چیست.
موقع سر هم بندی کردن جنس دوم
شوهرش پیشنهاد میک ند که ارجع به دل و روده زنان هم بنویس.
سیمان و سارتر
خالی بندند و نه دانشمند
عوامفریبند و نه روشنگر.
جلال آل احمد و احمد شاملو کجا ست؟
زن
اولا
جنس نیست
آدم است
زن
آدمتر از آدم است.
چه رسد به اینکه جنس دوم و دست دوم باشد.
زن
در بدترین صورت
برابر با نر است.
در غیر اینصورت
خردگراتر و خردمندتر و دانشمندتر و همه فن حریف تر از نر است.
زنیت و نریت
دیالک تیکی را در طبیعت و جامعه تشکیل میدهند تا جفتگیری امکان پذیر گردد و حفظ و تکثیر نوع میسر
اینکه نطفه بیضه لاک پشتی مؤنث باشد و یا مذکر
بسته به دمای هوای ساحل دریا ست
زن فرقی با نر ندارد تا به بهانه ان عوامفریبی شود
کینه که به تنهایی وجود ندارد
تا کسی زمین بگذارد.
هیچ چز به تنهایی وجود ندارد.
همه چیز در داربست دیالک تیکی خاص خود وجود دارد.
کین در دیالک تیک مهر و کین
گل در دیالک تیک گل و خار
رنج در دیالک تیک رنج و گنج
سعدی بخوان تا سعادتمند شوی
کین همانقدر مقدس است که مهر
خار همانقدر لازم است که گل
هماندیشی
یعنی خم شدن روی حرف حریف و نه انشاء نویسی.
جمله ویا واژه ما را ذکر کنید و بعد راجع بدان ابراز نظر کنید
تا هماندیشی میسر شود
خوزه موهیکا (پپه):
“من کهنه چریکی هستم با ۱۴ سال زندان و آثار گلوله در پشت.
تیپی هستم که مثل هم نسلانش اغلب دچار خطا شده است،
اما تلاش کرده به وجدان خودش وفادار بماند."
کهنه به اشیاء اطلاق می شود و نه به افراد.
ای فارسی عزیزم
بگو تا خون بگریم.
ویرایش:
من چریک پیری هستم.
چریک پیر
عنوان یکی از اشعار شاعری از کشور شیطان بزرگ است (والت دیسمن؟)
منظور چریک پیر از وجدان چیست؟
وفاداری به وجدان کذایی که به معنی صداقت علمی و انقلابی نیست
وفاداری به وجدان کذایی
که به معنی وفاداری به حقیقت نیست.
اگر کسی خطا کرده باشد
بهترین راه
انتقاد علمی و انقلابی از خود است
انتقاد
دیالک تیکی از انتقاد از خود و انتقاد از جامعه و همنوع خود است
انتقاد
هسته پسته مهر است.
سرسخت ترین منتقدین نظری و عملی هر کس
مادر و پدر بدبخت او ست.
خاموشی پپه
خوزه موهیکا (پپه): “من کهنه چریکی هستم با 14 سال زندان و آثار گلوله در پشت. تیپی هستم که مثل هم نسلانش اغلب دچار خطا شده است، اما تلاش کرده به وجدان خودش وفادار بماند."
از سایت نقد اقتصاد سیاسی
خوزه موهیکا، انقلابی بزرگ و «رئیسجمهور فیلسوف» درگذشت
_________
خوزه البرتو موهیکا کوردانو، زادهی ۱۹۳۵، انقلابی بزرگ اروگوئه از رهبران جنبش چریکی توپامارو، در طول زندگی مبارزاتی خود چندین بار دستگیر و زندانی شد. وی پس از فرار از زندان یا آزادی به مبارزه ادامه میداد. ازجمله او در دوران دیکتاتوری نظامی در ۱۹۷۲ دستگیر شد و تحت شکنجههای فراوان قرار گرفت. وی بعد از ۱۴ سال آزاد شد و مجدداً مبارزات خود را پیگیری کرد. در سال ۲۰۰۵ در یک ائتلاف چپ وارد دولت شد و مسئولیت وزیر کشاورزی را برعهده گرفت. مدتی هم سناتور شد.
او از منتقدان خستگیناپذیرِ نظام سرمایهداری بود. در ۲۰۱۰، بهخاطر محبوبیت فراوان و زندگی ساده و شرافتمندانهای که داشت با حمایت دیگر جریانات چپ به ریاستجمهوری اروگوئه رسید و اصلاحات بسیاری را پیگیری کرد.
او که خود از خانوادهای زارع بود، همواره نظیر یک زارع زندگی میکرد و ۹۰ درصد حقوق ماهانهی خود را به سازمانهای خیریه میداد. موهیکا در سال ۲۰۱۰ میزان ثروتش را اعلام کرد، مقدار آن ۱۸۰۰ دلار بود، که به یک دستگاه خودرو فولکس واگن بیتل مدال ۱۹۸۷ مربوط میشد.
زمانی که خوزه دولت را در ۲۰۱۵ تحویل داد، اروگوئه در وضعیت اقتصادی بسیار خوبی قرار داشت. او را «فقیرترین رئیسجمهور» و «رئیسجمهور فیلسوف» هم نامیدهاند. او نمونهای نادر از یک رهبر سیاسی مترقی در دنیای فاجعهبار امروز بود.
یادش گرامی باد.
چه شرایطی لازم است تا زنان بپذیرند در مقامی برابر با مرد، بیآنکه احساس وابستگی و فرودستی کنند، از خود سخن بگویند و به توصیف و تشریح زندگی، روحیات و مشکلات خویش بپردازند. هیچ امکان ندارد که میان اشخاصی که رابطۀ غالب و مغلوب با یکدیگر دارند، گفتوگوی راستین صورت پذیرد. گفتوگو(دیالوگ) مستلزم آن است که دو طرف خود را برابر احساس کنند. در نتیجه، برای شنیدن آنچه زن میخواهد از خود بگوید، مرد نیز باید او را همتای خود بداند. اما اگر مردان حتی فقط به شنیدن آنچه زنان میخواهند دربارۀ خود بگویند تمایلی میداشتند بخش عظیمی از مسائل میان دو جنس تاکنون حل شده بود، چیزی که در حال حاضر هنوز با تحقق آن فاصلۀ بسیار داریم.
هر زنی که در صدد برآید از خود و از نقش خویش در فرهنگ سخن بگوید میتواند سرگذشت دخترانۀ دوران کودکی، نوجوانی و جوانی خود و نیز سرگذشت بلایایی را که به علت جنسیت خویش تحمل کرده است روایت کند. اما قدرت ذهن و حافطۀ او در پژوهش و بازجستنِ مسائل گذشته هر اندازه هم که گسترده باشد سرانجام متوجه میشود که همواره یک منطقۀ ناروشن وجود دارد: دورۀ نوباوگی که چیزی از آن به یاد ندارد ولی بستر شکلگیری و پرورش دشواریهای پیدرپی و آتی او بوده است. در سه ـ چهار سالگی، یعنی در سنی که قویترین حافظهها نیز خاطرات پیش از آنرا به یاد نمیآورند، هر آنچه در زندگی فرد به جنسیتش وابستگی دارد دیگر تحقق یافته است، زیرا که در طی این دوره مبارزۀ آگاهانه با ستم و سرکوب صورت نمیگیرد.
فردیت ما ریشههای ژرفی دارد که از دسترس ما خارجاند، زیراکه به ما تعلق ندارند: دیگران بیآنکه خود خبر داشته باشیم آنها را برای ما پرورش دادهاند. دختربچهای که در چهار سالگی مجذوب سیمای خویش در آینه میشود به این نظارهگری مجبور است و این اجبار ناشی از چهار سال عمر سپریشده او است به اضافۀ نه ماه انتظار که در طی آن همه عوامل لازم برای تبدیل ساختن وی به یک زن، به موجودی با شباهت هرچه بیشتر با سایر زنان، شکل گرفتهاند.
فرهنگ ما، مانند تمام فرهنگهای دیگر، همۀ وسایلی را که در اختیار دارد به کار میاندازد تا افراد هر دو جنس را به رفتاری کاملا مطابق با ارزشهایی که حفظ و انتقالشان را مهم میداند عادت دهد. هدف همانندسازی کودک با دیگر افراد همجنس خویش به سرعت برآورده میشود و در این میان هیچ عاملی وجود ندارد که بتوان با استناد بدان نتیجه گرفت که این پدیدۀ پیچیده ریشههای زیستشناختی دارد.
«با وجود عوامل هورمونی و ژنتیکی، تعلیم و تربیت است که عوامل تعیینکنندۀ هویتپذیری جنسی را تشکیل میدهد و باعث میشود که کودکان خود را پسر یا دختر بدانند. نتایج پژوهشهایِ انجامشده در مورد کودکانی که رشد جنسیشان ناقص است نشان میدهد که همانندشدن کودک با این یا آن جنس و نیز بر عهدهگرفتن یک نقش جنسی معین، در اساس از رهگذر تعلیم و تربیت انجام میپذیرد.»
کتاب حاضر به بررسی مسقتیم زندگی کودک از آغاز تولد میپردازد و سپس مسائل زیر را تحلیل میکند: رفتار بزرگترها در برابر کودک، روابطی که آنان در هر سنی با او برقرار میکنند، انواع خواستههایی که به وی تحمیل میشود و نحوۀ تحمیل آنها، تمام خواستههای مختلفی که از کودکان برحسب اینکه پسر یا دختر باشند انتظار میرود، تلاشهایی که کودک باید برای انطباق با این انتظارات و توقعات انجام دهد، پادشها یا تنبیههایی که در صورت برآوردن یا برنیاوردن این توقعات به او تعلق میگیرد. این پژوهش در خانواده، در شیرخوارگاهها و مهدکودکها و کلاسهای آمادگی انجام گرفته است.
از میان مقدمه بر کتاب اگر فرزند دختر دارید|النا جانینی بلوتی|ترجمه:محمدجعفر پوینده
چرا محمد حج را واجب کرد؟
*هنگامی که در سال دهم هجری، مسلمانان مکه را فتح کردند، محمد فرمان داد که بتهای مکه را شکسته و از بین ببرند. مردم مکه به خصوص اقوام نزدیک محمد که کلیددار مکه بودند، به او اعتراض کرده و گفتند که بتهای مکه، منبع اصلی درآمدِ آنان است، چون مردمِ عرب، برای زیارت این بتها به مکه میآیند و مشتریان خوبی برای کاروانسراها و بازارهای آنان بوده و اقتصاد مکه و درآمد مردم مکه، وابستگی شدیدی به این مسافرین و زائرین دارد و با از بین رفتن این بتها، مکه و مردم آن به هیچ وجه نمیتوانند از نظر اقتصادی و مالی، خود را تامین کنند، و همه محکوم به فنا خواهند بود.*
*به همین سبب، چیزی نگذشت که محمد با همفکری سلمان فارسی سیاستمدار و مشاور ایرانی خود، زیارت مکه را جزو واجبات دینی گردانید تا مکیان از وی راضی باشند.*
*زیارت مکه، هیچ ارزش دینی ندارد و فقط فرمانی بود جهت رونق اقتصادی و تجاری که شهر مکه را از نابودی نجات داد.*
*کسانی که باور دارند کعبه - خانه خداست، بهتر است با خود فکر کنند که خدایی که جهان و کهکشانها را آفرید، چه نیازی به داشتنِ خانه در آن صحرای خشک و بی آب و علف دارد؟*
همچنین گفته می شود فلانی ثروت و مال دارد واجب است که به زیارت رود.
مگر کعبه خانهی آرزوی فقیران و بیچیزان نیست؟!
تفاوتِ بین ثروتمند و فقیر پس برای چیست؟
بله درست است، فقرا نمیتوانند به رونقِ اقتصادی آن کمکی کنند.
ببینید، فقط ده ثانیه فکر کنید، فقط ده ثانیه نه بیشتر؛ همه چیز برای شما روشن میشود:
زیارتِ مکه برای کسانی که توانِ مالی داشته، یعنی ثروتمند هستند واجب است و برای افرادِ ضعیف با توانِ مالیِ کم، یعنی فقرا واجب نیست.
چرا؟ چون ثروتمندان با مراجعه به مکه، پول و ثروت به آن شهر برده ولی فقرا چه میتوانستند با خود ببرند؟
به همین سادگی
جهاد، نماز، روزه ووووووو چرا اینها تنها برای ثروتمندان واجب نیست و برای فقرای بدبخت واجب شمرده شده است؟
*هموطن!*
*موثرترین رسانه گروهی برای مبارزه با این خرافات، همین دستگاهی است که تو در دست داری و نوشتههای آنرا میخوانی،*
*این پیام را همگانی کن*
*که اقتصاد خودمان را فدای رونق اقتصادی اعراب مکه و مدینه نکنیم!*
با ساده سازی مسائل
مسائل ساده نمی شوند
لایتحل می شوند.
اسم الله
از کجا آمده است که حضرت محمد رسول او ست؟
مگر یهودیان و مسیحیان
کعبه نداشته اند و ندارند که مسلمانان نداشته باشند؟
مگر
حج
فقط دلیل اقتصادی دارد که در این تحلیل تخیلی ادعا می شود؟
مگر
حج
فقط تصمیم ساده ای است که سلمان خیلی خیلی سیاستمدار و ضمنا علامه ای ایرانی تبار پیشنهاد کرده باشد و شق القمر کرده باشد.
تنها واکنش به بی اخترامی
فاصله گرفتن است.
«هست» معنی و کاربرد دیگری دارد.
مثال:
در خانه کسی هست.
یعنی وجود دارد.
اما
خانه خالی است.
دلیل بی احترامی به همنوع چیست؟
نام تابلو: حقیقتی که از چاه بیرون آمد اثر ژان لئون ژروم، ۱۸۹۶ یک داستان قدیم اروپایی هست که اینگونه شروع میشه:
روزی دروغ به حقیقت گفت، "بیا با هم حمام کنیم، آب چاه خیلی خوب است". حقیقت که هنوز مشکوک بود، آب را آزمایش کرد و متوجه شد که واقعاً خوب است. پس برهنه شدند و آبتنی کردند. اما ناگهان دروغ از آب بیرون پرید و با پوشیدن لباس حقیقت گریخت.
حقیقت خشمگین از چاه بیرون آمد تا لباسش را پس بگیرد. اما جهان، با دیدن حقیقت برهنه، با خشم و تحقیر به او نگاه کرد. بیچاره حقیقت به چاه بازگشت و برای همیشه ناپدید شد و شرم خود را پنهان کرد.
از آن زمان، دروغ در سراسر جهان می چرخد، با لباس حقیقت، و جامعه بسیار خوشحال است، زیرا جهان هیچ تمایلی به شناخت حقیقت عریان ندارد.
اولا
دروغ ضد حقیقت نیست
دروغ
ضد راست است
دیالک تیک راست و دروغ حتی در کتب درسی دبستانی هست.
دروغ میتواند حقیقتی باشد و راست می تواند باطلی (ناحقیقتی) باشد
سعدی هم گفته است:
دروغ مصلحت امیز حقیقی تر از راست فته انگیز است.
ثانیا
حقیقت نریحته زیر دست و پا تا دروغ سر به سرش بگذارد
حقیقت در اعماق است و برای کشفش باید فلسفه مارکسیستی را فرا گرفت.
حقیقت
همان آب حیات است که در طلمات است
حقیقت با کلیت و ماهیت و عامیت و علمیت و عینیت
خویشاوند است.
مولانا در قصه فیل گفته است و هگل نیز:
حقیقت فیل در کل فیل است و نه در پا و خرطوم و دم و عاج فیل
این بدان معنی است
که بدون فراگیری فلسفه (خرد کل اندیش) یعنی مارکسیسم
کشف حقیقت
محال است
و
خواب و خیال است
شخصیت چیست؟
شخصیت
تنها چیزی است که ربطی به بضاعت مالی ندارد.
ای بسا کسا که خر پول اند
بی انکه شخصیت داشته باشند.
پیش شرط تشکیل شخصیت
تشکیل پیشاپیش شعور است.
بی شعور نمی تواند با شخصیت باشد
حتی اگر رئیس جمهور و کشتی مجلل شخصی و هواپیمای شخصی داشته یاشد.
طى چهل و شش سال از دو چرخه ۲۸ و موتور گازى رکس رسیدن به جت شخصى ، بعد شما به تئورى تکامل داروین شک میکنى ؟
آخوند اراکی در جت شخصی .
آقا تو رو جان مادرت برو پیش یک دکتر مغز و اعصاب ، یا یک روانکاو یا يك روانشناس! والله شما حالت خوب نیست. باید دارو مصرف کنی، استراحت کنی، تراپی کنی، خوب بخوابی چه میدونم شوک الکتریکی بگیری شاید
حریفه بیسواد
داشتن و نداشتن سواد خواندن جمله ای و فهم آن
چیزی عینی است
و نه چیزی میلی.
شما و نه فقط شما
ه عوض پرداختن به افکار مطروحه
به افراد می پردازید.
اصلا تحلیل را نمی خوانید و یا سرسری میخوانید و الکی تحسین ویا توهین میکنید.
صاحب نظر
یکهو می شود راونبیمار.
شماها مثل بازجوها هستید.
اگر کسی کتاب ممنوعه ای داشته باشد
می شود تحم روس ها و مادر بدبختش می شود خودفروش
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر