۱۳۹۰ فروردین ۱۲, جمعه

جهان و جهان بینی هوشنگ ابتهاج (4)

امیر هوشنگ ابتهاج (سایه) (6 اسفند 1306)
تحلیل واره ای از
شین میم شین


تشویش

• بنشینیم و بیندیشیم!
• این همه با هم بیگانه
• این همه دوری و بیزاری
• به کجا آیا خواهیم رسید آخر؟
• و چه خواهد آمد بر سر ما با این دل های پراکنده؟

• جنگلی بودیم:
• شاخه در شاخه، همه آغوش
• ریشه در ریشه، همه پیوند
• وینک، انبوه درختانی تنهاییم.

• مهربانی ـ به دل بسته ما ـ مرغی است
• کز قفس در نگشادیمش

• و به عذری که فضایی نیست،

• و اندر این باغ خزان خورده
• جز سموم ستم آورده، هوایی نیست،
• ره پرواز ندادیمش.

• هستی ما که چو آیینه
• تنگ بر سینه فشردیمش از وحشت سنگ انداز،
• نه صفا و نه تماشا، به چه کار آمد؟

• دشمنی دل ها را با کین خوگر کرد
• دست ها با دشنه همدستان گشتند
• و زمین از بدخواهی به ستوه آمد
• ای دریغا که دگر دشمن رفت از یاد
• و اینک از سینه دوست
• خون فرو می ریزد!

• دوست، کاندر بر وی گریه انباشته را نتوانی سر داد،
• چه توان گفتش؟
• بیگانه ست.

• و سرایی،
• که به چشم انداز پنجره اش نیست درختی
• که بر آن، مرغی
• به فغان تو دهد پاسخ،
• زندان است.

• من به عهدی که بدی مقبول،
• و توانایی دانایی است،
• با تو از خوبی می گویم
• از تو دانایی می جویم

• خوب من!
• دانایی را بنشان بر تخت
• و توانایی را حلقه به گوشش کن!

• من به عهدی که وفاداری
• داستانی است ملال آور،
• و ابلهی نیست دگر، افسوس!
• داشتن جنگ برادرها را باور،


• آشتی را،

• به امیدی که خود فرمان خواهد راند،
• می کنم تلقین
• و اندر این فتنه بی تدبیر
• با چه دلشوره و بیمی نگرانم من.

• این همه با هم بیگانه
• این همه دوری و بیزاری
• به کجا آیا خواهیم رسید آخر؟
• و چه خواهد آمد بر سر ما با این دل های پراکنده؟

• بنشینیم و بیاندیشیم!!


تحلیل واره ای بر شعر
«تشویش»

• سایه با گزینش مفهوم «تشویش» در پی ابلاغ چیست؟
• تشویش در قاموس سایه به چه معنی است؟
• شاید به معنی نگرانی است.
• شاید به معنی دلهره، دلآزردگی و دلآشفتگی است.

• شاعر نگران از چیست؟

• دل آزرده از کیست؟
• دلآشفته از چه رو ست؟

• ما باید در طی تحلیل این شعر به این سؤالات سمج جوابی بجوئیم.


حکم اول
بنشینیم و بیندیشیم!

• مفاهیمی که سایه در این حکم بکار می برد، عبارتند از «نشستن » و «اندیشیدن»

1
مفهوم «نشستن»

• برای درک معنی مفهوم «نشستن» باید قرینه دیالک تیکی آن را پیدا کنیم:
• ایستادن، حرکت و جنبش را.

• سایه دیالک تیک حرکت و سکون را به شکل دیالک تیک جنبیدن و نشستن بسط و تعمیم می دهد.


• بنظر او برای هماندیشی باید کنار هم و یا رو به روی هم نشست.

• در روند تلاش و تقلا نمی توان به هماندیشی پرداخت.

• از کدامین تجارب تلخ تاریخی اما این مفهوم ساده و آشنا آب می خورد؟
• چه پیش آمده بود که نیاکان سایه به صدور این پیشنهاد پرداختند؟
• بنشینیم رو به روی هم!

• چه توحشی آنان را به این راه حل غریزی رهنمون شده بود؟

بنشینیم بدان معنی است که دست از «کار» برداریم.
• کدام «کار»؟

• دریدن یکدیگر؟

• تخریب خانه مادی و معنوی یکدیگر؟
• ریختن آبروی یکدیگر؟
• کندن چاه بر سر راه یکدیگر؟

• بنشینیم بدان معنی است که دست از جدال و خصومت و کشمکش و چالش بشوئیم.
• بنشینیم بدان معنی است که حداقل برای لحظه ای رو به روی هم بنشینیم و در چشم همدیگر بنگریم.

• در چشم همدیگر بنگریم، به این امید که اخوت و نوعیت مشترک فی مابین را بازشناسیم، از بی رحمی بی لگام و بی حساب در حق یکدیگر شرم کنیم.

• بنشینیم و به جای شلیک به سوی یکدیگر، به حرف همدیگر گوش بدهیم، با درد همدیگر آشنا شویم.

• مفاهیم ساده چه بسا گنجی از معنی در دل تنگ خویش نهان کرده اند و در انتظار بنی بشر نشسته اند که بنشیند و به تأملی شکیبمند آنها را کشف و افشا کند.

2
مفهوم «اندیشیدن»

• منظور سایه از اندیشیدن چیست؟

• اندیشیدن و یا تفکر عالی ترین فرم کردوکار روانی انسان است که ماهیتش در انعکاس مفهومی خواص عام، ماهوی و قانونمند اشیاء و روندهای واقعیت عینی است.


• تفکر مواد حاصل از تجربه حسی را که در آن عام و خاص و منفرد، ماهوی و غیرماهوی، ضروری و تصادفی در فرم های مختلف در هم آمیخته اند، مورد حلاجی قرار می دهد.

• تفکر از این تلنبار درهم برهم بی تمایز، بکمک سلسله ای از عملیات تحلیلی ـ ترکیبی و قبل از همه بکمک انتزاع و تعمیم به عمده کردن عام، ماهوی و قانونمند دست می زند و آنها را درقالب مفاهیم مجرد (انتزاعی) می ریزد.


• تفکر ـ بدین طریق ـ بویژه بکمک انتزاع و تعمیم از واقعیت عینی تصاویر معینی در شعور انسان ها بوجود می آورد.


• تفکر عبارت است از شناخت عقلی و باواسطه، یعنی بکمک مفاهیم، قضاوت ها، تئوری ها و غیره.


• نه خود سایه و نه اکثریت قریب به اتفاق بشریت قادر به تفکر به معنی حقیقی کلمه اند و درد درست در همین معضل دیرنده است.

• بانی این مفهوم، روند تفکر را ساده می کند و تا حد گفت و گو، شناخت منافع و معضلات یکدیگر تنزل می دهد، که بالاخره بهتر از هیچ است.

• بنظر بانی این مفهوم، سازش و چالش و وحدت و ستیز انسان ها بی وساطت تئوری صورت می گیرد، بی وساطت ایدئولوژی صورت می گیرد.


• بنظر او، نشستن رو در روی هم همان، گفت و گو با هم (اندیشیدن در قاموس او) همان و حل معضلات واقعا موجود همان.


• هسته معقول این مفهوم عبارت از این است که ببرکت گفت و گو می توان به تعدیل برخی از تضادها و تصحیح فرم حل آنها نایل آمد.


حکم دوم
این همه با هم بیگانه

• سایه با مفهوم «بیگانه»، دیالک تیک دوست و دشمن را به شکل دیالک تیک آشنا و بیگانه بسط و تعمیم می دهد.

• بسط و تعمیم دیالک تیک دوست و دشمن به شکل دیالک تیک آشنا و بیگانه در ادبیات کلاسیک ایران شیوع فراگیر دارد و از سر تا پای آن طرز تفکر فئودالی عربده می کشد.


• برای تفکر فئودالی دوست و دشمن با معیار جغرافیائی (دوری و نزدیکی جغرافیائی) تعیین می شود.

• دوست کسی است که من او را هر روز می بینم و با او به هر مصیبتی هم که باشد، همزیستی می کنم.
• دشمن کسی است که من نمی شناسمش.

• سایه با مفهوم «اینهمه با هم بیگانه» تحیر خود را از ابعاد بیگانگی در جامعه نشان خواننده می دهد.
• او مفهوم «اینهمه با هم بیگانه» را چنان بر زبان می راند که گوئی یک پدیده مطلقا ملی (ایرانی) است و ملل دیگر نه بیگانه، بل آشنا با یکدیگرند.

• ظاهرا بنظر سایه «بیگانگی انسان ها» (خصومت و دشمنی انسان ها) امری صرفا سوبژکتیف است.
• او هنوز به کنه این پدیده پی نبرده است.

• او احتمالا بسان ایدئالیست ها برای چیزها، پدیده ها و سیستم ها منشاء روحی (سوبژکتیف) قائل است.


• این طرز تفکر سایه، ماهیتا همان طرز تفکر مذهبی دیرآشنا ست.

• این همان طرز تفکری است که انسان ها را بر بنیان باور و عقیده مذهبی طبقه بندی می کند.

• این ماهیتا همان طرز تفکری است که معیار دوستی و دشمنی را در عقیده مذهبی (در عناصر سوبژکتیف) می جوید و به خورد مردم می دهد.


• بنظر این طرز تفکر، اگر همه انسان ها به دین واحدی بگروند، تضادهای اجتماعی ـ اقتصادی رخت برخواهند بست و بهشت برین بر دوزخ زمین پدید خواهد آمد.


• با باور به همین طرز تفکر است که تحت لفافه باور مذهبی میلیون ها انسان قلع و قمع شده اند و از بهشت موعود بر کره ارض تا چشم کار می کند، هنوز اثری نیست.


• شکی نیست که دوستی و دشمنی انسان ها علل سوبژکتیف نیز دارد.
• ولی واقعیت این است که هستی از ذره تا کهکشان فقط در داربست دیالک تیکی وجود دارد.

• دوستی و دشمنی نیز در پیوند دیالک تیکی با هم قرار دارند و علل دوستی و دشمنی نیز در دیالک تیک اوبژکتیف ـ سوبژکتیف عمل می کنند.

• در دیالک تیک اوبژکتیف ـ سوبژکتیف، در دیالک تیک وجود و شعور، نقش تعیین کننده از آن اوبژکتیف (وجود) است.
• بیگانگی انسان ها از یکدیگر، به زبان فلسفی اختلافات طبقاتی ـ قبل از همه ـ علت اوبژکتیف (عینی) دارد.

• قرار داشتن در جایگاه اجتماعی معین، کارگر و رعیت و برده بودن (وجود اجتماعی)، طرز تفکر پرولتری، دهقانی و بردگی (شعور اجتماعی) را به دنبال می آورد.


حکم سوم

• این همه دوری و بیزاری

• به کجا آیا خواهیم رسید آخر؟
• و چه خواهد آمد بر سر ما با این دل های پراکنده؟

• سؤال سایه دردمند این است که با اینهمه بیگانگی، دوری و بیزاری چه آخر و عاقبتی خواهیم داشت؟

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر