۱۳۹۷ خرداد ۲, چهارشنبه

ماتریالیسم (۱۳)


پروفسور دکتر مانفرد اشتارک




ماتریالیسم قرن نوزدهم




برگردان
شین میم شین














۷

ماتریالیسم ماقبل مارکسیستی

  

۱۰

·      اگر ماتریالیسم ما قبل مارکسیستی، به سبب مطلق کردن متافیزیکی خواص مکانیکی طبیعت، نمی تواند، دیالک تیک عینی توسعه از نازل به عالی را، تنوع کیفی خواص و فرم های حرکت ماده ی طبیعی را و طبیعت را بشناسد و توضیح دهد، چگونه خواهد توانست، گذار کیفی و «جهش» در توسعه ماده از حرکت طبیعی اش و یا از شیوه هستی طبیعی اش به حرکت اجتماعی اش را و یا شیوه هستی اجتماعی اش را بشناسد و توضیح دهد و به بنیانگزاری جهان بینی ماتریالیستی ـ دیالک تیکی واقعا عامی نایل آید که دربرگیرنده طبیعت و جامعه باشد؟



۱۱

·      این جهان بینی (جهان بینی ماتریالیستی ـ دیالک تیکی واقعا عام) بوسیله مارکس و انگلس ـ تئوریسین های طبقه کارگر ـ به وجود می آید.



۱۲

·      در ماتریالیسم ما قبل مارکسیستی، ماده، طبیعت و یا وجود در سوئی قرار دارند و شعور و یا تفکر در سوی دیگر.



۱۳

·      یعنی آنها نه در پیوند با یکدیگر، بلکه طور متافیزیکی و غیردیالک تیکی  در مقابل هم قرار دارند.



۱۴

·      چنین شعوری عبارت است از شعور بطور یکجانبه تعیین شده.

·      شعوری که فقط بازتاب پاسیو (منفعل) وجود مادی منحصر به طبیعت است و نه بازتاب نیرویی که بر این وجود خلاقانه تأثیر می گذارد و دگرگونش می سازد.



۱۵



·      از دیدگاه ماتریالیسم قدیمی، میان ماده و شعور رابطه دیالک تیکی وجود ندارد.

·      پیوندی وجود ندارد.

·      گذار دیالک تیکی وجود ندارد.

·      واقعیت عینی بمثابه شیئی از قبل موجود در نظر گرفته می شود و مورد تفسیر قرار می گیرد.



۱۶

·      مارکس و انگلس اما (برخلاف آن) شناختی را اثبات و بنیانگزاری می کنند، که برای پیدایش  و توسعه شعور انسانی، طبیعت به تنهائی، یعنی طبیعت بمثابه طبیعت، تعیین کننده نیست.

·       بلکه قبل از همه کار، کردوکار تولیدی مادی است، که انسان در آن و ببرکت آن در همبود و همکاری با انسان های دیگر، با طبیعت رابطه بر قرار می کند.

·      با طبیعت «در می آویزد.»

·      خواص و قانونمندی های آن را درک می کند و رفته رفته نحوه تعمیم آنها را فرا می گیرد.

·      دانش خود در باره طبیعت را بی وقفه غنا می بخشد و بدین طریق تفکر و هوش خود را توسعه می دهد.



۱۷

·      علوم و فلسفه ما قبل مارکسیستی، قبل از همه به سبب خصلت طبقاتی شان و به سبب مجزا بودن شان از پراتیک اجتماعی هنوز نمی توانستند، به این اهمیت تعیین کننده کردوکار تولیدی انسانی در توسعه اجتماعی انسان و همچنین در پیدایش و توسعه شعور او پی ببرند.



۱۸

·      به قول مارکس و انگلس، «تا کنون علوم طبیعی و فلسفه تأثیر کردوکار انسانی بر تفکر او را بکلی فراموش کرده اند.

·      آنها فقط طبیعت را از سوئی و تفکر را از سوی دیگر می شناسند.

·      اما بویژه، در تغییر طبیعت بوسیله انسان ها، طبیعت بمثابه طبیعت نیست که مهمترین و عمده ترین  شالوده تفکر انسانی را تشکیل می دهد، بلکه به همان میزان که انسان تغییر طبیعت را می آموزد، به همان میزان هم هوش و فراست او رشد می یابد.»

·      (مارکس و انگلس، «کلیات»، جلد ۲۰، ص ۴۹۸)



۱۹

·      نا دیده گرفتن نقش کار، نقش تولید و بطور کلی نقش پراتیک اجتماعی انسان ها مانع آن می شود، که ماتریالیسم ما قبل مارکسیستی بتواند، حل درست مسئله اساسی فلسفه را برای توضیح رابطه خاص وجود اجتماعی و شعور اجتماعی بطور بار آوری به خدمت گیرد.



·      (مسئله اساسی فلسفه یعنی آیا ماده بر روح (وجود بر شعور، وجود اجتماعی بر شعور اجتماعی) مقدم است و یا برعکس؟ مترجم)





۲۰

·      توضیح علمی رابطه خاص وجود اجتماعی و شعور اجتماعی، اما فقط پیش شرط تئوریکی لازم و ضرور برای استفاده عملی پیگیرو قطعی از ماتریالیسم در جهت درک طبیعت و تاریخ نیست.

·      بلکه علاوه بر آن، پیش شرط لازم برای نیل به فهم کامل و همه جانبه مفهوم ماده، خود مسئله اساسی فلسفه و رابطه دیالک تیکی متقابل میان ماده و روح و یا وجود و شعور است.



ادامه دارد.

-->

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر