۱۴۰۱ اردیبهشت ۱۰, شنبه

مائوئیسم و رسالت تاریخی طبقه کارگر (۷۰)

 

   [Mao Zedong] 

پروفسور دکتر  رولف ماکس

(۱۹۷۵)

برگردان

شین میم شین

 

فصل ششم

سیاست مائوئیستی جامعه

تحت فشار نقش تاریخی عینی طبقه کارگر

ادامه

 

۱۴۹

·    ساختار تخصص یابی طبقه کارگر ـ اگرچه به طرزی یکجانبه و نه همگون که شامل حال همه اجزای طبقه کارگر باشد ـ در همه اجزای این طبقه  توسعه یافته است.

 

۱۵۰

·    در این کمپلکس (ملغمه پیچیده) از پیوندها، منافع و حوایج جدیدی تشکیل می یابند که همراه با تغلیظ اکسیون ها (عملیات) و خدمات، به نوبه خود غلیظ تر می شوند.

 

۱۵۱

·    این روند با تلاش های عوامفریبانه ای به طرز خاصی تحت تأثیر قرار داده می شود.

·    تلاش های عوامفریبانه ای که به طبقه کارگر، با توجه به فونکسیونش در دیکتاتوری مائوئیستی، خودآگاهی بسیجگری را نسبت می دهد.

 

۱۵۲

·    ما اینجا با خودآگاهی مخدوش و محدودی سروکار داریم که با آماج های سیاسی مائوئیسم در لفافه و تحت کنترل ایده ئولوژی مائوئیستی عرضه می شود.

 

۱۵۳

·    اما با تشدید تضاد میان اهمیت اقتصادی و اجتماعی طبقه کارگر و محرومیت آن از حقوق سیاسی، عناصری از خودآگاهی روزافزون تشکیل خواهند شد که کارگران را به وقوف هرچه بیشتر بر محرومیت خویش از حقوق سیاسی سوق خواهند داد.

 

۱۵۴

·    گرایشی رشد خواهد یافت که نظر بر پیوند های جامعتی بزرگتر را امکان پذیر خواهد ساخت و در پیوند با آنها، انتقاد را در پی خواهد داشت.

 

۱۵۵

·    جالب در این رابطه اشاراتی اند که در مطبوعات چین در نقطه عطف گذار از سال ۱۹۷۳ به سال ۱۹۷۴ منتشر شده اند که بنا بر آنها در کارخانجات کشور بحث از آن بوده که آیا در چین کنونی استثمار هنوز وجود دارد؟

 

۱۵۶

·    این بحث ها ظاهرا در رابطه با واکنش هایی اند که نسبت به افزایش ساعات روزانه کار و تغلیظ کار از سوی مقامات رسمی کشور، صورت گرفته اند.

 

۱۵۷

·    تبلیغات مائوئیستی برای گشودن منفذ جهت تخلیه فشار به انتقاد از لین پیائو در این رابطه روی آورده اند و اعلام کرده اند که گویا لین پیائو و طرفدارانش نسبت به خلق بسان استثمارگران ایام قدیم رفتار کرده اند.

·    آنها خلق را نه به مثابه «ارباب» بلکه به مثابه «برده» تلقی کرده اند.

·    (رنمین ریبائو، ۱. ۲. ۱۹۷۴)

 

۱۵۸

·    درجه آگاهی طبقه کارگر چین در گرایش درازمدت افزایش خواهد یافت و عناصر آگاهی در تفکر و عمل خودپوی طبقه کارگر نیز رشد خواهند کرد.

 

۱۵۹

·    این اما تحت شرایط موجود، روند پیچیده و بغرنجی خواهد بود تا طبقه کارگر چین به رسالت تاریخی خویش، وقوف کامل کسب کند.

 

۱۶۰

·    نقش تاریخی طبقه کارگر و توسعه عینی آن روشن می سازند که تضاد میان مائوئیسم و گرایشات توسعه عینی ـ تاریخی در چین و جهان شدت خواهد یافت.   

 

۱۶۱

·    شرایط اوبژکتیو (عینی) و سوبژکتیو به بلوغ خواهند رسید.

·    شرایطی که تحت آن، خلق چین تحت رهبری طبقه کار چین در وحدت با مجموعه جنبش انقلابی جهانی با غلبه بر مائوئیسم،  به حل این تضاد نایل خواهد آمد.

 

پایان

ادامه دارد.

سیری در شعری از سیاوش کسرایی تحت عنوان «آرش کمانگیر» (۶۳)

 Siyavash Kasraei.jpg

 

تحلیلی

از

شین میم شین

 

آرش کمانگیر

(شنبه ۲۳ اسفند ۱۳۳۷)

 

۳

به یال کوه ها لغزید ـ کم کم ـ پنجه ی خورشید

هزاران نیزه ی زرین، به چشم آسمان پاشید

 

·    حیرت انگیز است، ولی حقیقت دارد:

·    سیاوش پس از تشریح مقوله فلسفی بسیار مهم مکان، که آرش به مثابه ماده در آن وجود دارد و فقط در آن می تواند وجود داشته باشد (به همان سان که هر محتوائی در فرمی و هر مظروفی در ظرفی)، بلافاصله به تشریح مقوله زمان می پردازد:

·    خواننده بدین طریق و ترفند در می یابد که آرش به مثابه گوهر در صدفی «دو بعدی» از مکان و زمان به نیایش با قله های ساکت و سرکش زانو زده است.

·    سیاوش بدین طریق میان آرش و جهان و زمان رابطه دیالک تیکی محتوا و فرم برقرار می کند، فرمی که «دو بعدی» است، فرمی متشکل از مکان و زمان:

·    این تبیین سیاوش، تبیین همان اتریبوت (صفت مشخصه) ماده است که مکان و زمان نام دارد.

·    ماده فقط در داربست صرفنظر ناپذیر و بی چون و چرای مکان و زمان وجود دارد و مکان و زمان ـ به مثابه فرم ـ  فقط در پیوند دیالک تیکی با ماده ـ به مثابه محتوا. 

 

۴

به یال کوه ها لغزید ـ کم کم ـ پنجه ی خورشید

هزاران نیزه ی زرین، به چشم آسمان پاشید

 

·    سیاوش احتمالا بدون وقوف به غنای ماتریالیستی ـ دیالک تیکی عظیم این دو جمله خود، آرش را بسان دردانه ای تکدانه در صدف (فرم، ظرف)  آسمان و زمین از سوئی و در صدف زمان از سوی دیگر نشان خواننده و شنونده ی حماسه می دهد.

·    خواننده و شنونده بدون کمترین زحمتی در می یابد که آرش در سحرگاهان در برابر قله های ساکت و سرکش زانو زده و «نماز صبح» خوانده است.  

 

۵

·    بدین طریق، خدای انتزاعی، واهی و موهوم و ماورای مادی ـ خواه و ناخواه ـ با طبیعت واقعی، عینی و مادی جایگزین می شود.

·    انسان بیگانه با خویش و بیگانه با جهان خویش بدین طریق به اصل خویش برمی گردد:

·    وصل ذره و خورشید در قاموس عرفان خردستیز، وصل جزء با کل ـ به مثابه اصل ـ  در قاموس سیاوش خردگرای خرمند خرد پرور.

·    پایان بیگانگی و از خود بیگانگی!

·    برگشت واقعی به ریشه های واقعی فراموش شده!

·    برگشت به اصل، وصل!

·    وصل به معنی حقیقی کلمه!

 

۶

به یال کوه ها لغزید ـ کم کم ـ پنجه ی خورشید

هزاران نیزه ی زرین، به چشم آسمان پاشید

 

·    سیاوش به کمک تخیل خلاق خود در این بند شعر زیبا، دست به تصویرسازی شگفتی می زند:

·    خورشید در این بند شعر، هومانیزه می شود، انسان واره می شود و قله ها هیئت سمندی سرکش و خاموش به خود می گیرند.

·    آنگاه خورشید انسان واره یال های سمند قله واره را با پنجه زرین شانه می زند.

·    در نتیجه همین شانه زدن، انبوهی از انوار زرین به چشم آسمان پاشیده می شود.

·    در این جور مواقع و موارد است که نقاش بودن به آرزوئی سوزان بدل می شود تا بلکه به همین تصور و تصویر شاعرانه  در تابلوئی تجسم (جسمیت، مادیت، شیئیت) بخشیده شود.

·    تا بدین طریق، تخیل شاعرانه فرم عوض کند، البسه نامرئی کلام از تن برون آرد، در تابلوی نقاشی ئی بازتولید شود، تجسمی دیگرگونه یابد و مرئی گردد.

 

ادامه دارد.

زندگی مارکس و انگلس (۱۵۳)

    

 هاینریش گمکوف

برگردان

شین میم شین

  

فصل دهم

بیلان انقلاب

ادامه 

  

۴

مخالفت با کودتاگرایی و انشعاب گرایی

 

 

مارکس و انگلس

البته

در اوایل سال ۱۸۵۰

بر آن بودند که خیزش انقلابی عنقریبی رخ خواهد داد.

 

 

مارکس و انگلس

به

بلوغ سرمایه داری و امکانات انقلابی پرولتاریا

پربها می دادند.

 

اما

چند ماه بعد

در

تابستان سال ۱۸۵۰

بر پایه بررسی های اجتماعی ـ اقتصادی به این نتیجه رسیدند

که

«انقلاب جدید

تنها در صورت بروز بحران جدید

امکان پذیر خواهد بود.»

(مارکس و انگلس، «کلیات»، جلد ۷، ص ۴۴۰)

 

چه کشف یأس انگیز و تأمل انگیزی!

 

این

اولا

بدان معنی بود

که

از

جنبش انقلابی

در کوتاهمدت نمی تواند حرفی در بین باشد.

 

این

ثانیا

 بدان معنی بود

که

استراتژی و تاکتیک اتحادیه کمونیست ها

باید تغییر داده شود.

 

این

ثالثا

بدان معنی بود

که

مارکس و انگلس

امید به بازگشت به میهن خود

را

باید به گور ببرند.

 

 

مارکس و انگلس

اما

به

مثابه دانشمندان انقلابی

هرگز به پیروی از رؤیا و آرزوی سوزان

تن در نمی دادند.

 

 

پایه و اساس عمل مارکس و انگلس

همیشه

فقط و فقط

شرایط و امکانات اوبژکتیو و سوبژکتیو (عینی و ذهنی) مبارزه رهایی بخش پرولتری

بود.

 

اکنون هم به همان سان.

 

از این رو

مارکس و انگلس

به

مثابه رهبران انقلابی اصیل

هراسی از آن نداشتند

که

بطلان نظر قبلی خود را با شهامت و شفافیت به نفع طبقه کارگر

مورد تجدید نظر قرار دهند.

 

اعضای اتحادیه کمونیست ها

اکنون

به عوض تدارک برای انقلاب عنقریب نوین

می بایستی

به

گردآوری درازمدت و پر مشقت قوا برای انقلاب آتی روی آورند.

 

ادامه دارد.