۱۳۹۷ خرداد ۱۰, پنجشنبه

سیری در مثنوی معنوی مولوی (بخش دوم) (۷)


جلال‌الدین محمد بلخی 
معروف به مولوی
(۶۰۴ ـ ۶۷۲ ه. ق)
متخلص به «خاموش» و «خَموش» و «خامُش»
از بزرگان عالم ادب و از متفکران بزرگ قرن هفتم
مقتدای متصوفه و اهل تحقیق و مجاهدت و ریاضت
آثار:
مثنوی معنوی (بیست  و شش  هزار  بیت)
دیوان غزلیات  معروف به  دیوان شمس
مکتوبات
مجالس
سبعه
فیه مافیه
 
 ویرایش و تحلیل
 از
شین میم شین
 
۱
هرچه کردند از علاج و از دوا
گشت رنج افزون و حاجت ناروا
 
معنی تحت اللفظی:
اطبا
به دلیل نگفتن انشاء الله
هر چه معالجه کردند و دوا به خورد کنیزک دادند،
درد کنیزک شدت یافت و دوا و درمان مؤثر نیفتاد.
 
دوئالیسم اساسی مولانا در این شعر
  و 
 دوئالیسم مهم و مرکزی همه مذاهب بزرگ،
دوئالیسم انسان و خدا 
ست.
 
انسان مخلوق خدای کذایی است.
 
اما
همین انسان
مطرود از بهشت الهی است.
 
دلیل طرد انسان از بهشت الهی،
فریب ابلیس خوردن و سرپیچی از فرمان الهی است:
گاز زدن به میوه ممنوعه (گندم و سیب) است.
 
همان گندمی که منشاء نان است.
 
۲
هرچه کردند از علاج و از دوا
گشت رنج افزون و حاجت ناروا
 
دوئالیسم انسان و خدا
اما
در تئولوژی متناقض است:
خدا هم دشمن بشر است و هم عاشق بشر است.
 
دوئالیسم انسان و خدا
مبتنی بر دیالک تیک عشق و نفرت است:
 
الف
خدا
هم از دیدن حوا و آدم 
هندوانه زیر بغل خود می چپاند و تبارک الله احسن الخالقین سر در می دهد
و
به اجنه و ملائکه فرمان سجده در مقابل ننه و بابای بشری صادر می کند.
 
ب
و
هم
هر دو را به بهانه واهی از بهشت برین به  کره زمین تبعید می کند
و
شیاطین بزرگ و کوچک را به جانش می اندازد.
 
به قول مولانا
ضعف ابنای بشر را به رخش می کشد و تهدید می کند:
 
«گر خدا خواهد»، نگفتند از بطر (غرور)
پس خدا بنمودشان، عجز بشر
 
۳
هرچه کردند از علاج و از دوا
گشت رنج افزون و حاجت ناروا  
 
خدا
کمترین فرقی با اعضای طبقه حاکمه انگل و ستمگر ندارد.
 
خدا
خود را معبود قالب می کند و توده مردم را عبد.
 
دوئالیسم انسان و خدا
انعکاس آسمانی و انتزاعی دوئالیسم بنده و بنده دار
است.
 
انعکاس آسمانی و انتزاعی دوئالیسم توده و طبقه حاکمه
است.
 
سعدی 
تعریفی رئالیستی از خوانین و سلاطین برده داری ـ فئودالی (عای ترین اعضای طبقه حاکمه) دارد:
 
 به سلامی گردن می زنند و به دشنامی خلعت می بخشند.

این بدان معنی است که خر و خردستیزند.
کردوکارشان حساب و کتاب ندارد.

همه این خصایص طبقه حاکمه
در مورد خدا هم صدق می کنند:
خدا
به 
حبیب خود
ابراهیم
فرمان می دهد که خنجر بر گلوی فرزند خود 
اسماعیل
نهد
تا
میزان ایمانش به او
اثبات شود.
 
ضمنا
ادعا هم می کند که عالم الغیب درجه اول است.
 
در این شعر مولانا هم همان خدای بشرستیز دمار از روزگار کنیزک بدبخت و اطبا در می آورد
تا
نشان دهد که انشاء الله نگفتن چند من کره دارد.
 
سؤال این است
که
فرق و تفاوت و تضاد مدرسه با خانقاه
عالم با عابد
فقیه با عارف
چیست؟
 
۴
آن کنیزک از مرض چون موی شد
چشم شه از اشک خون، چون جوی شد
 
از قضا سرکنگبین صفرا فزود
روغن بادام خشکی می‌ نمود

هلیله سیاه 
خون را صاف می کند 
باعث تقویت چشم می‌ شود 
 برطرف کننده موی سپید است 
 تنبلی روده را برطرف می کند.

 
از هلیله قبض شد (یبوست گرفت) اطلاق (اسهال) رفت
آب،
 آتش را مدد شد 
همچو نفت.

 
معنی تحت اللفظی:
حال کنیزک در اثر طبابت اطبا
روز به روز بدتر شد.
چون
داروهای تجویز شده اطبا
تأثیر معکوس و وارونه می گذاشتند.

شق القمر خدا 
سلب عینیت و مؤثریت از داروهای اطبا ست.

این بدان معنی است
که
مولانا
به عینیت چیزها تره حتی خرد نمی کند.

آب در قاموس مولانا آب نیست.

آب
آن است که خدا می خواهد.

به همین دلیل
آب به اراده الهی به ضد خود یعنی به آتش استحاله می یابد.

این چیزی جز تبلیغ بی شرمانه خردستیزی نیست.

این 
ضمنا
دال بر سوبژکتیویسم معرفتی ماوراء الطبیعی مولانا ست:

سوبژکتیویسم معرفتی
به چه معنی است؟
 
۵
مولانا
دیالک تیک اوبژکت شناخت (دارو) و سوبژکت شناخت (خدا) 
را
وارونه می سازد.
 
وارونه سازی دیالک تیک به چه معنی است؟
 
۶
در 
دیالک تیک اوبژکت شناخت (دارو) و سوبژکت شناخت (خدا)،
نقش تعیین کننده
از آن اوبژکت شناخت (دارو) 
است.
 
فونکسیونالیته و مؤثریت مثبت و منفی دارو
در خود دارو ست.
 
تفاوت نوشدارو با سم در خود آندو ست.
 
مولانا
نقش تعیین کننده
را
از آن سوبژکت شناخت (خدا) جا می زند.
 
در این صورت
مراجعه به طبیب و از آن خود کردن دارو
عملا و عینا
بیهوده می نماید.
 
چون
اگر اراده الهی تعیین کننده صحت و کسالت (بیماری) کسی باشد،
طبیب و دوا و درمان 
تا حد هیچ و پوچ تنزل می یابند.
 
پایان
 ادامه دارد.