۱۳۸۹ آذر ۹, سه‌شنبه

موش دم سبز

موش دم سبز
لئو لیونی
برگردان میم حجری

• یکی بود، یکی نبود.

• در گوشه ای از جنگل های آرام ویلس هایر، یک دسته موش صحرائی در صلح و صفا زندگی می کردند.

• حبوبات شیرین، ریشه های آبدار سبزیجات و جوانه های تازه گیاهان غذای شان را تشکیل می داد.

• هوا در زمستان و تابستان ملایم و مطبوع بود.

• همیشه نسیم خنکی می وزید و گیاهان را به رقص وامی داشت.

• هنوز مارها و روباه ها پای شان به آنجا نرسیده بود و دوستان کوچولوی ما در کنار یکدیگر خوش و خرم زندگی می کردند.

• تا اینکه ....

• صبح یکی از روزهای بهاری، یک موش شهری گذارش به آنجا افتاد.

موش های صحرائی دورش را گرفتند و گفتند:
• «از شهر برای مان بگو!»

موش شهری گفت:
• «در شهر بیشتر چیزها ترسناک و مرگبار اند. ولی استثناء هم وجود دارد.»

• پرسیدند:
• «مثلا چه چیزی استثنائی است؟»

• گفت:
• «مثلا کارناوال! کارناوال یک چیز استثنائی است. در کارناوال همه چیز غیر عادی است!»

موش شهری که لحن مرموزی داشت، ادامه داد:
• «کارناوال یک واژه لاتینی است. کارناوال یعنی اینکه همه جا موزیک بزنند و مردم بریزند، توی خیابان ها و به رقص و پایکوبی بپردازند.»

• بعد، موش شهری از راه پیمائی ها گفت.
• از مارهای بادی گفت.
• از شیپورها گفت، از شیپورهائی که می توان از آنها صداهای گوشخراش در آورد.
• و از مراسمی گفت، که مردم با لباس ها و قیافه های خنده داری ظاهر می شوند.

موش های صحرائی هیجان زده گفتند :
• «بیایید ما هم یک کارناوال راه بیندازیم!»

• و غروب همان روز همگی کنار تخته سنگ بزرگی جمع شدند.
• فکرشان این بود که کارناوال شان را هرچه باشکوهتر برگزار کنند.

• «درخت ها را زینت می بندیم. راه پیمائی می کنیم. می رقصیم و نیمه های شب ماسک های مان بر سر می کشیم»، با خود گفتند.

• بعد به تهیه چیزهائی که برای کارناوال لازم بود، پرداختند.

• برگ ها را به شکل نوارهای باریکی بریدند، درخت ها و بوته ها را زینت بستند، ساقه گندم و غیره چیدند و ماسک هائی به شکل حیوانات درنده درست کردند که دندان های شان برق می زد و چشمان شان از حدقه بیرون زده بود.

• اوایل شب به میدان جشن رفتند.

• بیشترشان کلاه گیس و یا کلاه معمولی بر سر داشتند.

• یکی از آنها دمش را سبز رنگ کرده بود.

• و می گفت:
• «من موش گنده ترسناک دم سبزم!»

• جشن شروع شد.
• و آنها زدند، رقصیدند، آواز خواندند، خوش گذراندند و وقتی ماه در بالاترین نقطه آسمان ایستاد، در میان بوته های تیره انبوه قائم شدند، ماسک های شان را بر سر کشیدند و از پشت تنه درخت ها و تخته سنگ ها صداهای وحشتناک از خود در آوردند و با دندان های براق ماسک های شان همدیگر را ترساندند.

• و چنین بود که همه چیز از یادشان رفت.

• از یادشان رفت، که روزی موش های مهربان وصلح جوئی بوده اند.

• از یادشان رفت، که می خواستند جشن بگیرند، آواز بخوانند، برقصند و خوش باشند.

• هر کدام از موش ها فقط و فقط در این فکر بود، که هرچه وحشی تر و وحشتناکتر بنظر رسد.

موش دم سبز بالای درختی نشسته بود، جیغ می کشید و صدای کروج کروج از خود در می آورد.

• وحشت همه جا حکمفرما بود و همه از همدیگر ترس داشتند.

• خطه خرم موش ها به جهنمی بدل شده بود.

• همه نسبت بهم کینه می ورزیدند و همه همدیگر را دشمن می داشتند.

• تا اینکه....

• یک روز صبح، چشم شان به موش وحشتناکی افتاد که به بزرگی یک فیل بود، بزرگترین موش روی زمین، انگار!

• اولش فکر کردند که او ماسک موش گنده بر سر کشیده است، ولی بعدا فهمیدند که او اصلا ماسک ندارد.

• در نتیجه وحشت شان چند برابر شد و پا به فرار گذاشتند.

موش گنده به دنبال شان دوید و چون برعکس موش های دیگر، ماسک بر سر نداشت، بآسانی از آنها جلو تر زد و پرسید :
• «چه تان است؟ از چی می ترسید؟ مگر قیافه موش یادتان رفته؟»

• نفس نفس زنان گفتند :
• «نه! ولی تو که موش نیستی! تو به بزرگی فیلی

موش گنده خنده اش گرفت :
• «چه حرف احمقانه ای! اگر این ماسک های نکبت را بردارید، می بینید که خودتان فرقی با من ندارید!»

• ترسان و لرزان ماسک های شان را برداشتند و دیدند که او راست می گوید.

• نفسی از سر آسودگی کشیدند و دو باره به یاد روزهای قبل از کارناوال افتادند، روزهائی که از همدیگر ترس نداشتند، از همدیگر بدشان نمی آمد و دنبال شادی بودند.

• و غروب همان روز آتش بزرگی روشن کردند و همه ماسک ها را به آتش کشیدند.

• وقتی ماسک ها می سوختند و شراره های رنگین به آسمان می رفت، همه با هم یکصدا گفتند:
• «یک همچو آتشی از هر کارناوالی زیباتر است!»

• وقتی آتش خاموش شد، صلح و دوستی به خانواده موش ها برگشت.

• روزها گذشت.

• دیگر کسی آن روزها را به خاطر خطور نداد.

• فقط موش دم سبز بود که وضعش با بقیه موش ها فرق داشت.

• او دم سبزش را در آب باران شست، ولی رنگش نرفت.

• در آب چشمه شست، خراشید، با دندان جوید، ولی فایده نداشت.

• دم او همچنان سبز ماند، سبز سبز!

• وقتی از او می پرسیدند:
• «چرا رنگ دمت سبز است؟»

• شانه بالا می انداخت و خیلی ساده جواب می داد :
• «هیچ! در کارناوال، شده بودم موش دم سبز

• و وقتی می پرسیدند:
• «کارناوال یعنی چی؟»

• خیلی عادی می گفت :
• «کارناوال یک واژه لاتینی است!»

• و بعد از راه پیمائی ها می گفت، از مارهای بادی می گفت و از شیپورها می گفت که می توان، از آنها صداهای گوشخراش در آورد.

• ولی هیچگاه از ماسک ها نام نمی برد.

• در باره ماسک ها لام تا کام سکوت می کرد.

ماسک ها در دور دورهای ذهنش، نیمه فراموش، مثل یک کابوس قرار داشتند.

پایان

چرا لئو لیونی قصه می گوید؟

فرار بزدلانه از تاریخ (3)

محمود دولت آبادی (1319)
ستایش قدرت از سوی ناداران نا توان، ریشه در باور به ضعف ابدی خویش دارد.
هنگام که برابری با قدرت در توان نباشد، امید برابری با آن هم نباشد،
در فرومایگان سازشی درونی رخ می نماید و این سازش راهی به ستایش می یابد.
میدان اگر بیابد به عشق می انجامد.
بسا که پاره ای از فرومایگان مردم، در گذر از نقطهً ترس و سپس سازش،
به حد ستایش دژخیم خود رسیده اند و تمام عشق های گمکردهً خویش را در او
جستجو کرده و ـ به پندار ـ یافته اند!
این هیچ نیست، مگر پناه گرفتن در سایهً ترس، از ترس.
گونه ای گریز از دلهرهً مدام.
تاب بیم را نیاوردن.
فرار از احتمال رویارویی با قدرتی که خود را شکستهً محتوم آن می دانی
و در جاذبهً آن چنان دچار آمده ای که می پنداری هیچ راهی بجز جذب شدن در آن نداری.
پناه!
چه خوی و خصال شایسته ای که بدو نسبت نمی دهی؟!
او ـ قدرت چیره ـ برایت بهترین می شود. زیباترین و پسندیده ترین.
آخر جواب خودت را هم باید بدهی...
پس به سرچشمه دست می بری.
به قدرت جامهً زیبا می پوشانی.
با خیالت زیب و زینتش می دهی تا پرستش و ستایش به دلت بنشیند.
دروغی دلپسند برای خود می سازی:
«شمل مردمدار و جوانمرد است!»
کلیدر صفحه 968

تاریخ طبقات تحت ستم و تاریخ جنبش های مذهبی
دومه نیکو لوسوردو
برگردان شین میم شین

گرامشی تصریح می کند، که در جهان کنونی، گرایشات مذهبی می توانند در جنبش های رهایی بخش طبقات تحت ستم دوباره احیا شوند.
• بیایید به دیالک تیک تحولی نظر بیندازیم، که بعد از شکست سوسیالیسم واقعا موجود، بروز کرده است.
• ما عناصری را که شتابزده به ارابهً فاتحان پریده اند، کنار می گذاریم و توجه خود را معطوف صدمات و خسارات معنوی و سیاسی ئی می کنیم که این شکست بر بخش هایی از جنبش کمونیستی وارد آورده است.

• بسیاری از باصطلاح کمونیست ها پا جای پای جناح مسیحی ـ یهودی مصلحت بین نهاده، به فاتحان رومی روی آورده و با تکان دادن دم اعلام کرده اند، که با شورش سرکوب شده هیچ رابطه ای نداشته اند.
• حضرات هرگونه سوء ظنی را که آنها را به نحوی از انحاء به سوسیالیسم واقعا موجود مربوط می کرد، انکار کرده اند و تاریخ سوسیالیسم را به مشتی اعمال ناپسند وحشت انگیز تقلیل داده اند، تا بدین وسیله اعتماد بورژوازی لیبرال را جلب کنند.

• مارکس متد ماتریالیسم تاریخی را در عبارت زیر جمعبندی کرده بود:
• انسانها خود، تاریخ خود را می سازند، ولی نه تحت شرایطی که دلخواه آنها ست.

• اگر امروز کسی با متانت ممکنه سعی کند، توجه مخاطب را به «وضع غیر عادی» (اعلام حکومت نظامی) مداوم جلب کند که بعد از پیروزی انقلاب اکتبر حاکم شده بود، اگر کسی جراًت کند، به تحلیل شرایط عینی مشخصی بپردازد، که در آن، جامعهً ما بعد کاپیتالیستی در حال نشو و نما بود، می توان شرط بست، که پیروان به اصطلاح «کمونیست» جناح مسیحی ـ یهودی مصلحت بین داد و قال شان به هوا خواهد رفت و از یک اسکاندال و توجیه ناصادقانهً امر دم خواهند زد.
• برای فهم این برخورد حضرات، مارکوس اوانگلیوم بیشتر کمک می کند تا «ایدئولوژی آلمانی» و یا «مانیفست حزب کمونیست».

• در چشم این باصطلاح کمونیست ها، محاصرهً سوسیالیسم واقعا موجود و انقلاب سوسیالیستی همانقدر ناچیز و بی اهمیت بوده است، که محاصرهً اورشلیم و انقلاب ملی قوم یهود برای جناح مسیحی ـ یهودی مصلحت بین ناچیز و بی اهمیت بوده است.

• بنظر این آقایان هرگونه کوششی برای تحلیل شرایط مشخص تاریخی بیهوده، غیرواقعی و غیراخلاقی است.
• تنها چیزی که واقعا اهمیت دارد، خلوص بی تردید «آیات آسمانی» است.

جناح مسیحی ـ یهودی مصلحت بین از پیروزی ارتش امپراطوری روم کوچکترین غمی بدل راه نداد و حتی از سقوط اورشلیم و با خاک یکسان شدنش احساس رضایت خاطر کرد.
• این جناح شاهد صحت پیشگویی مسیح بود و چه می توانست شادی بخشتر از دیدن تحقق مشیت الهی به چشم خود باشد؟
• علاوه بر آن، حالا دیگر می شد، آیات آسمانی بی غل و غش را فارغ از کوچکترین جعل و تحریف و تفسیر سیاسی سر هر کوچه و برزن فریاد کرد.

• حضرات باصطلاح کمونیست این روزها دست جناح مسیحی ـ یهودی مصلحت بین را از پشت بسته اند.
• آنها از شکست سوسیالیسم واقعا موجود احساس نوعی آسودگی خاطر می کنند، نوعی آرامش بی دغدغه.
• مگر نه اینکه مارکس پیشگویی کرده بود، که انقلاب سوسیالیستی باید همزمان در همه کشورهای پیشرفتهً سرمایه داری رخ دهد؟
• مگر نه اینکه آقای لنین در خلوص «آیات آسمانی» دست برده و جعل و تحریفش کرده بود؟
• پس پیش بسوی مارکس مقدس و اعلام مارکسیسم ناب بی غل و غش، فارغ از جعلیات و تحریفات لنینی بر سر هر کوچه و برزن.

ادامه دارد

۱۳۸۹ آذر ۸, دوشنبه

جمهوری خلق چین در تحول مدام (1)

تئودور برگمن ( 1916)
دانشمند علوم کشاورزی، مورخ جنبش کارگری و مؤلف کتب بیشمار
تا سال 1981 پروفسور سیاست کشاورزی مقایسه ای ـ بین المللی
در دانشگاه هوهنهایم آلمان
از فعالین بی همانند جنبش کارگری ـ کمونیستی آلمان
در سال 1927 (در 11 سالگی) عضور سازمان جوانان اسپارتاکوس و سازمان سوسیالیستی مدارس می شود
در سال 1929 (در 13 سالگی) عضو سازمان جوانان حزب کمونیست آلمان می شود
در سال 1933 پس از روی کار آمدن هیتلر مجبور مهاجرت می شود و 7 سال در فلسطین در کیبوتس کار می کند.
بعد در چکوسلواکی در رشته علوم کشاورزی به تحصیل می پردازد
در سال 1938 به سوئد مهاجرت می کند و همراه با برادرش ژوزف برگمن رهبری سازمان حزب کمونیست آلمان در سوئد را به دست می گیرد.
ضمنا در سازمان سندیکالیست های آلمانی در سوئد به فعالیت می پردازد.
بیش از 50 کتاب در زمینه کشاورزی و یا تاریخ جنبش بین المللی کارگری تحریر و یا ترجمه کرده است.

اندیشه هائی راجع به اقتصاد سیاسی کشور
در حال توسعه سوسیالیستی چین
تئودور برگمن
برگردان شین میم شین

I
پیشگفتار

• ارزیابی توسعه جمهوری خلق چین در تضادمندی و بغرنجی خارق العاده آن از نقطه نظر نیروهای چپ کار سهل و آسانی نیست.
• در مجله نوسازی مارکسیستی در ماه دسامبر مقاله ای از پروفسور تئودور برگمن، دانشمند علوم کشاورزی چاپ شده است که گشتاورهای اقتصادی روند ساختمان کشور پهناور آسیای مرکزی را مورد تحلیل قرار می دهد.
جمهوری خلق چین تحت رهبری کمونیست ها گام به گام به یکی از مهمترین فاکتورها در سیاست و اقتصاد جهانی بدل می شود.
جمهوری خلق چین با توسعه و ترقی «صلح آمیز» خویش جهان را و جنبش سوسیالیستی را با سؤالات بیشماری مواجه ساخته است.
• سوسیالیست ها ـ قبل از همه ـ دچار تردید گشته اند و نمی دانند که چین کشوری سوسیالیستی است که به سوی کاپیتالیسم رهسپار است و یا اینکه هم اکنون به یک کشور کاپیتالیستی بدل شده است.

• هدف این نوشته درس آموزی به کارشناسان، مهندسین، سیاستمداران و محققین چینی نیست.
• این نوشته کوششی است برای فهم توسعه اقتصادی ـ اجتماعی و عقلانیت (راسیونالیته) پنهان در پشت سر آن و تفهیم آن به سوسیالیست های اروپا.

II
مفاهیمی در زمینه تجزیه و تحلیل

• ما تاکنون با مفاهیم اقتصاد و جامعه شناسی کاپیتالیستی کار کرده ایم، بی آنکه اعتبار آنها را زیر علامت سؤال قرار دهیم:
• مفاهیمی که البته از سوی کلاسیک های مارکسیسم نیز در مورد جامعه کاپیتالیستی مورد استفاده قرار گرفته اند.

• اما باید دانست که زبان نیز یک ابزار حاکمیت است.

• ما مفاهیم را بی آنکه زیر ذره بین دقت قرار دهیم، بدون تمایز در بافت احتمالا کاملا دیگری به خدمت می گیریم و بدین طریق، برچسب های رسانه های گروهی کاپیتالیستی را مورد استفاده قرار می دهیم که همه بدون استثناء، جمهوری خلق چین را کشوری سرمایه داری جا می زنند.
• واژه واحدی اما می تواند در سیستم ها و مراحل توسعه متفاوت، معانی کاملا متفاوتی داشته باشد:

1
مفهوم سرمایه داری دولتی

سرمایه داری دولتی ـ بسته به اینکه ما با یک دولت کاپیتالیستی سر و کار داریم و یا با یک دولت غیرکاپیتالیستی ـ حاوی استراتژی های اقتصادی کاملا متفاوتی است.
• این مسئله بویژه در بحران اقتصادی جهانی بزرگ در آغاز قرن بیست و یکم آشکار می گردد.
رژیم آلمان کارخانجات غارت شده و ورشکسته متعلق به بخش خصوصی را دولتی می کند، تا آنها را از زیر بار اقراض خویش آزاد سازد، با این نیت پیشاپیش اعلام شده، که بعد آنها را دوباره به بخش خصوصی واگذار کند.
• اما همین دولت آلمان ـ همزمان ـ کارخانجات دولتی را خصوصی می کند، یعنی به بخش خصوصی واگذار می کند، علیرغم اینکه آنها سودآور اند.

سرمایه داری دولتی در اتحاد شوروی در آغاز سال های بیست قرن بیستم، اما خصلت کاملا دیگری داشته است.
• آماج سرمایه داری دولتی در اتحاد شوروی عبارت بود از یادگیری از کاپیتالیسم برای غلبه بر کاپیتالیسم و برای تسریع ساختمان سوسیالیسم.
• اینجا، سرمایه داری دولتی از سوی بلشویک ها بمثابه مرحله گذار در نظر گرفته می شود.
لنین تفاوت میان سرمایه داری دولتی در سیستم های اجتماعی متضاد را به شرح زیر توضیح می دهد:
• «سرمایه داری دولتی ئی که ما در کشور خود پدید آورده ایم، سرمایه داری دولتی خاصی است.
• این سرمایه داری دولتی با مفهوم «سرمایه داری دولتی» رایج و متداول انطباق ندارد.
• ما کلیه سکان های فرماندهی را در دست خود داریم.
• ما اراضی و مستغلات را در مالکیت خود داریم.
• این مسئله پر اهمیتی است و من باید بگویم که تمامت کردوکار بعدی ما در همین چارچوب توسعه خواهد یافت.
• تفاوت سرمایه داری دولتی ما با سرمایه داری دولتی معمولی در این است که دولت پرولتری نه تنها اراضی و مستغلات، بلکه کلیه بخش های مهم صنعت را نیز در دست خود دارد


لنین می داند که استراتژی نوین تا حد معینی کاپیتالیسم را وارد کشوری خواهد کرد، که بوسیله کمونیست ها اداره می شود:
«سیاست اقتصادی نوین (نپ) به معنی گذار به احیای نسبتا چشمگیر کاپیتالیسم خواهد بود.
• ما هنوز از دامنه آن خبر نداریم.
• اختیاراتی که ما به سرمایه داران خارجی می دهیم (البته هنوز در مقایسه با کثرت پیشنهادات ما قراردادهای اندکی بسته شده است)، اجاره هائی که ما به سرمایه داران خصوصی می دهیم، همه به معنی احیای مستقیم کاپیتالیسم اند و با ریشه های سیاست اقتصادی نوین (نپ) در رابطه اند


2
مفهوم طبقه

مفهوم طبقه در جامعه کاپیتالیستی حاوی تصوری از آنتاگونیسم است، حاوی آشتی ناپذیری (دراز مدت) مهمترین طبقات جامعه است، حاوی آشتی ناپذیری طبقه حاکم با طبقه تحت حاکمیت (محکوم) است.

• (در فلسفه مارکسیستی مفهوم «آنتاگونیسم» به معنی نوع خاصی از تضاد دیالک تیکی در عرصه جامعه به کار می رود که با وجود جامعه طبقاتی در پیوند است و بر تضاد آشتی ناپذیر میان منافع طبقات جامعه و گروه های اجتماعی مختلف استوار است. مترجم)

• از این رو ست که لنین پس از پیروزی انقلاب پرولتری در انطباق این مفهوم با گروه های اجتماعی متفاوت که اختلاف منافع دارند، تردید بخرج می دهد:
• «طبقات به گروه های بزرگ انسانی اطلاق می شود که بنا بر جایگاه شان در سیستم تولید اجتماعی تاریخا تعیین شده و بنا بر رابطه شان با وسایل تولید (که عمدتا بصورت قوانین فرمولبندی و تدوین یافته است)، بنا بر نقش شان در سازمان اجتماعی کار و در نتیجه بنا بر کسب و تصاحب ثروت اجتماعی و بنا بر میزان آن از یکدیگر متمایز می شوند.
• طبقات گروه هائی از انسان ها هستند که یکی از آنها ببرکت جایگاهش در سیستم اقتصاد اجتماعی معین، می تواند کار دیگری را از آن خود کند


3
مفهوم دموکراسی

• حالا بیائید واژه دموکراسی را در نظر بگیریم که دول کاپیتالیستی بزرگ تحت اشغال خویش در آورده اند و به عنوان برچسب کیفی بر سینه متحدین خویش می چسبانند.
• آنها با این کار، تفاوت های کیفی غول آسا میان دموکراسی سوئد، برتانیای کبیر، آلمان فدرال و ایالات متحده آمریکا را از دیده ها پنهان می سازند.
• این که هنوز چیزی نیست.
• تفاوت میان دموکراسی بورژوائی و دموکراسی سوسیالیستی بمراتب بزرگتر است.
• در دموکراسی سوسیالیستی ـ بر خلاف دموکراسی بورژوائی ـ قدرت اقتصادی از طرق بیشماری از قبیل لوبی ئیسم ، «مشاوره» سران دولت، کمک مالی به احزاب، تسلط بر رسانه های گروهی و غیره، دیگر قدرت سیاسی را به دنبال نمی آورد.

• (لوبی ئیسم عبارت است از تلاش مستمر گروه های صنعتی و مالی و غیره ذینفع برای تحت نفوذ قرار دادن سیاستمداران. مترجم)

4
مفهوم استثمار

• و سرانجام، واژه استثمار در کاپیتالیسم به معنی تصاحب اضافه ارزشی که زحمتکشان تولید می کنند، از سوی صاحبان وسایل تولید و استفاده از آن به نفع خویش است.
• اما در اقتصادی که تحت رهبری کمونیست ها ست، اضافه ارزش (و یا محصول اضافه بر احتیاج دهقانان) عمدتا از سوی دولت تصاحب می شود تا بر طبق منافع درازمدت جامعه سرمایه گذاری شود.

نیکولای بوخارین نیز به مسئله مفاهیم و تعویض معنی آنها بدنبال تعویض سیستم اجتماعی می پردازد:
• «وقتی که ما راجع به جریانات تولیدی جدید سخن می گوئیم، دیگر از مقوله سود و مقوله اضافه ارزش حرفی بر زبان رانده نمی شود.
• اما به همان میزان که «بازار آزاد» وجود دارد، سود حاصل از خرید و فروش نیز وجود خواهد داشت.
• البته قوانین حرکتی آن در مقایسه با سیستم کاپیتالیستی معمولی بطرز دیگری تعیین شده اند


• بنظر بوخارین با گذار از دیکتاتوری بورژوائی به دیکتاتوری پرولتری «تولید اضافه ازش ـ تحت شرایط بازتولید گسترده ـ به تولید محصول اضافی بدل می شود که صرف وسعت بخشیدن به صندوق بازتولید می شود

• بنابرین، سوسیالیست ها همان مفاهیمی را که اقتصاد دانان بورژوائی بکار می برند، مورد استفاده قرار می دهند، بدون اینکه تفاوت محتوائی موجود در سیستم های اجتماعی متضاد را بکمک واژه های مشخص اضافی تصریح کنند.

• بدین طریق، هژمونی کاپیتالیستی تقویت می شود و زحمتکشان گیج و سردرگم می مانند.

• از این رو ست که مارکسیسم مارکس و انگلس باید در مورد جوامع گذار غیرسرمایه داری به سوسیالیسم توسعه و تکامل بیابد.
• این کار تاکنون، استثنائا فقط در مراحل آغازین پس از پیروزی انقلاب از سوی اندیشمندان زیر صورت گرفته است:
• بوخارین، ادوارد کاردل، سون یفانگ و ژانگ ونتیان.

• اخیرا در جمهوری خلق چین، توسعه و تکامل مارکسیسم بطرزی بنیادی آغاز گشته است.

شی ژین پینگ (1953)
عضو دائم دفتر سیاسی حزب کمونیست چین (از اکتبر 2007)
معاون ریاست جمهوری (از مارس 2008)
معاون رئیس کمیسیون نظامی مرکزی (از اکتبر 2010)

روزنامه فرانکفورتر آلگماینه می نویسد:
• «کسی که فکر می کرد در چین کاپیتالیستی واقعا موجود، مارکس رفته رفته بگور سپرده می شود، در این روزها حیرت زده به خود می آید.
• هر روز انستیتوی مارکسیستی جدیدی گام به عرصه وجود می نهد.
• سیاستمداران برجسته ای از قبیل شی ژین پینگ که به احتمال قوی، رئیس جمهور بعدی جمهوری خلق چین خواهد بود، دانشجویان را بطور جدی به اکتوئالیزاسیون (متناسب با شرایط کنونی کردن) تئوری مارکس فرا می خوانند.
• آیا پس از بحران مالی تمام ارضی پدید آمده در غرب، تهاجم واپس ستائی مارکسیستی از چین آغاز خواهد شد؟
• اقدامات کنونی فقط جزئی از برنامه عملیاتی عظیمی است که نام «پروژه مارکس» به خود گرفته است.
• پروژه ای که رژیم جمهوری خلق چین از 5 سال پیش آغاز کرده است.
• یکی از پروفسورهای فلسفه دست اندر کار می گفت:
• من در سراسر تاریخ جمهوری خلق چین هرگز مارکس پژوهی فراگیر و همه جانبه ای از این دست ندیده ام


ادامه دارد

یا مرگ یا آزادی

به دانشجویان سوسیالیست
خدامراد فولادی
آذر 1387

• چه قدر نام باید به خاطر بسپاریم
• از آذر ماه های بسیار
• که سنگین کرده اند برگ های خونینِ تاریخ را؟

تاریخ تاوانِ چه چیز را می گیرد از ما؟
• مگر آزادی
• که این همه قربانی می طلبد
• جوان
• در پسِ گفتنِ یا مرگ یا آزادی

• دهان ها هرگز عادت نمی کنند به سکوت
• در دانش گاه
• [آن جا که
• همه چیز در غلافِ دانش پنهان است
• حتی چاقوی جاهلیت
• که همیشه در سایه ی علم
• وارد می شود به دانشگاه
• تا دهان ها را دعوت کند
• به سکوت]

• از اینجا ست
• که سر ریز می کند اندیشه
• به خیابانِ انقلاب
• و می رود به کارخانه
• تا تغییر شکل دهد به عمل
• و خودِ انقلاب شود.

• آذر ماه چه قدر درخود ثبت کرده است نام
در پسِ نامِ
• قندچی
• بزرگ نیا
• شریعتِ رضوی؟

• که نام شان ردیف نمی شود با هیچ نامی
• در قصیده ی نا به هنگامِ ارتجاع

• و چه قدر باید به خاطر بسپارد
• قربانیِ جوان
• تاریخ
• تا تحقق یابد این شعار:
یا سوسیالیسم
• یا بربریتِ سرمایه.

پایان

۱۳۸۹ آذر ۷, یکشنبه

سرمایه داری دولتی

گونتر هیدن
برگردان شین میم شین

• ما با سه نوع سرمایه داری دولتی تا کنون سر و کار داشته ایم:

نوع اول

• این نوع از سرمایه داری دولتی با شیوه تولید کاپیتالیستی پدید می آید.
• در کشورهای منفرد، کارخانجات و غیره به میزان متفاوتی تحت مالکیت دولت مربوطه قرار می گیرند.
• این جور کارخانجات و غیره ـ قبل از همه ـ در خدمت مخارج دولتی و تأمین مایحتاج تهیدستان بوده اند.
• اغلب آنها از مانوفاکتورهای بافندگی، اسلحه سازی و مهمات جنگی تشکیل می یافتند.
• بعدها ـ مثلا در آلمان ـ راه آهن نیز به آنها اضافه شد.
• در این فرم سرمایه داری دولتی، خصلت سرمایه ای داشتن وسایل تولید و بهره کشی از کارگران حفظ می شود.
• در این جور موارد، دولت به مثابه سرمایه دار بزرگ جای سرمایه داران منفرد را می گیرد.
• این مالکیت دولتی در مرحله سرمایه داری انحصاری به مهمترین جنبه سرمایه داری انحصاری ـ دولتی بدل می شود.

نوع دوم

• در دوره گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم، فرم دیگری از سرمایه داری دولتی توسعه می یابد.
دولت سوسیالیستی به سرمایه داران، تحت شرایط معینی کسب سود محدودی را امکان پذیر می سازد.
• این فرم سرمایه داری دولتی در اتحاد شوروی در دوره سیاست اقتصادی نوین اهمیت کسب می کند.
• با اجاره دادن کارخانجات (قبل از همه کارخانجات کوچک) به سرمایه داران، اجازه کار دادن به تجار کاپیتالیستی و غیره، سرمایه داری تا حد معینی احیا می شود.
• اما از آنجا که دستگاه دولتی در دست طبقه کارگر است، طبقه حاکم برای این نوع سرمایه داری دولتی حد و مرز معینی تعیین می کند.
دولت سوسیالیستی بدین طریق، عناصر کاپیتالیستی را برای بالاتر بردن سطح تولید مورد استفاده قرار می دهد.
• سهم این بخش از سرمایه داری دولتی در اتحاد شوروی در سال های 1923 ـ 1924 در مجموع بر 4.4 در صد تولید صنعتی بالغ می شد.

نوع سوم

• با فروپاشی سیستم استعماری و پیدایش دولت های ملی ضد امپریالیستی در این کشورها نیز فرم دیگری از سرمایه داری دولتی تشکیل می شود.
دولت های ملی در این جور کشورها، تا حد معینی فونکسیون های اقتصادی را نیز
به عهده می گیرند، کارخانجات و رشته های صنعتی را ملی می کنند، به تأسیس کارخانجات جدید اقدام می کنند، به اقتصاد کشور سر و سامان می دهند و غیره.
• این سرمایه داری دولتی خصلت مترقی دارد.
• زیرا آن بر ضد استثمار امپریالیستی است و در جهت غلبه بر عقب ماندگی استعماری و کسب استقلال اقتصادی از کشورهای امپریالیستی است.

• اما همانطور که بورژوازی ملی در این کشورها خصلت دوگانه دارد، یعنی از سوئی مصممانه بر ضد امپریالیسم موضع می گیرد و از سوی دیگر به همکاری با آن می پردازد، این فرم سرمایه داری دولتی نیز یک گرایش تضادمند است.

• مراجعه کنید به سرمایه داری، سرمایه داری انحصاری ـ دولتی.

پایان

۱۳۸۹ آذر ۶, شنبه

فوندامنتالیسم چیست؟ بخش 9

احمد بن بلا (متولد سال 1918)
رهبر جبهه آزادی بخش ملی الجزایر و حزب سوسیالیست متحده الجزایر
برنده مدال قهرمانی اتحاد شوروی (1964)
1965 با کودتای نظامی هواری بومه دین، برکنار و تا 1985 تحت نظر بود

و بعد به سوئیس تبعید شد و 1990 به الجزایر برگشت

غرب از مانیگری تا فوندامنتالیسم بخش دوم
دومه نیکو لوسوردو
برگردان یدالله سلطان پور

• (ما مفهوم «مانیگری» را به مفاهیم «مانیگروی» و «مانیگرائی» ترجیح دادیم، تا هم بر رد پای پدر شهید خویش، احمد کسروی برانیم که بانی مفاهیم «بابیگری»، «بهائیگری»، «شیعیگری» و «سنیگری» و هزاران مفهوم ماندگار و ارزشمند دیگر بوده است و هم بهانه ای برای قدردانی از او و پیگیری دیالک تیکی سنت او داشته باشیم. مترجم)

• از بطن الجزایر دیروز است که الجزایر امروز زاده می شود :
• وحشت و ستم و سرکوب استعماری دیروز جای خود را به وحشت جنگ داخلی امروز می دهد.

• در این مورد نیز باید پرسید که آیا بربریت و وحشیگری را تنها می توان از فوندامنتالیسم اسلامی سراغ گرفت؟

• از شواهد بیشماری که وجود دارند، ما فقط به یکی اشاره می کنیم، که در همین روزنامه ایتالیائی استمپا درج شده است.
• در همین روزنامه که خانم اسپینلی با صراحت تمام و بدون سوء تفاهم، میان تمدن و توحش مرزبندی می کند :
• «ما اکنون تاریخ حوادثی را ورق می زنیم که سازمان عفو بین الملل ـ در سکوت گورستانی ـ در باره حمام خون الجزایر گرد آورده است.
• برای مثال، ناله دختر بیست و دو ساله ای که از سوی پسران بی رحم الله مورد تجاوز قرار گرفته است.
• آنها نخست، سوره ای از قرآن در باره عقد ازدواج را برای پدر دخترک قرائت می کنند و دخترک را صیغه می کنند، تا نبرد دشوار فوندامنتالیست ها را با لذت جنسی همراه سازند.
• پدر دخترک تن به درخواست آنها نمی دهد، ولی آنها ـ علیرغم این ـ دخترک را با خود می برند و مورد تجاوز جنسی قرار می دهند.
• وقتی دخترک به خانه برمی گردد، می بیند که واحدهای ضد تروریستی دولتی، خانه را ـ به جرم طرفداری آنها از فوندامنتالیست ها ـ منفجر کرده اند.»

• «شبی مثل هر شب بود، که ماجرا آغاز می شود.
• ماجرائی که مادر گمنام دیگری نقل می کند.
• مردانی با لباس شخصی، با نقابی بر چهره و مسلح، که شبیه نیروهای ضد تروریستی دولتی بوده اند، در می زنند.
• چهار پسر جوان خانواده را به کوچه می برند، وادار به زانو زدن می کنند و با شلیک گلوله بر جمجمه اعدام می کنند.
• پدر که از وحشت به فریاد می آید، به گلوله بسته می شود.
• قبل از رفتن فقط یک جمله بر زبان می رانند :
• «چشم در برابر چشم!»
• بعد پلیس می آید و مادر تنها و بیکس را به امضای متنی چاپی وادار می کند که محتوایش چنین است :
• «پسران مرا تروریست ها کشته اند!»

جبهه آزادی بخش ملی الجزایر
در سال 1954 بوسیله احمد بن بلا در قاهره تأسیس می شود
و به مبارزه مسلحانه علیه استعمار فرانسه آغاز می کند.
در سال 1958 در تونس حکومت موقت تشکیل می دهد
در سال 1962 به کسب استقلال نایل می آید
پس از کسب استقلال به حزب سوسیالیستی متحده الجزایر بدل می شود
در سال 1980 قانون اساسی عوض و حکومت چند حزبی مرسوم می شود
در انتخاابت سال 1991 حزب مقدس اسلامی پیروز می شود،
ولی با کودتای دولتی برکنار می گردد و جنگ داخلی آغاز می شود.

• خصلت بغرنج تراژدی در الجزایر، که ریشه در کودتای دولتی ضد اسلامی سال 1992 دارد، دیالک تیک تضادمندی که توده های مقاوم خلق الجزایر را از پشتیبانی از جبهه آزادی بخش ملی ، که از خیلی جهات تحت تأثیر فرهنگ غربی بود، تا به پشتیبانی از فوندامنتالیسم کشیده، نومیدی و سرخوردگی مداوم که سیاهان ایالات متحده آمریکا را از همپیوندی نژادی مارتین لوترکینگ، نخست به ملکوم ایکس، که ملهم از مارکسیسم و لذا ملهم از فرهنگ غربی بوده، سپس به جریان تجزیه طلب «ملت اسلام» (تجزیه طلبی نژادی) سوق داده، سرخوردگی و نومیدی خلق فلسطین، که نه تنها در معرض تهدیدهای فوندامنتالیسم اسلامی، بلکه علاوه بر آن، زیر ضربات فوندامنتالیسم یهودی قرار دارد، همه و همه به باد فراموشی سپرده می شوند و مورد انکار قرار می گیرند، تا برای تز جنگ تمدن ها و مذاهب جا باز شود، جنگی که گویا از سده ها و هزاره ها ادامه دارد.

• در جنگ صلیبی بر ضد اسلام، علاوه بر مانیگری، پدیده های فوندامنتالیستی دیگری عرض اندام می کنند.

• درس آموزتر از همه، تجلیلی است که از «روح یهودی ـ غربی» به عمل می آید.
• حتی اگر منظور از «روح»، نژاد نباشد، فرهنگ هم که نیست، تا به تاریخ ارجاع شود.
• مقوله روح، بنا بر سنن تئولوژیکی اش، چیزی است که به ابدیت مربوط می شود.
• از این رو بود که روزنبرگ ـ تئوریسین رایش سوم ـ ضمن تجلیل از «روح ژرمنی ـ غربی» اعلام می کرد، که روح هسته مرکزی نژاد است و نژاد پوسته برونی روح.

آلفرد روزنبرگ (1893 ـ 1946)
ایدئولوگ جمهوری وایمار و حزب ناسیونال ـ سوسیالیسم آلمان
از مسئولین کشتار سیستماتیک یهودی ها
در دادگاه نورنبرگ به اعدام محکوم شد.

• در مطبوعات اشپنگلر نیز با توسل به «روح غربی» تا روی کار آمدن رایش سوم از «انسان رشگ انگیز غربی» سخن می رود و ضمنا از عرصه تئولوژی به آنتروپولوژی (تکوین انسان) فرا می رود، عرصه ای که به تاریخ ـ به معنی واقعی کلمه ـ مربوط نمی شود.

فریدریش آگوست فون هایک (1899 ـ 1992)
اقتصاد دان و اندیشمند مهم لیبرالیسم در اطریش
برنده جایزه نوبل برای علوم اقتصادی

• به نظر هایک نیز تجلیل از «انسان غربی» نقش نسبتا مهمی به عهده داشته است.
• منظور ما گذاشتن علامت تساوی میان مواضع متفاوت افراد مختلف نیست.
• قابل تأمل برای ما ـ لیکن ـ گرایش مشترک کم و بیش شایعی است، که تضادها را نه بلحاظ تاریخی و سیاسی ـ اجتماعی، بلکه بیشتر با توسل به مقولاتی توصیف می کنند، که حاوی ابعاد تداوم و چه بسا ـ حتی ـ ابدی اند.

• نحوه استدلال رایج از مشخصه دیگر فوندامنتالیسم حکایت می کند و آن عبارت از گرایشی است که به اختراع سنن فرهنگی همیشه همان و آشتی ناپذیر دست می زند، که فاقد هر نوع «تأثیر متقابل فکری» در یکدیگرند.

جیووانی جنتیله (1875 ـ 1944)
فیلسوف، سیاستمدار، سابقا هگلیست، بعد فاشیست
معروف به تابلوی روشنفکریت فاشیسم ایتالیا
وزیر پرورش در کابینه بنیتو موسولینی

• برای توضیح بهتر این گرایش، بهتر است که به جنگ جهانی اول نگاهی بیندازیم.
• جنتیله در مرحله مهمی از توسعه و تکامل خود، به تمسخر «مفاهیم کاذب» ایدئولوگ های جنگ طلب می پردازد، که در آلمان از «وفاداری آلمانی»، «اراده آلمانی»، «پاکدامنی آلمانی» دم می زنند.
• ایدئولوگ های مخالف جنگ نیز رفتار مشابهی دارند :
• همه آنها ـ بدون استثناء ـ همه «سجایا و فضایل عالی بشری» را از آن خود می دانند و به ملت و یا سنت فرهنگی بخصوصی منحصر قلمداد می کنند.

• در میان این سجایا و فضایل، فضیلتی وجود دارد که متفقین ـ بی چون و چرا ـ منحصر به خود می دانند و به مثابه فر و شکوه خویش جا می زنند و آن عبارت است از احترام به فردیت انسان ها.
• نتیجه این می شود که جنگ جهانی اول بمثابه تضاد میان «دو روحیه، دو طرز تلقی» قلمداد شود :
• «روحیه و طرز تلقی رومی و آنگلوساکسنی (پلورالیستی) و
• روحیه و طرز تلقی آلمانی (مونیستی و پانته ئیستی)»

• جنتیله در مجادله با این طرز نگرش متوجه نکته مهمی می شود :
• آیا آلمانی هائی از قبیل لایب نیتس، هربرت و لوتسه مونیست بوده اند؟
• از طرف دیگر، آیا «تمامت فلسفه رومی» پلورالیستی بوده است؟
• آیا دکارت و مالبرانش پلورالیست بوده اند؟
• آیا جیوردانو برونو پلورالیست بوده است؟
• و «چه کسی خبر ندارد از این، که پانته ئیسم گوته منشاء خارجی داشته و تحت تأثیر اسپینوزا و جیوردانو برونو بوده است؟»

• فیلسوف ایتالیائی (جنتیله) که سابقا از شاگردان حقیقی هگل بوده است، در جو ایدئولوژیکی حاکم در آن سال های جنگ جهانی اول، با صراحت تمام از دو گرایش نام می برد که می توان جزو جریانات فوندامنتالیستی تلقی کرد:

گرایش اول

• خصلت ملی بخشیدن به اخلاق و فرهنگ.

گرایش دوم

• ضد هم قلمداد کردن استریوتیپ (همیشه همان) دو سنت فرهنگی.
• و خدادادی و طبیعی جا زدن آنها، همانطور که در بازیابی و استفاده از مقوله «روحیه و طرز تلقی» دیدیم.

• جنتیله سابق در بحث و جدل با این گرایشات، توجه طرفین را به تاریخ و به نظریه اسپاونتا (1817 ـ 1883)، مبنی بر «گردش دایره وار تفکر اروپائی» جلب می کند.

• در این مورد می توان دو سؤال مطرح کرد :

سؤال اول

• آیا اگر صفات «آلمانی»، «فرانسوی»، «رومی» و یا «ژرمنی» را با صفات «اروپائی» و «غربی» جایگزین کنیم، «مفاهیم کاذب» کاذبیت خود را از دست می دهند؟

سؤال دوم

• آیا اگر به جای «مونیسم آلمانی» بر ضد «پلورالیسم رومی و یا انگلوساکسنی»، «مونیسم و یا هولیسم» شرقی بر ضد «پلورالیسم و یا ایندیویدوئالیسم غربی» را بگذاریم، این بینش و طرز تفکر خصلت استریوتیپی (همیشه همانی) خود را از دست می دهد؟

*****

• همانطور که آن زمان، آلمان از نقطه نپر دشمنان غربی اش توصیف و تعریف می شد، اکنون شرق از نقطه نظر غرب توصیف و تعریف می شود، غربی که آلمان هم بدان اضافه شده است.
• اگر ایندیویدوئالیسم به معنی برسمیت شناختن هر فرد به عنوان انسان صاحب حقوق بی چون و چرا، بی اعتنا به تعلقات قومی، جنسی و نژادی است، پس دیگر نمی توان آن را مختص تاریخ غرب دانست.

هوگو گروتیوس (1583 ـ 1645)
فیلسوف سیاسی، تئولوگ و حقوق دان
از نمایندگان تفکر خودمختاری، حقوق طبیعی و حقوق ملی

• تعدادی از فلاسفه مشهور غرب (گروتیوس، جان لاک و غیره) بی زحمتی ـ حتی ـ به توجیه برده داری در مستعمرات پرداختند.
• این امر، بویژه در کشورهای هلند و انگلستان، که نمونه بی بدیل ایندیویدوئالیسم غربی قلمداد می شوند، باید موجب سرافکندگی باشد :
• یکی از اقدامات سیاسی بین المللی انگلستان لیبرال برخاسته از انقلاب شکوهمند، عبارت بود از بیرون آوردن انحصار تجارت برده از دست اسپانیائی ها.

• هدف آنها عبارت بود از حمل سیاهپوستان آفریقائی از طریق اقیانوس اطلس ـ عمدتا ـ به مستعمرات انگلیس در قاره آمریکا و بعدها به ایالات متحده آمریکا، که برده داری در آنجا تا جنگ شمال و جنوب همچنان ادامه داشت.

• عمومیت بخشیدن به حقوق بشر، که امروزه مشخصه انحصاری غرب جا زده می شود، از سوی شخصیت هائی توسعه داده شده است که اگرچه در حواشی غرب اسکان داشته اند، ولی پیشرفته ترین فرهنگ آن را از آن خود کرده اند.
• بگذارید به چند تضاد بزرگ تاریخی اشاره کنیم :

توسان لوورتوره (1743 ـ 1803)
قهرمان ملی آفریقائی الاصل هائیتی
از اولین رهبران جنبش رهائی بخش آمریکای لاتین و جنبش آزدسازی بردگان سیاهپوست

• کی ایندیویدوئالیسم را بهتر نمایندگی می کند ؟

• توسان لوورتوره ژاکوبونیست سیاهپوست که حقوق بشر را و لغو بی چون و چرای برده داری را با صراحت تمام اعلام می کند (هیچکس ـ چه سفیدپوست، چه سرخپوست و چه سیاهپوست ـ مجاز نیست، تحت مالکیت خصوصی همنوع خود باشد!) و یا محافل لیبرال فرانسوی و انگلیسی و آمریکائی، که این درخواست او را کف بر لب، بی شرمانه می نامند و رسما در مجله تایمز اعلام می کنند که این حکم «با مجموعه سیستم استعماری ـ اروپائی بکلی ناسازگار است!»

جان استوارت میل (1806 ـ 1873)
فیلسوف و اقتصاد دان و از متفکران قرن نوزدهم

• کی ایندیویدوئالیسم را بهتر نمایندگی می کند؟

• جان استوارت میل و هواداران او در فرانسه و انگلستان، که از «نژادهای به اصطلاح نا بالغ (ناقص العقل) اطاعت مطلق» می طلبد
و یا ولادیمیر لنین که «بردگان مستعمرات را فرا می خواند که زنجیر بردگی را از دست و پای بگسلند؟»

• تز «گردش دایره وار تفکر» را باید در مقیاس جهانی و نه فقط در مورد عناصر مثبت، بلکه همچنین در مورد عناصر منفی معتبر دانست.
• محکوم کردن اسلام به عنوان مذهب جهاد (فاناتیسم و دگرستیزی و غیره) امروزه رواج عام پیدا کرده است.
• اما حضرت محمد این موتیف را از تورات گرفته است و این موتیف در تورات بمراتب ناتورالیستی تر مطرح می شود.

موتیف جهاد و جنگ صلیبی برای غرب بمراتب مأنوس تر است.
آن سان که در قرن بیستم در سیاست ایالات متحده آمریکا از ویلسون تا ریگان نقش درجه اول بازی کرده است.

پایان

فرار بزدلانه از تاریخ (2)

یسایا (740 ـ 701 ق. م.)
یکی از نگارندگان تورات
تورات او معتبرتر از بقیه تورات ها ست
او در یودا ـ کشوری در عصر آهن ـ زندگی می کرد.
او مهدی موعود اسرائیلی ها ست:
قاضی عادل و ناجی مستمندان
1
حادثه ای درس آموز که 2000 سال پیش اتفاق افتاده است!
دومه نیکو لوسوردو
در سال 1999
برگردان شین میم شین

• برای بررسی نظرات، مواضع و روحیات چپ امروزی، لازم است قدری پشت سرمان بنگریم.
انقلاب ملی قوم یهود بر ضد امپراطوری روم، شکست خورده بود و انقلابیون مجبور به تسلیم شده بودند.
• اورشلیم ماه های مدیدی تحت محاصره سربازان روم قرار داشت.
• مردم این شهر، نه فقط به مرگ از گرسنگی محکوم شده بودند، بلکه کلیهً روابط اجتماعی موجود در شهر از هم گسیخته بود:
• «پسران نان از دهان پدر می ربودند و دردناکتر از همه اینکه مادران از دهان کودکان.»

• محاصره خود بقدر کافی وحشتناک بود، ولی تصمیمات متخذه برای مقابله با آن بمراتب وحشتناکتر بودند:
• «خائنین و فراریان از جبهه، بدون استثناء (روا یا ناروا) اعدام می شدند و سوء ظن بیمارگونه ای شهر را فرا گرفته بود.
• هرکس اختلاف شخصی اش را با دیگری مورد سوء استفاده قرار می داد و به خیانت متهمش می کرد.
• حتی افراد مسن و کودکان از سوء ظن مصون نمی ماندند و به جرم پنهان کردن مواد غذایی، مورد شکنجه و آزار قرار می گرفتند.»

• البته این ناهنجاری ها بی دلیل نبود:
• غلبهً مجدد روم، نه تنها اعدام رهبران و مبارزان انقلابی را به همراه می آورد، بلکه همهً مردم شهر را به تبعید، آوارگی و سرگردانی محکوم می کرد.

راوی این رویداد، یک نویسندهً یهودی است، که خود مدتی در اردوی مقاومت بود، ولی بعدا خط عوض کرده، به صفوف دشمن پیوسته و به ستایش از عظمت و شکست ناپذیری امپراطوری روم برخاسته بود.

• اسمش یوسف بود و لقب فلاویوس ـ یکی از سرداران روم ـ را بر خود نهاده بود، که اورشلیم را با خاک یکسان کرده بود.
• مهمتر از خود او لیکن، گزارشات او در باره این اوضاع و احوال است:
• «جناح مسیحی ـ یهودی مصلحت بین لازم دیده بود، اعلام کند که با انقلاب ملی سرکوب شده، هیچ رابطه ای نداشته است.
• آنها کما فی السابق ـ مثل انقلابیون ـ به کتاب مقدس استناد می کردند.
• ولی مصلحت بینان انقلابیون را به جعل و تحریف کتاب مقدس و به نفاق متهم می کردند.»

مارکوس اوانگلیوم در گزارشی که بلافاصله قبل از با خاک یکسان شدن اورشلیم نوشته است، دیالک تیک شگفت انگیزی را برملا می سازد:
• «حضرت عیسی پیشگویی کرده بود، که هیچ سنگی بر سنگی استوار نخواهد ماند و یسایا از ظهور مجدد عیسی مسیح خبر داده بود.»

• حال چه نتیجه ای می توان از این دو پیشگویی گرفت؟
• بشنوید از قول مارکوس اوانگلیوم و از شباهت واکنش های بنی نوع بشر در سال 70 و 1990 میلادی در شگفت شوید:
• «نتیجه این شده بود، که کشتار قوم یهود و با خاک یکسان شدن اورشلیم را نباید اصلا گناه امپریالیسم روم قلمداد کرد:
• چرا که این بلا بخشی از برنامه نجات الهی بود که از سوی حضرت عیسی پیشگویی شده بود.
• علاوه بر آن این بلا نتیجهً اعمال ناشایست انقلابیون بود، که از آیات آسمانی، تفسیری زمینی و سیاسی ارائه داده بودند.
• چون آیات الهی معنا و مفهوم باطنی و روحی محض دارند و بس.
• پس بلای نازل شده، نتیجه ناگزیر جعل و تحریف آیات آسمانی از سوی انقلابیون خائن بوده است.»

• بدین طریق توجیه تئوریک لازم برای تن در دادن به اسارت امپراطوری روم و دوری گزیدن از انقلاب فراهم آمده بود و هرگونه برخورد سیاسی و تاریخی به مساًله زاید بنظر می رسید.

• لحظه ای با رهبران پرمدعای «چپگرا» به گفتگو بنشینید و مواظب باشید که از شنیدن استدلال همانند، شاخ در نیاورید:
• «مقصر اصلی شکست سیستم سوسیالیستی، لنین و پیروان او بوده اند، چرا که آنها مارکسیسم را که خواهان انقلاب همزمان، در کشورهای پیشرفتهً سرمایه داری بود، مورد تجدید نظر قرار داده اند.
• نتیجه، اینکه انقلاب اکتبر اصولا نمی بایست صورت گیرد.»

• حضرات که از هجی کردن واژه «انقلاب» عاجزند، اعلام می کنند که طرفدار مرحله بورژوائی انقلاب روس (کرنسکی) اند، نه مرحله بعدی و لنینی آن.

• آنها به توطئه های امپراطوری روم معاصر حتی اشاره ای نمی کنند، محاصره مدام اورشلیم معاصر (اتحاد شوروی) را اصلا به یاد نمی آورند، به کشاندن کشور لنین به جنگ های فرساینده دوم و سوم و زیرفشار قراردادن اقتصادی، سیاسی و نظامی آن و توطئه های بیشمار و رنگارنگ دیگر، وقعی حتی نمی نهند.

پایان

هژمونی پرولتاریا

گونتر هیدن
برگردان شین میم شین

هژمونی در واقع به معنی نقش رهبری است.
هژمونی پرولتاریا در دوره امپریالیسم حاکی از نقش رهبری طبقه کارگر در انقلاب بورژوائی ـ دموکراتیک و و یا در انقلاب ضد امپریالیستی ـ دموکراتیک و در دیکتاتوری انقلابی ـ دموکراتیک کارگران و دهقانان است.
آموزش هژمونی پرولتاریا در انقلاب بورژوائی ـ دموکراتیک را لنین در اثر خویش تحت عنوان «دو تاکتیک سوسیال ـ دموکراسی» در انقلاب دموکراتیک (1905) در چالش با اوپورتونیسم توسعه داده است.

• (اوپورتونیسم یعنی ارجحیت قائل شدن به منافع طبقاتی بورژوازی در قبال جنبش کارگری.
اوپورتونیسم یعنی صرفنظر کردن از یک سیاست انقلابی پرولتری و جایگزین ساختن آن با سیاست مبتنی بر سازش با بورژوازی.
اوپورتونیسم آماج مبارزه طبقاتی پرولتری، یعنی امحای سرمایه داری، بر قراری دیکتاتوری پرولتاریا، ساختمان سوسیالیسم و از بین بردن طبقات را زیر پا می نهد و با اعلام اینکه جامعه سرمایه داری عالی ترین جامعه بشری است و ماهیتا غیر قابل تغییر است و فقط باید به رفرم هائی اکتفا کرد، به حفظ آن کمر می بندد.
اوپورتونیسم ـ از این رو ـ یکی از نشانه ها و نمودهای نفوذ بورژوائی در جنبش کارگری است. مترجم)

• طرفداران اوپورتونیسم تغییراتی را که در شرایط انقلاب بورژوائی ـ دموکراتیک پدید آمده بود، نادیده می گرفتند.
• تغییرات یاد شده به شرح زیر بوده اند:

1
• سرمایه داری رقابت آزاد وارد مرحله امپریالیسم شده بود و در نتیجه آن، بورژوازی مدرن خصلت دموکراتیک خود را از دست داده بود و خصلت ارتجاعی کسب کرده بود.

2
• نیروی انقلابی طبقه کارگر توسعه چشمگیری یافته بود:
• طبقه کارگر با تشکیل حزب مارکسیستی ـ لنینیستی خویش به وحدت سیاسی و استقلال سیاسی دست یافته بود و قدرت رهبری توده های خلق را در جریان انقلاب بورژوای ـ دموکراتیک به دست آورده بود.

*****
• اوپورتونیست ها بر آن بودند که نقش رهبری انقلاب بورژوائی ـ دموکراتیک را باید به بورژوازی محول کرد.
• طبقه کارگر باید برای ریختن ترس بورژوازی از رهبری انقلاب و تسخیر قدرت سیاسی صرفنظر کند.

لنین که شرایط جدید انقلاب بورژوائی ـ دموکراتیک را تجزیه و تحلیل کرده بود، به این نتیجه رسیده بود، که رهبری انقلاب بورژوائی ـ دموکراتیک باید در دست مترقی ترین و پیگیرترین طبقه انقلابی، یعنی طبقه کارگر متمرکز شود، تا بتواند بطرزی قاطع و پیگیر پیش بتازد و به مقصد نهائی خویش دست یابد.
• برای این کار، طبقه کارگر باید محتوای مبارزه طبقاتی خود را چنان بسط دهد، که آن نه تنها کلیه وظایف انقلاب بورژوائی ـ دموکراتیک، بلکه علاوه بر آن، وظایف انقلاب سوسیالیستی را نیز در بر گیرد.
• این امر تنها زمانی می تواند امکان پذیر گردد که طبقه کارگر بتواند توده های دهقانی و دیگر زحمتکشان را به سوی خود جلب کند.
• شرایط عینی برای آن اکنون وجود دارد.
• زیرا علاقه کلیه زحمتکشان به از میان برداشتن حاکمیت زمینداران بزرگ و انحصارات به انقلاب و جمهوری دموکراتیک منتهی می شود.
• بورژوازی اما ـ بر خلاف طبقه کارگر و توده های زحمتکش ـ دچار نوسان است.
• بورژوازی به کنار آمدن و توافق با نیروهای ارتجاعی حاکم تمایل دارد.
• از این رو ست که باید نفوذ بورژوازی بر توده های خلق و قبل از همه بر دهقانان قطع شود و قدرت نیروهای حاکم با توسل به قهر در هم شکسته شود.
• دیکتاتوری انقلابی ـ دموکراتیک کارگران و دهقانان برای این امر قدرت مناسبی است.
• بدین وسیله می توان انقلاب بورژوائی ـ دموکراتیک را با قاطعیت و پیگیری به آخر برد و همزمان بهترین شرایط را برای گذار به انقلاب سوسیالیستی فراهم آورد.

آموزش هژمونی پرولتاریا به جزئی از تئوری و سیاست همه احزاب انقلابی طبقه کارگر بدل شده است و با موفقیت ـ قبل از همه ـ در انقلابات دموکراتیک بکار بسته شده است.
• در آلمان هژمونی طبقه کارگر در مبارزه بر ضد میلیتاریسم و فاشیسم توسعه یافت و در نظام ضد فاشیستی ـ دموکراتیک و در گذار به سوسیالیسم در آلمان دموکراتیک تحق پیدا کرد.

• مراجعه کنید به مبارزه طبقاتی، انقلاب.

پایان

۱۳۸۹ آذر ۵, جمعه

نظری بر نظرات دکتر قراگوزلو (2)

ح. مهدی پور

• از خواب که پا شدم، فوری فهمیدم که یک چیزی کم دارم.
• حدس می زدم که وقتی خوابم می برد، از شکاف پنجره آشپزخانه بیرون می زند و صبح زود قبل از بیدار شدنم به خانه برمی گردد.
• هرگز حضور حاضر و غایب شنیده ای؟
• من در درون خانه و سایه ام در جای دیگر است!
• چه می شد کرد؟
• کامپیوتر را روشن کردم و می خواستم، ببینم در سایت ها چه خبر است، که زنگ در به صدا در آمد.
• انگشتش را گذاشته بود روی دکمه زنگ و برنمی داشت.
• از ترس اعتراض همسایه ها ـ شتابزده ـ خود را به در رساندم و بازش کردم.
• خسته و کوفته وارد خانه شد، بی سلامی، حتی.

• «کجا بودی؟» ـ بیهوده ـ پرسیدم.

• بی اعتنا به پرسشم، رفت و روی تخت دراز کشید.

• «شب ها می رود و در کتابخانه های در بسته خرخوانی می کند»، زیر لب غر زدم.
• «
حالا می فهمم که چرا اینقدر خواب آلود و خسته و بی حال شده ام.
• اشتهای خوردن هم که ندارم تا انرژی ئی را که او بر باد می دهد، جبران کنم.
• یک ساعت کار می کنم و سه ساعت می خوابم.
• اگر اینطوری پیش بروم، در برابر وظایف غول آسای خود برگزیده به موشی بدل خواهم شد، در برابر کوهی


• پلک هایش از سنگینی روی هم افتاده بود و من برای در آوردن لجش شروع به خواندن مطلبی کردم که نام نویسنده اش بوی آشنائی داشت.
• با صدای بلند خواندم :

آقاجان! با چه زبانى بايد بگوييم كه سوسياليسم ايدئولوژى نيست!

دکتر محمد قراگوزلو

• «بیا و کشتی ما در شط شراب انداز
• با لحن خواب آلودی، به طعنه گفت.

• می خواستم بپرسم که چه ایرادی در این یاوه می بیند، ولی امانم نداد.

• «داری دو باره سر تیتر مقالات سایت ها را می خوانی؟»
• با لحن سرزنش باری پرسید.

• «
سؤال کردن می توانی ـ بموقع و بی موقع!
• ولی حال جواب دادن به سؤالات مرا نداری.
• شب ها هم که در خانه بند نمی شوی و فکر می کنی که من نمی دانم کجائی
»، به اعتراض، با خشم و پرخاش گفتم و اضافه کردم که تازگی ها به جای سر تیترها، ته تیترها را می خوانم.
• پرسیدم که در این ته تیتر چه عیبی می بیند.

• گفت :
• «طرف چیزی را رد می کند که هیچ آدم عاقلی ادعا نکرده است

• دلم از دستش پر بود و از دست روزگار نامساعد نیز به همین سان.
• خرده بورژوامابانه، به تحقیر گفتم:
• «
تو منظور دکتر قرا گوزلو را نمی فهمی.
• او اتفاقا حرف مهمی برای گفتن دارد.
• منظور او این است که پرولتاریا ایدئولوژی ندارند و یا ایدئولوژی اش ایدئولوژی عادی و معمولی نیست.
• ولی به جای واژه «پرولتاریا»، از واژه نامناسب «سوسیالیسم» استفاده می کند.
• ولی من منظور او را می فهمم و به او حق می دهم.
• ایدئولوژی مال کسانی است که فقط منافع خصوصی خود را نمایندگی می کنند.
• پرولتاریا به ایدئولوژی نیازی ندارد


• بلند شد و روی تخت چمباتمه نشست و احساس کردم که از گفته ام خوشش آمده و فرصت را غنیمت شمردم، تا به روده درازی ادامه دهم.
• می خواستم بگویم که
پرولتاریا بیانگر منافع عام بشریت است.
و اتفاقا برای اولین بار در تاریخ بشری ـ ببرکت توسعه غول آسای نیروهای مولده ـ
منافع طبقه ای بر منافع تمامت بشریت منطبق شده است.
• طبقه ای از جنس «خدا» بیانگر منافع همه طبقات اجتماعی گشته است، تا به ننگ شرم آور جامعه بشری نقطه پایان نهد، تا طبقات اجتماعی را محو و نابود سازد و انسان را به انسان ـ به معنی حقیقی کلمه ـ بدل کند.
• می خواستم بگویم که منافع خاص به درجه منافع عام ازتقاء یافته است.
• به زبان فلسفی خاص به خطه عام گذر کرده است.
خاصیت جامه عامیت پوشیده است.
• می خواستم بگویم که پرولتاریا با گسستن زنجیرهای خویش، همه زنجیرهای همه طبقات اجتماعی تحت ستم را می گسلد و دروازه سعادت را ـ حتی ـ به روی طبقات انگل پیشین می گشاید.

• سایه ام اما رشته اندیشه ام را بیرحمانه پاره کرد و امان صحبتم نداد و پرسید:
• «قرا گوزلو را می شناسی؟»

• گفتم که من فقط سایه خود مختار خودسرم را می شناسم و یا فکر می کردم که می شناسم و لاغیر.
• گفت :
• «قراگوزلو معجون دیگری است، مار هفت خط و خالی است و به هزار و یک نقش و حیله و ترفند مجهز است

• پرسیدم که او از کجا می داند.

• گفت :
• «اخیرا در سایت البرز مقاله ای تحت عنوان «آیا به راستی امریکا دشمن مردم ایران است؟» نوشته و میلیون ها تن از سایت خوانان را به واکنش برانگیخته و واکنش ها ـ چه بسا ـ طویلتر و رنگینتر از کنش او بوده اند

• از ریخت سؤال می توانستم، جواب را حدس بزنم.
• ولی برای اطمینان خاطر و امتحان قوه تخمین خویش، پرسیدم:
• «
خوب.
• جوابش چی بود؟
• بالاخره آمریکا براستی دشمن مردم ایران است و یا دوست جانجانی آنها ست؟
»

• تیرش به هدف خورده بود، دو باره دراز کشید و چشم هایش را بست.
• این کار همیشگی سایه خودمختار خودسر من است.
• سؤال را مثل جنکی وراج و بی تاب وارد ذهنم می کند و خود گم و گور می شود.
• آنگاه من می مانم، با بی خوابی شبانه، در کلنجار و کشمکش بی امان با خویشتن خویش.

• باید سری به سایت البرز بزنم و حداقل سر تیتری و یا ته تیتری از آن بخوانم، بلکه به تمیز دوست از دشمن نایل آیم.
• اگر تلفن، شماره تلفن و یا توان بیرون رفتن می داشتم، می توانستم به جای سایت البرز به پیش همکلاسی عراقی و یا افغانی ام بروم و بپرسم، که آیا براستی آمریکا دشمن مردم عراق و افغان است؟
• از ویتنامی ها، شیلیائی ها، السالوادوری ها، یوگوسلاوها و غیره نخواهم پرسید.
• کس چه می داند.
• شاید آمریکا هم عوض شده است.
هراکلیت که ستاینده آتش ازلی و ابدی بود، گفته بود که همه چیز در حرکت مدام است و لنین گفته بود که حرکت یعنی تغییر.

• تغییر یک مقوله فلسفی است.
• این را می دانم.
• تغییر اما سمت و سوی از پیش تعیین شده نمی شناسد.
• تغییر می تواند مسیر توسعه در پیش گیرد، تا از دانه ای گلی، از گلی درختی و از درختی جنگلی سر بر کشد و یا مسیر زوال و تجزیه و تلاشی در پیش گیرد و از جنگلی برهوتی باقی بماند.
• ماجرای سفر دشوار به قله البرز را بعد گزارش خواهم داد.

پایان

طبل عزای شعر

سرو بلند مرامت
خدامراد فولادی
به یاد فرزاد کمانگر
4 آذر 1389
نقل از مجله هفته

• امروز، برنیامدی به بام این خانه
• و شبپره
• نام تو را کتمان کرده است.

• امروز هم
• باید تسلیت بنویسم
• به پیشانی روزگار سیاهم

• و طبل عزای شعر را
• باز به صدا در بیاورم.

• به گمان شان
• پاک کرده اند، نامت را
• از مضمون کتاب ها و روزنامه ها
• پیش از آن، که
• دفن کنند صدایت را
• در هیاهوی شبپره ها.

• کجا اما می توان پنهان کرد
• نام «فرزاد» را
که شعله اش رسوا نکند
• فکرهای آلوده به تاریکی را؟

در برابر پرچم نامت
• زانو می زنم
• و
• واژه واژه این شعر را
• چون برگ برگ شقایق پرپر
• به سرو بلند مرامت
• تقدیم می کنم.

پایان

جهان و جهان بینی سیاوش کسرائی (6)

سیاوش کسرائی
(1305 ـ 1374) (اصفهان ـ وین)
شین میم شین

رأی دیگر

• وقتی که دست می طلبد، جان موافق است
• بر کنده دل ز همهمه ها، گفت و گوی ها
• مردی که رأی دیگر دارد
• می ایستد به پا

*****
• گلدان به روی طاقچه
• دفتر به روی میز
• چایی درون فنجان، جان در میان مشت
• در سنگری چنان
• یک مرد در محاصره می ماند

*****
• تا آخرین فشنگ
• با آخرین توان
• در زیر چشم ما
• یک مرد با هزار گلوله
• می اوفتد ز پا

تلاشی برای تحلیل شعر
رأی دیگر

حکم اول
• وقتی که دست می طلبد، جان موافق است
• بر کنده دل ز همهمه ها، گفت و گوی ها
• مردی که رأی دیگر دارد
• می ایستد به پا

• مفاهیم مطروحه در این حکم سیاوش باید مورد بررسی قرار گیرند:
• «دست»، «جان»، «دل کندن از همهمه ها، گفت و گوی ها»، «رأی دیگر» و «به پا ایستادن»

1
مفهوم «دست»

• مفهوم «دست» بیانگر عمل مادی و پراتیک است.
• پراتیک عبارت است از روند تمام ـ اجتماعی تحول واقعیت عینی بوسیله انسان ها.
• پراتیک عبارت است از «کردوکار شیئی» ، «کل کنش و تقلای» انسان های بطور اجتماعی گرد هم آمده برای تغییر محیط طبیعی و اجتماعی خویش.

• پراتیک حلقه رابط میان سوبژکت و ابژکت است:
سوبژکت، بشریتی است که بطور اجتماعی سازمان یافته است و ابژکت، عرصه واقعیت عینی است، که تحت تأثیر عملی سوبژکت قرار دارد.

آموزش مارکسیستی پراتیک به نشان دادن نحوه و نوعی می پردازد، که در آن جوانب مختلف روند زندگی انسانی، بمثابه یک روند عملی، بمثابه پراتیک، به او نسبت داده می شوند.

• با آموزش مارکسیستی پراتیک ، بطلان کلیه آموزش های ایدئالیستی که روند حیات انسانی را به عنوان روندی عمدتا روحی قلمداد می کردند، بطور علمی اثبات می شود.
2
مفهوم «جان»

• مفهوم «جان» در فلسفه هگل به معنی شعور است، به معنی تئوری است.
• برای مفهوم «تئوری» مفاهیم متضاد بیشماری وجود دارند:
• برای مثال می توان پراتیک را نام برد که در مقابل تئوری قرار داده می شود.
• پراتیک در تحلیل نهائی ملاک و معیار صحت و سقم و درجه کارآئی تئوری است.
• البته پیوند میان تئوری و پراتیک نباید همیشه پیوندی مستقیم و بیواسطه باشد.
• این پیوند اغلب بوسیله مراحل واسط برقرار می گردد.

• سیاوش در حکم «وقتی که دست می طلبد، جان موافق است» دیالک تیک پراتیک و تئوری را به شکل دیالک تیک دست و جان بسط و تعمیم می دهد و داهیانه از نقش نیرومند تئوری (جان) پرده برمی دارد.
• برای جامه عمل پوشاندن به کاری باید جان (تئوری) صحت آن را و امکان پذیر بودن آن را تأیید کند و یا حداقل توجیه کند.

بنا و عمله بدون تشکیل ایده خانه در کله خویش، نمی توانند خانه بسازند و پس از پایان کار، خانه ای داشته باشند که در خطوط کلی اش با ایده اولیه انطباق داشته باشد.
• کسانی که نقش تئوری را انکار می کنند و یا بدان کم بها می دهند، سودای خام رهائی را در سر می پرورند.
• بدون تئوری رهائی بخش، رهائی محال است.
• بدون تئوری انقلابی نمی توان لکوموتیو تاریخ را به راه انداخت و به مقصد رساند.
3
مفهوم «دل کندن از همهمه ها، گفت و گوی ها»

• مفهوم «دل کندن از همهمه ها، گفت و گوی ها» بیانگر جنگ سوبژکت در دو جبهه داخلی و خارجی است:
• سوبژکت باید از سوئی پاسخگوی پرسش های سوبژکت های اجتماعی دیگر باشد و آنها را به صحت کردوکار خویش و به نیت باطنی خویش آگاه سازد (جبهه خارجی) و ضمنا باید به غریزه حفظ نفس غالب آید که غولی مهیب و توانا ست. (جبهه داخلی)

• او باید بر امیال، خواهش ها و لذات مادی و معنوی زیست غالب آید.
• او باید به حل انقلابی ـ هومانیستی تضادی درونی نایل شود:
• تضاد ماندن و رفتن
• تضاد تسلیم و مقاومت
• تضاد اگوئیسم و رهائی اجتماعی.

• وقتی در هر دو جبهه پیروز شد، آنگاه می تواند وارد عمل شود، یعنی تئوری را جامه پراتیک بپوشاند.

4
مفهوم «رأی دیگر»

• سیاوش مفهوم «رأی» را به معنی شعور اجتماعی بکار می برد.
• مفهوم «شعور اجتماعی» به کلیت نظریات سیاسی، جهان بینانه، اخلاقی و قضائی که به طور تاریخی تعیین شده اند، نسبت داده می شود.
• نظریاتی که در هر جامعه مورد نظر بیانگر فکری روند اجتماعی ـ عملی زندگی اند که در روند تولید و بازتولید مادی پدید می آیند و مؤثر واقع می شوند.

• اصطلاح فلسفی ـ سوسیولوژیکی «شعور اجتماعی» نه تنها تأملات عقلائی مربوط به حیات اجتماعی، بلکه همچنین تصورات، توهمات، آرزوها و حالات غیر عقلائی را نیز شامل می شود که اغلب به غلط آن را «روانشناسی اجتماعی» می نامند.

• امفهوم «شعور اجتماعی» اولا حاکی از این حقیقت امر است که شعور انسانی (شعور به معنی عام کلمه یعنی انعکاس فکری و یا تصویرسازی از جهان بمثابه عملکرد سیستم عصبی مرکزی، بمثابه ساختار اطلاعاتی خاص که حاصل کار مغز است) محصول توسعه اجتماعی است و به این معنا شعور اجتماعی نامیده می شود.
• ثانیا مفهوم «شعور اجتماعی» و مفهوم «وجود اجتماعی» لازم و ملزوم یکدیگرند (دیالک تیکی را با هم تشکیل می دهند.)
• بدین سان مفهوم «شعور اجتماعی» راه را برای بسط دادن مسئله اساسی فلسفه به جامعه بشری، برای پیاده کردن آن در جامعه بشری و برای دادن پاسخ ماتریالیستی قاطع بدان هموار می سازد.

مارکس در این مورد می گوید: «این شعور انسانها نیست که وجود آنها را تعیین می کند، بلکه برعکس، وجود اجتماعی آنها ست که شعور آنها تعیین می کند

• مفهوم «شعور اجتماعی» از این لحاظ، با مفهوم «روبنای ایدئولوژیکی» و یا «روابط ایدئولوژیکی جامعه» معنی مترادفی پیدا می کند.

• مفهوم «شعور اجتماعی» نتیجه یک انتزاع پربار نظری و عملی از کلیه جنبه های منفرد حیات اجتماعی است.
• حیات اجتماعی به دو بخش به شرح زیر تقسیم می شود:
وجود اجتماعی یعنی روند عملی و مادی حیات اجتماعی و شعور اجتماعی یعنی روابط ایدئولوژیکی.

• آزمون میلیون ها باره عملی ما را به این نتیجه قطعی و اصولی می رساند که وجود اجتماعی مقدم بر شعور اجتماعی و تعیین کننده آن است و بدین وسیله بنیان تئوریکی عامی برای بررسی شعور اجتماعی و فونکسیون های آن پدید می آید.

• این بنیان تئوریکی نظریات اجتماعی مردم را بر مبنای روابط اجتماعی مادی آنها، بویژه بر مبنای مواضع طبقاتی عینی، تضادهای طبقاتی عینی و منافع طبقاتی عینی آنها توضیح می دهد.
• این بنیان تئوریکی نظریات اجتماعی مردم را در پراتیک اجتماعی مورد مطالعه و بررسی قرارمی دهد وخود همزمان بمثابه ابزار تئوریکی فعال برای تشکیل شعور مترقی، دموکراتیک و سوسیالیستی توده های زحمتکش عمل می کند.

• به قول لنین، «مهمترین وظیفه بشریت عبارت است از درک این منطق عینی تکامل اقتصادی (تکامل وجود اجتماعی) در خطوط اساسی عام آن و انطباق حتی الامکان روشن، دقیق و انتقادی آن بر شعور اجتماعی خود و شعور اجتماعی طبقات مترقی کلیه کشورهای سرمایه داری

شعور اجتماعی وجود خودآگاه است و وجود انسانها عبارت است از روند حیاتی عملی و اجتماعی آنها، که هم رابطه انسان با طبیعت (نیروهای مولده) را و هم رابطه انسان ها نسبت به یکدیگر (مناسبات تولیدی) را شامل می شود.

شعور اجتماعی اما از نقطه نظر تئوری اجتماعی و تاریخی ـ فلسفی مارکسیسم ـ لنینیسم و از نقطه نظر پراتیک انقلابی در وهله اول بیانگر فکری یک فرماسیون اجتماعی ـ اقتصادی است، بیانگر فکری مناسبات تولیدی و مناسبات طبقاتی است و بیانگر فکری موقعیت انسانها در جامعه مشخص است.

• این بیان فکری همواره بنا بر منافع اجتماعی و طبقاتی صورت می گیرد و خادم تحقق و اجرای آنها ست.

• بنابرین تعیین اساسی «شعور اجتماعی» که مجموعه فرم ها و عملکردهای مشخص آن را بصورت سیستم منسجمی درمی آورد، در این است که آن حاکی از خودآگاهی یک فرماسیون اجتماعی، خود آگاهی یک طبقه اجتماعی است، حاکی از خودشناسی اجتماعی یک فرماسیون و یا یک طبقه با سمتگیری سیاسی ـ ایدئولوژیکی و جهان بینانه و با مقصد و مقصود عملی و اجتماعی است.

• این بدان معنی است که شعور اجتماعی ماهیتا ایدئولوژی است.
• این امر در این حکم بنیادی بیان می شود که شعور اجتماعی خصلت طبقاتی دارد.
• از این رو ست که آنتاگونیسم نظام های اجتماعی و آنتاگونیسم طبقات خود را در مبارزه آشتی ناپذیر میان سیستم های آنتاگونیستی شعور اجتماعی نمایان می سازد.

«رأی دیگر» در حکم سیاوش حاکی از آن است که سوبژکت مورد نظر او با شعور اجتماعی حاکم، مخالف است.
• شعور اجتماعی در هر جامعه اما ـ در تحلیل نهائی ـ شعور طبقه حاکمه است.

• سوبژکت سیاوش با ایدئولوژی حاکم سر ستیز دارد.
• داشتن رأی دیگر، داشتن شعوری مغایر با شعور اجتماعی حاکم، حاکی از آن است که او وجود اجتماعی دیگری ـ وجود اجتماعی مترقی و یا ارتجاعی ـ را نمایندگی می کند:
• یا نماینده پرولتاریای انقلابی است و یا نماینده فئودالیسم ارتجاعی است.

حکم دوم
• گلدان به روی طاقچه
• دفتر به روی میز
• چایی درون فنجان، جان در میان مشت
• در سنگری چنان
• یک مرد در محاصره می ماند

• ما بهتر است از سوئی به رابطه مفاهیمی که سیاوش به خدمت می گیرد، توجه کنیم و از سوی دیگر به کلیت همه آنها و به فضائی که آنها با هم می سازند.
• میان گلدان و تاقچه می توان گفت که رابطه چیز و جایگاه بر قرار است، میان دفتر و میز، چائی و فنجان، جان و مشت، مرد و سنگر نیز به همین سان.
• ما با اندکی دست و دلبازی می توانیم بگوئیم که سیاوش اینجا دیالک تیک محتوا و فرم را به شکل دیالک تیک گلدان و تاقچه، دفتر و میز، چائی و فنجان، جان و مشت، مرد و سنگر بسط و تعمیم می دهد.

• سیاوش از سوی دیگر، محاصره مبارزی دگر اندیش را در اتاق نشیمن خانه اش تصویر می کند و شباهت انسان را با اشیاء نشان همگان می دهد.
• انسان از سوی رژیم حاکم بمثابه شیئی در نظر گرفته می شود و به همان سان با او رفتار می شود.

• فقط کسی که «لانه اش در باغ صیاد» باشد، فقط کسی که خود در اتاق نشیمن خانه خویش محاصره شده باشد، می تواند ـ با این ظرافت و دقت ـ صحنه را توصیف کند.

• سیاوش ضمنا نابرابری دو طرف نبرد را به وضوح تمام نشان خواننده می دهد.
دشمن طبقاتی اتاق نشیمن انسان ها را به سنگر آنها بدل می کند، اتاق نشیمنی که به هیچ وجه به درد سنگر نمی خورد.
• تبدیل اتاق نشیمن به سنگر به معنی دیکته کردن شرایط نبرد از سوی دشمن است و برای مبارز، جائی جز مشت برای حفاظت از جان نمی ماند.

حکم سوم
• تا آخرین فشنگ
• با آخرین توان
• در زیر چشم ما
• یک مرد با هزار گلوله
• می اوفتد ز پا

• نتیجه شرایط نابرابر نبرد نمی تواند جز این باشد:
• تا آخرین فشنگ و با آخرین توان جنگیدن، چون تسلیم شدن همان و زیر زجر و شکنجه مرگ را هزاران بار آرزو کردن همان، لو دادن یاران همان و سرافکندگی پیش وجدان خویش و دیگران همان.

• به جرم داشتن رأی دیگر، به جرم دگراندیشی مردی با هزاران گلوله از پای می افتد.
• این تراژدی جوانان کشور سیاوش بود که با از آن خود کردن تئوری «رد تئوری بقا» و یا تئوری عرفانی «جنگ مسلحانه، هم استراتژی، هم تاکتیک» به جنگی نابرابر برخاسته بودند.

پایان