۱۳۹۳ مرداد ۹, پنجشنبه

تعین مندی گرائی (دترمینیسم) (6)


پروفسور دکتر گونتر کروبر   
برگردان شین میم شین

محدودیت های تعین مندی گرائی  مکانیکی و کانت

 ایمانوئل کانت (1724 ـ 1804)
برجسته ترین نماینده فلسفه کلاسیک آلمان
اثر او تحت عنوان «انتقاد از عقل محض» نقطه عطفی در تاریخ فلسفه و سر آغاز فلسفه مدرن محسوب می شود.
کانت در زمینه های زیر دورنمای فراگیر نوینی به روی فلسفه گشوده است:
اتیک (نقد خرد عملی)
استه تیک (نقد قوه قضاوت)
فلسفه مذهب
فلسفه حقوق
فلسفه تاریخ

·        نواقص تعین مندی گرائی  مکانیکی، بهانه های بیشماری برای حمله در اختیار ایدئالیسم و تعین مندی ستیزی قرار داد.

1
·        این واقعیت امر که علیت را نمی توان در روابط علت و معلولی مکانیکی خلاصه کرد، کانت را به درک ایدئالیستی ـ  ذهنی علیت سوق داد که بنا بر آن، علیت عبارت از یک فرم سوبژکتیف اپریوری موجود است که بکمک آن می توان توالی پدیده های طبیعی را تنظیم کرد.

2
·        نظرات درست کانت، در انتقاد از تعین مندی گرائی  مکانیکی، مبنی بر این که هرگز نیوتون ساقه گیاه وجود نخواهد داشت و مکانیسیسم برای توضیح روندهای زیستی پیچیده، بویژه در رابطه با جسم موجودات زنده، کافی نخواهد بود، در دوره های بعدی با سوء استفاده از نارسائی های موجود در پژوهش علمی که پیاده کردن قاطع تعین مندی گرائی  را درمسائل جزئی بیولوژی دشوار می ساختند، در مبارزه بر ضد تعین مندی گرائی به خدمت گرفته شدند و همراه با به خدمت گرفتن استدلالات گونه گون تله ئولوژیکی و ویتالیستی وارد میدان شدند.

·        (ویتالسم به شیوه توضیح ایدئالیستی پدیده ها و قانونمندی های خاص ماده زنده اطلاق می شود، که بنا بر آن فاکتورهای غیرمادی ماورای تجربی وجود دارند که مواد فیزیکی ـ شیمیائی بی جان و بی حرکت را به کارکردهای ویژه ارگانیسم ها قادر می سازند. مترجم)

·         مراجعه کنید به ویتالیسم در تارنمای دایرة المعارف روشنگری  

ادامه دارد.

مقوله «رقیب» در آثار خواجه شیراز (22)


تحلیلی از شین میم شین 

چو حافظ در قناعت کوش و از دنیای دون بگذر
که یک جو منت دونان، دو صد من زر نمی‌ارزد

·        معنی تحت اللفظی:
·        مثل حافظ قناعت بورز و از دنیای فرومایه صرفنظر کن.
·        برای اینکه کشیدن یک مثقال منت فرومایگان به ازای حتی دویست من زر ارزش ندارد.

1
·        قناعت یکی از سجایای اخلاقی جامعه فئودالی است.
·        سعدی در بوستان و گلستان، بابی را به قناعت اختصاص داده است.
·        تئوری قناعت ظاهرا برای توده های مولد و زحمتکش اختراع شده است.
·        و گرنه اشرافیت بنده دار و فئودال هنری و فخری جز حیف و میل نداشته است.

2
چو حافظ در قناعت کوش و از دنیای دون بگذر

·        خواجه در این مصراع خود را مظهر قناعت (قانع القانعین)  قلمداد می کند.
·        او ضمنا میان قناعت و بی اعتنائی به دنیا رابطه وسیله و آماج   برقرار می سازد:
·        در  این مصراع، برای نیل به مناعت طبع و تره خرد نکردن به دنیا و دار و ندار دنیا، رعایت قناعت توصیه می شود.  
·        قناعت در مجموع رسم و راه زیست خردگرایانه ای است:
·        قناعت به معنی پرهیز از حیف و میل و زیاده روی در مصرف نعمات مادی است و روی هم رفته مثبت است.

3
چو حافظ در قناعت کوش و از دنیای دون بگذر

·        خواجه اما قناعت را نه به دلیل خردگرائی، بلکه به عنوان وسیله ی بی اعتنائی به دنیا توصیه می کند.
·        این بدان معنی است که اگر کشیدن منت دنیای دون مطرح نباشد، قناعت هم معنائی ندارد.
·        قناعت نه به عنوان فضیلت مبتنی بر خرد، بلکه به عنوان وسیله ای برای عدم تحمل منت دنیای دون مطرح می شود.

4
چو حافظ در قناعت کوش و از دنیای دون بگذر

·        خواجه ضمنا به دنیا صفت قبیحه «دون» نسبت می دهد.
·        در جاهای دیگر، صفات بمراتب بدتری از قبیل زال، عجوزه، عفریته، بی وفا، خدعه گر و غیره نسبت داده است.
·        اما چرا؟
·        منظور خواجه از واژه دنیا چیست و به چه دلیل دنیا تحقیر و لجن مال می شود؟
·        خواجه واژه دنیا را با چه محتوا و مفهومی پر می کند؟
·        ما باید در روند تحلیل اشعار خواجه به این مسئله برگردیم.

5
چو حافظ در قناعت کوش و از دنیای دون بگذر
که یک جو منت دونان، دو صد من زر نمی‌ارزد

·        دلیل خواجه بر قناعت ورزی و صرفنظر از دنیا، دلیلی اخلاقی است:
·        عدم تحمل منت دونان است که بزعم خواجه بدترین بلای هستی است.


·        نیما هم شعری بشدت اغراق آمیز در ذم تحمل منت دونان دارد:

منت دونان

زدن با مژه بر مویی گره ها
 به ناخن آهن تفته بریدن

 ز روح فاسد پیران نادان
حجاب جهل ظلمانی دریدن
 
به گوش کر شده، مدهوش گشته
 صدای پای صوری را شنیدن
 
به چشم کور از راهی بسی دور
 به خوبی پشه ی پرنده دیدن

 به جسم خود بدون پا و بی پر
 به جوف صخره ی سختی پریدن

 گرفتن شرزه شیری را در آغوش
 میان آتش سوزان خزیدن

کشیدن قله ی الوند بر پشت
پس آنگه روی خار و خس دویدن
 
مرا آسان تر و خوش تر بود ز آن  
 که بار منت دونان کشیدن

·        تفاوت و تضاد بینشی خواجه با نیما این است که خواجه از تحمل منت دنیای دون نهی می کند و نیما از تحمل آدم های دون.


·        دنیای دون خواجه مفهومی انتزاعی است و باید جامه مشخص پوشد تا چند و چونش آشکار گردد.
·        خواجه احتمالا تیمور لنگ را جزو دونان و از اجزای متشکله دنیای دون نمی داند و گرنه وصیت نمی کرد که تربیت پسرش را تقبل کند و یا در روز قیامت شفیعش گردد.

·        نیما اعضای طبقات اجتماعی ستمگر و استثمارگر را در مد نظر دارد و نمی توان به نیما حق نداد.
·        منش نیما منش توده های مولد و زحمتکش است.

ادامه دارد.

سیری در شعر «عصیان بندگی» از فروغ فرخزاد (38)


فروغ فرخزاد
(1313 ـ 1345)
(1934 ـ 1966)
عصیان 
(۱۳۳۶)  
تحلیلی از شین میم شین
   
ما نه آغوشیم تا از خویشتن سوزیم
ما نه آوازیم تا از خویشتن لرزیم

ما نه ما هستیم تا بر ما گنه باشد
ما نه او هستیم تا از خویشتن ترسیم

·        معنی تحت اللفظی:
·        ما آغوش نیستیم تا در آتش خود بسوزیم.
·        ما آواز نیستیم تا در ارتعاش خویش بلرزیم.
·        ما ما نیستیم تا گناهی مرتکب شویم.
·        ما او نیستیم تا از خویشتن خویش به هراس افتیم. 

·        فروغ جوان در این دو بیت از زبان ابلیس به مقایسه انسان عاصی و ابلیس با خدا می پردازد:

1
ما نه آغوشیم تا از خویشتن سوزیم

·        انسان عاصی و ابلیس بزعم فروغ فاقد هویت خاص خویش اند:
·        آغوش نیستند که خودسوز باشند.

·        حتما خواننده و شنونده این مصراع فروغ، از خود خواهد پرسید:
·        «منظور فروغ از این سخن چیست؟
·        آغوش که از خویشتن نمی سوزد؟» 

2
·        احتمالا منظور فروغ ارگانیسم و یا اندام هر موجود زنده است که بسان کارخانه ای در سوخت و ساز مدام است.
·        واقعا هم قضیه از این قرار است:
·        هر سلول اندام هر موجود زنده از نبات تا جانور و انسان تا زمانی که زنده است، کارخانه ای است که با محیط پیرامون خود در رابطه داد و ستد مدام قرار دارد:
·        دیالک تیک جذب و دفع.

·        در همین روند سوخت و ساز سلولی، انرژی غول آسائی تولید می شود و اندام از درون گرم می شود.
·        به همین دلیل آدم گرسنه چه بسا احساس سرما هم می کند.

3
·        شاید منظور دیگر فروغ شور و شوق روحی آدمی باشد که او را به آتش می کشد.

4
·        احتمال دیگر این است که منظور فروغ شعله ور شدن اندام در هماغوشی با دیگری است.
·        در این هماغوشی که چه بسا برهنه صورت می گیرد، گرمائی پدید می آید که نتیجه اصطکاک اندام ها به یکدیگر است.
·        هر جسم از هر نوع بواسطه انبوهی از الکترون ها، بواسطه ابر الکترونی در برگرفته شده است.
·        به عبارت دیگر هر چیز در ابر الکترونی خاص خویش غوطه ور است.
·        اگر چیزها به هم بخورند، در نتیجه برخورد ابرهای الکترونی به یکدیگر گرما تولید می شود:
·        بسان برخورد ابرها که آذرخش پدید می آید.
·        گرمای ناشی از هماغوشی نیز قسما به همین دلیل است.

5
ما نه آوازیم تا از خویشتن لرزیم

·        انسان عاصی بزعم ابلیس و یا فروغ، آواز هم نیست تا از خویشتن بلرزد.
·        هدف ابلیس انکار هویت و فردیت انسانی انسان ها ست.
·        بزعم ابلیس انسان هیچ واره ی هیچکاره ای است.
·        چیزی پست تر و تهی تر از زباله و تفاله است.  

6
ما نه ما هستیم تا بر ما گنه باشد

·        ابلیس و یا فروغ در این مصراع با صراحت تمام هویت انسانی آدمیان را منکر می شود:
·        بزعم ابلیس، آدمیان فاقد خودیت خویش اند.
·        یعنی وجود درخود و فی نفسه حتی ندارند.
·        چیزی در حد آلت دستی اند.
·        چیزی چیز واره اند.

·        فروغ بیشک می داند که چیزهای جامد حتی وجود درخود (فی نفسه) دارند.
·        گاو و گاو آهن هم هیچ واره نیستند.

·        منظور فروغ فقدان اراده است.
·        چون پیش شرط ارتکاب گناه داشتن اراده و توان تفکر و  تصمیمگیری است.
·        فروغ ظاهرا داشتن اراده و توان تفکر و تصمیمگیری آدمیان را منکر می شود.
·        البته از آدم عاصی نباید انتظار تفکر منطقی داشت.
·        و گرنه فروغ می داند که انسان فاقد اراده و توان تفکر و تصمیمگیری نه انسان، بلکه در بهترین حالت چیزی در حد جماد و یا جانور است.   

7
 ما نه او هستیم تا از خویشتن ترسیم

·        فروغ در این مصراع، خدا را به مثابه هیولائی وحشت انگیز تصور و تصویر می کند:
·        هیولائی که حتی از خویشتن خویش به وحشت می افتد.

·        چارلی چاپلین در شاهکار خود تحت عنوان «دیکتاتور بزرگ» همین نسبت را به نحوی از انحاء به هیتلر می دهد:
·        گوبلز چنان در تعریف از پیشوا مبالغه می کند که هیتلر خودش از خودش به وحشت می افتد و می خواهد که بس کند.

ادامه دارد.