۱۳۹۷ خرداد ۱, سه‌شنبه

نشانه های بارز شاملوئیسم و شاملوچیسم (۲۵)



برای خون و ماتیک
هجویه احمد شاملو
خطاب
به
دکتر حمیدی شیرازی

ویرایش و تحلیل
از

یدالله سلطان پور 


بگذار این چنین بشناسد، مرد
در روزگار ما
آهنگ و رنگ را
زیبایی و شکوه و فریبندگی را
زندگی را.

حال آن که رنگ را
در گونه های زرد تو می باید جوید، برادرم!

در گونه های زرد تو
وندر
این شانة برهنة خون مرده،
از همچو خود ضعیفی
مضراب تازیانه به تن خورده،
بارگران خفت روحش را
بر شانه های زخم تنش، برده!

حال آن که بی گمان
در زخم های گرم بخارآلود
سرخی شکفته تر به نظر می زند ز سرخی لب ها
و
بر سفیدناکی این کاغذ
رنگ سیاه زندگی دردناک ما
برجسته تر به چشم خدایان
تصویر می شود 

هی
شاعر
هی!

سرخی، سرخی است:
لب ها و زخم ها!

لیکن لبان یار تو را خنده
ـ هر زمان ـ
دندان نما کند

زان پیشتر که بیند آن را
چشم علیل تو
چون «رشته ای زلؤلؤ تر، بر گل انار»،
آید یکی جراحت خونین مرا به چشم
کاندر میان آن
پیدا ست استخوان

زیرا که دوستان مرا
زان پیشتر که هیتلر
 ـ قصاب «آوش ویتس» ـ
در کوره های مرگ بسوزاند،
هم گام دیگرش
بسیار شیشه ها
از صمغ سرخ خون سیاهان
سرشار کرده بود،
در هارلم و برانکس
انبار کرده بود
کند
تا
ماتیک از آن مهیا
لابد برای یار تو، لب های یار تو!

بگذار عشق تو
در شعر تو بگرید

بگذار درد من
در شعر من بخندد

بگذار سرخ، خواهر همزاد زخم ها و لبان باد!

زیرا لبان سرخ، سرانجام
پوسیده خواهد آمد، چون زخم های سرخ

وین زخم های سرخ، سرانجام
افسرده خواهد آمد، چونان لبان سرخ

وندر لجاج ظلمت این تابوت
تابد
ـ به ناگزیر ـ
درخشان و تابناک
چشمان زنده ای
چون زهره ای به تارک تاریک گرگ و میش
چون گرمساز امیدی در نغمه های من!

بگذار،
عشق
ـ این سان ـ
مردار وار در دل تابوت شعر تو
ـ تقلید کار دلقک، قاآنی ـ
گندد
هنوز
و
باز
خود را
تو
ـ لاف زن ـ
بی شرم تر خدای همه شاعران بدان!

لیکن
من
(این حرام، این ظلم زاده، عمر به ظلمت نهاده،
این برده از سیاهی و غم، نام)

بر پای تو
ـ فریب ـ
بی هیچ ادعا
زنجیر می نهم!
فرمان به پاره کردن این طومار می دهم!

گوری ز شعر خویش
کندن خواهم
وین مسخره خدا را
با
 سر
درون آن
فکندن خواهم
و
ریخت خواهمش
 به
سر
خاکستر سیاه فراموشی

بگذار
شعر ما و تو
باشد
تصویر کار چهرة پایان پذیرها:
تصویر کار سرخی لب های دختران
تصویر کار سرخی زخم برادران!
و
 نیز شعر من
یک بار
لااقل
تصویر کار واقعی چهرة شما
دلقکان
دریوزگان
شاعران!

پایان
 
این بخش دوم هجویه احمد شاملو در واکنش به شعر حمیدی شیرازی است.
 
ما این بخش شعر او را نیز نخست تجزیه و بعد تحلیل می کنیم:
 
۱
بگذار این چنین بشناسد، 
مرد
در روزگار ما
آهنگ و رنگ را
زیبایی و شکوه و فریبندگی را
زندگی را.

حال آن که رنگ را
در گونه های زرد تو می باید جوید، برادرم!
 
معنی تحت اللفظی:
ای برادر من،
بگذار حمیدی شیراز
آهنگ و رنگ و زیبایی و شکوه و فریبندگی و زندگی
را 
در لبان سرخ زنان حشری
خلاصه کند.
 
در حالیکه او باید رنگ را در گونه های زرد تو بجوید.
 
احمد شاملو
کمترین التفات و حتی اعتنایی به محتوای شعر حمیدی شیرازی ندارد که ما منتشر و تحلیل کرده ایم.
 
چرا و به چه دلیل؟
 
چرا به خود شاعر گیر می دهد و نه به نظرات درست و یا نادرست او راجع به شعر سنتی و نو؟
 
یکی از اساسی ترین نشانه ها و مشخصه های شاملوئیسم و شاملوچیسم
همین نخبه گرایی است.
 
به عبارت دقیقتر
پرداختن به دیالک تیک نخبه گرایی است.
 
منظور از دیالک تیک نخبه گرایی چیست؟
 
۲
بگذار این چنین بشناسد، 
مرد
در روزگار ما
آهنگ و رنگ را
زیبایی و شکوه و فریبندگی را
زندگی را.

حال آن که رنگ را
در گونه های زرد تو می باید جوید، برادرم!
  
در این بند شعر
و
در هر شعر ومقاله و مطلب احمد شاملو
خواننده شعر
با دو نخبه منفی (حمیدی شیرازی) و مثبت (احمد شاملو) مواجه می شود:

الف
نخبه منفی
از
دید احمد شاملو
فردی عیاش و زنباره
است
که
فکر و ذکر و هم و غمش لبان سرخ زنان است.

ب
نخبه مثبت
باز هم از دید احمد شاملو
شخص شخیص خود او ست
که
فردی بی اعتنا به لبان زنان است
و
فکر و ذکر و هم و غمش گونه های زرد برادران است.

عنقلابیون عیرانی
چنین اند در عیرانزمین.

به همین دلیل
امپریالیسم جایزه باران شان می کند و حتی کرسی تدریس در دانش کاه در اختیارشان قرار می دهد.

۳
بگذار این چنین بشناسد، 
مرد
در روزگار ما
آهنگ و رنگ را
زیبایی و شکوه و فریبندگی را
زندگی را.

حال آن که رنگ را
در گونه های زرد تو می باید جوید، برادرم!
 
ما شعر «ماهی» خود احمد شاملو را هم تحلیل و منشتر کرده ایم
و
نشان داده ایم
که
خود او
معبدی جز تختخواب و خدایی جز سکس و شهوت ندارد.
 
سکس مذهب این عنقلابیون عصر عنتر است.
 
سؤال این است که چرا احمد شاملو و هواداران عنقلابی اش،
نعل وارونه می زنند؟
 
چرا این جماعت سنگ پرولتاریا را به سینه می زنند؟
 
۴
در گونه های زرد تو
وندر
این شانة برهنة خون مرده،
از همچو خود ضعیفی
مضراب تازیانه به تن خورده،
بارگران خفت روحش را
بر شانه های زخم تنش، برده!
 
معنی تحت اللفظی:
در حالیکه حمیدی شیرازی باید رنگ را در گونه های زرد تو بجوید
و در شانه های برهنه خونمرده تو.
شانه های خونمرده تو که به ضرب شلاق همچو خودت ضعیفی  
به این روز افتاده است.
تو ضعیفی هستی که ذلت روحی اش را بر زخم شانه های تنش حمل می کند.
 
در این بند شعر شاملو
هم
پرولترئولوژی (پرولترشناسی) احمد شاملو آشکار می گردد
و
هم
بی شعوری تئوریکی اش:
 
الف
پرولتاریا 
در قاموس شاملوئیسم و شاملوچیسم
فرقی با لومپن پرولتاریا ندارد.
 
پرولتاریا 
از مشتی ضعیف و زباله تشکیل می یابد 
که
ضمنا خودستیز اند.

هم ستمگر اند و هم ستمکش 
(هم ساواکی و شلاق زن  اند و هم انقلابی و شلاق خور)

ب
پرولتاریا
ضمنا
هم
ذلیل مادی 
است
و
هم
 ذلیل فکری
 (ذلیل روحی و ذلیل جسمی) 
 
هم به لحاظ روحی ذلیل است و هم به لحاظ جسمی.

پرولتاریا
 ذلت روحی اش را به صورت زخم جسمی حمل می کند.

پ
خریت  وبی شعوری تئوریکی احمد شاملو در این بند شعر
این است
که
خیال می کند
که
خود پرولتاریا علیل و ذلیل است و قادر به دفاع از منافع خود نیست. 

در نتیجه
به این نتیجه می رسد 
که
وظیفه شعرا
دفاع از منافع پرولتاریا ست.
 
یعنی
دفاع از منافع پرولتاریا
 امری ارادی، دلبخواهی و میلی است.
 
به همین دلیل 
به حمیدی شیرازی عیب می گیرد که چرا به عوض لبان سرخ زنان، به زخم شانه های کارگران نمی اندیشد.
 
۵
حال آن که بی گمان
در زخم های گرم بخارآلود
سرخی شکفته تر به نظر می زند ز سرخی لب ها
و
بر سفیدناکی این کاغذ
رنگ سیاه زندگی دردناک ما
برجسته تر به چشم خدایان
تصویر می شود.
 
معنی تحت اللفظی:
در حالیکه بی کمترین تردید
 دیدن سرخی زخم کسی،
آسان تر از دیدن سرخی لبان زنی است
و
نشان دادن رنگ سیاه زندگی دردناک ما بر سفیدی کاغذ به خدایان،
آسانتر است.
 
تعجب احمد شاملو
این است که حمیدی شیرازی 
برعکس خود او
زخم کارگران
را
نمی بیند
و
به مراتب، بدتر، روزگار سیاه کارگران را برجسته نمی کند تا طبقه حاکمه هم ببیند.
 
خریت تئوریکی همین است که ضمنا خاص احمد شاملو هم نیست.
 
در قاموس احمد شاملو،
هر ننه مرده ای می تواند و باید بیانگر درد «پرولتاریا» باشد و فکر و ذکری جز روشنگری (نشان دادن روزگار سیاه زحمتکشان به طبقه حاکمه) نداشته باشد.
 
محتوای ارتجاعی و خرافی این بند شعر احمد شاملو اما چیست؟
 
ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر