در میان گونه گونه مرگ
ها
تلخ تر مرگی است، مرگ برگ ها
زان که در هنگامه ی اوج
و هبوط
تلخی مرگ است با شرم سقوط
تلخی مرگ است با شرم سقوط
وز دگر سو٬ خوش ترین مرگ
جهان٬
- زانچه بینی٬ آشکارا و نهان -
- زانچه بینی٬ آشکارا و نهان -
رو به بالا و ز پستی ها
رها
خوش ترین مرگی است، مرگ شعله ها
خوش ترین مرگی است، مرگ شعله ها
شفيعى كدكنى
·
فرمالیسم به همین می گویند:
·
مرگ برگ ها با مرگ شعله ها فقط بلحاظ فرم و ظاهر
فرق دارد.
·
آندو اما ماهیتا فرقی با هم ندارند، مگر برای شعرای ظاهربین
فرمالیست بی اعتنا به محتوا و ماهیت چیزها.
حریف
شاعر مرگ
شعله هاى پر كين را بر مرگ برگ ها ترجيح داده
·
حق با
شما ست.
·
شاعر مرگ
در «رزم و سنگر» را بر مرگ در بزم و بستر ترجیح می دهد، البته اگر مرگ شامل حال
خود و نزدیکانش نباشد.
·
این ایده
و ایدئال همیشگی کدکنی بوده است.
·
کدکنی
شاعر جنبش به اصطلاح «چریکی» جوانان روشنفکر بوده که عمدتا خاستگاه و حتی پایگاه
طبقاتی فئودالی (فئودالیسم خانه خراب شده بر اثر انقلاب سفید) و طبقه متوسط (لایه
های بینابینی) داشته و دارد.
·
شاملو و سلطان پور و غیره را هم می
توان در همین خط فکری تصور کرد.
·
البته با
تعلقات طبقاتی متفاوت و حتی متضاد.
·
رسالت این
شعرا و جلال و بهرنگ و غیره در شیر کردن شیرخواران و فرستادن شان به کام شیر بوده
است.
·
شعرای
ایران ـ بر خلاف شعرای فرنگ از قبیل گوته و هاینه و غیره ـ بیگانه با علوم زمان خود بوده اند همچنان و
هنوز هستند.
·
کدکنی نه
برگ را می شناسد و نه آتش را.
·
هوشنگ
ابتهاج حتی بدتر:
·
هوشنگ
ابتهاج راجع به آتش بسان شعرای قرون وسطی می اندیشد.
·
به جای
اینکه پدیده آتش و اکسیژن و اکسیداسیون و غیره را مطالعه کند، در نهایت بی خبری از
روندهای شیمیائی، به تئوریزه کردن استه تیکی ـ دلبخواهی آتش می پردازد.
·
حرف هم
که نمی توان زد.
·
هر کدام
از این شعرا صدها هزار هوادار چاقوکش سرسخت دارند.
·
دم بزنی
به «بی اعتبار کردن بزرگان ما» متهم خواهی شد.
·
ولی بدون
انتقاد عشق اندیشیده وجود ندارد.
·
چون انتقاد
کله عشق است.
·
اگر مادر
و پدر فرزند خود را مورد انتقاد قرار می دهند، از سر خصومت و کین توزی با پاره تن
و روح شان که نیست.
حریف
آيا اگر شاعرى از اكسيداسيون بي خبر باشد نبايد
از هواى سمى و غبار حريق خزان شعر سرايد ؟
يا اگر از صفر و يك و اتوماسيون نداند حق ندارد
از مذمت روح شكننده جوانان عصر ديجيتال شعر گويد؟
·
چرا.
·
در ایران
به اندازه تعداد جمعیت کشور شاعر داریم.
·
اصولا هر
کس مجاز به سرایش شعر است.
·
ولی وقتی
شعر منتشر می شود و دهن به دهن و سینه به سینه انتقال می یابد، مسئله فرق می کند.
·
آنگاه
شعر می تواند به چراغی در دست مردم بدل شود و یا به تخریب چراغ فهم و خرد مردم
منجر گردد.
·
کسانی که
کودکان مردم را شیر می کنند و به کام شیر می فرستند، با تک تیری چندین نشان می
زنند:
الف
·
اولا چه
بسا به ناروا، نام و آوازه طرفداری از خلق در می کنند.
ب
·
هم نان
شان حسابی در روغن قرار می گیرد و کتاب های شان با تیراژهای صدها هزار نسخه چاپ و
پخش می شود تا نان نوه و نتیجه های شان نیز نسل اندر نسل در روغن باشد.
ت
·
هم خود و
کودکان خود را حسابی از خطر مصون می دارند.
·
چون در
قاموس حضرات، مرگ خوب است، ولی فقط برای بچه های بی سر و پای بی سر و پایان.
پ
·
ضمنا
اکثرا خود با بی شرمی تمام شیره های حیات را تا آخرین قطره لیس می زنند.
ث
·
علاوه بر
اینها، کسی که راجع به چیزی در فرم شعر و یا نثر کتاب و دیوان و مطلب منتشر می
کند، بهتر است که احساس مسئولیت کند و مردم را به گمراهی سوق ندهد.
حریف
انتظار عمل اجتماعى از شاعر غير
قابل انكار است.
عموم قديمى ها كه نام بردى به كفاف
در رنج و شكنج بودند و اگر معاصرين را مي گويى كه مردم خود با بد استقبالى توانسته
اند روي شان را كم كنن.
·
ما از
شعرای معاصر کسی را نمی شناسیم.
·
تنها کسی
که در گذشته در این میان در رنج زیسته، سلطان پور بوده است.
·
او هم
شاعر به معنی دقیق کلمه نبوده است.
·
شاید
بیشتر از چند شعر درست و حسابی از ایشان نباشد.
·
اما چه
کدکنی و چه بویژه شاملو که در سوق جوانان به آوانتوریسم (ماجراجوئی های نیهلیستی
خودنمایانه و خودستیزانه بی دورنما و زیانبار برای جامعه) نقش مخربی به عهده داشته
اند، کلی احسنت و مرحبا درو کرده اند و حتی موئی از سرشان کم نشده است.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر