۱۳۹۱ آذر ۲۵, شنبه

گفتگوی حریفی با رهگذری (2)

در میان گونه گونه مرگ ها 
تلخ تر مرگی است، مرگ برگ ها

زان که در هنگامه ی اوج و هبوط
تلخی مرگ است با شرم سقوط

وز دگر سو٬ خوش ترین مرگ جهان٬
- زانچه بینی٬ آشکارا و نهان -


رو به بالا و ز پستی ها رها
خوش ترین مرگی است، مرگ شعله ها
شفيعى كدكنى
   
·          فرمالیسم به همین می گویند:
·        مرگ برگ ها با مرگ شعله ها فقط بلحاظ فرم و ظاهر فرق دارد.
·        آندو اما  ماهیتا فرقی با هم ندارند، مگر برای شعرای ظاهربین فرمالیست بی اعتنا به محتوا و ماهیت چیزها.   

حریف
شاعر مرگ شعله هاى پر كين را بر مرگ برگ ها ترجيح داده

·        حق با شما ست.
·        شاعر مرگ در «رزم و سنگر» را بر مرگ در بزم و بستر ترجیح می دهد، البته اگر مرگ شامل حال خود و نزدیکانش نباشد.

·        این ایده و ایدئال همیشگی کدکنی بوده است.

·        کدکنی شاعر جنبش به اصطلاح «چریکی» جوانان روشنفکر بوده که عمدتا خاستگاه و حتی پایگاه طبقاتی فئودالی (فئودالیسم خانه خراب شده بر اثر انقلاب سفید) و طبقه متوسط (لایه های بینابینی) داشته و دارد.
·         شاملو و سلطان پور و غیره را هم می توان در همین خط فکری تصور کرد.
·        البته با تعلقات طبقاتی متفاوت و حتی متضاد.

·        رسالت این شعرا و جلال و بهرنگ و غیره در شیر کردن شیرخواران و فرستادن شان به کام شیر بوده است.

·        شعرای ایران ـ بر خلاف شعرای فرنگ از قبیل گوته و هاینه و غیره ـ  بیگانه با علوم زمان خود بوده اند همچنان و هنوز هستند.
·        کدکنی نه برگ را می شناسد و نه آتش را.

·        هوشنگ ابتهاج حتی بدتر:
·        هوشنگ ابتهاج راجع به آتش بسان شعرای قرون وسطی می اندیشد.
·        به جای اینکه پدیده آتش و اکسیژن و اکسیداسیون و غیره را مطالعه کند، در نهایت بی خبری از روندهای شیمیائی، به تئوریزه کردن استه تیکی ـ دلبخواهی آتش می پردازد.

·        حرف هم که نمی توان زد.
·        هر کدام از این شعرا صدها هزار هوادار چاقوکش سرسخت دارند.
·        دم بزنی به «بی اعتبار کردن بزرگان ما» متهم خواهی شد.
·        ولی بدون انتقاد عشق اندیشیده وجود ندارد.
·        چون انتقاد کله عشق است.
·        اگر مادر و پدر فرزند خود را مورد انتقاد قرار می دهند، از سر خصومت و کین توزی با پاره تن و روح شان که نیست.

حریف
  آيا اگر شاعرى از اكسيداسيون بي خبر باشد نبايد از هواى سمى و غبار حريق خزان شعر سرايد ؟
يا اگر از صفر و يك و اتوماسيون نداند حق ندارد از مذمت روح شكننده جوانان عصر ديجيتال شعر گويد؟

·        چرا.
·        در ایران به اندازه تعداد جمعیت کشور شاعر داریم.
·        اصولا هر کس مجاز به سرایش  شعر است.
·        ولی وقتی شعر منتشر می شود و دهن به دهن و سینه به سینه انتقال می یابد، مسئله فرق می کند.
·        آنگاه شعر می تواند به چراغی در دست مردم بدل شود و یا به تخریب چراغ فهم و خرد مردم منجر گردد.

·        کسانی که کودکان مردم را شیر می کنند و به کام شیر می فرستند، با تک تیری چندین نشان می زنند:

الف
·        اولا چه بسا به ناروا، نام و آوازه طرفداری از خلق در می کنند.
ب
·        هم نان شان حسابی در روغن قرار می گیرد و کتاب های شان با تیراژهای صدها هزار نسخه چاپ و پخش می شود تا نان نوه و نتیجه های شان نیز نسل اندر نسل در روغن باشد.

ت
·        هم خود و کودکان خود را حسابی از خطر مصون می دارند.
·        چون در قاموس حضرات، مرگ خوب است، ولی فقط برای بچه های بی سر و پای بی سر و پایان.

پ
·        ضمنا اکثرا خود با بی شرمی تمام شیره های حیات را تا آخرین قطره لیس می زنند.

ث
·        علاوه بر اینها، کسی که راجع به چیزی در فرم شعر و یا نثر کتاب و دیوان و مطلب منتشر می کند، بهتر است که احساس مسئولیت کند و مردم را به گمراهی سوق ندهد.

حریف
انتظار عمل اجتماعى از شاعر غير قابل انكار است.
عموم قديمى ها كه نام بردى به كفاف در رنج و شكنج بودند و اگر معاصرين را مي گويى كه مردم خود با بد استقبالى توانسته اند روي شان را كم كنن.

·        ما از شعرای معاصر کسی را نمی شناسیم.
·        تنها کسی که در گذشته در این میان در رنج زیسته، سلطان پور بوده است.
·        او هم شاعر به معنی دقیق کلمه نبوده است.
·        شاید بیشتر از چند شعر درست و حسابی از ایشان نباشد.
·        اما چه کدکنی و چه بویژه شاملو که در سوق جوانان به آوانتوریسم (ماجراجوئی های نیهلیستی خودنمایانه و خودستیزانه بی دورنما و زیانبار برای جامعه) نقش مخربی به عهده داشته اند، کلی احسنت و مرحبا درو کرده اند و حتی موئی از سرشان کم نشده است.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر