۱۴۰۴ اردیبهشت ۴, پنجشنبه

«سال صفر»، شعری از رضا آشنا


 

فرج‌الله میزانی 

مشهور به نام مستعار ف. م. جوانشیر 

(۱۳۰۵ تبریز -  ۱۳۶۷ تهران) 

فوق لیسانس مهندسی برق، 

دکترای تاریخ، 

مترجم و نویسنده، 

فعال سیاسی، 

عضو هیئت سیاسی و از دبیران کمیته مرکزی حزب توده ایران

سالِ صفر

رضا آشنا
به 

شیرِ بیشه‌ی زندان‌ها 

رفیقِ جان باخته،

 فرج الله میزانی

(جوانشیر)
(منتشر شده در ۱۳ ماه شهریور سال ۱۳۹۷)

 
در این زندان که من هستم
کسی هرگز نمی‌خندد
کسی لب برنمی‌بندد
کسی از ریشه می‌گندد.‌


در این زندان که من هستم
کسی هر نیمه شب، کابوسِ مرگی زودرس را
"از جگر برمی‌کشد فریاد"
کسی با ناخنِ خونینِ خود
بر سینه‌ی سلولِ سردی می‌خراشد:‌
« آه از این بی‌داد.»


در این زندان که من هستم
کسی از بیمِ برتابیدنِ رازی،
که بس جان‌ها در آن درج است،
رگِ دستانِ خود را می‌دَرد، با دُشنه‌ی دندان.



در این زندان که من هستم

 خروشِ خشم و توفان است و ترس و دهشت از هر سایه، 

هر سایه
و شب‌ها، ماه هم از پا گشودن بر سرِ دیوار می‌ترسد.


در این زندان که من هستم

 صدایِ شیونِ نوباوگانی چند، در هر بند، می‌پیچد:
 کجا هستند مادرهای شان غم‌گین و ناخرسند؟


کسانی مات و دَردآیند می‌گویند:
« زیرِ بند، با پاهای شان در قفل و در زنجیر و می‌نالند،
نه از داغ و درفش و بند
که از داغِ دلِ فرزند.»


در این زندانِ زیرِ هشت‌اش از خون و جَسد سرشار،
کسی بر چهره‌ی دژخیمِ چرکین چنگ می‌خندد،
کسی فریاد برمی‌دارد:

  "ای جلاد، ننگت باد!"

 
کسی هم تخته بندِ هشت را
بر چهره‌ی چرکینِ یک دژخیم می‌کوبد.



در این زندان که من هستم

 خدا هم در میانِ غرفه‌ای آویخته است از سقف.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر