۱۴۰۱ آذر ۶, یکشنبه

درنگی در اندیشه ای (۵۶۷)

 
 
از 
وال آذر ادیبی

 
باورهای ماورائی

آگاهی مجازی

سرسپردن به تقدیری گنگ

یا به تدبیری سترون

نشاندن نهال شایستگی

در شوره زار بایستگی است.

 چرا و به چه دلیل مش شاعر؟
 
آنانکه
قامت ضرورت
را

با باید های تکه تکه و مندرس
کفن می گیرند

نه
هستی زنده
را

که در مرثیه ای بد آهنگ

آمال فرو مرده ی خود
را
دفن می کنند.



ویرایش: 
 
آنانکه
قامت ضرورت
را
با باید های تکه تکه و مندرس
کفن می گیرند
نه
هستی زنده
را
در مرثیه ای بد آهنگ، بلکه
آمال فرو مرده ی خود
را
دفن می کنند. 
 
ضرورت و یا جبر = بایدها = قوانین و قانونمندی های درونی و عینی حاکم بر هر چیز.
 
 
آنکس
که
حقیقت ضرورت
 را
در
 مسیر موهوم آنچه هست
به
 آنچه باید 
ذبح می کند

خویشتن را به مسلخ تاریخ می برد.
 
 مسیر آنچه که هست، 
فقط نمی تواند موهوم باشد. 
مش شاعر. 
حقیقت کذایی ضرورت و یا جبر = همان آنچه باید. 
مش شاعر
 
آنکس که ظهور بایدی را

پیام و رسالت خود می داند

شاید ناقوس هشدار را نشنیده

و
نمی داند که جارچی جباران است.



بایدی = جبری و یا ضروری
 
نقش تعیین کننده در دیالک تیک جبر و اختیار (ضرورت و آزادی) و دیالک ضرورت (جبر) و تصادف
بر خلاف تصور نادرست شاعر
از آن جبر است.

اختیار و یا آزدای = درک و شناخت جبر، یعنی درک و شناخت قوانین و قانونمندی های عینی مربوطه.
تصادف هم فقط فرم جامه عمل پوشی جبر است.
این چیزها الفبای مارکسیسم اند و عدم وقوف به آنها شرم انگیز است.


شگفتا ذهن آدمی

که باغ پر گل ممکن ها ست

چه آسان

خارزار باید های مخلوق خویش می شود.
 
اولا
عرصه محال ها و ممکن ها
نه
ذهن کسی، بلکه عرصه لایتناهی واقعیت عینی است.

ثانیا
همه چیز بر خلاف شعار جام جهانی فوتبال
nothing is impossibel

ممکن نیست.

ممکن
هر آن چیزی است که به طور عینی و واقعی  تضمین شود.

همه چیز هستی
از ذره تا کاینات
قانونمند است و نه دلبخواهی (ذهن بخواهی)
مثال:
جوشش آب و تبخیر آب
فقط و فقط
تحت فشار جو
آنهم در ۱۰۰ درجه سانتیگراد
ممکن است
و
نه
در ۱۰ درجه سانتیگراد.

هر کاری هم امکان پذیر نیست.

تنها کاری امکان پذیر است
که
بر طبق قوانین و قانونمندی های عینی مربوطه باشد.

اراده گرایی و سوبژکتیویسم
از مکاتب امپریالیستی و فاشیستی و نیچه ئیستی و آنارشیستی اند.



 ضرورت لاشه ی افکار مخلوق ما نیست

که بر زمین هستی بپوسد

ضرورت کشف آن مرواریدی است

که در دل صدفی در دریای هستی

نطفه می بندد.

کی گفته که جبر و ضروت لاشه افکار است؟
کی گفته که افکار، مخلوق شما ست؟
افکار چیستند و چگونه تشکیل می یابند
و
صاحب افکار کیانند؟

مثال:
سیب میوه ای قابل خوردن است.

این فکر از کجا آمده است؟
مال کیست؟
مخلوق ذهن کیست؟

ضمنا
مگر ذهن، خالق و خورجین افکار است؟
 
ضرورت
 کشف آن مرواریدی است

که در دل صدفی در دریای هستی
نطفه می بندد.
 
عجب خرافه شاعرانه ای.

ضرورت و یا جبر
یک مفهوم فلسفی است.

مثل درخت که یک مفهوم بیولوژیکی است.

مفهوم بیولوژیکی درخت
از تجرید سرو و صنوبر و سپیدار و چنارو  غیره تشکیل یافته است.

مفهوم ضرورت و یا جبر
نیز
از تجرید قوانین و قانونمندی های عینی هستی در هر زمینه و عرصه ای تشکیل یافته است.
 
  پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر