۱۴۰۱ آذر ۹, چهارشنبه

کلنجار ایده ئولوژیکی با همنوع (۱۶۶)


 
میم حجری



درنگی در عالم نباتات

درختان
مثل جانوران و آدمیان
موجودات زنده ای اند.
ریشه های درختان هم
تحت فرمان درختانند.
اعضا و اجزای نباتات
خودسر نیستند.
اندام نباتات هم
از سلول های نباتی تشکیل یافته اند
و
تحت فرمان «مغز» نباتات اند.
ما هنوز نباتات را نمی شناسیم.
اکنون
پژوهش های امپیریکی ـ علمی عظیمی
در زمینه زبان درختان و رمزگشایی از علائم زبانی درختان
صورت می گیرند.
شاخه ها را از جدایی گر غم است
ریشه ها را دست در دست هم است.
سایه



طنز آلمانی
هزینه فقرا برای ما
مرتب محاسبه می شود.
کسی اما اعتنایی به هزینه اغنیا برای ما
ندارد.

آره.
وقتی می خواهند
۵۰ یورو به حقوق بازنشستگی پیران و یا به کمک اجتماعی بیکاران جامعه اضافه کنند
کلی
کشمکش در پارلمان ها و رسانه ها صورت می گیرد.
ولی وقتی کنسرن ها
سودهای نجومی چندین میلیارد یورویی خود را به رخ خلایق می کشند
احدی اعتراضی ندارد.
امیر قطر
به کارگران خارجی
ساعتی دو و نیم دلار دستمزد می دهد
صحبت از کشته شدن ۱۵۰۰ کارگر در راه ساختن استادیوم فوتبال در بین است.
اما برای دیوید بکم
۱۸۰ میلیون دلار میدهد تا عکسی از او در قایقی و یا در جوار شتری بگیرد و منتشر کند


هنر نزد جنقوریان است و بس. به فکر احدی حتی نمی رسد که خرما به قلاب ببندد و به صید اسکناس برود

قالیچه بخشی
در ایران سابقه ای دیرین دارد.
دختران رضاشاه هم قالیچه ای با عکس هیتلر به او برده بودند.
او هم به ازای قالیچه دریافتی
عکسی از خود به انها داده بود


چرا.
اگر درخت لازم بداند
ساقه که سهل است.
کل تنه اش را به چوب خشک تبدیل می کند که به آذرخشی و یا حتی به تابش آفتابی
شعله ور می شود




اگر نتوانم آزادی و عدالت را یک جا داشته باشم و من مجبور باشم میان این دو یکی را انتخاب کنم؛ آزادی را انتخاب می‌کنم تا بتوانم به بی‌عدالتی اعتراض کنم...
آلبر_کامو

تو می خواهی با اعتراض خودنمایانه ات
دختربازی کنی.
هدف اصلی تو عیاشی است.
تو
نه
معنی آزادی را می دانی.
و
نه
معنی عدالت را
تو ف
قط خودشیفته بی سوادی هستی و بس.



چرا؟
تیم جنقوری
به لحاظ کیفیت بازی فرقی با تیم های دیگر ندارد.
همین طارمی در تیم پورتو پرتغال از استارهای جهانی است.
بیشترین گلها را زده
گل زدن در فوتبال
بسته به دیالک تیک ضرورت و تصادف صورت میگیرد.
متخصصین فوتبال
کیفیت بازیکنان جنقوری را برتر از بازیکنان امریکا ارزیابی می کنند.


عشق
وقتی خوشنود است که قادر باشد چیزی ببخشد
اما
نفس
وقتی خوشنود است
که چیزی بستاند.
الناز


عاشقان
بخشندگانند
و
نه
عشق.

دلیل بخشندگی عاشقان
هم
ستاندن کام از معشوقان است.
یعنی
ارضای حوایج غریزی ـ نفسانی و مادی و روحی و فکری و عاطفی است
دیالک تیک داد و ستد
یونیورسال ترین دیالک تیک هستی است
که
شامل حال همه چیز هستی
از ذرات تا کاینات می شود.
در قاموس سعدی
حتی
شامل حال خدا می شود:
بهشت جای بخشندگان است.
اگر کسی توان بخشش نداشته باشد
جایش در جهنم است و بس.
فقرا در جامعه ـ فلسفه سعدی
همه ازد م اهل دوزخ اند.


نماد حکومت از پرچم
اولا نماد حکومت را تعریف کرده اند و نه حذف.
ثانیا این کار را نه فدراسیون فوتبال امریکا بلکه اوپوزیسیون جنقوری کرده است.


عشق را در دل خود پاس دار
زندگی بدون عشق مثل باغ، بدون گل ها و آفتاب است.
اسکار وایلد

عشق
کسب و کار مجانین است.
جاوید باد دوستی
جاویدتر باد رفاقت




عجب خرافاتی تحصیلکرده های دانشگاه های فرانسه دارند.
عیران
اصلا ملت ندارد
تا کسی بدان پشت و یا رو بکند.
به همین دلیل
اجامر جنقوری
امت ساخته اند.
به امت هم فقط میتوان پارس کرد




پرولتاریا
به کارگران صنعتی اطلاق می شود
که
پیشرفته ترین قشر زحمتکشان
و
پیشاهنگ توده اند.
البته اینجا بحث بر سر اعتیاد نیست.
اینجا بحث بر سر افسردگی است.
اعتیاد فقط به عنوان اسباب غلبه بر افسردگی
مثال زده شده است.


وقتی بر آنی که همه چیز از دست رفته است
به درختان بیندش که همه ساله برگ های شان را از دست می دهند
اما علیرغم ان
ایستا می مانند و روزهای بهتر را انتظار می کشند.
فرنگی

هی فرنگی
قیاس به نفس مفرما.
درختان
خر نیستند، بلکه خیلی هم خردمندند.
درختان نه تنها برگ ها را با خودداری از ارسال اب و جذب کلروفیل (سبزینه)
زرد می کنند و می خشکانند و می اندازند،
بلکه تنه و شاخه ها را
حتی
تشنه لب می گذارند.
چون اگر چنین نکنند
در سرمای یخبندان
یخ می زنند و منفجر می شوند.
انتظار منفعل و پاسیو
نه
کسب و کار درختان
بلکه کسب و کار خران دو پا است.
با پوش از خران که خر نیستند.


آخرالزمان است. رهبران و سیاستمداران خفته در خاورانند و کمدین ها و بوکس بازها و کشتی گیران و فوتبالیست ها سیاستمداران اند. به کجای انی طویله میتوان اویخت پالان را؟


خود تو
فقط خود تو
قادر به تغییر زندگی خود هستی
فرنگی

انسان به تنهایی
صدهزار بار ضعیف تر از نباتات و جانوران است.
نباتات و جانوران
برای زنده ماندن
به انواع مختلف همکاری با همدیگر و حتی با انسان ها
تن در می دهند.
تحول زندگی فردی
فقط و فقط
در پرتو تحول جامعتی میسر می شود.
در دیالک تیک فرد و جامعه
نقش تعیین کننده از ان جامعه است.
بی انکه فرد هیچکاره و هیچ واره باشد.
بدون انقلاب اجتماعی
رهایش فردی
محال است
و
بدون تشکل توده تحت پرچم سوبزکت تاریخ
انقلاب اجتماعی محال است



آخرالزمان است:
پس از ۴۳ سال تربیت اسلامی خلایق نه دین دارند و نه ایمان.
حتی از سوراخ حرم امامان با خرما اسکناس بیرون می کشند.

طرف یه دستش باتومه با یه دست دیگه شیرینی به مردم تعارف میکنه آدمو یاد پورن باحجاب میندازه که زنه حجابش کامله ولی یه کیر تا نای تو حلقشه
حنا

در زبان آلمانی
دیالک تیک شلاق و شیرینی
در این جور مواقع به خدمت گرفته می شود.


علم ديدگاهش را با توجه به "مشاهدات" بيان می‌كند،
در حالی كه:
مذهب، مشاهدات را برای حفظ باورهايش "انكار" می‌كند
تابان

نه.
موضوع علم با موضوع مذهب
تفاوت عظیمی دارد.
موضوع علوم جزئیات اند.
مثال:
موضوع شیمی
اتم است
موضوع فیزیک
مولکول
موضوع زیست شناسی
سلول.
موضوع هنر و علم الاساطیر و دین و فلسفه
اما
کل هستی است.



زباله ها بقیه را جزو مردم محسوب نمی دارند.
کبوتر با کبوتر باز با باز
کند هر لاشخوری با لاشه پرواز


انقلاب علمی و فنی
نظری شخصی از خودم:
سازمان دهی مؤثر تولید و بهسازی مستمر خواص آن به واسطه انسان ها
جزئی از اوولوسیون است.
سرعت و سمت و سوی توسعه علمی ـ فنی وابسته به شرایط برخورد تاریخی ـ مشخص میان انسان ها ست.
حریف فرنگی

نه.
ما همیشه با دیالک تیک اوولوسیون و روولوسیون سر و کار داریم:
اگر توسعه تدریجی نیروهای مولده به حد عینی معینی برسد، به طور ناگهانی انقلابات مادی مثلا انقلابات صنعتی، فنی، علمی ـ فنی صورت می گیرند.
صورت هم گرفته اند.
اگر دیالک تیک نیروهای مولده و مناسبات تولیدی عدم انطباق با همدیگر را از دست بدهند.
مثلا اگر مناسبات تولیدی کهنه و عقب مانده برای نیروهای مولده رشدیافته و پیشرفته تنگ گردد،
شرایط عینی برای انقلابات اجتماعی فراهم می آید.


تیم های ملی کذایی فوتبال
نه شعور ملی دارند
نه تبار ملی دارند
و
نه اصلا ملی اند.
از ۲۶ فوتبالیست کانادا در جام جهانی
فقط دو نفرشان کانادایی اند.
بخش اعظم استارهای فوتبال
از مستعمراتند
و
برده زادگانند
که
نخست خر و بعد میلیونر شده اند.
به رنگ پوست شان بنگری دو زاری کج و کوله ات می افتد.
فوتبال
مثل مذهب
برای فرستادن خلایق
به دنبال نخود سیاه است.
طبقات حاکمه
افراد را مسخ و استار میکند و به خدمت می گیرد.

اگر بتوانید به مگسان بفهمانید که گل بهتر از گه است
می توانید به خاینان هم بفهمانید که کشور بهتر از ثروت است.
حریف
اولا
خادم و خاین
اصولا و اساسا
رابطه دیالک تیکی با هم دارند
و
نه رابطه دوئالیستی.
این بدان معنی است که هر خادمی نسبت به منافع کسی
ضمنا خاینی نسبت به منافع کس دیگری است
و
هر خاینی نسبت به منافع کسی
ضمنا خادمی نسبت به منافع کسی دیگر است.

یعنی
خدمت و خیانت
نسبی اند و نه مطلق.
ثانیا
بسط دادن مسائل جامعتی به طبیعت و یا برعکس
برای اثبات نظر خود
فاقد اعتبار علمی است.
ثالثا
مگسان
مهم ترین رفتگران و ضد عفونی کنندگان طبیعت و جامعه اند.
مگسان نه شبیه خاینان کذایی
بلکه شبیه زحمتکشان، رفتگران، چاه مستارح خالی کنان اند.
اگر مگس و کرکس و کفتار و کلاغ و غیره نبود
طبیعت و جامعه در خود می گندید.
مگس میتواند در عرض چند ساعت
لاشه فیلی را از بین ببرد و طبیعت را ضد عفونی کند.
مگسان نیاکان ما هستند و خادمان بی نظیر بشریت و طبیعت اند.
ضمنا
کشور هم در تحلیل نهایی همان ثروت است.
کشور نفت و گاز و غیره است که به دلار تبدیل می شود و به کیسه خلیفه می ریزد.
کشور مال مردم نیست.
کشور مال طبقات حاکمه است که اقلیتی انگشت شمار و انگل و استثمارگرند.



درنگی در محتوای فوتبال

شما
منظور رسانه های انگلستان
را
هم
نفهمیده اید.

فوتبال
فرمی از جنگ است
و
جنگ
دیالک تیکی از حمله و دفاع
از سویی
و
دیالک تیکی از استراتژی و تاکتیک
از سوی دیگر
است.

ضمنا
گسست انگلیس از اتحادیه اروپا
درست به دلیل تفاوت انگلیس با بقیه دول امپریالیستی است.

انگلیس
سودای همکاری با امریکا
برای جنگ بر ضد ج. خ. چین
را
در سر دارد
و
استرالیا را هم به همراه اورده است.
البته بقیه دول امپریالیستی
هم به حمایت از این سه برخاسته اند.


چرا معترضان و ناراضیان را در ایران با گلوله جنگی
می کشند و چرا با تفنگ ساچمه ای به چشم معترضان جهت کور کردن آنها شلیک می کنند؟ مگر مطالبهٔ حقوق اولیه انسانی جوابش مرگ و کور شدن است؟!
پروا

مشخصه مشترک مهم فاشیسم و فوندامنتالیسم و اولیگارشیسم
خردستیزی و خلق ستیزی سرشته به فاناتیسم است.
این جریانات
جریانات زدن به سیم آخرند:
نازیسم (فاشیسم آلمان)
برای جامعه المان
دو راه بیش در پیش نگذاشته بود:
یا پیروزی بر بشریت و تشکیل رایش هزارساله فاشیسم
و
یا سقوط نژاد عنتر آلمان
به اسفل السافلین.
هیتلر در اواخر حکومتش
حتی کودکان مردم را و پیران و بیماران را مسلح کرد تا به مقابله با ارتش سرخ بپردازند.
بعد
همراه زن جوانش دست به خودکشی زد
و
سوزاندن جنازه شان را دستور داد
و
گوبلز و زنش
۷ و یا ۸ بچه خردسال خود را مسموم کردند و بعد گلوله در شقیقه خود خالی کردند.
فاشیسم و فوندامنتالیسم
کنه واره است
که
هم کندنش
خطرناک است
و
هم ماندنش.
فاشیسم و فوندامنتالیس
با رفتن به قهقرا
جامعه را هم به همراه خود می برد.


موجیم و وصل ما ، از خود بریدن است
ساحل بهانه ای است ، رفتن رسیدن است
تا شعله در سریم ، پروانه اخگریم
شمعیم و اشک ما ،در خود چکیدن است
ما مرغ بی پریم ، از فوج دیگریم
پرواز بال ما ، در خون تپیدن است
پر می کشیم و بال ، بر پرده ی خیال
اعجاز ذوق ما ، در پر کشیدن است
(قیصر_امین_پور)

موجیم و وصل ما ، از خود بریدن است
ساحل بهانه ای است ، رفتن رسیدن است
قیصر امین پور

شعر هم وسیله است
ولی چه بسا وسیله ای برای خردستیزی و خر پروری است.
مش قیصر.
حتی برای خر
مقصد
بهانه نیست.
چه رسد به بشر.
دیالک تیک رهرو ـ راه ـ مقصد
صرفنظرناپذیر و خدشه ناپذیر است.
رفتن
فی نفسه
تعیین کننده نیست.
رفتن بدون تعیین پیشاپیش مقصد
آب در هاون کوبیدن است.
نشانه خریت و خردستیزی
و
ناشی از خریت و خردستیزی است
اگر اسباب عوامفریبی نباشد.
اگر توطئه امپریالیسم نباشد.
شعار بحث پس از مرگ شاه
توطئه ـ شعار فوندامنتالیسم (خمینیسم) بود
و
شعار بحث پس از مرگ شیخ
ترفندی برای جا زدن گنجشک ارتجاعی ـ امپریالیستی به عنوان بلبل انقلابی است



۴۳ سال تو هر فرصتی که دست داد دور هم جمع شدید و فریاد مرگ بر هرکی که به منافعتون کمک نمی کرد سر دادید و حالا بومرنگ برگشته سمت خودتون و یه ایران داره فریاد مرگ بر خود شما رو سر میده
سایه

برای شناخت فوندامنتالیسم شیعی و سنی
باید فاشیسم را شناخت.
استالین
با هیتلر پیمان عدم تجاوز به خاک یکدیگر را بسته بود و با خیال راحت خوابیده بود
و
باورش نمی شد که هیتلر زیر قولش بزند.

این زباله ها به مدد امپریالیسم روی کار آمده اند
اینها به امپریالیسم قول داده بودند که اگر روی کار آیند
حزب توده را ریشه کن می کنند.
به وعده خود وفا هم کردند.
به همین دلیل
امپریالیسم فرمان فرار به شاه داد
و
شاه قدرت را دو دستی تقدیم اینها کرد.
میر حسین موسوی شب عاشورای حزب توده
در صدا و سیما
خطاب به امپریالیسم گفت:
ما به عهد خود با شما وفا کردیم
پس شما هم از ما حمایت کنید.

امپریالیسم
اما
نمی دانست که فوندامنتالیسم
همشیره فاشیسم است:
فقط آنتی کمونیست نیست.
آنتی امپریالیست هم است.

چرچیل هم از هیتلر و موسولینی خیلی خوشش می آمد
چون هر دو آنتی کمونیست بودند.
بعد که لندن شب و روز بمباران شد
به هوش آمد و دو زاری اش افتاد.

سران امپریالیسم امریکا هم وقتی که برج های دو قلو توسط اجامر رفیق جانجانی شان
بن لادن
با خاک یکسان شد
فهمیدند که حمایت از فوندامنتالیسم و شکست دادن ارتش سرخ در افغانستان
پرروردن مار در آستین بوده است

این شعر نیست!
فاطمه شمس
این شعر نیست
مشتی خون است،
پاشیده بر روزنامه‌های لال دکّه‌های پایتخت.
شکلی از پرتاب است
پرتاب شدن ناگهانی دخترکان سرکش
از پشت‌بام‌های خیابان‌های فرعی انقلاب.
این شعر نیست
اعتراف اجباری یک شاهد عینی است
از حجم زوال زبان در روایت شلیک‌های پی ‌در ‌پی
کرم چاقی در این شعر راه می‌رود
و موریانه‌ها را یکی یکی از صورت کلمه‌ها می‌بلعد
کلمه‌های شکنجه‌ شده‌ی مدفون زیر تل انبوهی از خون.
این شعر نیست
احشای بدن ده ساله‌ای است
که می‌خواست روزی خدای رنگین‌کمان را اختراع کند
زنجیره‌ای است از تپیدگی بدن‌های پاره پاره در گورهای گمنام
گیس‌های بریده
گونه‌های خراشیده
شب که از نیمه بگذرد،
کلمه‌ها بی‌رحمانه به هم تجاوز خواهند کرد
روی هم اسلحه‌ خواهند کشید
افعال ماضی و حال‌های مضارع را به گروگان خواهند گرفت
و گیج‌گاه قیدهای زمان و مکان را با گلوله‌های جنگی نشانه خواهند رفت.
این شعر نیست
تن مجروح پانزده ساله‌ای‌ است چرکین از تجاوزهای پی ‌در‌ پی
سر شکافته‌ی دخترکی آوازه‌خوان است با کلماتی له شده در گلو
سینه‌ی دریده‌ی کارگری زندانی است
که تا آخرین ضربه به شکنجه‌گرش می‌خندید.
این شعر نیست
داستان زندگی قاتلی است که با خون‌بهای شاعران سرکش
هر شب نان تازه به خانه می‌آورد
به صبح نرسیده، نعش کلمات روی دست این صفحه‌های سفید خواهد ماند
و یکی یکی در گور دسته‌جمعی تنگی با حشرات فربه‌ شده به خواب ابدی فرو خواهند رفت.
این شعر نیست
هفته‌هاست این‌جا کلمه‌ها را از پاها آویزان کرده‌اند
دست‌های استعاره و نور را به نرده‌های آهنی قفل کرده‌اند
و آب را از حنجره‌ی زبان خشک سرود دریغ… دریغ… دریغ.
این کلمات هم مثل ما دست‌هایشان خالی بود
و مشت‌شان پُر از سنگ بود
و تن‌هاشان عریان، چون لحظه‌ی‌ زاده شدن از بطن زبان مادری.
این شعر نیست که در دهان من می‌دود
نوسان نظم رنجی است که زخمی و برهنه در خیابان‌های شهر می‌دود
و پای دکّه‌‌ی روزنامه‌فروشی به زمین می‌افتد.
* فاطمه شمس، شاعر، نویسنده، و پژوهش‌گر حوزه‌ی ادبیات فارسی است. او اکنون استادیار ادبیات فارسی، زبان‌ها و تمدن‌های خاورنزدیک در دانشگاه پنسیلوانیا می‌باشد. از فاطمه شمس دو مجموعه شعر با عنوان «۸۸» و «نوشتن در مه» منتشر شده است. او در اشعار خود به مضماین سیاسی - اجتماعی چون تبعید، مهاجرت، جنگ، روابط انسانی، جنسیت، و تابوهای اجتماعی، می‌پردازد.


ادامه دارد.

فرهنگ مفاهیم سیاسی (ص) صادرات


 
هیئت تحریریه کلکتیو

برگردان 

شین میم شین

 

۱

·    صادرات به فروش کالاهایی اطلاق می شود که در اقتصاد ملی خود تهیه و تولید می شود، ولی ارزش شان در خارج از کشور تحقق می یابد.

 

۲

·    صادرات، بیانگر تقسیم کار بین المللی است.

 

۳

·    کل صادرات علاوه بر کالاها، شامل حال کردوکارهای زیر نیز می شود:

 

الف

·    تعمیر کالاهای معینی در خارج از کشور (پاسیو)

 

ب

·    تعمیر کالاهای خارجی معینی در داخل کشور (اکتیو)

 

پ

·    مونتاژ کالای معینی

 

ت

·    هزینه های امتداد (پروژکسیون)

 

ث

·    تکمیل هواپیماها، کشتی ها و غیره در خارج از کشور.

 

ج

·    صادرات سافت ور

 

ح

·    فروش فیلم ها، پانت ها و کالاهایی که در خارج از کشور تولید شده اند و بدون تغییر مجددا صادر می شوند (بازصدور)

 

۴

·    در پلنوم ۸ حزب سوسیالیستی متحده آلمان، صادرات کالاهای زیر که ارزش صادراتی عالی تر داشته اند، در دستور روز قرار داده می شوند:

 

الف

·    موجدات ماشین سازی

ب

·    موجدات الکتروتکنیک

پ

·    موجدات الکترونیک

ت

·    موجدات مکانیک ظریف و غیره

 

۵

·    وظیفه مهم، تقویت  ظرفیت و توان صادراتی اقتصاد ملی جمهوری آلمان موکراتیک و بهبود سودآوری (رنتابیلیته) صادرات بوده است.

 

۶

·    سودآوری به تفاوت میان صادرات به عمل آمده و درآمد حاصله از آن اطلاق می شود که بنا بر فرمول زیر محاسبه می شود:

·    سود گردشی حاصله از صادرات، تقسیم بر سرمایه صندوق مربوط به صادرات.

 

پایان

زندگی مارکس و انگلس (۳۰۸)

    

 هاینریش گمکوف

برگردان

شین میم شین

 

فصل بیستم

اخرین سال های مشترک مارکس و انگلس 

۸

مارکس و انگلس

به حمایت مالی از اعضای اخراج شده حزب از کارخانجات مبادرت ورزیدند.

در مطبوعات خارجی به افشای قانون ننگین دولت بیسمارک

کمر بربستند.

به حمایت فکری از ببل، لیبکنشت و براکه در تصمیمگیری ها برخاستند

و

به هماندیشی با رهبران کارگری مثلا پاول سینگر پرداختند.

 

 

مارکس و انگلس

شادمانه

شاهد مبارزه بی تعلل و تردید توده های کارگر تحت رهبری حزب انقلابی شان بودند

که

برای مقابله با قانون شرایط اضطراری (قانون به اصطلاح سوسیالیست ها)

به

تشکیل سازمان های مخفی

و

به

انتشار و پخش اعلامیه ها و نوشته های غیرقانونی

اقدام می کردند

و

در مقابل ترور ارتجاع،

همبستگی کارگران

را

قرار می دادند.

 

طولی نکشید که کلام قصار زیر

ورد زبان سوسیالیست های انقلابی مصمم و پیگیر آلمان شد:

«گاوان و خران

یارای سد کردن سیل پیشرونده سوسیالیسم

را

نخواهند داشت.»

 

اما

همه چیز شادی آور و فخر انگیز نبود.

 

مثل همه جا در شرایط دشوار مبارزه طبقه کارگر

در

سوسیال ـ دموکراسی آلمان

نیز

سر و کله جریانات ضد حزبی  پیدا شد.

 

مارکس و انگلس

با قاطعیت به مبارزه بر ضد جریانات چپ افراطی و انشعاب طلب برخاستند

که نهایتا فرم آنارشیسم هرزه پو به خود گرفتند.

 

 

مارکس و انگلس

اعلام می داشتند

که

تاکتیک ترور فردی تبلیغ شده توسط این «پهلوانان یاوه پرداز انقلابی نما»

به

جدایی بی برگشت حزب از توده ها

منجر خواهد شد

و

آب به آسیاب دار و دسته بیسمارک

خواهد ریخت.

 

خطر به مراتب بزرگتر برای حزب

را

مارکس و انگلس

از

سوی جناح راست

یعنی

از

سوی رفرمیست های (اصلاح طلبان) خرده بورژوایی

می دیدند.

 

گروهی از این رفرمیست ها

در

 زوریخ (سوئیس)

گرد آمده بودند و در صدد انتشار روزنامه حزبی بودند که قرار بود مخفیانه در آلمان پخش شود.

 

وقتی که آنها در تابستان سال ۱۸۷۹ در مقاله ای در «سالنامه ای برای علوم اجتماعی و سیاست اجتماعی»

به

اعلام برنامه خود مبادرت ورزیدند،

مارکس و انگلس

به خشم آمدند.

 

مؤلفین مقاله

بر آن بودند

که

قانون سوسیالیست های دولت بیسمارک

تقصیر حزب سوسیال ـ دموکرات آلمان

است

که

مبارزه طبقاتی و کمون پاریس

را

به رسمیت شناخته است.

 

مؤلفین مقاله

جهان بینی علمی حزب حزب سوسیال ـ دموکرات آلمان

را

مورد حمله قرار می دادند

و

بر آن بودند

که

حزب به عوض روی آوردن به کارگران، باید به اقشار ثروتمند و تحصیلکرده روی آورد.

 

این مطالبه حضرات

به معنی تسلیم ایده ئولوژیکی و سیاسی در مقابل دشمن طبقاتی بود و بس.

 

ادامه دارد.