۱۳۹۰ اردیبهشت ۶, سه‌شنبه

«می‏ جوشد از نهادم آتشفشان ‏آواز» (2)

تحلیل واره ای بر تحلیلی تحت عنوان
«می‏ جوشد از نهادم آتشفشان ‏آواز» به قلم ناشناسی
سرچشمه: سایت بهزاد بزرگمهر
behzadbozorgmehr.blogspot.com

شین میم شین

حکم اول

• هرچه هست، شاعر رنج‏ها و شکنجه ‏ها ـ ناصرخسرو قبادیانی ـ نیز همچون کارل مارکس در نگرش دیالک‏ تیکی خود به تاریخ فرازپای آدمی آورده بود که «علم و عمل، مذهبِ من است!»:
• به عمل کار برآید به سخندانی نیست ...

• نویسنده محترم در این حکم، ضمن کشف وجه مشترک ناصر خسرو و کارل مارکس دو حکم متناقض را کنار هم می نهد:
• حکم «علم و عمل مذهب من است!»
• و حکم «به عمل کار برآید به سخندانی نیست!»

• بنظر نویسنده محترم ظاهرا این دو حکم نظر و موضع واحدی را بیان می دارند:
• ما نخست به تحلیل دیالک تیکی هر دو حکم می پردازیم تا ببینم که قضیه از چه قرار است:

1
حکم «علم و عمل، مذهبِ من است!»

• بانی این حکم، دیالک تیک تئوری و پراتیک را به شکل دیالک تیک علم و عمل بسط و تعمیم می دهد.
• در دیالک تیک علم و عمل و به عبارت دقیقتر تئوری و پراتیک، میان دو قطب تئوری و پرایتک وحدت و تضاد همزمان برقرار است.
• دو قطب دیالک تیکی یاد شده را از یکدیگر گریزی نیست.

• نه تئوری (علم) می تواند بدون پراتیک (عمل) پدید آید، به محک خورد و تدقیق شود و نه بدون تئوری (علم)، پراتیک می تواند صورت گیرد:

• کار هیمشه پیش اندیشیده و هدفمند است:
• به قول مارکس، عمله قبل از ساختن خانه (بر خلاف زنبور) مدل فکری خانه را در کله خود می سازد.

• در دیالک تیک تئوری و پراتیک ـ در تحلیل نهائی ـ نقش تعیین کننده از آن پراتیک است.


2
حکم «به عمل کار برآید به سخندانی نیست»

• بانی این حکم اما برعکس، دیالک تیک تئوری و پراتیک را، دیالک تیک سخندانی و عمل را تخریب می کند، تئوری (سخندانی) را هیچ می شمرد و دور می اندازد و پراتیک (عمل) را مطلق می کند و بسان پادشاهان مطلق العنان قرون وسطی بر تخت می نشاند.

• اگر متد و روش سخنگوی پیشین، دیالک تیکی است، متد و روش بانی این حکم، متافیزیکی (ضد دیالک تیکی) است.

• به او نمی توان خرده گرفت.
• چون تمیز تئوری از پراتیک در قرون وسطی خود از خردی خارق العاده خبر می دهد.
• اما به نویسنده ناشناس می توان خرده گرفت که علیرغم تکرار مکانیکی واژه مرده و بی محتوای دیالک تیک هنوز درک روشنی از آن ندارد.

حکم دوم
زهریِ شاعر اما حریر زربفتِ شعرش را نه از کارگاه وهمگینِ گمانمندی‏‏‏ های ابزورد و آبستره که از تاروپود ذوق و اندیشه برکشیده بود

• نویسنده محترم در این حکم مفاهیم ابزورد و ابستره را در مقابل مفاهیم ذوق و اندیشه مطرح می کند.

• ابستره یا انتزاعی (مجرد) نه ضد اندیشه، بلکه ضد دیالک تیکی کنکرت و یا مشخص است.

• ضد دیالک تیکی اندیشه (شعور، روح) را وجود (ماده، واقعیت عینی) تشکیل می دهد.

محمد زهری اگر شاعری مترقی بوده باشد، «حریر زربفت (؟) شعرش را» می بایستی از بطن واقعیت عینی (مثلا جامعه) بیرون کشد، نه از تار و پود ذوق و اندیشه (؟)

• بیرون کشیدن (استخراج) حریر زربفت شعر از ذوق و اندیشه صرف از سوی شاعری به معنی باور او به سوبژکتیویسم است که شیوه تفکری ارتجاعی و مردود است.

• احساس و ذوق و عاطفه در شعر بی تردید دخیل اند، ولی نه بمثابه عناصر تعیین کننده و اصلی، بلکه بیشتر به عنوان چاشنی.


• مراجعه کنید به دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت، سوبژکتیویسم.


حکم سوم
و آستانه‏ی فرافکنیِ او (محمد زهری) از هستی آفرینیِ کار و بینشمندی‏های آن بود.

• ما دو مفهوم «هستی آفرینی کار» و «بینش مندی های آن (کار؟)» را مورد تأمل قرار می دهیم:

• آیا منظور نویسنده محترم این است که کار آفریننده هستی است؟


• آیا منظور از هستی، واقعیت عینی است؟


• اگر چنین است، آیا واقعیت عینی را می توان خلق کرد، یعنی از نیستی به هستی آورد؟


• مگر در جهان بینی پیروان مارکس و انگلس قرار نبود که ماده خلق ناپذیر و فنا ناپذیر باشد، ازلی و ابدی باشد؟


• حتی هگل نقش و فونکسیون کار را علمی تر از نویسنده ناشناس تعریف و تعیین می کند:

• هگل بدرستی برای کار نقش تغییر فرم واقعیت عینی را قائل می شود.

• محتوای عینی ـ واقعی چیزها همان می ماند که همیشه بوده، فقط فرم و ساختار آنها ست که ببرکت کار، ببرکت دخول روح (انرژی روحی و فکری و جسمی انسانی) تغییر می یابد.


• آهن همان آهن همیشگی است.

• آهن پس از کار بر روی آن به چکش و میخ و داس تغییر فرم می یابد.
• کار آفریننده ماده نیست.
• کار تغییر دهنده فرم و ساختار ماده است.

• ساختار هر چیز را نحوه و نوع پیوند میان عناصر متشکله آن چیز تشکیل می دهد.

• فرق چکش و میخ و داس تنها و تنها در نحوه و نوع پیوندهای اتم های آهن است و بس.
• فرق چکش و میخ و داس تنها و تنها در ساختار و فرم چکش و میخ و داس است و بس.

• ماهیت همه آنها را اتم های آهن تشکیل می دهند.


• اما منظور از «بینش مندی های آن (کار؟)» کدام است؟
• مگر کار حاوی بینش است؟
• مگر کار شعورمند است؟
• مگر کار سوبژکت است که بینشمند باشد؟

• کار انرژی و نیروی روحی و فکری کارگر است.

• وسایل کار واسطه و میانجی میان سوبژکت و اوبژکت اند.

حکم چهارم
مگر نه اینکه کارل مارکس نیز در فرانگریِ زیباشناختی‏اش به هنر، کار را «سرچشمه‏ی احساسِ زیبایی» قلمداد کرده بود؟

• ما نمی دانیم مارکس کجا و در چه رابطه ای کار را سرچشمه احساس زیبائی نامیده است.
• رنگین کمان زیبا ست.
• انسان با تماشای رنگین کمان به احساس زیبائی دست می یابد، لذت روحی می برد، بی آنکه کاری کرده باشد.

• ما حق نداریم آیات این و آن را که احتمالا در موارد خاصی بیان شده اند، تعمیم دهیم.

• سرچشمه احساس زیبائی از رنگین کمان در بهترین حالت باید در دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت، در دیالک تیک رنگین کمان و لیاقت معرفتی تماشاگر جسته شود.

• اینکه کار سرچشمه لذت می تواند باشد، اینکه کار می تواند به انسان احساس خوشایندی القا کند، خود مشروط به چند و چون کار است.


• کار چه بسا به قول کارل مارکس معروف مخرب جسم و روح است.


• چیزها و پدیده ها نه بطور مجرد و انتزاعی، بلکه بطور مشخص قابل فهم و تفهیم اند.


• کار انتزاعی قابل تعریف نیست که سرچشمه احساس زیبائی باشد.

• کار چه بسا در جوامع طبقاتی به زجر و شکنجه بدل می شود:

• «که کار در نظرم چوب دار می آید!»
(از برزین آذرمهر، ستاینده بی همتای کار)


• مراجعه کنید به کار.

حکم پنجم
در برجسته‏ ترین فرازهای شعری زهری اما، این دیالک ‏تیکِ انسانِ پویشگر سختکوشِ اندیشه‏ ورز است که در کُنه و در سرشتِ تاریخ و گاه در فراسوهای آن، رخت برمی‏کشد و می ‏آید که نوستالژیِ پیشاتاریخِ خود را نه در «فردا و دیروزی که انبان‏ اش پر از هیچ است» (دفتر شعر گلایه، ص ٥٧) که در پس فردا و پساتاریخِ جهان به تیمار بنشیند:

• مفاهیمی که نویسنده ناشناس در این حکم بکار می برد، عبارتند از پیشاتاریخ، پساتاریخ، فردا و دیروزی که انبانش پر از هیچ است.

• تاریخ به چه معنی است؟


• تاریخ به روند توسعه و تکامل در طبیعت و جامعه اطلاق می شود.

• تاریخ به معنای محدود کلمه عبارت است از جریان روند عینی و در تنوع خود قانونمند توسعه و تکامل جامعه ازسطح نازل به سطح عالیتر که با حرکت نظام های اجتماعی (پیدایش، توسعه، سقوط نظام های اجتماعی و جایگزینی آنها توسط نظام نوتر) معنی واحدی دارد.

• واژه ماقبل تاریخ را کلاسیک ها به فرماسیون های ماقبل کمونیستی اطلاق کرده اند:

• گذار به فرماسیون اجتماعی ـ اقتصادی کمونیستی را گذار از ماقبل تاریخ به تاریخ حقیقی نامیده اند.

• چرا؟


• احتمالا به این دلیل که در فرماسیون های ماقبل کمونیستی، انسان مناسبات اجتماعی را بسان نریانی بدوش می کشد، ولی در جامعه کمونیستی روندهای عینی هستی اجتماعی را با کشف و شناخت قانونمندی های آن آگاهانه هدایت و رهبری می کند، یعنی تاریخ خود را بسان سوبژکت تاریخساز خود می سازد.


• جامعه کمونیستی نه دارالحمار، بلکه جامعه انسان های اندیشنده، شناسنده، آگاه و فعال است.


• حزب کمونیست هم ـ اگر می خواهد لیاقت حمل عنوان کمونیستی را داشته باشد ـ باید مجمع انسان های پیشرو آگاه باشد، مدلی برای جامعه فردا باشد.


• اما منظور از پسا تاریخ چیست که «این دیالک ‏تیکِ انسانِ پویشگر سختکوشِ اندیشه‏ ورز .... در پس فردا و پساتاریخِ جهان به تیمار می نشیند»؟

• پساتاریخ و یا پست هیستوریسم یکی از مقولات فلسفه امپریالیستی مد روز است:

• مفهوم «پست هیستوریسم» از پایان تاریخ سخن می گوید.


• پست هیستوریسم را نباید با پست مدرنیسم عوضی گرفت.

• پست مدرنیسم از پایان فلسفه تاریخ و یا از تحول فونکسیونی فلسفه تاریخ سخن می گوید.

• پست هیستوریسم را باید به مثابه کلیشه توضیحی فلسفه تاریخ تفسیر کرد.


مفهوم «پست هیستوریسم» به تعیین محتوای دوران می پردازد.

• مفهوم «پست هیستوریسم» اوضاع کنونی را پساتاریخ (مابعد تاریخ) تلقی می کند. (ویلم فلوسر)
• مفهوم «پست هیستوریسم» اوضاع کنونی را به مثابه کیفیت جدیدی از فرهنگ تصور می کند که در آن جهانتصویرها و شیوه های عمل پیشین دیگر دخیل نیستند و باید به دنبال جهانتصویرها و شیوه های عمل جدیدی گشت.

• پست هیستوریسم مدعی این نیست که دیگر حادثه ای در جهان رخ نخواهد داد.

• پست هیستوریسم بر آن است که در ساختار بنیادی جوامع غربی تحول ماهوی صورت نخواهد گرفت (گذار به فرماسیون سوسیالیستی صورت نخواهد گرفت. مترجم)

• در پست هیستوریسم انسان پست هیستوریستی (انسان ما بعد تاریخ) وارد صحنه می شود.


• مشهورترین کاراکتر پست هیستوریستی را فریدریش نیچه در اثر خود به نام «چنین گفت، زرتشت»، تحت عنوان «انسان آخرین» مطرح می سازد.


• نمایندگان پست هیستوریسم به شرح زیرند:

• اسوالد اشپنگلر، آرنولد گلن، دیتمار کامپر، ژان باو دریلا و فرانسیس فوکویاما.

• اکنون سؤال این است که نوینسده محترم از محتوای مفاهیمی که بکار می برد، واقعا خبر دارد؟

• او در هر حال برای اثبات صحت ادعای خود نقل قولی از محمد زهری می آورد:

نقل قول
• های انسان!
• شکوهِ روشنِ فرزانگی با تو
...
• رود را با رود پیوستی
• کوه را با جادوی قدرت چو مومی نرم کردی...
• کاش دل را نرم می ‏کردی
• تا نجوشد این همه سرچشمه ‏ی بیداد
• (دفتر گلایه، ص ١١۶)

• این نقل قول از محمد زهری به چه دلیلی باید بر صحت ادعای نوینسده ناشناس دلالت کند؟

• محمد زهری انسان را دارنده «شکوه روشن فرزانگی» می داند، خردمند می داند। که خود بهترین دلیل بر بطلان پست هیستوریسم است.

• انسان
در نظر محمد زهری طبیعت را بقدر شعور و شناخت و توانش رام خویش کرده و آرزو می کند که ایکاش دل انسان ها را نرم می کرد تا ستم نکنند.

• او از کدامین پیشاتاریخ و پسا تاریخ و امثالهم سخن گفته؟


• اما بگذریم.


• ما از جهان بینی محمد زهری بکلی بی خبریم.

• ولی آنچه از این فراز دستگیرمان می شود، عبارت از این است که او سرچشمه بیداد اجتماعی را سنگیندلی انسان ها می داند.

• نرمدلی و سنگیندلی احتمالا از مفاهیم قرون وسطی هستند.


• چنین مفاهیمی از دورانی خبر می دهند که انسان هنوز به ریشه های مادی و واقعی بیداد آگاه نیست.


• فکر کنیم که از شاعر این شعر هیچ نمی دانیم و بکوشیم تا آن را بطور اوبژکتیف تحلیل کنیم.


• آنگاه به این نتیجه خواهیم رسید که شاعر ریشه های بیداد اجتماعی را نه در مناسبات تولیدی حاکم، بلکه در سوبژکت انسانی بطور کلی می داند.


• این همان مکتب ارتجاعی سوبژکتیویسم خواهد بود که دست در دست با تفکر مذهبی می رود:

• هر آخوند عقب مانده ای نیز همین نظر را دارد:
• اگر آدم ها دلرحم و یا نرمدل باشند، بیداد از جامعه رخت می بندد.

• پس بیداد از آن رو ست که انسان ها شرورند و سنگیندل.


• دیگر کسی نمی خواهد بداند که چرا و چگونه انسان به گرگ انسان بدل می شود.

• دیگر کسی نمی خواهد بداند که ریشه های اجتماعی ـ اقتصادی سنگیندلی کدامند؟

• پای تلویزون ها می نشینیم به تماشای تصاویر فجیع ابوغریب ها و دخترکی و یا پسرکی بیست و چند ساله از تگزاس و یا ورامین را نشان مان می دهند که مظهر بی چون و چرا سنگیندلی اند.


• و نمی اندیشیم که چگونه انسان به جلاد انسان بدل می شود.

• و نمی انیدشیم که جلاد نه در شکم مادر، بل در جهنم جامعه تربیت می یابد، تا جهنمیت جامعه را بازتولید کند، بر ضد خود و همنوعان خود.

• دیدنی ها را می بینیم، ولی از دیدن حقایق پنهان در ورای دیدنی ها عاجزیم.


• از زمان ظهور مارکس و انگلس حداقل دیگر نمی توان سیستم اجتماعی مبتنی بر بیداد را به حال خود رها کرد و به یاوه های قرون وسطی چسبید.


• برای پیکار با بیداد، برای بر تخت نشستن هومانیسم (نرمدلی راستین و ماهوی) جامعه باید از ماقبل تاریخ برای همیشه وداع بگوید و تاریخ حقیقی بشریت آغاز شود.


• مناسبات اجتماعی مبتنی بر استثمار انسان بوسیله انسان باید قبض روح شود و بوسیله مناسبات اجتماعی نوین جایگزین گردد.


• در قلب مناسبات اجتماعی، به عبارت دقیقتر در قلب مناسبات تولیدی اما مناسبات مالکیت جا خوش کرده است و همین مناسبات منشاء اصلی شر است که باید نابود گردد.


با موعظه های اخلاقی نمی توان به پیکار بیداد رفت و شرمگین از شکست به خانه بر نگشت.

ادامه دارد

۱ نظر: