۱۳۹۷ اردیبهشت ۲۹, شنبه

نشانه های بارز شاملوئیسم و شاملوچیسم (۲۳)



برای خون و ماتیک
هجویه احمد شاملو
خطاب
به
دکتر حمیدی شیرازی

ویرایش و تحلیل
از
یدالله سلطان پور 
 
  «این بازوان او ست
با داغ های بوسة بسیارها، گناهش
وینک خلیج ژرف نگاهش
کاندر کبود مردمک بی حیای آن
فانوس صد تمنا
ـ گنگ و نگفتنی ـ
با
شعلة لجاج و شکیبائی
می سوزد.

وین، چشمه سار جادویی تشنگی فزا ست
این چشمة عطش
که بر او هر دم
حرص تلاش گرم همآغوشی
تبخاله های رسوایی
می آورد، به بار.

شور هزار مستی ناسیراب
مهتاب های گرم شراب آلود
آوازهای می زدة بی رنگ
با
گونه های او ست

رقص هزار عشوة دردانگیز
با
ساق های زندة مرمر تراش او.

گنج عظیم هستی و لذت را
پنهان به زیر دامن خود دارد
و اژدهای شرم را
افسون اشتها و عطش
از گنج بی دریغش می راند . . .»
 
ماهی
 
 
ماهی

من فکر می کنم
هرگز نبوده قلب من
این گونه
گرم و سرخ:
 
احساس می کنم
در بدترین دقایق این شام مرگزای
چندین هزار چشمه خورشید
در دلم
می جوشد از یقین
 
احساس می کنم
در هر کنار و گوشه این شوره زار یأس
چندین هزار جنگل شاداب
ناگهان
می روید از زمین.
 
***
 
آه ای یقین گمشده، ای ماهی گریز
در برکه های آینه لغزیده تو به تو،
من آبگیر صافی ام، اینک به سحر عشق،
از برکه های آینه راهی به من بجو!
 
***
 
من فکر می کنم
هرگز نبوده
دست من
این سان بزرگ و شاد:
 
احساس می کنم
در چشم من
به آبشر اشک سرخگون
خورشید بی غروب سرودی کشد نفس
 
احساس می کنم
در هر رگم
به تپش قلب من
کنون
بیدار باش قافله ئی می زند جرس.
 
***
 
آمد شبی برهنه ام از در
چو روح آب
در سینه اش
دو ماهی و در دستش آینه
گیسوی خیس او خزه بو، چون خزه به هم.
من بانگ بر گشیدم از آستان یاس:
« آه ای یقین یافته، بازت نمی نهم» 
 
۱
ماهی

من فکر می کنم
هرگز نبوده قلب من
این گونه
گرم و سرخ:
 
احساس می کنم
در بدترین دقایق این شام مرگزای
چندین هزار چشمه خورشید
در دلم
می جوشد از یقین
 
احساس می کنم
در هر کنار و گوشه این شوره زار یأس
چندین هزار جنگل شاداب
ناگهان
می روید از زمین.
 
اینجا دیگر حرفی از زن حشری هجویه نیست.
 
اینجا سخن از خود شاعر حشری است:
 
دیدن دو ماهی در بشقاب سینه و آیینه ای در دست ضعیفه،
همان
و
گرم و سرخ گشتن حیرت انگیز قلب شاعر،
جوشش چندین هزار خورشید از یقین
در 
بدترین دقایق شام مرگزا 
در
 دل شاعر
و
رویش چندین هزار جنگل شاداب
در
هر کنار و گوشه شوره زار یأس
از
زمین
همان.
 
چه معجزات عجیب و غریبی 
که 
  از دست آیینه ای و دو ماهی ناقابلی برمی آید:
وضع و حال خود شاعر حشری
کمترین تفاوتی با وضع و حال زن حشری هجویه ندارد:
 
الف
من فکر می کنم
هرگز نبوده قلب من
این گونه
گرم و سرخ 
 
دیدن دو ماهی در بشقاب سینه ای و آیینه ای در دست ضعیفه ای
قلب شاعر را به طرز بی نظیری گرم و سرخ می کند.
 
چرا و به چه دلیل؟
 
دلیل این گرما و التهاب،
غریزی ـ طبیعی است.
 
شاعر عیاش عنقلابی 
حشری تر از زن عیاش هجویه است.

ب  
احساس می کنم
در بدترین دقایق این شام مرگزای
چندین هزار چشمه خورشید
در دلم
می جوشد از یقین
 
دیدن دو ماهی در بشقاب سینه ای و آیینه ای در دست ضعیفه ای
دل مملو از تردید شاعر
را
از 
یقین سرشار می سازد.
 
چرا و به چه دلیل؟
 
سکس چه ربطی به استحاله تردید به یقین دارد؟
 
دلیل این اعجاز سکس
تبعید عقل اندیشنده از خطه تن و یکه تازی غول غریزه در اندام است.
 
به همین دلیل
در دل شاعر  عنقلابی
جایی برای تفکر و تردید ناشی از تفکر باقی نمی ماند. 
 
پ 
احساس می کنم
در هر کنار و گوشه این شوره زار یأس
چندین هزار جنگل شاداب
ناگهان
می روید از زمین.
 
دیدن دو ماهی در بشقاب سینه ای و آیینه ای در دست ضعیفه ای
برهوت یأس 
را
به جنگلی شاداب تبدیل می کند.
 
چرا و به چه دلیل؟
 
سکس چه ربطی به استحاله یأس به امید دارد؟
 
دلیل این اعجاز سکس این است
که
یأس شاعر حشری
یأسی طبقاتی است و نه معرفتی
 
یأسی اگزیستانسیالیستی است.
 
یأسی مبتنی بر نیهلیسم و پوچی زندگی شاعر است.
 
سکس
خلأ روحی و روانی شاعر
را
برای مدت کوتاه معینی پر می کند.
 
۲
  «این بازوان او ست
با داغ های بوسة بسیارها، گناهش
وینک خلیج ژرف نگاهش
کاندر کبود مردمک بی حیای آن
فانوس صد تمنا
ـ گنگ و نگفتنی ـ
با
شعلة لجاج و شکیبائی
می سوزد.

وین، چشمه سار جادویی تشنگی فزا ست
این چشمة عطش
که بر او هر دم
حرص تلاش گرم همآغوشی
تبخاله های رسوایی
می آورد، به بار.
 
با مقایسه این دو بند دو شعر شاملو،
معلوم می شود که زن حشری هجویه
کمترین تفاوتی با شاعر حشری حراف ندارد.
 
وقتی از تعلقات طبقاتی واحد هر دو عیاش سخن می رود،
به همین دلیل است.
 
۳
آه ای یقین گمشده، ای ماهی گریز
در برکه های آینه لغزیده تو به تو،
من آبگیر صافی ام، اینک به سحر عشق،
از برکه های آینه راهی به من بجو!
 
معنی تحت اللفظی:
ای یقین گمشده
که
بسان ماهی گریزپایی در برکه های تو در توی آب آیینه وار لغزیده ای،
من 
آبگیر صافی هستم

تو اکنون به جادوی عشق
از برکه های آینه راهی برای من جست و جو کن.

همان کسی که دو دقیقه قبل
از 
جوشش چندین هزار خورشید یقین در دلش 
دم زده بود
 
(احساس می کنم
در بدترین دقایق این شام مرگزای
چندین هزار چشمه خورشید
در دلم
می جوشد از یقین
 
اکنون
از 
یقین گمشده 
دم می زند.
 
این تناقضگویی نشانه چیست؟
 
چگونه می توان با مشاهده دو ماهی در بشقاب سینه حریفی به یقین مطلق رسید
و
ضمنا 
در نهایت بی اعتنایی به یقین یابی مطلق خود،
از یقین گمشده دم زد؟
 
 این تناقضگویی  
هر علتی هم که داشته باشد،
از سویی
نشانه خردستیزی 
است
و
از سوی دیگر
اشاعه عملی خردستیزی است.
 
این هنوز چیزی نیست.
 
۴
آه ای یقین گمشده، ای ماهی گریز
در برکه های آینه لغزیده تو به تو،
من آبگیر صافی ام، اینک به سحر عشق،
از برکه های آینه راهی به من بجو!
 
چیز این است
که 
یقین گمشده
باید 
بسان ماهی ئی 
به سحر عشق
برای شاعر حشری راهجویی کند.
 
طلب امداد از چیزی گمشده
اگر نشانه خریت و خردستیزی نیست،
نشانه چیست؟
 
دیری است که در طویله های امپریالیستی حسابی مد شده است.

کسانی 
ماشین های سریع السیر سوار می شوند 
و
 با سبب شدن تصادفات چه بسا مرگبار
نشئه می شوند.

هالی وود
فیلم های مهیج متعددی در این زمینه تهیه کرده است که با سکس گره خورده اند.

یکی از متخصصین تواب در این زمینه
اخیرا
می گفت 
که
اینها اول هرویین می کشند 
و 
بعد با سرعت سریع السیر در خیابان ها و پیاده روها به راه می افتند 
و 
در اثر تصادفات خونین و مرگبار
به ارگاسم روحی و روانی می رسند.

شعر شاملو
بی تأثیر از عواقب هرویین نبوده است.

ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر