۱۳۹۱ دی ۹, شنبه

جهان و جهان بینی فروغ فرخزاد (7)


فروغ فرخزاد (1313 ـ 1345)

(1934 ـ 1966)

گفتی از تو بگسلم ، دریغ و درد
رشته وفا مگر گسستنی است؟


بگسلم ز خویش و از تو نگسلم
عهد عاشقان مگر شکستنی است؟
 
دیدمت شبی به خواب و سرخوش ام
وه ، مگر به خواب ها ببینمت


غنچه نیستی که مست اشتیاق
خیزم و ز شاخه ها بچینمت

فروغ فرخزاد

سرچشمه:

صفحه فیس بوک 

نسرین فقیه نصیری 

به مناسبت زاد روز بانوی فرخ زاد


·        شعر قابل تأملی است، هم برای درک محتوای آن و هم برای درک جهان بینی فروغ.

فروغ فرخزاد

گفتی از تو بگسلم ، دریغ و درد
رشته وفا مگر گسستنی است؟

·        معنی تحت اللفظی بیت:
·        گفتی که با تو قطع رابطه کنم.
·        افسوس که رشته وفا ناگسستنی است.

·        برای درک منظور فروغ، باید مفهوم « وفا» را معنی کرد.

·        وفا اما یکی از دیرآشناترین مفاهیم در ادبیات فارسی است.
·        غزلی از سعدی و حافظ و شهریار و سایه نمی توان یافت که از وفا حرفی در میان نباشد.

·        اما وفا به چه معنی است؟

·        گمان ما این است که وفا را باید در دیالک تیک عهد و وفا مورد بررسی قرار دهیم.


 سعدی

پیش ما رسم شکستن نبود عهد وفا را

 الله الله تو فراموش مکن صحبت ما را

·        معنی تحت اللفظی بیت:
·        رسم ما عهد شکنی نیست.
·        تو هم به این دلیل، دوستی ما را فراموش مکن.

·        سعدی هم در این بیت، دیالک تیک عهد و وفا را مطرح می سازد و نقش تعیین کننده را از آن وفا جا می زند.
·        سعدی حتی گام فراتر می نهد و عهد شکنی را، یعنی بی وفائی به عهد را جفا تلقی می کند.

سعدی

مرا جفا و وفای تو پیش، یکسان است

که هرچه دوست پسندد به جای دوست، نکو ست

·        پیش من، جفا و وفای تو یکسان است.
·        نیکو هر آن چیزی است که دوست ـ به نیابت از دوست برای دوست ـ می پسندد.

·        سعدی در این بیت، میان وفا و جفای دوست علامت تساوی می گذارد.
·        حافظ همین یکسان انگاری را از سعدی به ارث خواهد برد و توسعه و ترویج همه جانبه خواهد داد.
·        اما دلیل سعدی بر یکسانی وفا و جفای دوست شنیدنی است:
·        چون معیار نیک و بد، پسند و نفرت دوست است.

·        این به معنی انکار عینیت نیک و بد است.
·        پس نیکی و بدی عینی و واقعی و مستقل از اراده و منافع «دوست» کذائی وجود ندارد.
·        در قاموس سعدی، نیکی و بدی امری سوبژکتیف است، نه اوبژکتیف (عینی)

·        آنچه که در نهایت معصومیت و عینیت بیان می شود، وقتی در ضمیر توده نفوذ کند، به قدرت مادی مخربی مبدل می شود و راه را برای ارتکاب هر جنایتی هموار می سازد.
·        بدین طریق به فرمانی و یا به فتوائی می توان مخالفان «دوست» کذائی را قصابوار تکه تکه کرد.
·        چون عمل خیر «در خود» وجود ندارد.
·        عمل خیر عملی است که دوست می پسندد.
·        انسان خوب هم به همین سان.
·        اگر کسانی مورد پسند دوست نباشند، بدون کوچکترین تحقیق و تفکر و تأمل می توان خون شان را ریخت و مال شان را به غارت برد.
·        بدین طریق، معیار و ملاک عینی ئی وجود ندارد و نتیجتا  هنجار و قانونی لازم نیست.
·        فتوائی از سوی «دوست»  برای ارتکاب هر جنایت و یا خیانتی کافی است.

سعدی

گر سرم می ​رود از عهد تو سر باز نپیچم

تا بگویند ـ پس از من ـ که به سر برد وفا را

·        اگر سرم هم برود، به عهد تو پشت نخواهم کرد.
·        چرا و به چه دلیل؟
·        به این دلیل که می خواهم که پس از مرگ من، بگویند که « به عهد خود حتی به قیمت مرگ خویش وفادار مانده است.»

·        دلیل عجیب و غریبی است و از سرتاپایش تعفن نظام فئودالی ـ بنده داری به مشام می رسد:
·        ما اینجا با معیار سوبژکتیف دیگری به نام «نام» سر و کار پیدا می کنیم.

·        نام به اصطلاح «نیک» از خود نهادن به معیاری در جامعه عقب مانده ما بدل می شود.
·        خودپرستی نیهلیستی در این جور مواقع است که بر اریکه فرمانروائی می نشیند:
·        به خاطر نام مردن!
·        مردنی بیهوده و بی ثمر تا هر ننه مرده خودخواهی در رثایش مرثیه ای بسراید و به زمین و زمان افاده بفروشد.
  
·        اما کسی در طول قرون حتی پیدا نمی شود تا بپرسد که منظور از عهد کذائی چیست که باید بدان به قیمت جان حتی وفا کرد؟

1
·        عهد و پیمان اما همیشه دو طرف دارد.
·        چیزی از جنس قرارداد است که دو طرف امضا می کنند:
·        از این رو ست که مفهوم «پیمان صلح میان دولت ها» فرمولبندی می شود.

2

·        عهد و پیمان سعدی و حافظ اما عهد و پیمان دو طرفه راست راستکی نیستند.
·        رابطه عاشق و معشوق در قاموس سعدی و حافظ به رابطه برده و برده دار شباهت دارد.
·        در این جور موارد، عهد و پیمانی به معنی حقیقی کلمه در بین نیست.
·        بنده و یا برده در بهترین حالت «ابزار سخنگو» ست و اصلا آدم حساب نمی شود تا قراردادی را امضا کند.
·        پیش شرط عقد عهد، استقلال شخصیتی و حقوقی دو طرف است.
·        سعدی و حافظ ـ به مثابه ایدئولوگ های نظام بنده داری و فئودالی ـ رابطه بنده و غلام و رعیت با ارباب را برای عوامفریبی رابطه عاشق و معشوق (دوست) جا می زنند.
·        ولی بگذریم.


 فروغ فرخزاد

گفتی از تو بگسلم ، دریغ و درد
رشته وفا مگر گسستنی است؟

·        فروغ جوان ـ به احتمال قوی ـ تحت تأثیر شدید شیخ شیراز، ناخودآگاه به تکرار این اندیشه و شیوه زیست فئودالی مبادرت می ورزد.
·        طرف (مثلا مرد) در این شعر فروغ، پیشنهاد قطع رابطه می کند و فروغ در واکنش به پیشنهاد او بر وفای به عهد کذائی پافشاری می کند.
·        در قاموس فروغ «رشته وفا ناگسستنی است.»

·        در عالم واقع اما، اصلا و ابدا از این خبرها نیست.
·        عهد و پیمان تا زمانی عهد و پیمان نامیده می شود که هر دو طرف بدان وفا کنند.

مثال

·        آلمان فاشیستی با دولت شوراها پیمان صلح بسته بود.
·        پیمان منعقده را بی شرمانه شکست و به کشور شوراها یورش برد.
·        یورشی غافلگیرانه که بیست تا سی میلیون کشته داشت و کشوری با خاک یکسان به جا گذاشت.

·        مگر دولت شوروی می توانست مثل فروغ بگوید:
·        «رشته وفا مگر گسستنی است؟»      

·        رشته وفا فقط به شرط وفاداری به عهد هر دو طرف، ارزش دارد و لاغیر.

فروغ

بگسلم ز خویش و از تو نگسلم
عهد عاشقان مگر شکستنی است؟

·        معنی تحت اللفظی بیت:
·        می میرم و بی وفائی به عهد نمی کنم.
·        چون عهد عاشقان ناشکستنی است.

·        فروغ در این بیت در سنت سعدی و حافظ دیالک تیک عشق را ناآگاهانه تخریب می کند.
·        عشق همیشه از گردنه دیالک تیک عاشق و معشوق می گذرد.
·        فروغ اما دیالک تیک عاشق و معشوق را در زمینه تصمیمگیری به شکل دیالک تیک همه کاره و هیچکاره بسط و تعمیم می دهد:
·        معشوق پیشنهاد قطع رابطه می کند و عاشق کذائی دست بردار نیست.
·        رابطه اما فقط زمانی رابطه به معنی حقیقی کلمه است که دو طرفه باشد.

·        رابطه واره یکطرفه، وابستگی است و نه رابطه.

·        انسان در این جور موارد تا حد سگی تنزل می یابد:
·        سگ هم با صاحب خود وارد رابطه نمی شود، بلکه وابسته به او می گردد، وفادار به او می گردد و به دنبال مولکول های بویناک ناشی از پیکر او ـ دیوانه وار ـ به دنبالش می افتد.

·        در این رابطه واره هرگز نمی توان از وفای به عهد آگاهانه سخن گفت.
·        اینجا سخن از وابستگی است که در شأن انسان نیست.

·        فروغ به احتمال قوی به هنگام سرایش این شعر نوجوانی 18 ـ 19 ساله بوده و هنوز به بلوغ نظری نرسیده بوده است.
·        در اشعار بعدی بی تردید در این جور نظرها تجدید نظر خواهد کرد.
·        باید در روند تحلیل اشعار ایشان به این مسئله توجه کنیم.

فروغ

دیدمت شبی به خواب و سرخوش ام
وه ، مگر به خواب ها ببینمت

·        معنی تحت اللفظی:
·        شبی در خواب دیدمت و خوشحالم.
·        تو را فقط در عالم خواب می شود دید و نه در عالم بیداری.

·        حالا خواننده می فهمد که رابطه ای در بین نیست.
·        فروغ یک تنه به معشوق از دست رفته عشق می ورزد و آن را وفا به عهد می نامد.
·        این نه وفا به عهد، بلکه وابستگی عاطفی ـ غریزی به کسی است.

فروغ

غنچه نیستی که مست اشتیاق
خیزم و ز شاخه ها بچینمت

·        حیف که غنچه نیستی تا از فرط اشتیاق بلند شوم و از شاخه بچینمت.

·        فروغ ـ باز هم به طور ناخودآگاه ـ معشوق از دست رفته را چیزواره، غنچه واره می خواهد تا برخیزد و آن را از شاخه بچیند.

·        همین بیت از عدم بلوغ نظری (تئوریکی)  فروغ حکایت دارد:
·        بنی بشر که نمی تواند بشر باشد و عاشق چیزی باشد.
·        عشق به چیزها را فتیشیسم (بت پرستی) می نامند که یکی از فرم های شرم انگیز «از خود بیگانگی» است.

·        و گرنه هرگز نمی توان و نباید عاشق چیزها شد.

·        عشق به قول شاعری به نام گیلراد، «تجسم توفانی عقل»  است.
·        عشق پدیده ای اجتماعی ـ میان انسانی است.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر