۱۳۹۷ اردیبهشت ۳۰, یکشنبه

نشانه های بارز شاملوئیسم و شاملوچیسم (۲۴)



برای خون و ماتیک
هجویه احمد شاملو
خطاب
به
دکتر حمیدی شیرازی

ویرایش و تحلیل
از
یدالله سلطان پور 
 
  «این بازوان او ست
با داغ های بوسة بسیارها، گناهش
وینک خلیج ژرف نگاهش
کاندر کبود مردمک بی حیای آن
فانوس صد تمنا
ـ گنگ و نگفتنی ـ
با
شعلة لجاج و شکیبائی
می سوزد.

وین، چشمه سار جادویی تشنگی فزا ست
این چشمة عطش
که بر او هر دم
حرص تلاش گرم همآغوشی
تبخاله های رسوایی
می آورد، به بار.

شور هزار مستی ناسیراب
مهتاب های گرم شراب آلود
آوازهای می زدة بی رنگ
با
گونه های او ست

رقص هزار عشوة دردانگیز
با
ساق های زندة مرمر تراش او.

گنج عظیم هستی و لذت را
پنهان به زیر دامن خود دارد
و اژدهای شرم را
افسون اشتها و عطش
از گنج بی دریغش می راند . . .»
 
ماهی
 
 
ماهی

من فکر می کنم
هرگز نبوده قلب من
این گونه
گرم و سرخ:
 
احساس می کنم
در بدترین دقایق این شام مرگزای
چندین هزار چشمه خورشید
در دلم
می جوشد از یقین
 
احساس می کنم
در هر کنار و گوشه این شوره زار یأس
چندین هزار جنگل شاداب
ناگهان
می روید از زمین.
 
***
 
آه ای یقین گمشده، ای ماهی گریز
در برکه های آینه لغزیده تو به تو،
من آبگیر صافی ام، اینک به سحر عشق،
از برکه های آینه راهی به من بجو!
 
***
 
من فکر می کنم
هرگز نبوده
دست من
این سان بزرگ و شاد:
 
احساس می کنم
در چشم من
به آبشر اشک سرخگون
خورشید بی غروب سرودی کشد نفس
 
احساس می کنم
در هر رگم
به تپش قلب من
کنون
بیدار باش قافله ئی می زند جرس.
 
***
 
آمد شبی برهنه ام از در
چو روح آب
در سینه اش
دو ماهی و در دستش آینه
گیسوی خیس او خزه بو، چون خزه به هم.
من بانگ بر گشیدم از آستان یاس:
« آه ای یقین یافته، بازت نمی نهم» 
 
۱
من فکر می کنم
هرگز نبوده
دست من
این سان بزرگ و شاد:
 
احساس می کنم
در چشم من
به آبشر اشک سرخگون
خورشید بی غروب سرودی کشد نفس
 
احساس می کنم
در هر رگم
به تپش قلب من
کنون
بیدار باش قافله ئی می زند جرس.
 
معنی تحت اللفظی:
دست من 
هیچگاه
این چنین بزرگ و شاد نبوده است:
اولا
برای اینکه در چشم من، در آبشار اشک خون رنگم،
خورشید بی غروب سرودی 
نفس می کشد.
 
ثانیا
برای اینکه در هر رگ من، تحت تبعیت از تپش قلبم،
بیدار باش قافله ای جرس می زند.
 
مشاهده دو ماهی در سینه ای و یک آیینه در دست ضعیفه ای
آنهم شباهنگام
شاعر حشری را به «تفکر» برانگیخته است.
 
آن سان که احساس می کند که دستش هم بزرگ و پهناور شده اند و هم شاد و خرم و خندان.
 
اگر 
احیانا
کسی خطر کند و دلیل بخواهد،
دادن جواب
 برای شاعر حشری
سهل تر از خوردن آب است:
 
الف
احساس می کنم
در چشم من
به آبشر اشک سرخگون
خورشید بی غروب سرودی کشد نفس
 
 
اولین دلیل شاعر برای بزرگ و شاد گشتن دستش،
تنفس خورشید بی غروب سرودی
  در آبشار اشک سرخ او ست.
  
شاعر
از دیدن ماهی و آیینه 
به لحاظ روحی و روانی
چنان زیر و رو و منقلب شده
که
به گریستن پر های و هوی پرداخته است.
 
دلیل و علت  اول پهناور و خوشحال گشتن دستش 
همین است.

ب
احساس می کنم
در هر رگم
به تپش قلب من
کنون
بیدار باش قافله ئی می زند جرس.
 
شاعر
از دیدن ماهی و آیینه 
به لحاظ غریزی
چنان تحریک شده
که
  قلبش با شدت عجیب و غریبی به تپش افتاده است
تا
خون اکسیژن دار کافی به آلت تناسلی و غیره برساند.

آن سان که در هر رگ او
زنگ جرس بیدارنده ای طنین افکنده است.


دلیل و علت  دوم پهناور و خوشحال گشتن دست شاعر 
همین است.
 
۲
وقتی گفته می شود که شعرای طبقه حاکمه انگل
ـ چه در قدرت و چه در انتظار رسیدن به قدرت ـ
کسب و کاری جز خردستیزی و اشاعه خردستیزی ندارند،
به همین دلایل است.
 
برای تبلیغ این زباله های هنری
هزینه کلانی 
جامعه فقیر و ذلت زده 
می پردازد.

۳
 
آمد شبی برهنه ام از در
چو روح آب
در سینه اش
دو ماهی و در دستش آینه
گیسوی خیس او خزه بو، چون خزه به هم.
من بانگ بر گشیدم از آستان یاس:
« آه ای یقین یافته، بازت نمی نهم» 
 
معنی تحت اللفظی: 
شبی
لخت و عریان
به نزدم آمد.
دو ماهی در بشقاب سینه داشت و یک آیینه در دست.
از دریا آمده بود
(دوش گرفته بود)
موهای خیسش بوی خزه می داد و بسان خزه درهم تنیده بود.
من هم فریاد کشیدم:
«ای یقین پیدا شده، تو را از دست نمی نهم (؟)
 
 
چنان به نظر می رسد که ضعیفه،
پری دریایی 
تصور و تصویر می شود.
 
شاعر حشری 
با مشاهده پری و ماهی و آیینه
یقین گمشده اش 
را 
دوباره پیدا می کند و دیگر حتی به ضرب شلاق و شکنجه
حاضر به از دست دادنش نمی شود.
 
این بدان معنی است
که 
تردید  و یقین شاعر
نه تردید است و نه یقین.
 
بلکه
چیزهایی
بند تنبانی اند.

حضور شباهنگام پری و ماهی و آیینه 
همان
و
ظهور طرفة العینی یقین مطلق
همان.

غیاب پری و ماهی و آیینه
همان
و
گمگشتگی یقین و پیدایش شک و تردید و دو دلی 
همان.

۴
اگر شعر هجویه را با شعر ماهی
مورد مقایسه قرار دهیم:
وجوه مشترک فرمال و صوری مهم آندو آشکار می گردند:
 
الف
عناصر اندامی شعر هجویه 
را
    بازو 
  نگاه
  مردمک  چشم 
گونه 
ساق 
  گنج پنهان در زیر دامن ضعیفه 
تشکیل می دهند. 
 
ب
عناصر اندامی شعر ماهی
 را
  قلب
  دل  
دست 
  چشم 
  رگ
  پستان 
(ماهی)
و
گیسو
 تشکیل می دهند.
 
۵
پهناوری و شادی دست های شاعر
احتمالا
به دلیل تماس آرزویی با ماهی ها ست.

ادامه دارد.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر