۱۳۹۰ اسفند ۱۰, چهارشنبه

آغشته به بوی کلماتی سرد

زمستان شعر شبانه ‌اش را سپید می‌‌خواند!

شبح
یوسف صدیق (گیلراد)
(۱۳۹۰)
سرچشمه
اخبار روز:
www.akhbar-rooz.com


• چوب رختی ‌ها
• در کمد
• گرم پچپچه ‌اند.

• زمستان
• شعر شبانه ‌اش را
• سپید می‌‌خواند.

• روی میز
• مدادی غنوده بر کاغذ‌ها،
• آغشته به بوی کلماتی سرد.

• چوب رختی‌ ها
• کهنه ‌اند و
• کمد
• تهی از پوشاکی تازه.

• شاعر
• خوابیده است و
• تنگدستی
• چون شبحی
• در تاریکی‌اتاق می‌‌لنگد.


پایان

تحلیلواره ای بر پتزه تینو (تکه کوچولو) (1)

نوشته لئو لیونی
برگردان میم حجری

• او را پتزه تینو صدا می کردند.

• پتزه تینو یک کلمه ایتالیائی است.

• در ایتالیا تکه کوچولو را پتزه تینو می نامند.

• او خودش نیز معنی اسم خود را می دانست.

• دیگران گنده بودند و هر کار دشواری از دست شان بر می آمد.
• فقط او بود، که کوچک بود.

• پتزه تینو همیشه با خود می گفت:
• «من باید ـ بی شک ـ تکه ای از چیزی باشم، تکه ای از چیز بزرگی.»

• یک روز تصمیم گرفت، برای پرسش سمج خویش، پاسخی بیابد و به راه افتاد.

• به تند رو که رسید، پرسید:
• «ببخشید! من تکه ای از تو نیستم؟»

• تند رو، حیرتزده گفت:
• «چی گفتی؟ تکه ای از من؟ فکر می کنی، من می توانستم تند بدوم، اگر تکه ای کوچک کم و کسر داشتم؟»

• پتزه تینو به راه خود ادامه داد.

• زورمند را در راه دید و از او پرسید:
• «من تکه ای از تو نیستم؟»

• زورمند جواب داد:
• «گوش کن کوچولو! اگر یک تکه از من کم و کسر بود، دیگر نمی توانستم زورمند باشم!»

• پتزه تینو دوباره به راه افتاد.

• وقتی شناگر از ژرفای آب بیرون آمد، پتزه تینو از او هم پرسید.

• شناگر گفت:
• «ببین! اگر کسی حتی یک تکه کوچک کم و کسر داشته باشد، دیگر نمی تواند شنا کند!»

• و دوباره به اعماق آب فرو رفت.

• پتزه تینو رفت و رفت.

• کوهنورد را که دید، فریاد زنان پرسید :
• «آهای! تو که آن بالائی! من تکه ای از تو نیستم؟»

• و به سوی او از کوه بالا رفت.

• کوهنورد خندید و گفت:
• «چطور می شود تصور کرد، که یکی بتواند از کوه بالا برود، ولی تکه ای از او کم و کسر باشد؟»

• پتزه تینو به پرنده هم که رسید، از او هم پرسید.

• ما می دانیم که پتزه تینو از پرنده چی پرسید و می دانیم که پرنده در جواب او چی گفت.

• سرانجام، پتزه تینو نزد غارنشین اندیشمند رفت و با صدای بلندی پرسید:
• «آهای غارنشین اندیشمند! تو چی فکر می کنی، من تکه ای از تو نیستم؟»

• غارنشین اندیشمند گفت:
• «فکر می کنی، کار آسانی است، که تکه ای از کسی کم و کسر باشد و بتواند در غار بنشیند و علاوه بر آن بیندیشد؟»

• پتزه تینو داد زد:
• «اما من باید تکه ای از چیزی باشم! اینطور نیست؟ دلم می خواهد، بالاخره این را بدانم.»

• غارنشین اندیشمند گفت:
• «پس برو جزیره وام!»

• صبح روز بعد، پتزه تینو با قایق کوچکش براه افتاد.
• سفر دشوار بود و دریا توفانزا.
• عاقبت سراپا خیس و خسته، به جزیره وام رسید.

• شگفتا!

• در جزیره وام چیزی جز سنگ و صخره نبود.
• نه درختی، نه گیاهی و بدتر از همه نه جانداری!

• پتزه تینو از پستی ـ بلندی های جزیره سنگی بالا رفت و پائین آمد.
• پایین آمد و بالا رفت ...

• و آخرسر خسته و ناتوان سرش گیج خورد و افتاد.
• افتاد و تکه تکه شد، تکه های کوچک، تکه های بسیار کوچک!

• غارنشین اندیشمند حق داشت.

• حالا دیگر پتزه تینو فهمیده بود، که خودش نیز از تکه های بیشماری تشکیل یافته است، مثل بقیه چیزها، مثل همه چیزها.

• با احتیاط تمام، تکه های پراکنده خود را گرد آورد و وقتی مطمئن شد، که همه تکه هایش را با خود دارد، به قایق باز گشت.

• تصمیم داشت، هرچه زودتر به خانه برگردد.
• از این رو در تمام طول شب، پارو زد.

• دوستانش همه، در ساحل، چشم به راه او بودند.

• فریاد زد:
• « من منم!»

• از شوق در پوست خود نمی گنجید.

• دوستانش منظور او را نفهمیدند.

• اما پتزه تینو دیگر غمی نداشت و به اندازه تک تک آنها خوشبخت بود.

• و سرانجام دوستان او همه دریافتند، که او ـ تکه به تکه ـ کسی جز پتزه تینو دوست قدیم آنها نیست.

پایان


تحلیل قصه پتزه تینو

• کمتر نویسنده ای، همانند لئو لیونی زنده یاد، در فرم قصه ای کوتاه، محتوائی غول آسا را قالب می ریزد و در اختیار خواننده قرار می دهد.

• لئو لیونی، آدمی را به نحوی از انحاء، به یاد برتولد برشت می اندازد.
• برتولد برشت نیز در نمایشنامه های خود، مارکسیسم زنده را ـ در متن حوادث جاری زندگی روزمره ـ نشان خواننده می داد و اثبات می کرد.

• ما از جهان بینی لئو لیونی خبری نداریم، ولی این کار همیشگی قانونمندی های عینی هستی طبیعی و اجتماعی است، که خواه نا خواه، در ضمیر شفاف هر خردمند اندیشنده ای منعکس شوند و خودنمائی کنند.

• حریفی می گفت که آلبرت اینشتین مارکسیست بوده است و مارکسیسم زنده و شاداب را در آثار چارلی چاپلین نمی توان به هیچ ترفندی نادیده گرفت.

• پتزه تینو تکه کوچکی است، که به معنی اسم خود واقف است.
• پتزه تینو نه فقط معنی اسم خود را می داند (تئوری)، بلکه علاوه بر آن، به مقایسه خود با دیگران می پردازد (پراتیک) و در گذر از دیالک تیک پراتیک و تئوری، به تفاوت کمی و کیفی خود با آنها پی می برد:

حکم اول
دیگران گنده (تفاوت کمی) بودند و هر کار دشواری از دست شان برمی آمد (تفاوت کیفی).

• لئو لیونی در این حکم، پیوند دیالک تیکی کمیت و کیفیت را نشان می دهد.
• برای تحقق کیفیتی، برای کسب کیفیتی جدید باید تحول کمی یافت.
• کمیت رشد یابنده، در گذر از حد عینی معینی، به کیفیت جدیدی تبدیل می شود.

• آب را می توانی در فشار جوی زمین، تا 99 درجه سانتیگراد بجوشانی و تا 1 درجه سانتیگراد سرد کنی، در فاصله 1 تا 99 درجه سانتیگراد، آب کیفیت (مایعیت، مایعوارگی) خود را از دست نمی دهد.

• تغییرات کمی (کاهش و افزایش دمای آب) فقط در گذر از حد عینی معینی ـ به جهشی ـ به تحول کیفی فرامی بالند، آنگاه آب، کیفیت (مایعیت) خود را از دست می دهد و کیفیت جدیدی کسب می کند، آنگاه آب کیفیت جامد (یخیت) و یا کیفیت گازی (بخاریت) کسب می کند.

• پتزه تینو این قانون دیالک تیکی را بو می برد.
• اگر دیگران هرکاری از دست شان برمی آید (کیفیت)، به علت بزرگی (کمیت) آنها ست.

• بدون کمیت در خور، نمی توان به کیفیتی جدید و دیگرگونه دست یافت.

• دیالک تیک کمیت و کیفیت، یکی از دستافزارهای معرفتی ـ نظری بی بدیل فلسفه مارکسیستی است و قانون گذار از تغییرات کمی به تحولات کیفی و برعکس، از قوانین مهم آن است.
• ما در فرصتی دیگر به توضیح همه جانبه آندو خواهیم پرداخت.

• انقلاب اجتماعی و پدیده های مادی و معنوی گوناگون دیگر را بدون به خدمت گرفتن این قانون دیالک تیکی نمی توان توضیح داد، درک و تفهیم کرد.

• کشف تفاوت کمی و کیفی، همان و اندیشیدن به علت و دلیل آن، همان.
• دانستن به دانستن ختم نمی شود.
• دانستن سکون نمی پذیرد، در جا نمی زند، نمی ماند، نمی گندد.
• دانستن، پیش شرط توانستن است.
• این را هزار سال پیش حکیم طوس کشف و اعلام کرده است:
• توانا بود، هر که دانا بود
• به دانش، دل پیر برنا بود

• حکیم طوس در این حکم، دیالک تیک تئوری و پراتیک را به شکل دیالک تیک دانائی و توانائی بسط و تعمیم می دهد.

• دانستن، سوبژکت داننده را به عمل، تفکر و کنکاش وامی دارد.

• حکیم زحمت، هشتصد سال بعد، همین حکم لایزال حکیم طوس را تکرار خواهد کرد : مارکس
اگر تئوری در توده نفوذ کند، به نیروی مادی بدل می شود.

• دانستن، پیش شرط توانستن است.

• لنین خواهد گفت :
بدون تئوری انقلابی، انقلابی میسر نمی شود!
شعور نه فقط انعکاس جهان، بلکه سازنده آن نیز هست!

• در حین کنکاش و تفکر، دیالک تیک عینی دیگری در ضمیر پتزه تینو منعکس می شود:
• دیالک تیک جزء و کل.

حکم دوم
پتزه تینو همیشه با خود می گفت:
«من ـ حتما ـ باید تکه ای از چیزی باشم، تکه ای از چیز بزرگی.»

• این بدان معنی است که دیگران، یعنی گنده ها از ترکیب کوچولوها تشکیل شده اند و خود دیالک تیک جزء و کل اند.

• این اما از سوی دیگر، بدان معنی است که خود او جزئی از بزرگترها (کل) بوده، که احتمالا گمش کرده اند.

• آیا پتزه تینو حق دارد و یا اشتباه می کند؟

• ما برای حل این مسئله باید به شناختافزار مارکسیستی ـ لنینیستی مراجعه کنیم و دستافزار معرفتی ـ نظری موسوم به دیالک تیک جزء و کل را به خدمت گیریم.

• دیالک تیک جزء و کل خود از مقولات جزء و کل تشکیل می یابد که با یکدیگر رابطه دیالک تیکی دارند، یعنی ضد یکدیگرند و علیرغم آن، در وحدت با یکدیگر اند، یعنی در همزیستی ستیزمند با یکدیگر قرار دارند.

1
تعریف مقوله جزء

• جزء، عبارت است از عنصر و یا زیرسیستمی با خصلت کلی.
• جزء یک کل ـ به تنهائی ـ بنا بر تعریف آن، فاقد استقلال است.
• جزء فقط در پیوند با اجزای دیگر وجود دارد و همه اجزا، با هم کلی را تشکیل می دهند.
• مفهوم «جزء»، از این رو، یک مفهوم مناسبتی است که در رابطه با قرینه خود یعنی «کل» معنامند می شود.

• اگر اجزاء از پیوند کلی شان ایزوله شوند، آنگاه خصلت جزئی خود را (جزئیت خود را) از دست می دهند.
• زیرا آنها در خارج از کل معین، دیگر نه جزء، بلکه چیزهای مستقلی محسوب می شوند.
• این نسبیت خصلت جزئی چیزها سبب می شود، که یک چیز واحد بتواند بمثابه جزء کلیت های مختلف محسوب شود.

• هم پراتیک و هم کردوکار معرفتی انسان ها ـ ماهیتا ـ بر این دیالک تیک مبتنی اند.

• ما با تجزیه، حلاجی و متمایز کردن کلیت های معین به عناصر مجزا دست می یابیم که در ترکیب جدیدی از سیستم های فنی و فکری بی سابقه از چیزهای نسبتا مستقل، به اجزای متقابلا وابسته به یکدیگرتبدیل می شوند.
• مراجعه کنید به کل، جزء و کل، سیستم.

*****

• ما اکنون به بحث برمی گردیم و در پرتو مقوله «جزء»، این مسئله را نخست از نقطه نظر پتزه تینو حلاجی می کنیم.
• پتزه تینو می تواند روزی جزئی از کلی بوده باشد و بعد به حدی از رشد رسیده باشد، که دیگر در قالب آن کل نگنجد، اعلام استقلال کند، جدا و خودمختار شود.

• او اما فقط، تا زمانی که در داربست و چارچوب دیالک تیک جزء و کل یاد شده بوده، جزء بوده، نه پس از جدائی از آن.
• جدا شدن از کل، همان و خواندن فاتحه جزئیت خود، همان.
• چون نه جزء بدون کل می تواند وجود داشته باشد و نه کل بدون اجزاء مربوطه.

• جدا شدن پتزه تینو از کل مربوطه، به معنی خروج از سیستم مختصاتی و ورود به سیستم مختصات دیگر است.
• جزء و کل، تنها و تنها در سیستم مختصات معینی تعریف می شوند.

• پتزه تینو پس از جدائی، خود به کلی مبدل می شود که به نوبه خود، از اجزائی تشکیل یافته است.
• اگر دقیقتر فرمولبندی کنیم، او پس از کسب استقلال، خود دیالک تیک جزء و کل می شود.

حکم سوم
یک روز تصمیم گرفت، برای پرسش سمج خویش، پاسخی بیابد و به راه افتاد.

• پتزه تینو برای خلاص خویش از دست پرسش سمج خویش، برای حل مسئله سوبژکتیف خویش، چاره ای جز روی آوردن به عالم اوبژکتیف ندارد.

• پاسخ پرسش ها را باید نه در دالان های تو در توی ذهن، بلکه در اعماق چیزها (اوبژکت ها) جست.

• برای کشف حقیقت احکام باید دست به کار شد.

• حقیقت قضایا، یعنی انطباق سوبژکتیف با اوبژکتیف.

• پس می توان گفت که حقیقت قضایا را باید در دیالک تیک اوبژکتیف ـ سوبژکتیف جست.

• سوبژکت جوینده اما هرگز نمی تواند بدون واسطه و میانجی با اوبژکت رابطه برقرار کند.

• پراتیک (کار، آزمون و آزمایش و غیره) نقش میانجی میان سوبژکت و اوبژکت را بازی می کند.

• سوبژکت ببرکت کار و در روند کار با اوبژکت (چیزهای عینی) رابطه برقرار می کند، رابطه دیالک تیکی برقرار می کند، یعنی با اوبژکت در می آویزد، اوبژکت را زیر و رو می کند، تغییر می دهد، دگرگون می سازد، به قول هگل علیه الرحمه، فرم چیزها را عوض می کند.

• در همین پراتیک عرقریز است که ماده (چیزهای عینی) در شعور (در آیینه ذهن) منعکس می شود.

• پروفسور فرزانه پرولتاریا (کلاوس هولتس کمپ) خواهد گفت :
• انسان با فرود آوردن تبر بر تنه درخت، چندین چیز را در آن واحد درخواهد یافت:

1
• او وسیله کار (تبر) خود را خواهد شناخت:
• به کندی و تیزی تیغه تبر، به درازی و کوتاهی مطلوب دسته آن، به نحوه درست فرود آوردن تبر پی خواهد برد.

2
• او ضمنا تنه درخت را خواهد شناخت:
• به نرمی و سختی و سفتی و چند و چون آن پی خواهد برد.

3
• او صحت و سقم اندیشه خود را به محک خواهد زد:
• مدل معنوی خود از تبر را و تنه درخت را تصحیح و تکمیل خواهد کرد.
• به قابل شناسائی بودن جهان مادی پی خواهد برد.
• به توان و لیاقت معرفتی ـ نظری خود واقف خواهد شد، به خودشناسی دست خواهد یافت و خیلی چیزهای دیگر.

• در این دیالک تیک خجسته اوبژکت ـ سوبژکت است که تغییر طبیعت و همزمان با آن تغییر طبیعت انسانی (طبیعت دوم) رقم می خورد، حیوان به انسان تحول کیفی و ماهوی می یابد.
• انسان کیفیت و ماهیت انسانی خود را مدیون پراتیک است.

• دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت نیز یکی دیگر از دستافزارهای معرفتی مارکسیسم است و در فرصتی دیگر، به بهانه ای دیگر توضیح داده خواهد شد.

حکم چهارم
به تند رو که رسید، پرسید:
«ببخشید! من تکه ای از تو نیستم؟»

• پتزه تینو مارکسیست تر از بسیاری از رهبران سیاسی رنگارنگ است که در منجلاب سوبژکتیویسم دست و پا می زنند و کاری جز خیالپردازی ندارند.
• پتزه تینو به پراتیک زنده زندگی روی می آورد و دست به ریشه می برد (رادیکالیسم
)

• از اولین کسی که می بیند، یعنی از تندرو، جزئی از او بودن خود را می پرسد.
• بعد از تندرو، نوبت به زورمند، شناگر، کوهنورد، پرنده و بالاخره به غارنشین اندیشمند می رسد.
• پاسخ منفی همه همانند و مطلقا یکسان است:

حکم پنجم

• «چی گفتی؟ تکه ای از من؟ فکر می کنی، من می توانستم تند بدوم، اگر تکه ای کوچک از من کم و کسر می بود؟»
• «گوش کن کوچولو! اگر یک تکه از من کم بود، دیگر نمی توانستم زورمند باشم!»
• «ببین! اگر کسی حتی یک تکه کوچک کم و کسر داشته باشد، دیگر نمی تواند شنا کند!»
• «چطور می شود تصور کرد، که یکی بتواند از کوه بالا برود، ولی تکه ای از او کم و کسر باشد؟»
• «فکر می کنی کار آسانی است، که تکه ای از کسی کم و کسر باشد و بتواند در غار بنشیند و علاوه بر آن بیندیشد؟»

• این پاسخ که در پرتو شناختافزار دیالک تیکی ـ ماتریالیستی، در باره صحت و سقمش بحث خواهیم کرد، برای ما تازگی ندارد.

• با فاصله ای از هشتصد سال، در قصبه کوچکی از آذربایجان، شیخ شبستر نیز همین پاسخ را به پرسش پتزه تینو داده است:
• اگر یک ذره را برگیری از جای
• خلل یابد همه عالم سراپای

• شیخ در این حکم، دیالک تیک جزء و کل را به شکل دیالک تیک ذره و عالم بسط و تعمیم می دهد و جا به جائی یکی از اجزاء (ذرات) را به معنی پایان کل (عالم) می داند.

• آیا واقعا اینطور است؟
• خواننده صبور این مطلب می تواند به خود اندیشی روی آورد، نظرات ما را تصحیح و نقد کند و با ما هم در میان نهد.

ما در بخش دوم به این مسئله و مسائل مطروحه دیگر در قصه خواهیم پرداخت.
ادامه دارد

اتیک (اخلاق) (14)

جان لاک (1632 ـ 1704)
فیلسوف انگلیسی
نماینده اصلی امپیریسم
از شخصیت های برجسته روشنگری انگلیس
از تئوریسین های قرارداد اجتماعی
اعلامیه استقلال آمریکا، قانون اساسی آمریکا و انقلاب فرانسه تحت تأثیر فلسفه سیاسی او بوده اند.
جان لاک در نظریه خود راجع به بود (ماهیت) چیزها میان ایدئالیسم و ماتریالیسم در نوسان بود.
جان لاک در نظریه خود راجع به امکان شناخت بود (ماهیت) راستین چیزها به ندانمگرائی (اگنوستیسیسم) گرایش داشت.

پروفسور ماتیاس کلاین
برگردان شین میم شین

11
اتیک قرن هفدهم
ادامه

3
اتیک جان لاک

1

• جان لاک نیز مثل اسپینوزا، بر مبنای شناخت به اثبات اتیک خود می پردازد.

2

• جان لاک در تصورات اخلاقی خود از تز سنسوئالیستی خود شروع به حرکت می کند که بنا بر آن سرچشمه شناخت تجربه حسی است.

3

• جان لاک نتیجه می گیرد که اخلاق انسان ها محصول تجارب اجتماعی آنها ست و تجارب اجتماعی شوق و درد به همراه می آورد و انسان ها به تمیز خیر از شر، خوب از بد قادر می سازد.

4

• جان لاک بدین طریق، بر ضد نظریه اسکولاستیکی مبتنی بر ایده های اخلاقی ابدی و تغییرناپذیر نازل شده از سوی خدا وارد کارزار می شود و زمینه را بلحاظ تئوریکی، برای نظریه ماتریالیست های فرانسوی مبنی بر اهمیت محیط اجتماعی برای اخلاق انسان ها آماده می سازد.

12
اتیک قرن هجدهم

1
اتیک ماتریالیست های فرانسوی

1

دنیس دیدرو (1713 ـ 1784)
یکی از خلاق ترین اندیشمندان ماتریالیست روشنگری اروپا و از مؤلفین برجسته دایرة المعارف
و از همکاران و دوستان دآلمبر، روسو، کاندیلا.

• در آموزش های فلسفی و سوسیولوژیکی ماتریالیست های فرانسوی (دیدرو، هلوه تیوس و هولباخ) تفکر اتیکی مترقی فلسفه ماتریالیستی پیشین پیشرفت های چشمگیری می کند.

2

کلود آدرین هلوه تیوس (1715 ـ 1771)
فیلسوف ماتریالیست

• فلسفه ماتریالیستی آنان به سلاح ایدئولوژیکی بورژوازی جوان در مبارزه بر ضد نظام فئودالی ـ استبدادی و ایدئولوژی آن بدل می شود.

3

پل هنری تیری د هولباخ (1723 ـ 1789)
از متفکران رادیکال قرن هجدهم و از همکاران دید رو و دآلمبر و از مؤلفین دایرة المعارف (35 جلدی)
آته ئیست، دترمینیست و ماتریالیست

• نظریات اتیکی ماتریالیست های فرانسوی در قرن هجددهم خصلت آته ئیستی و ضد تئولوژیکی دارند.

4

• پایه و اساس فلسفی درک اخلاقی آنها را سنسوئالیسم ماتریالیستی تشکیل می دهد.

• مراجعه کنید به سنوسئالیسم (حسگرائی)

5

• آنها سنسوئالیسم ماتریالیستی را برای توضیح رفتار انسان ها به خدمت می گیرند.

6

• آغازگاه اتیک آنها را «طبیعت» انسانی و «منافع شخصی» هر فرد تشکیل می دهد که در طبیعت اش نهفته است.

• (اصطلاح «آغازگاه» را مدیون خدامراد فولادی هستیم. مترجم)


7

• بر طبق تز سنسوئالیستی مبنی بر اینکه انسان دانش خود را از تجربه حسی کسب می کند، ماتریالیست های فرانسوی اعلام می کنند که هنجارها و قواعد اخلاقی محصول محیط اجتماعی است، محیطی که انسان ها در آن زاده می شوند و زندگی می کنند.

8

• محیط اجتماعی، نظام سیاسی و قانونگزاری سمت و سوی کیفیت های اخلاقی انسان ها را، منافع و علایق آنها را تعیین می کنند و میان فضایل و رذایل مرزبندی می کنند.

9

• ماتریالیست های فرانسوی از این واقعیت امر نتیجه انقلابی می گیرند و اعلام می کنند که برای نیل به اخلاقمندی (فضیلت اخلاقی) عالی تر باید شرایط اجتماعی را تغییر داد.

10

• آنها پیشنهاد می کنند که باید با قانونگزاری معقول و تربیت مبتنی بر خرد، منافع شخصی را با منافع اجتماعی بطرز معنامندی پیوند داد و بدین طریق انسان های اخلاقمند تربیت کرد.

11

• خدمت به خلق و «رفاه عمومی» بنظر آنان، سرچشمه سجایای اخلاقی و همزمان هدف قوانین، عادات و رسوم است.

12

• ماتریالیست های فرانسوی طرفدار اگوئیسم به اصطلاح «معقول» بوده اند.

• مراجعه کنید به اگوئیسم در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

13

• فضیلت واقعی ـ بنظر آنان ـ در این است که انسان با جامه عمل پوشاندن منطبق با منافع کل جامعه به منافع شخصی خود، سهم خود را به سعادت عمومی و به رفاه خلق ادا خواهد کرد.

14

• هدف ماتریالیست های فرانسوی از آموزش های اتیکی (تعالیم اخلاقی)، تئوری های مربوط به منافع شخصی، رفاه عمومی، خدمت به خلق، طبیعت تغییرناپذیر انسانی و نقش محیط اجتماعی آنها، که بنا بر ماهیت تاریخی ـ اجتماعی شان تئوری های بورژوائی اند، کمک به پیروزی بورژوازی نوخاسته در مبارزه بر ضد فئودالیسم است.

15

• این آموزش ها اما در عین حال، پیشرفت خارق العاده ای در تاریخ تفکر اتیکی محسوب می شوند.

16

• ماتریالیست های فرانسوی بکمک این آموزش های اتیکی به پیروزی های معنوی بزرگی در مبارزه بر ضد فلسفه و اتیک اسکولاستیکی، قرون وسطائی و ارتجاعی دست می یابند.


ادامه دارد

چاله ها و چالش ها (134)

سیاهکل
اثری از رضا اولیا
سیاهکل را «ملی» کنیم!
فؤاد تابان
سرچشمه:
اخبار روز
http://www.akhbar-rooz.com


برگزیده ای از مقاله فؤاد تابان
آیا نشانه ها و سمبل های چپ باید در انحصار چپ و آن هم بخش معینی از چپ باقی بماند؟
چپ نباید به چنین حصارکشی ای تن دهد.
مبارزه ی چپ ها باید بر این استوار باشد که سمبل ها و نشانه های خود را به سمبل ها و نشانه های ملی در ایران تبدیل کنند.
چپ در ایران هرگز مردمی و گسترده نخواهد شد اگر نتواند سمبل ها و نشانه هایی از خود را، به جنبش ملی ایران پیشنهاد کرده و به آن بقبولاند.
سیاهکل یکی از این نشانه هاست .

1
پویان ارس
سیاست هم یک علم است!

• چه می شد همه با هم مهربان بودند.
• جنگی در میان نبود.
• همه به هم احترام می گذاشتند.
• افراد جامعه باورهای همدیگر و منافع یکدیگر را در "قالب های" ملی می ریختند و همه یک شکل و یکدل می شدند.
• ملت ها هم باورها و منافع خود را در قالب های بین المللی می ریختند و بین المللی می شدند.
• گرگ ها با میش ها زندگی می کردند.
• کبوترها در آغوش بازها می غنودند.
• کارگران به منزل کارفرماها دعوت می شدند و اجازه می یافتند، بوق ماشین صاحبکار را به صدا در آورند.
• و هزاران آرزوی خوب و شیرین و دلچسب دیگر.
• ولی همه این ها خواب و خیالی بیش نیست.
• نمی گویم مارکسیسم لنینیسم را بخوانید، تا بفهمید که چرا خواب و خیالی بیش نیست.
• حتی لازم نیست به تجربه ملت ها و حتی تجربه تاریخ معاصر خودمان رجوع کنید.
• همین علم سیاست بورژوایی را بخوانید که در دانشگاه ها تدریس می شود تا بفهمید که مقوله "قدرت" یک مقوله ذهنی نیست که با مهربانی بین آدم ها قابل حل باشد.
• اصلا مایه سرشکستگی نخواهد بود که یک کتاب « مبانی علم سیاست» را دوستانی که خواهان جای گرفتن نمادهای فداییان در میان ملت!!! و طلب احترام کردن برای نمادهای یک جنبش مارکسیستی ـ لنینیستی از طرف لابد «نمایندگان ملت» !!! بخوانند تا بفهمند که چارچوب های قدرت با خوش خیالی ساخته نمی شوند.

2
خسرو صدری
«ملی»، اعلام کردنی نیست.
ملی، خودبخود ملی است!

• رخدادی ملی است که آرمان مشترک طبقات نا همگون ملت را در لحظه تاریخی مشخص بازتاب دهد:
• مثال:
• انقلاب ها
• جنبش هایی چون "جنبش ملی کردن نفت" در ایران.

• اصلی ترین ویژگی «جنبش سیاهکل»، عدالت خواهی و ضد سرمایه داری بودن آن است:
• یعنی حمایت از طبقه زحمتکش در مقابل طبقات استثمارگر ملی و بین المللی.
• دشمنان طبقاتی این جنبش را نمی توان به صرف ملی بودن به زیر پرچم آن فراخواند.
• در جنبش فدائیان، کسانی که واقعا هنوز به آرمان های عدالت خواهانه پای بند اند، نباید اجازه دهند که تاریخ شان را از ترس آمریکا به آغوش ج.ا. برانند و یا برعکس و محتمل تر، از ترس ج.ا، به نفع مقاصد "بشردوستانه"! آمریکا و ناتو مصادره کنند.

• سیاهکل، اگر صحرای کربلا نیست، مکه معظمه هم نباید باشد که ۷۲ فرقه مسلمان را ، بدون ماهیت شان، به طوافش فرا خوانیم.

3
رضا سالاری‫
تناقض ‫بین ملی ‫عینی و ملی آرمانی
• جناب تابان
• اگرچه دعوت از دیگران و غیر چپ ها به مراسم و رویداد های تاریخی چپ ایران و اجازه ورود و شرکت همگانی دادن به آنها گامی ارزشمند است‫ و اگرچه حسن نیت شما با اظهار
فوق الذکرتان جهت جذب توافق عمومی بر ملی کردن ‫واقعه ‫شهامت آمیز سیاهکل ‫قابل ستایش و درخور ‫ارزش گذاری است، ولی آیا در هدف و مقصود اولیه و مکتوب تاریخی رهبران سیاهکل هم پیش و هم پس از ایجاد و تشکیل این سازمان هیچ نشانه و اشاره ای به این سراسری کردن و ملی کردن این ‫آرمان دیده شده و یا دیده می ‫شود‫؟
• چقدر عناصر ملی در جوهر اولیه این واقعه تاریخی نهفته بود.

4
میم نون
کاریکاتوریزاسیون

• ایده بدی نیست، اما به شرطها وشروطها:
الف

• اولا به این شرط که چپ کذائی به سمبل های کذائی و قابل بحث قناعت نکند، بلکه شعور راستین چپ را قبل از همه از آن خود کند و بعد تبلیغ و ترویج کند تا توده ای و به اصطلاح ملی شود.

ب

• ثانیا گذشته خود را به تیغ تیز انتقاد دیالک تیکی بسپارد، یعنی جنبه های مثبت و بالنده آن را حفظ کند و جنبه های منفی و ارتجاعی آن را نقد کند و حذف کند.

ت

• ثالثا از کاریکاتوریزه شدن ایده چپ جلوگیری کند و بر ضد آن با تمام قوا مبارزه کند.

5
الف باران
آفتابه لگن هزار دست شام و نهار هیچ چی‌!

• مشی چریکی یکی از بیماری های سوسیالیسم و کمونیسم است.
• کمونیست‌ ها سربازان و خدمتگزاران گمنام جامعه تهیدست هستند.
• آنها چیزی برای خود نمی خواهند.
• همین تبلیغات "آفتابه لگن هزار دست، شام و نهار هیچ چی‌"، همان مشی مخرب چریکی است که ضربه بزرگی‌ به جنبش ترقی‌ خواهانه ایران زده است.

6
میم نون

• من با پوزش پیشاپیش، دو نکته در نظرات خانم و یا آقای الف باران را مورد تأمل قرار می دهم تا صحت و سقم نظر خود را بسنجم:

حکم اول
«مشی چریکی یکی از بیماریهای سوسیالیسم و کمونیسم است.»

• این نظر الف باران گرامی از سر تا پا نادرست است و از بی خبری مطلق ایشان از تفکر مفهومی بطور کلی پرده برمی دارد.

• اولا مشی چریکی فرمی از مبارزه نظامی است.

• حتی حضرت علی از آن استفاده کرده بود.

• ثانیا مشی چریکی ـ فی نفسه و به مثابه فرم مبارزه و نبرد ـ می تواند درست و سنجیده و یا نادرست و نسنجیده باشد.

• ثالثا مشی چریکی حتما نباید به کمونیسم و سوسیالیسم ربطی داشته باشد که فرماسیون های اجتماعی ـ اقتصادی اند.
• رابعا مشی چریکی چرا باید بیماری باشد.
• مشی چریکی می تواند بسته به اوضاع و احوال، فرم درست مبارزه و یا فرم غلطی از آن باشد.

• مثال:

• کمینترن به حزب کمونیست چین، مشی چریکی نبرد بر ضد کومین تانک و غیره را پیشنهاد کرد، ولی حزب کمونیست چین آن را نادرست دانست و به جنگ منظم و تسخیر شهرها از دهات دست زد و نظرش درست بود و درستی اش در عمل اثبات شد.

• خامسا آنچه در ایران به عنوان مشی چریکی معرفی شده، نه مشی چریکی بلکه آوانتوریسم بوده است که لنین بیماری کودکی جنبش کمونیستی تلقی می کند.

• برای اینکه بی تابی و شتابزدگی و بی شعوری تئوریکی و تجربی کودکان را به خاطر خطور می دهد.

• آوانتوریسم یاد شده در ایران بویژه از لحاظ طبقاتی باید تحلیل علمی شود.

• من فکر نمی کنم که جریان های موسوم به فدایی و مجاهد نماینده زحمتکشان بوده باشند، البته باید تحلیل اوبژکتیف شود تا نظر قطعی بدست آید.
• مثلا پیوند ژرف میان آل احمد و سران فدایی قابل تأمل است.

حکم دوم
« کمونیست‌ها سربازان و خدمتگزاران گمنام جامعه تهیدست هستند، آنها چیزی برای خود نمی خواهند.»

• این تعریف از کمونیست ها خود ریشه در همان جریان آوانتوریستی موسوم به «مشی چریکی» دارد و از سراپایش تعلقات خرده بورژوائی و روشنفکری ـ شعارگرائی می تراود.

• کمونیست به عضو حزب کمونیست اطلاق می شود که طرفدار پیشرفت اجتماعی است.

• کمونیست ها هم می توانند گمنام باشند و هم اگر شرایط ایجاب کند، معروف خاص و عام باشند.

• این ها همه چیزهای فرمال (صوری) اند و فی نفسه بیانگر صحت و سقم شیوه عمل نیستند، خصیصه بخصوصی نیستند


• منظورم از اینکه الف باران تفکر مفهومی بلد نیستند، همین بود.


• کمونیست ها چرا باید ریاضتکش جا زده شوند و چیزی برای خود نخواهند؟


• کمونیست ها در جامعه زندگی می کنند و اکثرا زحمتکش مادی و بعضا معنوی و فکری اند.

گذار از جامعه عقب مانده به پیشرفته، قبل از همه به نفع خود آنها ست.

کمونیست ها را الف باران با مدعیان آوانتوریستی کمونیسم عوضی گرفته اند و خود بلحاظ تئوریکی فرق زیادی با همان ها ندارند که در حرف قبول شان ندارند.
با پوزش مجدد

پایان

ویرایش از دایرة المعارف روشنگری

باد


مسعود دلیجانی

• چو آتشی شکسته بال

• از هجوم بادهای سهمگین
• همچنان،
فراز را شناوریم.

• و خود چو باد
• به روی موج خفته می رمیم
• که موج سرکشی بپروریم.

• تو باد را نگر
• چه سان ز چهره ای کریه
• به چهره ای زلال می خزد.
پایان

مکثی و بحثی روی کلمات قصار این و آن (9)

هشتم مارس بر زنان جهان مبارک باد!
از فیسبوک بهروز شادیمقدم

ولادیمیر ایلیچ لنین
اما بدون جلب زنان به سیاست، شما نمی توانید توده‌ ها را به سیاست جلب کنید.
زیرا نیمۀ مؤنث نسل بشری تحت رژیم سرمایه داری بطور مضاعف ستم می برد!

1
میم
• با سلام!
• اصولا با طناب نقل قول ها نمی توان ـ بدون کنترل دقتمند آنها ـ به چاه اندر شد.
• برای اینکه نقل قول ها بریده هائی از متون اند و فقط در پیوند کلی می توانند بی عیب و نقص و نسبتا کامل باشند.
• این نقل قول ـ فی نفسه ـ خالی از عیب نیست.
• خودتان نظری دیگر بدان باندازید تا اگر لازم شد، ما هم نظر بدهیم.

2
بهروز
• با سلام متقابل به شما و دقت نظرتان!
• درست است نقل قول بالا ناقص و قابل ایراد به نظر می آید.
• چون از متن کلی خارج شده است.
• لطفا نظرتان را بنویسید.
3
میم

• دوستی اخیرا پس از خواندن یکی از تحلیل واره های ما ایرادات چه بسا قابل تأملی را با صداقت و صراحت و صمیمیت خاص خود ابراز داشته بود که عمدتا به فرم تحلیل مربوط می شدند.

• این در ذات عمل (کنش) است که در پی اش، عکس العملی (واکنشی) از بند رها شود.

• انتقاد ـ چه انتقاد از خود و چه انتقاد اجتماعی ـ همیشه مثبت و مفید بوده است، حتی اگر نسنجیده و نیاندیشیده بوده باشد.
• برای اینکه نفس اثبات بطلان انتقاد نادرست خود حاصلخیز و آگاهی بخش است.

• زیر علامت سؤال قرار دادن احکام کلاسیک های مارکسیسم کار آسانی نیست.
• ولی چه می شود کرد، که حقیقت همیشه به مثابه حقیقت تام و تمام ارزش دارد و نه به مثابه حقیقت نیم بند و اخته و مثله و مخدوش!

• به این نیت و فقط به این نیت است که می خواهیم نقل قول منسوب به لنین را مورد تأمل قرار دهیم.

الف
اما بدون جلب زنان به سیاست، شما نمی توانید توده‌ ها را به سیاست جلب کنید.

• در صحت نظر و رهنمود لنین تردیدی نیست.
• بدون جلب نیمه دیگر جامعه به سیاست نمی توان جامعه را تغییر داد، بویژه اگر این نیمه، فونکسیون مادی و معنوی تعیین کننده در جامعه به عهده داشته باشد، گیرم که این فونکسیون غول آسا مستور بماند و به «دیده نگذرد.»

• لنین در این حکم، بلحاظ فلسفی چه می کند؟

• بنظر ما ایشان دیالک تیک وسیله و هدف را به شکل دیالک تیک جلب زنان به سیاست و جلب توده ها به سیاست بسط و تعمیم می دهند.

• طبیعی است که برای رسیدن به هر هدفی به وسیله ای نیاز است.
• دیالک تیک وسیله و هدف صرفنظرناپذیر است.
• نه هدفی بدون وسیله ای می توان تصور کرد و نه وسیله ای بدون فونکسیونی برای نیل به هدفی.

• آنچه ایراد بنظر می رسد، نه ایرادی محتوائی، بلکه ایرادی فرمال (صوری) است.
• لنین اگر در شرایط اوبژکتیف و سوبژکتیف دیگر می بود، نظر خود را بیشک به طرز دیگری فرمولبندی می کرد.
• ولی چه می شود کرد.
• چیزها، پدیده ها و سیستم ها (انسان ها) را از تریاد ماده ـ مکان ـ زمان گزیر و گریزی نیست.

• لنین اکثر کتاب هایش را در زندان ـ چه بسا ـ با شیر یعنی با جوهر نامرئی نوشته است.

• بهروز به این حقیقت امر هزاران بار بیشتر از ما وقوف دارند.

• در شرایط اوبژکتیف و سوبژکتیف ناهنجار، از دقت و وسعت نظر طبیعتا کاسته می شود.

• ما آثار کلاسیک ها را و هر کس دیگر را باید در پرتو این دیالک تیک، یعنی دیالک تیک اوبژکتیف ـ سوبژکتیف در مد نظر قرار دهیم.

1
اما بدون جلب زنان به سیاست، شما نمی توانید توده‌ ها را به سیاست جلب کنید.

• در این حکم درست لنین ـ بطور ناخودآگاه و بیشک ناخواسته ـ مسئله زنان اینسترومنتالیزه (ابزارواره) می شود.

• خطر تربیتی این نقل قول بنظر ما ـ اگر اشتباه نکنیم ـ همین جا ست.
• خواننده و یا شنونده این نقل قول، بی آنکه کمترین مشقت فکری به خود بدهد، به نتایج بسیار زیانبار و نادرستی خواهد رسید:

الف

• اول اینکه زنان را اوبژکت حقیری تلقی خواهد کرد که باید از طرف جماعت مرد جلب و رهبری شود:
• نتیجه ای که با روح لنین بکلی بیگانه است.
ب

• اگر خواننده و یا شنونده، شعور کاذب چند هزارساله رایج در جامعه طبقاتی در زمینه جنس زن را، مثلا «نقصان عقل زنان»، «نصف مردان بودن مادی و معنوی زنان» و امثالهم را از اعماق ذهن بر کند و به خدمت گیرد، چیزواره (اوبژکت واره) و پست تر از جنس مرد تلقی کردن جنس زن تکمیل خواهد شد.

ت
• این به معنی انسانیت زدائی زن خوهد بود.
• این به معنی سلب سوبژکتیویته (سوبژکت وارگی، فاعلیت) از جنس زن خواهد بود.
• این به معنی دنباله رو طبیعی و منطقی مرد تلقی کردن زن خواهد بود

پ
• این اما در عین حال نقض غرض خواهد بود.

• برای اینکه لنین رادیکالیته غیرقابل تصوری در دفاع پیگیر، قاطع و بی چون و چرا از برابرحقوقی همه انسان ها ـ صرفنظر از جنسیت و نژاد و مذهب و ملت و زبان و طبقه و غیره ـ داشته است.


• ما به نقش غول آسای فرم در دیالک تیک فرم و محتوا در این گونه موارد به خوبی پی می بریم.

• اگرچه در دیالک تیک فرم و محتوا ـ در تحلیل نهائی ـ نقش تعیین کننده از آن محتوا ست، این اما ـ به قول انگلس ـ فقط در تحلیل نهائی است و فرم هیچکاره نیست و چه بسا نقش غول آسائی به عهده دارد.


• منظور از فرم اینجا فرم فرمولبندی نقل قول است.

• اگر این نقل قول در پیوند کلی با متن مربوطه و یا متون لنینی بطور کلی خوانده شود، خواننده و شنوندهء تازه پا دچار توهم نمی شود.

• سرمایه اما به هزاران ترفند پنهان و آشکار مجهز گشته و رفته رفته رسانه ها، سایت ها و نشریات به عرصه انتشار لقمه های مک دونالدی سهل الهضم اندیشه بدل می شوند، اندیشه ـ لقمه های چه بسا زهرآگین و مهلک!

• حتی چه بسا به جای اندیشه، عکسی عرضه می شود، تا روند کودنیزاسیون (کودن واره سازی) مشتری تکمیل شود.

• تا مشتری با کلیک «خوشم می آید!» بلحاط روحی ارضاء شود و ارضاء کند.

• تن در دادن به مشقت کلنجار مفهومی که هگل و لنین به تأکید توصیه کرده اند، دیری است که بر باد رفته است.


• کسی حال و حوصله خواندن متنی چند خطی ندارد:


به قول حریفی:
«پیرتر می شویم، خردمندتر اما نه!»
ادامه دارد