آذر و احسان طبری
طبری
همین قدر باجمال مى گوئیم:
حقیقت
حقیقت
ذوجوانب است
و
یک یا چند جانب و گوشه از حقیقت همه حقیقت نیست
بلکه شبه
حقیقت و نیمه حقیقت است
و
همین “شبه حقیقت” ها و “نیمه حقیقت” ها ست
که
افزار اساسى کار سفسطه است
و
مى تواند به آسانى، گونه حقیقت بخود گیرد و
فریب دهد.
۱
حقیقت
ذوجوانب است
منظور طبری از دوجانبه بودن حقیقت چیست؟
ایکاش اندکی توضیحش می داد.
۲
حقیقت
حقیقت
ذوجوانب است
و
یک یا چند جانب و گوشه از حقیقت همه حقیقت نیست
عجب توضیح مستدلی.
کسی که ادعا کرده که «حقیقت ذوجوانب» (یعنی از دو جانب تشکیل می یابد؟)،
یک ثانیه بعد از چند جانبگی حقیقت (یک یا چند جانب و گوشه از حقیقت) دم می زند.
قاعدتا
اول باید گفت که جوانب دوگانه حقیقت چیستند.
بعد اعلام کرد که این جوانب به تنهایی کل حقیقت را تشکیل نمی دهند.
ضمنا
طبیعی است که دو جزء چیزی، کل آن چیز را تشکیل ندهند.
۳
یک یا چند جانب و گوشه از حقیقت همه حقیقت نیست
بلکه شبه
حقیقت و نیمه حقیقت است
عجب ادعایی.
طبری
نمی داند که مفاهیم منحصر به فردند.
شبه حقیقت
کمترین ربطی به «یک یا چند جانب و گوشه از حقیقت» ندارد.
منظور از نیمه حقیقت، حقیقت نبمبند است.
منظور از حقیقت نیمبند، حقیقت دمبریده و ناقص و معیوب و مثله و مخدوش است.
۴
همین “شبه حقیقت” ها و “نیمه حقیقت” ها ست
که
افزار اساسى کار سفسطه است
مگر نمی خواستی حقیقت را به اجمال توضیح دهی؟
پس چرا پرت و پلا می بافی
و
ضمنا
مفهوم سفسطه را تحریف می کنی؟
۵
همین “شبه حقیقت” ها و “نیمه حقیقت” ها
مى تواند به آسانى، گونه حقیقت بخود گیرد و
فریب دهد.
حقیقت نیمبند
را
می توان به عنوان حقیقت به خلایق خر تحمیل کرد.
این ولی به معنی استحاله آسان حقیقت نیمبند به حقیقت نیست.
طبری
اصلا نمی داند که حقیقت چیست و طرز و طریق و ترفند کشف حقیقت چیست.
پیش شرط کسب لیاقت حقیقت یابی
از آن خود کردن پیشاپیش فوت و فن تفکر مقهومی (یعنی فلسفه مارکسیستی ـ لنینیستی) است
که
از سه بخش اساسی زیر تشکیل می یابد:
ماتریالیسم دیالک تیکی
با گنجینه مفاهیم و مقولات و قوانین و غیره اش.
ماتریالیسم تاریخی
با گنجینه مفاهیم و مقولات و قوانین و غیره اش.
تئوری شناخت مارکسیستی ـ لنینیستی
با گنجینه مفاهیم و مقولات و قوانین و غیره اش.
پیش شرط اصلی خروج بی برگشت از خریت و ورود به عالم آدمیت هم همین است.
طبری
در واقعیت قطب هاى متضاد وجود دارد
لذا حقیقت نیز که منعکس
کننده آنهاست٬
گاه متضاد و متناقض بنظر مى رسد
و
حال آنکه حفظ نسبت صحیح
بین قطبین متضاد و تشخیص قطب عمده،
راه صحیح عمل موافق با واقعیت است.
مثلا
مرکزیت و دموکراسى، استوارى اصولى و انعطاف خلاق، تسریع آگاهانه جریان و
شکیب منطقى پروسه، روش مسالمت آمیز و روش قهرآمیز، اقناع و اجبار، غیره و
غیره....
برخى قطب هاى متضاد واقعیت است که غالبا بدان بر مى خوریم.
ادامه دارد.
ی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر