من تو رو لو دادم؟
من، مردی
خاکستری
(تکه ای
از زندگی نامه)
نوشته ی
احمد قدرتی پور
سرچشمه:
صفحه فیس بوک
ویرایش از تارنمای دایرة
المعارف روشنگری
·
وقتی می
بینمش بغض کرده است.
·
سرش را
زیرانداخته است و نمی خواهد نگاهم کند.
·
ترسیده
است.
·
نمی
تواند حرف بزند.
·
جلوی پایش می نشینم و شانه هایش را می گیرم و می
پرسم.
·
·
می گوید:
·
«من ...
من ... اسمتو گفتم.
·
گفته بودی نگو.
·
آخ هول
کردم.
·
یک هو
پرسیدن.
·
دو نفر
بودن .
·
به خدا
بابا هول کردم.
·
ببخشین.»
·
·
خودش را
توی بغلم می اندارد.
·
گریه
امانش نمی دهد.
·
گریه
امان مان نمی دهد.
·
·
صورت
کوچکش را توی دست هایم می گیرم و نگاهش می کنم.
·
گریه می کند.
·
گریه می
کنیم .
·
·
«حا ... حالا چی می شه،
بابا ! ... بابا !
·
من ...
من تو رو لو دادم ؟ ... بابا ! ..»
·
·
دیگر نمی
تواند حرف بزند .
·
گریه و
بغض ...
·
نفس تنگی
می کند.
·
از خودم بدم
می آید .
·
احساس
بدی دارم .
·
باید به
او چه بگویم .
·
من نباید
اورا وارد این ماجرا می کردم.
·
او فقط
هشت سالش است.
·
·
«حالا ... حالا چی می شه
... ؟!! ... »
·
·
او را به
سینه ام می فشارم.
·
سرش را
روی شانه ام می گذارد و بریده بریده می گوید :
·
«یه ماشین سفید بود.
·
اونا رو
دیدم.
·
کنار خیابون ایستاده بودن.
·
وقتی هم
رفتن، دیدم.
·
پشتش نوشته بود اصفهان.
·
حا ...
حالا چی می شه؟!
·
تو رو می
گیرن ؟!! ... بابا!»
·
·
و ساکت
می شود.
·
فقط
اشک می ریزد .
·
دخترم.
·
او فقط
هشت سالش است.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر