۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۰, شنبه

سپاه ماه مه

اثری از الفارو سیکوه ئیروز

سپاه ماه مه
برزین آذرمهر

• به باغ ِ خرم ِ گیتی بهار می آید
• بهار ِ مردم ِ چشم انتظار می آید

• به ماه ِخرم ِاردیبهشت ِ خرم پی
• به دیده پرچم و گل بی‌شمار می آید

• پی بهار طبیعت ‌به مقدم ِ نو روز

• بهار دیگری از فصل کار می آید

• به موسمی که جهان می شود دوباره جوان
• سپاه ِماه ِمه از هر کنار می آید

• به هر کران که نظر می کنم به روی جهان
• ز هر جوانه ی جان عطر کار می آید

• ز هم گسیخته گویی بساط ِ اهریمن
• که اورمزد ِ زمان شهسوار می آید

• سپاه کار، سپاه ِ ‌جهانی زحمت
• دوباره بر سر ِ سکوی کار می آید

• ز لاله‌ های دمیده به کشتزار نبرد
• خروش و هلهله صدها هزار می آید

• زمشت‌ های گره گشته از صلابت ِ خشم
• نشان ِ روشنی از کارزار می آید

• پی سیاهی شب‌های پر هراس ِ نبرد
• پگاه ِ معجزه و افتخار می آید

• گذشته چون شب تاریک در کشاکش رزم
• سپیده با رخ ِ خورشید وار می آید

• ز یورشی که به شب می برد به نام ِ بشر
• سپاه ظلم و ستم تار و مار می آید

• چو داد ریشه دوانده به شوره زار ِ ستم
• درخت سبز عدالت به بار می آید

• مگو که ظلمت شب باز گشته در عالم
• نگر که شیر ِ سحر، شب شکار می آید

• به شوق تیر نشاندن به قلب تاریکی
• چو شعله ملتهب و بی ‌قرار می آید

• مده عنان به سرافکندگی دور شکست
• چرا که چشم خرد اشکبارمی آید

• مگو که کار جهان شد به کام سرمایه
• که دور لاشخوران نا به کار می آید

• حقیقتی است که در زیر ابر بی ‌باران
• بهار ِ هستی ما سوگوار می آید

• تعجبی نه اگر زیر یوغ ِ سرمایه
• سپیده مان به نظر شام تار می آید

• چنان ز «کار مجرد» تهی شدم از خویش
• که کار در نظرم چوب دار می آید

• منه ز دست سلاحی که بر گرفتی چند
• که بی ‌نبرد تو، شب ماندگار می آید

• بهار سرخ به گیتی‌ دوباره گردد باز
• بهار ِ کار در این روزگار می آید

• بکوب پا و به میدان شهر دست افشان
• که بر اریکه ی قدرت نگار می آید

• سپاه صلح بخوانش، سپاه ِ رستاخیز
• که او هماره ترا غمگسار می آید

پایان


توضیح شاعر در باره مفهوم «کار مجرد»

• چنان ز «کار مجرد» تهی شدم از خویش

• که کار در نظرم چوب دار می آید

• در این جا مراد از«کار مجرد» کاری است که درتقابل با «کار مشخص» است.
• از دیدگاه اقتصاد علمی «کار مشخص» زاینده «ارزش مصرف» است، درحالی که «کار مجرد» آفریننده «ارزش مبادله»
• «کار مشخص» به کاری گفته می شود که ارضای نیازهای انسانی را هدف قرارمی دهد، در حالی که «کار مجرد» هدفی جز تولید کالا ندارد و کالا نیز در روند پیچیده گردش و مبادله، جز پول چیزی راجستجو نمی کند.
• دگردیسی کار از مشخص ‌به مجرد، کارگررا به زائده ای از ماشین بدل می کند و همین استحاله است که کنشگر را به ورطه از خود بیگانگی می کشاند.

فمینیسم مارکسیستی (3)

فمینیسم مارکسیستی
هایکه فریاف
مجله « دفاتر مارکسیستی» (20 دسامبر 2009)
برگردان میم حجری

4
استثمار مضاعف (دوگانه) زنان

• این یک حقیقت امر است که زنان کارگر تحت استثمار مضاعف قراردارند.
• منظور از استثمار مضاعف نه وابستگی اجتماعی ـ اقتصادی بلحاظ تاریخی کهنه به ساختارهای پدرشاهی، بلکه استثمار مختص سرمایه داری است.
• استثمار مضاف و یا دوگانه زنان یعنی اینکه آنان از سوئی مثل همکاران مردشان استثمار می شوند و از سوی دیگر بمثابه زن، به همان میزان نیز در کار بازتولیدی به بیگاری کشیده می شوند.

• برای استثمار نوع دوم (فرابهره کشی) البته دلایل زیر اقامه می شود:


1

• زنان دوره کارآموزی خوبی ندیده اند.

2

• زنان از عهده کارهای سنگین برنمی آیند.

3

• زنان به سبب بچه داری میزان فراغت از کارشان بیشتر از مردها ست.
• و بهانه های دیگر.

• اینکه زنان به سبب انجام «کار بازتولیدی» بی اجر و مزد، امکان شرکت برابرحقوق در زندگی مبتنی بر کار پیدا نمی کنند، اصولا به نفع طبقه حاکمه تمام می شود.
• اما این استدلال کشکی که در پشت سر آن، توافق مسکوت مردان با جریان موجود قرار دارد، فقط یک بهانه ایدئولوژیکی است.

• در واقع، تنها دلیل برای استثمار زنان، دلیل اقتصادی است.


• اگر ما حواس خود را بر همین پیوند متمرکز سازیم، بحث فمینیستی سهلتر خواهد شد.


• ما اینجا در آن واحد با دو عنصر تحلیلی سر و کار پیدا می کنیم:
• مسئله جنسیت ستمکش و مسئله طبقه تحت استثمار.

• زنان معلق به طبقه مزدبگیر تحت استثمار مضاعف قرار دارند.
• در این مورد، سطوح مفهومی طبقه و جنسیت همدیگر را قطع می کنند.

• در بحث فمینیستی، بحث در باره روابط دو سطح مفهومی یادشده فضای وسیعی را به خود اختصاص می دهد.

• شکی نیست که «مناسبات جنسیتی برای کاپیتالیسم سودمند است»، سودمند از نقطه نظر انباشت سرمایه.

• مراجعه کنید به مقاله جنسیت و طبقه از توماس لور

• «تئوری دو سیستم» که در محافل آکادمیکی فمینیستی توسعه یافته است، پا فراتر می نهد و ادعا می کند که مناسبات جنسیتی را باید همتراز با مناسبات طبقاتی تلقی کرد.

• این بدان معنی است که ستم کاپیتالیستی و ستم پدرشاهی معنای واحدی دارند و مکمل یکدیگرند.


• این تئوری بطرز پایان ناپذیری فرمولبندی شده، مورد بحث قرار گرفته، تأیید و تکذیب شده است.

• برای کسانی که از کنه ماجرا بی خبرند، بحث فمینیستی سر و ته ندارد.
• احتمالا، علت «عدم اشتغال کافی با مسئله فمینیسم مارکسیستی ـ قبل از همه ـ از سوی کمونیست ها» همین است. (کریستینا فیشر)

5
طبقه و جنسیت

• آغازگاه فمینیسم مارکسیستی درست در همین جا ست:
• با مبدأ قرار دادن مفهوم مارکسی «طبقه» می توان استثمار زنان را تجزیه و تحلیل کرد و از تکرار خطای اصلی جنبش آکادمیکی بورژوائیگشته زنان نجات یافت.
• خطای یاد شده در جستجوی راه حل در چارچوب سیستم اقتصادی کاپیتالیستی بود.

• معارف تاکنونی مربوط به مقوله های متفاوت طبقه و جنسیت باید بار دیگر بطور سیستماتیک در بحث به خدمت گرفته شوند.

• وقتی که ما زنان «عالی مقام» را در جامعه آلمان فدرال در نظر بگیریم، بلافاصله به نیروی تحلیلی متفاوت مقولات طبقه و جنسیت پی می بریم.

• واقعیت این است که در کاپیتالیسم لقمه های چرب و نرمی نصیب زنان می شود:

• در آلمان فدرال از پایان سال های به اصطلاح «اعجاز اقتصادی»، زنان امکاناتی را بدست آورده اند که در فرماسیون های پیشین حتی به خواب هم نمی توانستند ببینند.

• علت این پدیده، از سوئی در ارتقای سطح آموزش زنان است و از سوی دیگر در اعتلای خودآگاهی آنان است که بی تردید ثمره فعالیت فمینیستی است.


• اما قبل از همه، روندهای تحول در این پدیده دخیل اند:

• مراکز قدرت کاپیتالیستی می بینند که ملاحظه زنان لازم است، ملاحظه ای که در سال های قبل لازم نبود.
• اکنون به جای خانه نشین کردن، به جای جلوگیری از شرکت در حیات اجتماعی، زنان را به نفع سرمایه مورد بهره وری قرار می دهند.

• امکانات توسعه جدید برای زنان از چه قرارند؟

• ما در محافل فمینیستی چپ حتی با سوء تفاهم در این زمینه برخورد می کنیم.
• آنها اگر یکی از به اصطلاح «ما» به پست و مقامی در جائی برسد، رئیس شرکتی و یا کنسرنی شود، این پدیده را به حساب پیشرفت امر زنان جا می زنند.

• روزنامه مارکسیستی ئی در سپتامبر 2009 با ابراز تأسف اعلام می کند که «در 30 کنسرن زیر چتر داکس آلمان، بنا بر گزارش انستیتوی کارلسروهه در زمینه تکنولوژی (31 دسامبر 2008)، تنها یک زن به نام باربارا کوکس جزو رؤسای زیمنس بوده است.
»

• تأسف می خورند از اینکه فقط یک زن جزو رؤسای فاسدترین و کارگرستیزترین کنسرن آلمان است.


• آیا اگر زنی ببرکت جانفشانی های زنان در دهه های اخیر در مؤسسه ای پست و مقامی بدست آورد، این بدان معنی است که جنس زن بطور تمام اجتماعی موضع نیرومندی کسب کرده است؟
• نه، به هیچوجه من الوجوه!

• قطب نما در این زمینه از قراری دیگر است:

• ترقی زنان در طبقات مؤسسات متعلق به طبقه حاکمه صورت می گیرد، سقوط همزمان توده های زن به قهقرای فقر و ذلت اما در بطن جامعه شدت می یابد.

• مراجعه کنید به فمینیسم بورژوائی و یا همبستگی زنان؟ کلاودیا وانگرین

• امکانات ترقی شغلی فقط شامل حال اقلیتی از زنان می شود.

• آخرین گزارش آموزشی بین المللی یونسکو نارسائی های وزینی را بلحاظ جنسیتی در سیستم آموزشی آلمان فدرال نشان می دهد.

• بویژه در آلمان فدرال آموزش و ترقی شغلی افراد وابستگی جدی به جایگاه اجتماعی و امکانات مالی والدین دارد.
• زنها ـ به مثابه جنسیت تحت تبعیض ـ مجبورند همراه با توده های بلحاظ اجتماعی تحت تبعیض برای امکانات آموزشی بهتر مبارزه کنند.

• تحلیل چند و چون رابطه طبقه با جنسیت راه را برای توضیح ماهوی ناکامی های جنبش زنان هموار کرده است:
• زنها خود را بیشتر به گروه اجتماعی معینی متعلق می دانند تا به جنسیت خود.

• مطالعات به عمل آمده از سوی پطرا فره ریکس و مارگارتا اشتانروکه (1991 ـ 1995) در رابطه با «طبقه و جنسیت» نیز این حقیقت امر را تأیید می کنند.


• آنها در رابطه با این سؤال که «چه چیز انسان ها را بیشتر به هم پیوند می دهد و یا دور می سازد؟»، بکمک شاخص هائی از قبیل حرفه، شغل و سطح آموزش متأهلین به این نتیجه می رسند که تفاوت های جنسیتی بشدت تحت تأثیر و سلطه تفاوت های طبقاتی اند.


• نتیجه این که اگر زنان گروه اجتماعی معینی، مثلا کارمندان متوسط و یا عالی تر تقسیم کار معینی در عرصه خانواده، مثلا تربیت کودکان را به عهده می گیرند، این امر نه در رابطه با همه زنان، بلکه در رابطه با گروه اجتماعی خود است.

• (برخورد مکانیکی و تقلیلگرانه به مسئله همبستگی زنان را می توان از نحوه سؤال دریافت. مترجم)

• آنها از این رو، می توانند کمک مالی دولتی در رابطه با تربیت کودکان را به پدر خانواده از صمیم قلب قبول کنند، خود را مترقی بانگارند و موقع انتخابات مجلس، به حزب دموکرات ـ مسیحی رأی دهند.

• از زنان نمی توان ـ حداقل تا زمانی که منافع اجتماعی مشترک در بین نباشد ـ همبستگی نسبت به افراد متعلق به جنسیت خود انتظار داشت.

• زن بودن به تنهائی کافی نیست.

• اکثر اوقات، آدم بمثابه زن، در میان زنان حتی تنهاتر است.

• (برای فعالیت سیاسی در نظر گرفتن این وضع و حال مفید است.
• من اما بر آنم که در جوار برداشت های امپیریکی هوشیارانه در زمینه فقدان همبستگی میان زنان، باید باندیشیم که زنان هزاران سال است، که نتوانسته اند آزاد و برابر زندگی کنند.
• آنها همیشه جنسیت تحت ستم بوده اند.
• اما علیرغم اینها همه، دستاوردهای چشمگیری بدست آورده اند.)

ادامه دارد

ستیزه گر

اثری از الفارو سیکوه ئیروز
بایز افروزی
بایز افروزی یکی از پژوهشگران فرهنگی است
اشعار و مقالات بیشماری از او در مجلات و هفته نامه های چیستا، سیروان، روژهه لات و... منتشر شده است.
او ضمنا سازنده کوشای فیلم های مستند کوتاه است:
فیلم مستندی در باره کارگران عرب مقیم شهر سلیمانیه کردستان عراق
سلسله فیلم های مستند در باره مسیحیان کردستان و غیره
از آن جمله اند.

ستیزه گر
بایز افروزی
تیر ماه 1387

• به این جهان نیامدم
• که ستیزه جویم با کسی

• من نیز چون تو
• چون او
• چون دگران
• چون همگان
• حق دارم که برخوردار شوم
• از موهبات زمین و
• از حاصل دست رنج خویش

• هلهله سر نمی دهم غاصبان را،
• به بهای اندکی نان،
• جرعه ای آب و یک نفس هوا

• از بند و تازیانه و دشنام نیز
• مرا
• هراسی نیست به دل،
• که دهشت من ـ همه ـ
• از خاموشی است و بردباری و کرنش

• آری من
• ستیزه گرم،
• تا بدان دم،
• که به کف آرم،
• آنچه را که از آن من است!

پایان

«می‏ جوشد از نهادم آتشفشان ‏آواز» (3)

حس ششم

تحلیل واره ای بر تحلیلی تحت عنوان
«می‏ جوشد از نهادم آتشفشان ‏آواز»
به قلم ناشناسی
سرچشمه: سایت بهزاد بزرگمهر
behzadbozorgmehr.blogspot.com

شین میم شین

حکم اول
پدرش از ستیهندگان و آزادی پژوهانِ بزرگِ مشروطه‏ خواه بود که در فرایند تسخیرِ تهران دلیری‏ها نمود و به پاسِ این همه، پسانام (لقب) ضِیغم‏الممالک گرفت.

• نویسنده محترم برای تشریح بیوگرافی محمد زهری، تنها چیزی که در باره پدرش برای گفتن دارد، این است که او مشروطه خواه دلیری بوده است.
• دانستن این حقیقت امر، باز هم بهتر از هیچ است.

• کسی که مثل نقل و نبات واژه های کارل مارکس و دیالک تیک و غیره را به خدمت می گیرد، کمترین اعتنائی به خاستگاه و پایگاه طبقاتی اوبژکت شناخت خویش (محمد زهری) ندارد.


• هر ژورنالیست بورژوا هم همین برخورد را می کند.

• ارائه خصیصه ای سوبژکتیف از موضوع شناخت و رفتن به سراغ موضوع بعدی.


• ما روزی می خواستیم اشعار شاعری را با نزاکت و ادب تام و تمام بررسی کنیم.

• او هم به جای اشاره به این مسئله تعیین کننده که پدر و مادرش نان سفره را چگونه در می آورند، از فرزانگی پدرش و از اصالت سبزواری مادرش داد سخن سر می داد.

• و وقتی ایراد گرفتیم.

• برآشفت که به کسی مربوط نیست.

حکم دوم
از دیرینه ‏ترین و سربنام‏ ترین سروده‏ هایش یکی هم شعر « به فردا» (١٣٣١) بود که در آن از جوان‏ ترها می‏خواست نام و یادِ انسان‏ های سترگ و تراز نو را گرامی بدارند.

• محمد زهری در شعر «به فردا» از جوانان فلک زده می خواهد که یاد او و امثال او را زنده بدارند، نه یاد و نام انسان های سترگ و طراز نو را.
• اگر چنین چیزی می خواست، این بدان معنی بود که او خیلی از خودراضی است و چنین کسی را بدشواری می توان طراز نو و سترگ نامید.
• توده ای های حقیقی که محمد زهری بیشک یکی از آنها ست، هرگز دنبال نام و نشانی نبوده اند.

• همه کمونیست ها در سراسر جهان چنین اند.


• ما بدشورای می توانیم از نویسندگان زحمتکشی که میراث گرانبهای شان را ترجمه می کنیم، عکسی و یا شرح حال مختصری پیدا کنیم.

• انسان های طراز نو از این قماش اند!

حکم سوم
وی در سال ١٣۶٢، سال دستگیری و شکنجه و کشتار توده‏ای‏ها و دیگر گروه‏های دگراندیش ایران چندسالی را به فرانسه رفت اما دل‏زده از راسیسم و اگوئیسم اروپایی به میهن خود بازآمد.

• نویسنده محترم در این حکم سنگ تمام می گذارد:
• راسیسم و اگوئیسم اروپائی!

• آیا در اروپا راسیسم فرمانروا ست؟

• آیا واقعا محمد زهری را راسیست های اروپائی به کشورش فراری داده اند، که بهشت برین برای همه طبقات، نژادها، مذاهب، ملیت ها و باورها ست؟

• دوست افغانی من که دوره جوانی اش را در ایران گذرانده، آدرس دیگری برای راسیسم و فاشیسم می دهد.


• اما بگذریم.

• چگونه می توان از پیروان کارل مارکس کذائی بود و از مفاهیم کلی و بی تمایز و مبهم از قبیل «اروپائی» استفاده کرد؟
• اروپائی بیانگر کدامین طبقه اجتماعی است؟
• آیا در همین مفهوم نفرین شده، هزاران اندیشنده مترقی اروپا هم جا می گیرند؟
• آیا در همین مفهوم نفرت بار، میلیون ها زحمتکش زن و مرد اروپا هم جا می گیرند که پرورنده هومانیسم، رنسانس، روشنگری، فلسفه کلاسیک آلمان، انقلابات بزرگ بورژوائی، کمون پاریس و مارکسیسم ـ لنینیسم بوده اند؟
• چگونه می توان پیرو مارکس و انگلس بود و اهالی قاره ای را چنین غیرمسئولانه به تندباد پرخاش و تحقیر و توهین بست؟
• هم اکنون در همین اروپا هزاران رزمنده شخصیت مند خردمند برای توسعه و تکامل مارکسیسم تلاش خستگی ناپذیر دارند.
• ایرانیان برگزیده کذا و کذا مگر غیر از بازی با واژه های من درآوردی، چه دسته گلی بر سر بشریت زده اند؟

حکم چهارم

• در کوره راه‏ های خارایند تاریخ، آنجا که زوبین سخن راه به آماجی نمی‏برد، آنجا توسن تیزتکِ شاعرانگی است که تاختن می‏گیرد:

• حس آفرینی، ورای ادراک‏های پنجگانه؛
• حس ششم، این است پیوستار بینش و عاطفه، فرایندی که هر پنج حس دیگر را درمی‏ نویسد و پای‏کشان و شلنگ‏انداز می‏آید که تاریخ را از دیدرسی دیگر بیافریند.

• ما برای بررسی این حکم، آن را نخست به تزهائی تجزیه می کنیم.

تز اول
در کوره راه‏ های خارایند تاریخ، آنجا که زوبین سخن راه به آماجی نمی‏برد، آنجا توسن تیزتکِ شاعرانگی است که تاختن می‏گیرد.

• آنجا که زوبین سخن راه به آماجی نمی برد، توسن شاعرانگی تاختن می گیرد.

• مگر شاعرانگی با چیزی، با دست افزاری جز سخن کار می کند؟


• یکی از ترفندهای همه خردستیزان در تاریخ، پناه بردن به فرمالیسم بوده و همچنان و هنوز است.


• باطل ترین خرافه ها به همین دلیل یا در فرم شعر به خورد مردم داده می شوند و یا در فرم نثرهای شعرگونه با کلمات من درآوردی عجیب و غریب چه بسا بی محتوا.


• اما منظور نویسنده محترم از تاخت و تاز توسن تیزتک شاعرانگی چیست؟


تز دوم
حس آفرینی

• منظور نویسنده محترم از تاخت و تز توسن تیزتک شاعرانگی «حس آفرینی» است.

• حس آفرینی به چه معنی است؟


• احتمالا منظور ایشان از واژه حس، احساس است.

• احساس به فرم انعکاس فکری (ایده ای) واقعیت عینی بوسیله سیستم عصبی مرکزی اطلاق می شود.
• احساس عبارت است از تأثیری که خواص و جوانب منفرد اشیاء و یا روندها مستقیما بر اعضای حسی و یا گیرنده ها (رسپتورها) اعمال می کنند.

• احساس ـ به عبارت دیگر ـ تصویری معنوی از این تأثیرها ست.


• احساس را که کسی خلق نمی کند.

• احساس رهاورد تکامل میلیون ها ساله سیستم عصبی انسانی است.

• انعکاس به قول لنین علیه الرحمه یکی از خواص خود ماده است.

• این بدان معنی است که حتی قبل از اینکه موجودی اندیشنده وجود داشته باشد، انعکاس چیزهای مادی در یکدیگر وجود داشته است.

• ایکاش یک هزارم انرژی و نیروی خارق العاده را که نویسنده محترم صرف واژه آفرینی کرده، صرف تفکر و آموزش هنر تفکر می کرد.

• آنگاه هم سخنش برای بنی بشر قابل فهم می شد و هم خود به درک سخن دیگران نایل می آمد.

تز سوم
حس آفرینی، ورای ادراک‏های پنجگانه

• حس آفرینی شعرا اما در ورای ادراک های پنجگانه صورت می گیرد.

• ظاهرا منظور نویسنده محترم از ادراک های پنجگانه همان حواس پنجگانه مظلوم و آشنا ست.


• شعرا بنظر ایشان، حواس پنجگانه را تخریب می کنند و از کار می اندازند و یا به نحوی از انحاء خود را از شرشان آزاد می سازند، آنگاه توسن تیزتک شان تاخت می برد و آفرینش حس آغاز می شود.


• اما بدون وسیله چگونه می توان فونکسیونی را جامه عمل پوشاند؟


• بدون حواس پنجگانه چگونه می توان چیزی را احساس کرد.


• تصورش را بکنیم که انسان واره شاعری به نام محمد زهری بی حواس پنجگانه (بی چشم و گوش و دماغ و حس لامسه و چشائی) حس آفرینی اش را آغاز می کند.


• چنین موجود ترحم انگیزی چه می تواند بیافریند و چگونه می تواند بیافریند؟


• نویسنده محترم عملا از دیالک تیک وسیله و فونکسیون بی خبر است.


• برای حس آفرینی کذائی به حواس نیاز بی چون و چرا هست و گرنه گفته و سروده هرکس به یاوه بی محتوا و بی معنا بدل می شود.


تز چهارم
حس ششم

• تنها وسیله ای که برای شاعر باقی می ماند، حس ششم است.

• حس ششم به چه معنی است؟


• حس ششم (به انگلیسی: sixth sense) یا درک ماواری طبیعه (به انگلیسی: Extrasensory perception) که فرد به کمک نیرویی که وابسته به هیچ یک از حواس پنجگانه فیزیکی نیست قادر است تا از رخدادهایی در آینده اطلاع یابد.


• این تعریف حس ششم در ویکی پیدیا ست.


• محمد زهری با چنین حسی کار کرده؟


• با حس ششم فقط می توان احساس کرد که یکی از پشت سر نگاهت می کند و یا می خواهد خنجرش را در ستون فقراتت فرو کند.

• با حس ششم نمی توان شعر سرود.

• احتمالا منظور نویسنده محترم اینتوئی سیون است.

• باید ببینیم.

تز پنجم
حس ششم، این است پیوستار بینش و عاطفه

• پیوستار یعنی چی؟
• پیوند دهنده؟
• حس ششم بینش را، جهان بینی را به عاطفه پیوند می دهد؟

• نویسنده محترم چه دلیلی برای این ادعا دارد؟


• شاعری که فاقد حواس پنجگانه است، چگونه می تواند بینش داشته باشد؟

• شاعری محروم از حواس پنجگانه چگونه می تواند احساس و عاطفه داشته باشد؟

احساس و عاطفه که چشمه سار خودجوش نیست تا بی نیاز از حواس پنجگانه بجوشد و بخروشد.


تز ششم
حس ششم، این است پیوستار بینش و عاطفه، فرایندی که هر پنج حس دیگر را درمی‏ نویسد.

• تا کنون کسی در مدح حس ششم قصیده رسائی از این دست نسروده است.

• امتحانش آزاد است.

• امروزه در انترنت به دنبال همه چیز می توان گشت.

• حس ششم بنظر نویسنده محترم، روندی است که پنج حس دیگر را در می نویسد.


• منظور از واژه کمیاب «درنوشتن» چیست؟

• شاید همان «درنوردیدن» منظور نظر نویسنده محترم است.

• پس این حس ششم بوده که حواس پنجگانه را خلع قدرت کرده و خود یکه تاز بلامنازع میدان شده؟


• نویسنده محترم از کجا این حقایق بکلی مکتوم را می دانند؟

• از کجا می توان به چنین حقایق شگفت انگیزی دست یافت؟

• این اولین بار است که می شنویم که حسی به نام حس ششم که هنوز بود و نبودش برای اهل علم تردیدآمیز است، چنین قدر قدرتی است.


تز هفتم
حس ششم، این است پیوستار بینش و عاطفه، فرایندی که هر پنج حس دیگر را درمی‏ نویسد و پای‏کشان و شلنگ‏انداز می‏آید که تاریخ را از دیدرسی دیگر بیافریند.

• پس ماجرا از این قرار است:
• تاریخ را حس ششم پس از درنوشتن حواس پنجگانه، پای کشان و شلنگ انداز می آفریند، آنهم از دیدرسی دیگر.

• کسی که مدام نام کارل مارکس را با دیالک تیک و ساز و برگش بر زبان می راند، اکنون از تاریخسازی حس ششم کذائی سخن می گوید.


• واقعیت عینی بوسیله حسی موهوم و نا شناخته از نیستی به هستی آورده می شود.


• این بمراتب غیرعلمی تر از ادعای آخوندها ست.


• خدا هر چه باشد، بالاخره یک سر و گردن از حس ششم بزرگتر و واقعی تر است.


البته اینکه خدا بتواند شلنگ اندازی پیشه کند و چیزی را پای کشان از دیدرسی دیگر بیافریند، مسئله ای دیگر است.

ادامه دارد

۱۳۹۰ اردیبهشت ۹, جمعه

دایرة المعارف مارکسیستی بحران (5)

دایرة المعارف مارکسیستی بحران
جوانان سوسیالیستی ـ کارگری آلمان
http://www.sdaj-netz.de
برگردان شین میم شین

فصل سوم
آمار بیکاری

• هر ماه یکبار، اداره کاریابی آلمان تعداد بیکاران کشور را رسما اعلام می کند.
• آمار رسمی ابزاری است برای نشان دادن شیوه نگرش رسمی ـ حکومتی بازار کار است.

1
آمار بیکاری و واقعیت (رئالیته)

• در سپتامبر سال 2009 در آلمان رسما 3.5 میلیون نفر بیکار بودند.

• اقتصاددانان متمایل به سندیکاهای کارگری اما از ارقام دیگری پرده برمی دارند.


• گروه پژوهشی سیاست اقتصادی آلترناتیو که مجمعی از علمای اقتصادی است، تعدا بیکاران را حداقل 5.6 میلیون نفر تخمین می زند.


• رژیم های مختلف آلمان از دموکرات ـ مسیحی تا سوسیال ـ دموکرات، شیوه ی شمارش تعداد بیکاران را طی سال های گذشته دستکاری و «اصلاح» کرده اند و با حوایج سیاسی خود دمساز.

• در نتیجه این «اصلاحات» بخش اعظم بیکاران از قلم می افتند.

• برای مثال افراد زیر بیکار قلمداد نمی شوند:


1

• همه کسانی که با مزد ساعتی یک یورو کار می کنند.

2

• همه کسانی که در دوره به اصلاح «کسب تخصص» شرکت می ورزند.

3

• کسانی که به کارهای کوتاهمدت مشغولند.

4

• کسانی که قبل از موقع مقر بازنشسته شده اند.

5

• کسانی که نمی توان برای آنها «دنبال کار گشت.»

6

• کسانی که کارآموزان دائم نامیده می شوند.

7

• کسانی که به پرستاری از نزدیکان خویش مشغولند.

8

• بیماران

9

• کسانی که از مزایای «کمک بیکاری» برخوردار نیستند.

10

• کسانی که بدلیل دلسردی نسبت به پیدا کردن کار و یا بدلیل بدرفتاری کارکنان اداره کاریابی خود را بیکار ثبت نکرده اند.

11

• کسانی که از زور بیکاری به خانه داری روی می آورند.

12

• پناهنده ها که در هر حال اجازه کار ندارند.

2
آمار بیکاری برای چیست؟

• آمار رسمی بیکاران نه تعیین رئالیستی تعداد بیکاران را امکان پذیر می سازد و نه مقایسه معنامند توسعه در طول سال ها را.
• اداره کاریابی آلمان ادعا می کند که از سال 2001 تا 2008 تعداد بیکاران 600 هزار نفر کاهش یافته است.

• اما نمی گوید که تعداد کارگران تماموقت 1.6 میلیون نفر کاهش یافته است.
• اگر افزایش چشمگیر تعداد کارگران کوتاهمدت را بر آن اضافه کنیم، به این نتیجه می رسیم که از سال 2001 در مجموع، حدود 2 میلیون محل کار تماموقت از بین رفته است.

• اما اعلام آمار رسمی بیکاران واقعا برای چیست؟

• آمار بیکاران مسلسلی است که بر سینه کارگران نشانه می رود.
• مسلسلی است که بر سینه کارگرانی نشانه می رود که هنوز بیکار نگشته اند، تا از ترس بیکار شدن به سیاست تحمیلی کارفرمایان تن در دهند.

• در کلیه اقدامات در جهت تخریب شبکه رفاه اجتماعی و از بین بردن حقوق مبتنی بر قرارداد کار در طول سی سال گذشته بهانه سردمداران کشور همیشه این بود که می خواهند تعداد بیکاران را پائین بیاورند.

• و درست به همین هدف به آمار بیکاران نیاز دارند.


• آمار بیکاران باید به عنوان بهانه مورد استفاده قرار گیرد.


• تعدا بیکاران باید به اندازه کافی بالا باشد تا مردم به یاوه های سردمداران باور کنند و در مقابل تداوم غارت اجتماعی مقاومتی از خود نشان ندهند.


• تعدا بیکاران باید به اندازه کافی پائین باشد تا میزان توسعه فاجعه بار در بازار کار را سرپوش نهند.


• با توجه به همین دو نکته است که شیوه شمارش تعداد بیکاران را مرتب، بسته به حوایج سیاسی خود تغییر می دهند.


• با آمار کذائی بیکاران هرگز نمی توان به صدور حکمی علمی راجع به واقعیت اجتماعی آلمان نایل آمد.
اما بکمک آن، سردمداران می توانند هر چه می خواهند به خورد مردم دهند.

پایان

۱۳۹۰ اردیبهشت ۸, پنجشنبه

عمل

ویلیام کارل امیل وبر (ماکس وبر) (1864 ـ 1920)
جامعه شناس، حقوقدان، ناسیونال ـ اکونوم آلمانی
از کلاسیک های جامعه شناسی، علوم فرهنگی ـ اجتماعی
بلحاظ تئوری و مفهوم سازی مؤثر در زمینه های زیر:
جامعه شناسی اقتصادی
جامعه شناسی حاکمیت
جامعه شناسی مذهب
مؤسس اصل خنثائیت ارزش
آرامگاه او در هایدلبرگ است.

عمل
پروفسور ولفگانگ پطر ایش هورن
برگردان شین میم شین

• عمل به تأثیرگذاری آگاهانه، هدفمندانه و آماجگرایانه فردی و کلکتیف سوبژکت های انسانی بر اوبژکت های محیط طبیعی و اجتماعی شان اطلاق می شود.
• مفهوم عمل به کردوکار خاص انسانی نسبت داده می شود.
• مفهوم عمل را اما نباید با مفهوم فلسفی ـ سوسیولوژیکی کردوکار یکی پنداشت:
• چون عمل گشتاورهای سوبژکتیف، هدفمندانه، تصمیم گیرانه و انگیزه ای کنش ها را عمده می کند.

• عمل به معنی عملیات عام انسان های منفرد و یا کلکتیف (دسته جمعی) برای تحول اوضاع موجود است.
• انسان ها در جریان این امر می توانند عملیات معینی را از انبوه عملیات ممکنه بنا بر هدف و برنامه نهائی از قبل پیش بینی و تدارک دیده شده انتخاب کنند و تحقق بخشند.

• این تعریف عمل را به مثابه موضوع رشته های علمی مختلف ـ روانشناسی، تئوری اتخاذ تصمیم، عمل شناسی (پراکسیولوژی) و غیره ـ که نظریات شان برای فلسفه از اهمیت شایانی برخوردارند، در نظر می گیرد.

• مسأله تعیین کننده فلسفی ـ سوسیولوژیکی در این زمینه عبارت است از تعین (دترمیناسیون) اجتماعی عمل:
• رابطه دیالک تیکی متقابل میان عمل و روندهای اجتماعی، که حالت خاصی از دیالک تیک اجتماعی سوبژکت ـ اوبژکت را تشکیل می دهد.

• وقتی از تعین اجتماعی عمل سخن می رود، باید توجه داشت که این تعین یک تعین دیالک تیکی است که در رابطه متقابل بغرنجی صورت می گیرد و در آن، ضرورت عینی ـ اجتماعی فقط به عنوان برآیند نهائی اراده خود را به کرسی می نشاند.


• تعین اجتماعی عمل را باید از نقطه نظرهای مختلف در نظر گرفت:

I

• تعین اجتماعی عمل اولا عمل بطورکلی محصول توسعه تماماجتماعی کار، زبان و تفکر و نتیجه توسعه تاریخی کل کردوکار انسانی است.

• اهمیت اجتماعی واقعی عمل و محتوای اجتماعی آن بطور اجتماعی تعیین می شود:


1

• بوسیله نیروهای مولده که نتیجه کردوکار شیئیت یافته نسل های پیشین اند و به مثابه آن، کردوکار نسل های بعدی را تعین مادی می بخشند.

2

• بوسیله روابط طبقاتی ومناسبات تولیدی مادی موجود که حاکی از ساختارها و فرم های مادی ضرور این کردوکار اند.

II

• تعین اجتماعی عمل به عوامل زیرین مربوط می شود:

1

تعین اجتماعی عمل به تشکیل فرم های خاص عمل مربوط می شود.

2

تعین اجتماعی عمل به تمایز کمی و کیفی آن مربوط می شود.

3

تعین اجتماعی عمل بر مبنای آنتاگونیسم طبقاتی و منافع طبقاتی صورت می گیرد.

4

تعین اجتماعی عمل بر مبنای تقسیم کار (عمل حرفه ای) صورت می گیرد.

III

تعین اجتماعی عمل مربوط می شود به تعین اجتماعی عمل فردی که در چارچوب رابطه مبتنی بر تأثیر متقابل بغرنج و تضادمند تحقق می یابد و باید در خطوط اصلی و امکانات خلاق آن مورد توجه قرار گیرد.

IV

تعین اجتماعی عمل مربوط می شود به تعین اجتماعی ـ مادی خصلت هدفمند، هدفگرا و منطبق بر برنامه عمل انسانی.

عمل و روند وحدتی را تشکیل می دهند.

• (این بدان معنی است که ما با دیالک تیک عمل و روند سر و کار داریم. مترجم)

• بدون عمل انسانی نمی تواند روند اجتماعی و تاریخی وجود داشته باشد.
روند اجتماعی و تاریخی از اعمال انسانی ترکیب می یابد.
• از سوی دیگر اما عمل از نقطه نظر فلسفی ـ سوسیولوژیکی تنها در چارچوب تعین اجتماعی آن بوسیله روند اجتماعی و تاریخی و در تأثیرگذاری آن در این روند قابل درک می شود.

• به قول پله خانوف، «اگر طبقه معینی در جریان تلاش برای رهائی خویش به تحول اجتماعی معینی جامه عمل می پوشاند، پس این طبقه کم و بیش آماج شناسانه (با آگاهی به آماج) عمل می کند و عمل او در هر حال علت تحول جلوه می کند.
• این عمل و کلیه علایق و تمایلاتی که سبب این عمل شده اند، خود نتیجه جریان توسعه اقتصادی معینی اند و لذا بنا بر ضرورتی تعین یافته اند.
• جامعه شناسی فقط به اندازه ای که قادر به درک پیدایش اهداف در انسان های اجتماعی (تله ئولوژی اجتماعی) به عنوان نتیجه ضرور روند اجتماعی، باشد، چیزی که در تحلیل نهائی بوسیله روال توسعه اقتصادی مشروط می گردد، به همان اندازه می تواند به علم بدل شود.
• اگر من به شرکت در جنبشی، که پیروزی آن برای من از نظر تاریخی لازم جلوه می کند، علاقه و تمایل می یابم، این بدان معنی است که من عمل خود را به عنوان حلقه ای در زنجیر شرایطی می دانم که کل آن پیروزی جنبش مورد علاقه مرا تضمین می کند.»

روند اجتماعی واقعی عبارت است از نتیجه اعمال فردی بسیاری از افراد که بطور غیرمستقیم، باواسطه و در چارچوب روند حیات اجتماعی به هم گره می خورند.

• نتایج و روندهای ناشی از تأثیر متقابل افراد و کلکتیف (جمع) را نمی توان در کلیه پیامدهای شان به مثابه آماج مستقیم عمل و یا نیت اصلی سوبژکت نشان داد.


• در جامعه منقسم به طبقات متخاصم روندهای اجتماعی قاعدتا بر خلاف نیات مورد نظر سوبژکت (عمل کننده) صورت می گیرند.


• مراجعه کنید به خودپوئی

• تنها در جامعه سوسیالیستی که زحمتکشان زیر رهبری حزب طبقه کارگر و دولت سوسیالیستی عمل فردی و دسته جمعی خود را بطور روزافزون آگاهانه جامه عمل می پوشانند و در پیشرفت مبتنی بر برنامه جامعه شرکت می ورزند، روند تاریخی نیز بطور روزافزون در خطوط اصلی خود نتیجه مورد نظر عمل افراد و کلکتیف می گردد.

استنتاج متدئولوژیکی

• به عنوان یک استنتاج متدئولوژیکی می توان گفت که استفاده از مفهوم «عمل» به عنوان آغازگاه تئوری فلسفی ـ سوسیولوژیکی در فرم های زیر نادرست است:

1
فرم ماکس وبر

• خلاصه کردن علایق سوسیولوژیکی در برشی از انگیزه ـ عمل (کاری که ماکس وبر می کند.)

2
فرم پیرسونس

• خلاصه کردن عمل در پیوند شرایط عمل و آماجگرائی معیارهای هنجاری اجتماعی وعمل (کاری که ت. پیرسونس می کند)

• هیچکدام از این دو روش نمی تواند به تئوری سوسیولوژیکی علمی مستدل و کارآ در ساختمان جامعه سوسیالیستی بدل شود.

تئوری سوسیولوژیکی عمل باید همیشه در بستر یک تئوری فلسفی ـ سوسیولوژیکی همه جانبه توسعه اجتماعی و در بستر کردوکار عملی انسانی تشکیل گردد.

پایان

فمینیسم مارکسیستی (2)

هدویگ دوم (1831 ـ 1919) با خواهرش شله
نویسنده و مبارز حقوق زنان آلمانی
اولین تئوریسین فمینیستی که شیوه رفتار مبتنی بر جنسیت را ناشی از مؤلفه های فرهنگی و نه بیولوژیکی دانست.
آثار:
آخوندها در باره زنان چه فکر می کنند؟ (1872)
ایمانسیپاسیون علمی زنان (1873)
طبیعت زنان و حقوق (1876)
آنتی فمینیست ها ـ دفاعیه (1902)
مادر ـ بحثی راجع به مسئله تربیت (1903)
سوء استفاده از مرگ (1915)
بیشتر از صد مقاله تحلیلی راجع به جامعه

فمینیسم مارکسیستی
هایکه فریاف
مجله «دفاتر مارکسیستی» (20 دسامبر 2009)
برگردان میم حجری

2
و امروز؟

• امروزه، تفاوت شالوده ای جنبش بورژوائی زنان با جنبش سوسیالیستی زنان کماکان در جریانات فمینیستی وجود دارد، ولی کسی به روی خود نمی آورد.
• در ادبیات بیشمار فمینیستی، که اکنون دیگر همه چیز با برچسب « فمینیستی» مطرح نمی شود، باید دقت بیشتری به خرج داد و مؤلفینی را پیدا کرد که «مسئله اجتماعی» را در مد نظر می گیرند.

• همان طور که تن در دادن به «همکاری اجتماعی»، سندیکاها را علیل و زمینگیر کرده، به همان سان نیز از دیرباز، «برابرحقوقی» بظاهر عملی شده زنان در محافل فرهنگی غرب بسان زهر ایدئولوژیکی مهلکی اعتراض زنان را فلج کرده است.

• این برابرحقوقی ادعائی اما فقط در روی کاغذ حقوقی وجود دارد.

• ما به مثال هائی در این زمینه اشاره می کنیم تا گوشی دست غافلان بیاید:

1
تبعیض دستمزدی زنان

• بنا بر گزارش اتحادیه اروپا، درآمد زنان آلمان 23 درصد کمتر از مردان آلمان است.
• دستمزد زنان در شروع اشتغال بمراتب کمتر از همکاران مرد آنها ست.
• گزارش انستیتوی علوم اجتماعی وابسته به خیریه هانس بوکلر در پائیز همین سال بار دیگر این حقیقت امر را تأیید می کند.

2
شانس یکسان در بازار کار


• بر خلاف ادعای همه سیاستمداران، سمتگیری سیاست بازار کار، سیاست خانواده، سیاست اجتماعی در جهت همان مدل سنتی سیر می کند که بنا بر آن، مردان نان آور اصلی خانواده محسوب می شوند و زنان اندکی افزون بر آن در می اورند.

• مشاغل کوتاهمدت برای تضمین حوایج اساسی خانواده ها که آماج سیاست در سال های 1970 بود، دیری است که به باد فراموشی سپرده شده اند.


• زنها اغلب با عدم تناسب چشمگیری، از بازار کار تنظیم یافته بیرون رانده می شوند و به گنداب کارهای بی دورنما پرتاب می شوند و عملا به ذخیره نیروی کار ارزان همیشه حاضر به یراق بدل می شوند.


• بدین طریق، فشار بر کارگران مرد افزایش می یابد و آنها بالاجبار به کاهش میزان دستمزد تن در می دهند.


• این عقبگرد لگامگسیخته از زمان فروپاشی آلمان دموکراتیک آغاز شده است و نه از زمان بحران به اصطلاح مالی.


• مردها باید برای خاطر خود هم که شده به طرفداری از دستمزد بالاتر برای زنان و امکانات اشتغال بهتر برای آنان مبارزه کنند.

3
فقر و ذلت

• فقر و ذلت در وهله اول به سراغ زنان بچه دار بی شوهر، بیکاران و خانواده هائی که تعداد کودکان شان بیشتر است، می رود.
• تعداد زنان در این گروه بطور بی تناسبی چشمگیر است.
• حتی روزنامه های پرفروش بی محتوا در این میان دریافته اند که فقر و ذلت بلحاظ جنسیتی زن است.

• شکی نیست که ستم و تبعیض در مورد زنان قدیمی تر از سرمایه داری نسبتا جوان است.


• انگلس در اثر خود، تحت عنوان «منشاء خانواده، منشاء مالکیت خصوصی و منشاء دولت» اثبات می کند که ستم بر زنان با مناسبات اقتصادی در رابطه است.

• «در رابطه با تکثیر ثروت، از سوئی مقام و منزلت مردان در خانواده نسبت به زنان بالاتر می رود و از سوی دیگر، محرکه لازم پدید می آید تا مردان با سوء استفاده از مقام خویش در خانواده به تضییع (حقوق مادر) و کودکان بپردازند.»


• حتما نباید با همه تفاسیر انگلس موافق بود، ولی تحقیر و تخفیف زنان همواره با وابستگی اقتصادی آنان دست در دست می رود و این وابستگی همراه با مالکیت خصوصی پدید آمده است.


آرامگاه هدویگ دوم در برلین

3
زنها وابسته می مانند!

• اکنون در کاپیتالیسم به مناسبات وابستگی مبتنی بر پدرسالاری قدیم استمرار بخشیده می شود، چیزی که ظاهرا به نفع مردها ست، ولی واقعا به نفع نظام اقتصادی حاکم است.

• کار بازتولیدی بی اجر و مزد را، مثلا بزرگ کردن بچه و پرستاری از پیران را کماکان زنان بدوش می کشند.

• بیمه پرستاری از پیران و بیماران هم تغییری در این ماجرا پدید نیاورده است.

• این یکی از پدیده های خودویژه سرمایه داری واپسین است که مطالبات چپ ها را بی کوچکترین هراسی به خدمت می گیرد، اگر به نفع مثلا اقتصاد بیمه باشد.

• شرکت های بیمه ببرکت آن چاق و چله می شوند، عوامفریبی بر تخت می نشیند، ولی ساختارهای بنیادی جامعه دست نخورده می مانند و نهایتا آب از آب تکان نمی خورد.


• زنان بدلیل بدوش کشیدن کارهای پرستاری ضرور از پیران و کودکان و بیماران قادر به دیدن دوره های آموزشی و شرکت در زندگی مبتنی بر کار «رسمی» نمی شوند.


• همچنان و هنوز از این بن بست راه خروج بنیادی به بیرون وجود ندارد، البته هر از گاهی نجات استثنائی فردی میسر می شود.


• این یکی از ضعف های بزرگ جنبش زنان است که مطالبات مربوط به کودکستان ها و شیرخوارگاه ها را بطور مستمر و پیگیر برای بسیج زنان مورد استفاده قرار نمی دهد.

• در کشورهای منفردی، زنان به عدم وابستگی بیشتری دست یافته اند.
• در این جور کشورها زن ها باندازه کافی شیرخوارگاه و کودکستان در اختیار دارند.

• در آلمان تبلیغات کنسرواتیو کماکان مؤثرند که گویا دامن مادر بهترین شیرخوارگاه و کودکستان برای کودکان است.

• در این زمینه تحقیقات کافی صورت گرفته و اعلام شده که احساسات انسانی باید در رابطه با کودکان شیرخوار از الهیت مقدسش خارج و به مناسبات انسانی وارد شود.


• حتی در سال 1870 فمینیست تیزبینی به نام هدویگ دوم تشخیص داد که «از مادریت باید پیه هویت منسوب بدان جدا شود.»


• درست در همین عرصه ایدئولوژیکی که ظاهرا جنبش زنان در سال های 1960 پیشرفت هائی کسب کرده بود، امروزه ما شاهد احیای مناسبات قدرت کنسرواتیو هستیم.

• در دوره بحران مالی هر جا که سودی تصور می شود، مورد حمله قرار می گیرد.


• از انجا که زنان بطور سنتی ضعیف ترین حلقه زنجیر کار محسوب می شوند (کار بازتولید از قبیل بچه داری و مراقبت از بیماران و پیران کماکان کار محسوب نمی شود) می توانند در وابستگی حتی الامکان بی حد و حصر با حتی الامکان کمترین دستمزد نگه داشته شوند.


• چند ماه قبل، تقریبا بی سر و صدا، توانستند حق مخارج زندگی را به زیان زنان تغییر دهند، انگار نه انگار که زمانی جنبش زنانی وجود داشته است.
• طولی نمی کشد که قواعد مربوط به فراغت از کار در دوره حاملگی نیز در آلمان تغییر داده می شود، بی آنکه با مقاومتی جدی روبرو شود.

ادامه دارد

ماهی، ماهی است

ماهی، ماهی است

لئو لیونی
برگردان میم حجری
به یاد برادرم
حسین
و صداقت و صفای لایزالش!

• در برکه ای که در کنار جنگلی قرار داشت، بچه قورباغه ای و ماهی کوچولوئی در میان گیاهان آبزی زندگی می کردند.

• آندو دوست صمیمی یکدیگر بودند.

• یک روز صبح، بچه قورباغه متوجه شد که شب هنگام دو پای کوچک از بدنش بیرون آمده است.

• با خوشحالی گفت:
• «نگاه کن! نگاه کن! من قورباغه ام.»

• ماهی کوچولو گفت:
• «تو چطور می توانی قورباغه باشی، وقتی که تا همین دیروز مثل خود من ماهی بوده ای؟»

• بگو مگو بالا گرفت و آخر سر بچه قورباغه گفت:
• «ببین، دوست عزیز، قورباغه، قورباغه است و ماهی، ماهی است. کاری اش هم نمی شود کرد.»

• چند هفته بعد دو تا پای کوچک دیگر هم از قسمت جلوئی بدن او بیرون آمد و دم او رفته رفته کوتاهتر شد.

• و سرانجام در یکی از روزها، قورباغه راست راستکی ئی خود را از برکه بیرون کشاند و به مزرعه رساند.

• ماهی کوچولو که در این مدت بزرگتر شده بود، اغلب از خود می پرسید:
• «پس دوست چهارپای من کجا مانده؟»

• هفته ها پشت سر هم گذشتند و از قورباغه خبری نشد.

• تا اینکه .....

• یک روز صبح، صدای شیرجه ای بگوش رسید و گل های آبزی تکان خوردند.
• خودش بود.
• برگشته بود، شاد و خشنود.

• ماهی هیجانزده پرسید:
• «کجا بودی؟»

• قورباغه گفت:
• «در خشکی بودم. به خیلی جاها سر زدم و خیلی چیزهای عجیب و غریب دیدم.»

• ماهی پرسید:
• «چه چیزهای عجیب و غریبی دیدی؟»

• قورباغه با لحن اسرارآمیزی گفت:
• «پرنده ها را دیدم. پرنده ها را.»

• و سپس برای ماهی در باره پرنده ها صحبت کرد:
• «پرنده ها بال دارند. دو تا پا دارند و هزاران رنگ.»

• ماهی به حرف های رفیقش گوش می داد و تصور می کرد که پرنده ها ماهیان بزرگی اند که بدن شان از پرهای رنگارنگی پوشیده شده و می توانند پرواز کنند.

• ماهی بی صبرانه پرسید:
«دیگر چی دیدی؟»

• قورباغه گفت:
• «گاوها را دیدم. گاوها چهار تا پا داشتند، شاخ داشتند، علف می خوردند و پستان های پر شیر داشتند.
• و آدم ها را دیدم، زن ها را، مرد ها را و بچه ها را!
»

• او گفت و گفت و گفت تا اینکه تاریکی برکه را فرا گرفت.

• ولی ماهی شب تا سحر خوابش نبرد.

• سرش از نورها، رنگ ها و عکس های زیبا سرشار بود.

• آه !

• ای کاش او هم می توانست، مثل قورباغه به تماشای جهان زیبا برود!


• روزها پشت سر هم گذشتند، قورباغه رفت و ماهی تنها ماند.

• ماهی ماند، با رؤیاهایش از پرنده های پرنده، گاوهای چرنده و حیوانات حیرت انگیزی که لباس و شال و کفش و کلاه دارند و دوستش آنها را آدم می نامد!

• تا اینکه یک روز، ماهی تصمیم نهائی خود را گرفت:
• «من باید آنها را ببینم!»، با خود گفت.
• «هر چه بادا باد!»

• ضربه نیرومندی با دمش بر آب زد، تن خود را از برکه بر کند و با یک پرش به ساحل افکند.

• افتاد روی علف های خشک و گرم.

• هوا را گاز می زد، ولی نمی توانست نفس بکشد و حتی نمی توانست بجنبد.

• «کمک! کمک!»، داد زد.

• قورباغه که در آن نزدیکی ها مشغول شکار پروانه بود، صدای او را شنید.

• خود را به او رساند، از دم او گرفت و با بسیج همه توانش، او را دو باره در آب انداخت.

• ماهی لحظه ای سرش گیج رفت و سپس نفس عمیقی کشید.

• آب سرد و زلال به آبشش هایش جاری شد و او دوباره آرام گرفت و با تکان دادن دم خود، به چپ و راست و بالا و پایین شنا کرد.

• انوار آفتاب خود را به گیاهان آبزی می رساندند و لکه های رنگین نور ـ نرماهنگ ـ روی آب برکه پیش می رفتند.

• ماهی حالا فهمیده بود که دنیای خودش زیباترین دنیاها ست!

• روی آب آمد و بدوستش که روی برگ پهن نیلوفر آبی لم داده بود و تماشایش می کرد، لبخند زد و گفت:
• «حق با تو بود. ماهی، ماهی است!»

پایان