سعدیا مرد نک.نام نمیرد هرگز
مرده ان است که نامش به نکویی نبرند.
نام چیست؟
منظر از نیکنامی و یا بدنامی چیست؟
معیار و مشخصه و ملاک نیکنامی و یا بدنامی چیست؟
لنین
به این سؤال جواب داده است.
حدس بزنید
جواب لنین را
اولا
«دوران مشروطیت»
مفهوم نادرست و نادقیقی است
چنین دورانی وجود نداشته است.
دوران یکی از مفاهیم مهم ماتریالیسم تاریخی است و تعریف دارد
منظور حق پرست
دوره مشروطه است.
ثانیا
در جنبش مشروطه شعار نه شیخ و نه شاه
وجود نداشته است تا درست باشد.
هدف جنبش مشروطه در مفهوم مشروطه نعره می کشد:
هدف جایگزینی سلطنت مطلقه با سلطنت مشروطه بوده است
سرمشق مشروطه خواهان
حکومت سلطنتی انگلیس بوده است
ثالثا
درست «هنوز هم درست است» است و نه «هست»
هست معنی دیگری دارد
معلوم نیست که حریف
چگونه و بر پایه چه تجاربی به این نتیجه مطلقا غیرمنطقی رسیده است.
پیش شرط بهره برگیری از مکر و حیله
ژرف اندیشی است
سبک مغز کذایی
هر هنری هم که داشته باشد،
بی بهره از ژرف اندیشی است
سقراط
ندانمگرا ست.
شعارش : من می دانم که نمی دانم
علیرغم این اهتراف شرم آور
دست از اندرز دادن برنمی دارد.
مهر و محبت در روابط افراد
به تنهایی وجود ندارد.
مهر در دیالک نیک مهر و قهر وجود دارد.
قهر کردن مهربانان امری عادی و چه بسا حتی الزامی است.
مهر و قهر بی غل و غش وجود ندارد
خصلت و ساختار همه چیز هستی
دیالک تیکی است
یک هنرمند ایتالیایی :
"زندگی کوتاه است، قبل از اینکه آب شود از آن لذت ببرید"
زندگی کوتاه نیست.
کونه انگاری زندگی و هر چیز دیگر
نشانه کوته اندیشی و کوته بینی است.
در کل هستی از طبیعت تا جامعه
از ذرات تا کاینات
نمیتوان چیزی یافت که به اندازه نباشد
یعنی
کوتاهتر ویا دراز تر
کوچکتر ویا بزرگ تر از حد باشد.
کامل نباشد
یعنی ناقص باشد.
خدا
به قول اینشتین
طاس انداز نیست.
یعنی
چیزی را به امید تصادف رها نمی کند.
اگر یک ذره را برگیری از جای
خلل یابد همه هستی سراپای
یک هنرمند ایتالیایی با یک نمایشگاه تکان دهنده با عنوان "زندگی کوتاه است، قبل از اینکه آب شود از آن لذت ببرید" غافلگیر شد، جایی که او از بلوک های یخ به عنوان قهرمان داستان استفاده کرد. مجسمههایی که در اشکال پیچیده و زودگذر خلق شدهاند، طوری طراحی شدهاند که به آرامی ذوب شوند، که نمادی از شکنندگی هستی و نیاز به گرامی داشتن هر لحظه است.
این نمایشگاه نه تنها در مورد ناپایداری زندگی، بلکه در مورد تأثیر تغییرات آب و هوا نیز به دنبال آن بود که نشان دهد چگونه چیزی به ظاهر جامد می تواند در طول زمان ناپدید شود.
هوشنگ ابتهاج
استاد سایه
——————-
خاموشم اما
دارم به آواز ِ غم خود می دهم گوش
وقتی کسی آواز می خواند
خاموش باید بود
غم ،داستانی تازه سر کرده ست
اینجا سراپا گوش باید بود :
- درد از نهاد ِ آدمیزاد است !
آن پیر ِ شیرین کار ِ تلخ اندیش
... حق گفت ، آری آدمی در عالم ِ خاکی
نمی آید به دست ، اما
این بندی ِ آز و نیاز ِ خویش
هرگز تواند ساخت آیا عالمی دیگر ؟
یا آدمی دیگر ؟ ...
- ای غم ! رها کن قصه ی خون بار
چون دشنه در دل می نشیند این سخن اما
من دیده ام بسیار مردانی که خود میزان ِ شأن ِ آدمی بودند
وز کبریای روح برمیزان ِ شأن ِ آدمی بسیار افزودند
- آری چنین بودند
آن زنده اندیشان که دست ِ مرگ را بر گردن ِ خود شاخ گل کردند
و مرگ را از پرتگاه ِ نیستی تا هستی ِ جاوید پُل کردند
اما چه باید گفت
از انسان نمایانی که ننگ نام انسانند
درنده خویانی که هم دندان گرگانند
آنان که افکندند در گردنِ گردان فرازان
حلقه های دار
آنان که عشق و مهربانی را
در دستهای بغض و کین کشتند
آنان که انسان بودن خود را
در پای این کشتند
- ای غم ! تو با این کاروان ِ سوگواران تا کجا همراه می آیی ؟
دیگر به یاد ِ کس نمی آید
آغاز ِ این راه ِ هراس انگیز
چونان که خواهد رفت از یاد ِ کسان افسانه ی ما نیز !
- با ما و بی ما آن دلاویز ِ کهن زیباست
در راه بودن سرنوشت ِ ماست
روز ِ همایون ِ رسیدن را
پیوسته باید خواست
- ای غم ! نمی دانم
روز ِ رسیدن روزی ِ گام ِ که خواهد بود
اما درین کابوس ِ خون آلود
در پیچ و تاب ِ این شب ِ بن بست
بنگر چه جان های گرامی رفته اند از دست
دردی ست چون خنجر
یا خنجری چون درد
این من که در من
پیوسته می گرید
مدرسه پادگان نیست؟
مدرسه چیست و چه فرقی با پادگان که سهل است با زندان و شکنجه گاه دارد؟
مگر
به مدرسه نرفته اید و معلمین را تجربه نکرده اید؟
مگر از وحشت معلمین بر خود نلرزیده اید؟
جنبش اشغال بیش از پیش از رمق افتاده و اسرائیل همچنان تحتلوای «دفاع مشروع» قتلعام میکند و... معالوصف، همهٔ اینها نشانهای است از بحران؛ امروزه شهروندان آمریکا و اروپا و خاورمیانه و سرتاسر جهان اعتماد خود را به نظم سرمایه از دست دادهاند اما امکان فراروی از آن را نمییابند. درست در چنین اوضاع و احوالی است که باید بار دیگر از «فرضیه کمونیسم» سخن گفت.
آلن بدیو
فرضیه کمونیسم؟
فرضیه چیست؟
سخن کلاسیک های مارکسیسم ـ لنینیسم از جیست؟
از کمونیسم فرضیه ای ویا از کمونیسم علمی؟
دلیل کلاسیک های مارکسیسم ـ لنینیسم
از علمی نامیدن سوسیالیسم و کمونیسم مورد نظر خود چه بوده است؟
دیگر
کسی به پول نیندیشد
دیگر کسی به هیچ چیز نیندیشد.
در دیاری
که همه چیز از برق تا مسکن مجانی باشد،
تفاوتی بین پول و پهن نباشد
سرمایه حضور بالفعل زمان در دو بُعد متفاوت و متعارض است.
علی رها
معنی تحت اللفظی:
سرمایه = زمان؟
سرمایه = زمان دو بعدی؟
سرمایه = زمانی که حاوی دو بعد متفاوت و متضاد است؟
تخیل توانگر کند فرد را
خبر کن رهای جهانگرد را
زمان چیست؟
زمان در وحدت ناکسستنی با مکان
اتریبوت ماده است:
تریاد زمان و مکان و ماده
تریادی لایزال است.
یعنی
یکی بدون دو دیگر نمی تواند وجود داشته باشد
هویت انسان خاطرات او ست؟
هویت چیست؟
هویت
به تنهایی وجود ندارد که خاطرات تحفه اش باشد.
هویت
در دیالک تیک تفاوت و هویت وجود دارد.
هیچ جماد و موجودی
بی هویت و بی تفاوت نیست.
هر جماد و موجودی
منحصربه فرد است
یعنی
مظهر دیالک تیک هویت و تفاوت است
یعنی
مظهر دیالک تیک خاص و عام است
خاطرات چیست؟
خاطرات = تجارب حیاتی از صافی سوبژکتیو گذشته افراد.
یعنی
خاطرات
فقط حاوی بخش مطلوب و خوشایند تجارب افراد است و نه کلیه آنها
یعنی
خاطرات
چه بسا خودفریبانه و عوامفریبانه اند
یعنی
تقلبی و قلابی اند.
به ندرت در خاطرات کسی
کثافتکاری هایش
انعکاس می یابد.
فاشیست ها در اوکراین
از دیرباز وجود داشته اند
و
از ارتش نازی استقبال کرده اند.
تندیسی از رهبرشان در آلمان هست و در دولت زلنسکی هم هستند.
ولی اقلیت ناچیزی در جامعه اوکراین اند.
دار و دسته پوتین
صدها بار فاشیست تر از فاشیست های اوکراین اند.
مرجع تقلید پوتین به اعتراف فخرانگیز خودش
پنیوچه و هیتلر و موسولینی اند
حزب پوتین
حامی همه جانبه همه جریانات نئوفاشیستی و فوندامنتالیستی یهودی و مسیحی و اسلامی شیعی در جهان است
بی دلیل نیست که دولت اسرائیل تنها دولتی در بلوک امپریالیستی است که کمترین کمک تسلیحاتی به اوکراین نکرده است
اگرچه زلنسکی
یهودی است و نه ارمنی
انقلاب اجتماعی چیست و امر کیست؟
انقلاب اجتماعی = گذار جامعه از فرماسیون اقتصادی نازل به عالی
مثلا از فئودالیسم به کاپیتالیسم
انقلاب اجتماعی امر توده است و نه امر این و آن.
معمار و بانی تاریخ (جامعه در پلکان های توسعه و تکاملش)
توده زحمت است و بس.
توده اما نه به تنهایی، بلکه تحت سرکردگی سوبژکت تاریخ قادر به انقلاب است.
مثلا
توده
در انقلاب ضد فئودالی برای گذار از فئودالیسم به کاپیتالیسم
باید تحت رهبری بورژوازی به پیکار برخیزد
سوبژکت تاریخ هم تحت رهبری حزب انقلابی اش قادر به ایفای نقش خود است.
پیش شرط عینی اساسی و اصلی برای پیروزی انقلاب اجتماعی چیست؟
پیش شرط عینی اساسی هر انقلاب
توسعه نیروهای مولده و تنگ گشتن مناسبات تولیدی بر اندام نیروهای مولده رشد یافته است.
منظور از حزب پیشرو چیست؟
حزب پیشرو فقط می تواند حزب سوبژکت تاریخ باشد.
تفاوت تکاملی نیروهای مولده در جوامع و درجه رشد و کیفیت طبقات و اقشار اجتماعی تعیین کننده نیست.
دولت ماورای طبقاتی چه سنتی و چه مدرن وجود ندارد.
اینکه اینجا روحانیت وارد حکومت می شود و آنجا نمی شود،
بسته به الزامات عینی و ذهنی برای حفظ و توسعه حاکمیت طبقاتی است.
مثال:
روی کار امدن فوندامنتالیسم اسلامی سنی در ترکیه و شیعی در ایران
بهترین طریق برای غلبه بر بحران سرمایه داری در این دو کشور بوده است.
با روی کار امدن ایندو دار و دسته
سدهای سنتی در مقابل توسعه مناسبات سرمایه داری
از بین برده شده اند.
ایران و ترکیه
اکنون
کاپیتالیستی تر از زمان شاه و غیره است
کالا
اکنون در هر دو کشور
خدا ست
و
کالاپرستی (پول پرستی) جای خداپرستی را گرفته است
جامعه در زمان شاه مذهبی تر و اخلاقمندتر از اکنون بوده است
اکنون نه از ایمان خبری هست و نه از اتیک و اخلاق
منظور از تربیت چیست
چه تربیت باواسطه (مطالعه کتاب)
و
چه تربیت بیوساطه توسط معلم و مربی و مجتهد و مرشد و غیره؟
نفسم می گیرد
در هوایی که نفس های تو نیست.
شاهکار
ترجیح میدهم مردم به خاطر چیزی که هستم از من متنفر باشند تا اینکه به خاطر چیزی که نیستم دوستم بدارند.
تصمیم گرفتم خودم باشم
کیم سو هیون
اگر تیز بنگریم
کسی کسی را دوست ندارد.
فریب حرف افراد را نباید خورد.
هر کس اگر خردگرا باشد
قبل از همه خودش را دوست دارد.
یعنی
دوست داشتن دیگران به وسیله خودپرستی افراد مشروط می شود:
افراد کسی را دوست می دارند که صاحب چیزی باشد که انها لازمش دارند.
به همین دلیل
ثروت و قدرت
کیمیای محبوبیت است:
ثروت و قدرت
افراد را سکسی می سازد
حتی اگر کریه المنظر و خرفت و خر باشند
حکومت و دولت و مذهب و هنر و اخلاقو خراافت و غیره
مگر جزو روبنای هر جامعه نیستند.
در نتیجه مگر تابع زیربنای اقتصادی و حاکمیت طبقاتی نیستند
و به ساز طبقات حاکمه نمی رقصند؟
اگر حکومت و دولت فرم حاکمیت است،
پس محتوا و ماهیت حکومت و دولت و مذهب و غیره = حاکمیت طبقاتی = مناسبات تولیدی = طبقات حاکمه = زیربنای اقتصادی
در دهکده ای کوچک بنام ( کوه ورنون ) در ایالت تگزاس آمریکا ، یک سرمایهدار بزرگ تصمیم گرفت یک *کاباره* در کنار *کلیسای باپتیست* بسازد اما مسئولین کلیسا با ارسال نامه هایی به شهرداری و همچنین با *دعا و نیایش* عليه ساخت کاباره در کنار کلیسا ، کمپینی را علیه این ساختوساز و صاحب آن آغاز کردند اما کار ساخت کاباره بخوبی در حال پیشرفت بود ولی هنگامی که ساخت آن تقریبا پایان یافته و در شرف افتتاح بود ، در یک شب طوفانی صاعقه به ساختمان کاباره برخورد کرد و آن را از بیخ وبن ویران کرد.
پس از آن اعضای کلیسا *پیروزی خداوند بر شیطان* و پاسخ به دعاهای مومنین را جشن گرفتند .
صاحب کاباره ، تمام مکاتبات و عکس و فیلم هاي دعا و نیایش برای خرابی کاباره و همچنین جشن بعد از ویرانی را طی *شکایتی علیه کلیسا* و اعضای آن را به دادگاه داد و خواستار دو میلیون دلار به عنوان غرامت به این دلیل که کلیسا با التماس و *توسل به دعا و نيايش* خود مسئول از بین رفتن سرمایه اش بصورت مستقیم یا غیر مستقیم بودهاند ، شد .
برای حضور در دادگاه ، کشیش کلیسا و مشاورانش که حسابی غافلگیر شده بودند *با تجربه ترین و قوی ترین وکیل* ایالت را برای پرونده انتخاب کردند *پروفسور هربرت بنسون وکیل پرونده که از اساتید دانشگاه هاروارد* بود با ادله و علم روز حقوقی هرگونه *ارتباط دعا و نیایش* را برای ايجاد و یا جلوگیری از *حوادث طبیعی* را رد کرد و لایحه ای ارسال کرد که *دعا و نیایش کشیش و کلیسا هیچ تأثیری بر روند خرابي کاباره نداشته* ، و از قاضی خواست تا کلیسا را تبرئه نماید و کشیش کلیسا و مشاورانش نزد قاضی در دادگاه *هرگونه ارتباط بین دعاهای خود و ويرانی کاباره با رويدادهای دنيوی قبل و بعد از آن را انکار کردند*.
اما قاضی استنفورد که به موضوع رسیدگی میکرد در حین صدور حکم گفت
*نمیدانم آیا این پرونده را درست قضاوت خواهم کرد یا نه* ، اما با اینکه من اعتقاد دارم دعا و نیایش تأثیری در حوادث طبیعی ندارد ؛ اما از روی شواهد و مدارک به نظر میرسد که ما یک فرد گناهکار *کابارهساز داریم که به قدرت دعا و نیایش اعتقاد کامل دارد* و یک *کلیسا با تمام پیروان و اسقف و کشیش* داریم که به *دعا و نیایشی که خود میخوانند هيچ گونه ايمان و اعتقادی ندارند* لذا حکم بر محکومیت کلیسا و پیروانش به دلیل دروغ گویی و دورویی صادر میکنم
دیدرو
از تعریف علمی حقیقت غافل است.
هر حرف راستی که حتما نباید حقیقی باشد ویا حقیقتی باشد.
ای بسا
دروغ ها که حقیقی تر از راست ها هستند.
سعدی هم می دانست:
دروغ مصلحت آمیز
به (بهتر) از راست فتنه انگیز است.
دروغ
در دیالک تیک راست و دروغ وجود دارد.
حقیقت
اما
در دیالک تیک حقیقت و باطل.
تاریخی که کسروی نوشته
با
تاریخی که در زمان اشه تدریس می شود
تفاوت چشمگیری دارد.
تاریخ نویسی کسروی
امپیریستی ـ ژورنالیستی ـ رئالیستی بوده است.
تاریخی که تدریس می شد در صعود وسقوط دربارها و خرگاه ها خلاصه می شد که به معنی مسخ تاریخ بوده است.
محمد علی خودش نمیداند که تاریخ چیست.
ندانستن تاریخی که تدریس می شود
بهتر از دانستنش است.
نه.
اشراف برده دار و فئودال و روحانی و فرزندان سرمایه داران
سرداران جنگ های لا تحد و لا تحسی در تاریخ بوده اند
شهدای ۷۲ گانه در کربلا
اشراف برده دار بوده اند
مراجعه کنید به رمان جنگ و صلح
زنان ومردان متعلق به اشرافیت برده دار و فئودال
از سنین کودکی
فوت و فن جنگاوری می آموزند
اسب سواری و چوگان بازی و شکار و غیره
در واقع
برای تمرین جنگاوری اند.
کلیه افسران در ارتش های امپریالیستی
منشاء طبقاتی اشرافی وبورژوایی دارند
همین ویتگنشتاین (فیلسوف امپریالیستی و استاد دانش کاه در امریکا) داوطلبانه در ج. ج. اول شرکت کرده بود
خاطراتش را نوشته است
با مشاهده نفرت سربازان از جنگ و کشتار
دچار دپرسیون شده بود و قصد خودکشی داشت
راسل جان
جنگ از مفاهیم مته متیکی نیست تا تو بفهمی.
جنگ عالی ترین و عریان ترین فرم مبارزه سیاسی است
و
مبارزه سیاسی
یکی از انواع سه گانه مبارزه طبقاتی است:
به قول لنین:
مبارزه اقتصادی و سیاسی و ایده ئولوژیکی
گزنوفن جان
اینها
نه زنان زحمتکشان
بلکه اعضای طبقات حاکمه اند
اشراف زادگان اند
پسران شان هم از بچگی فوت و فن جنگ می اموزند
مراجعه کنید به رمان جنگ و صلح
افغانستان از خیلی نظرها بهتر از ایران است.
ایران اکنون ن هشاعر دارد و نه مترجم ون ه تحلیلگر سیاسی و نه شخصیت علمی و انقلابی.
در حالیکه
افغانستان بهترین شاعران زن و مرد را دارد،
بهترنی مترجمان و تحلیلگران سیاسی را دارد.
در افغانستان انقلابی دموکراتیک پیروز شده است.
اگر امپریالیسم از ارتجاع فئودالی حمایت نمی کرد،
اکنون افغانستان دیگری وجود داشت.
نفرین به باد
باد
نفرین بر آنکه رسم ستم را نهاد
باد
سلطنت بهتر از ولایت است
حریف
نه.
تعیین کننده در دیالک تیک فرم و محتوا (دیالک تیک قابلمه و غذا و پوسته و گردو و هپوست و مغز)
محتوا و غذاو گردو مغز گردو ست.
مارکسیسم بیاموزیم
اگر از عذاب شب اول قبر رهایی می خواهیم
بالاخره دانستم
که
بین وعده خلایق و منظور باطنی شان
دره ه عمیقی به سعت دنیا
دهن باز کرده است.
فرنگی
دیالک تیک ظاهر و باطن
و
دیالک تیک عهد و وفا
را در دیار ما هر ننه قمری می داند.
هنر نزد ایرانیان است و بس
ایران
نه جامعه ای انتزاعی
بلکه
جامعه ای طبقاتی است:
شعور هم در هر جامعه طبقاتی
خصلت طبقاتی دارد
برای اینکه شعور انعکاس وجود است.
حتی فویرباخ می دانست که
طرز تفکر در کاخ با طرز تفکر در کوخ
متضاد است.
تصور توده دهقانی از الله و رسول الله و امام زمان
صد در صد
مخالف تصور روحانیت و اشرافیت (اریستوکراسی) از انها ست.
بهشت در قاموس دهقانان
زیر پای زحمتکشان است
و
امام زمان به محض ظهور گردن اخوندها را خواهد زد
راحله طارانی
یونگ: فکر کردن دشوار است برای همین اکثر آدمها قضاوت میکنند.
فروید و یونگ
چه تعریفی از تفکر و قضاوت دارند؟
پیش شرط قضاوت
مگر تفکر پیشاپیش نیست؟
جهان بینی فروید و یونگ چیست؟
تفاوت مارکسیسم با پسیکولوژیسم چیست؟
ویلیام شکسپیر
—————-
بودن یا نبودن
——————-
بودن یا نبودن٬ @
مسئله اینست!
آن زمان که این کالبد خاکی را بشکافیم درون آن رویاهای
مرگباری را می بینیم. ترس از همین رویا هاست که عمر
مصیبت بار را اینقدر طولانی میکند. زیرا اگر انسان یقین
داشته باشد که با یک خنجر برهنه میتواند خود را آسوده
کند ٬کیست که در برابرظلم ظالم٬تفرعن جابر٬تکبر متکبر٬
دردهای عشق شکست خورده ورنجهایی که لایقان صبور
از دست نالایقان می بینندتن به تحمل دهد.
تفکر وتعقل ما همه را ترسو میکند٬ و عزم واراده هرگاه با
افکار احتیاط آمیز توام گردد٬ رنگ باخته صلابت خود را
از دست میدهدوبه مثابه همین خیالات بلندعمر مصیبت بار
دو چندان می شود.
آه ای قلب من!درهم بشکن وای زبان بسته شو!
ویلیام شکسپیر
عجب خرافاتی
شکسپیر دارد.
مگر علاقه عمیق به حیات
آگاهانه و عمدی و دلبخواهی و رؤیایی است
مش ویلیام؟
غریزه حفظ نفس را مگر انگلیسی ها نشنیده اند و ندانند و باور ندارند.
منظور از شعار (گربه هفت جان دارد) چیست؟
هر موجوی از حشره تا حیوان حشری
بالاجبار و خواهی نخواهی
تا اخرین نفس
تابع بی چون و چرای غریزه حفظ نفس است.
بهتر هم همین است
و گرنه طبیعت و جامعه
به نعشستان مبدل می شد:
به محض پیشامد مشکلی موجودات دست به انتحار می زدند
کارگران وطن ندارند
اکبری
وطن چیست؟
چرا پرولتاریا و حزبش بیوطن قلمداد می شود؟
وقتی مرتجعین فاشیست و فوندامنتالیست شعار می دهند:
چو ایران نباشد تن من مباد
بدین بوم و بر زنده یک تن مباد
منظورشان از ایران چیست؟
خاک کشور؟
چرا باید اشراف فئودال و روحانی و بورژوازی
وطن داشته باشند
ولی پرولتاریا و حزبش بیوطن باشد و یا حتی علیرغم بیوطنی
وطنفروش باشد؟
ایراد در ترجمه نبوده است.
تفاوت رهنمودین این دو شعار چیست؟
«پرولتاریای جهان متحد شوید»
چه تفاوت مضمونی و محتوایی با شعار «پرولتاریای همه کشورهای جهان متحد شوید»
دارد؟
آیا خیزش مردمی برای انقلاب کافیست؟ یا حزب پیشرو شرط لازم آن است؟
انقلابها زمانی از تاریخاند که نظم موجود جامعه، دیگر پاسخگوی نیازها و انتظارات مردم نیست. این لحظات معمولاً در بستر بحرانهای عمیق اقتصادی، سیاسی یا اجتماعی شکل میگیرند—زمانی که تضاد بین مردم و حکومت به اوج میرسد، مشروعیت ساختار حاکم زیر سؤال میرود و حس بیاعتمادی، بیعدالتی و سرکوب، جمعی میشود. در چنین شرایطی، جامعه وارد وضعیتی میشود که میتوان آن را لحظهی انقلابی نامید: لحظهای که در آن، مردم نه فقط خواهان اصلاحات، بلکه خواهان تغییر بنیادی کل ساختار قدرت میشوند.
اما پرسش مهم اینجاست: آیا فقط وجود این شرایط و خشم عمومی برای بهثمر رسیدن انقلاب کافیست؟ یا اینکه جامعه، در کنار این بحرانها، نیاز به نوعی رهبری آگاه و سازمانیافته دارد تا این نارضایتی گسترده را به یک تغییر ساختاری هدایت کند؟ اینجاست که تفاوت میان شورش، اصلاحات، و انقلاب واقعی نمایان میشود—و دقیقاً همینجاست که نقش یک حزب پیشرو مطرح میشود.
۱. خیزش مردمی: آغاز انفجار، نه پایان آن
خیزشهای مردمی اغلب اولین نشانهی رسیدن جامعه به نقطهی جوشاند. این خیزشها معمولاً به شکل اعتراضات خیابانی، اعتصابات، و شورشهای سراسری ظاهر میشوند. آنچه محرک این انفجارهاست، ترکیبیست از سرکوب، فقر، فساد، و بیعدالتی گسترده. اما این انفجار، هرچقدر هم شدید و گسترده باشد، بهتنهایی تضمینکنندهی تغییر ساختاری نیست.
۲. حزب پیشرو، مغز و ستون فقرات انقلاب
از دیدگاه مارکسیستی، برای آنکه یک خیزش به انقلاب بدل شود، به چیزی فراتر از خشم عمومی نیاز است. یک حزب پیشرو، متشکل از نیروهای آگاه، ریشهدار در طبقهی فرودست، و دارای چشمانداز روشن برای آینده، شرط لازم پیروزیست. چنین حزبی نقش مغز متفکر، سازماندهنده و رهبریکننده را ایفا میکند.
الف) نمونههای خیزش بدون رهبری مؤثر (و پیامدهای آن)
۱. تونس (۲۰۱۰–۲۰۱۱)
خیزش مردمی تونس با خودسوزی محمد بوعزیزی، دستفروش فقیر اهل شهر سیدی بوزید آغاز شد؛ واکنشی به تحقیر، بیکاری، و فساد سیستماتیک. ظرف چند هفته، موج اعتراضات سراسر کشور را فرا گرفت و سرانجام به فرار زینالعابدین بنعلی، دیکتاتور تونس، انجامید.
اگرچه این خیزش باعث برکناری یک فرد شد، اما ساختار اصلی قدرت—نهادهای امنیتی، سرمایهداران وابسته، و سیاستمداران محافظهکار—در جای خود باقی ماندند. چون هیچ حزب انقلابی و ریشهداری وجود نداشت که بتواند خلا قدرت را پر کند و مطالبات مردم را به سیاستگذاری ساختاری تبدیل کند. در نتیجه، روند «گذار دموکراتیک» بیشتر به نفع نخبگان قدیم و الیتهای جدید تمام شد. اعتراضات جدید در سالهای اخیر نشان میدهد که فقر، نابرابری و فساد همچنان پابرجاست.
۲. مصر (۲۰۱۱)
میدان التحریر در قاهره به نماد اعتراض جهانی علیه دیکتاتوری بدل شد. میلیونها نفر از اقشار مختلف جامعه علیه رژیم حسنی مبارک قیام کردند. اما بهرغم گستردگی اعتراضات، هیچ نیروی سیاسی انقلابیای وجود نداشت که بتواند جامعه را از ساختار نظامی-امنیتی حاکم عبور دهد.
پس از سقوط مبارک، شورای عالی نیروهای مسلح قدرت را در دست گرفت و در نهایت با شکست دولت اخوانالمسلمین، ژنرال عبدالفتاح السیسی حکومت نظامی جدیدی را بنیان نهاد. نتیجه: مصر از دیکتاتوری مبارک به دیکتاتوری ارتش بازگشت، بدون تغییر ساختار قدرت یا اقتصاد.
۳. ایران – جنبش زن، زندگی، آزادی (۱۴۰۱ / ۲۰۲۲)
قتل مهسا امینی توسط گشت ارشاد جرقهای بود بر انبار باروت نارضایتی چند دههای در ایران. زنان در خط مقدم، جوانان در سراسر کشور و حتی اقلیتهای قومی، مذهبی و جنسی به صحنه آمدند. شعار «زن، زندگی، آزادی» به شعاری جهانی و فراتر از مرزها تبدیل شد.
اما با وجود عظمت این جنبش، آنچه غایب بود، سازمانیافتگی سیاسی، برنامهی انقلابی، و رهبری مشخص بود. در نتیجه، اعتراضات بهرغم شجاعت بینظیر مردم، فاقد راهبرد برای تصرف قدرت سیاسی بودند. حکومت نیز با استفاده از پراکندگی و عدم سازمانیافتگی، توانست کنترل اوضاع را بازپس گیرد.
پیام این تجربه روشن است: حتی قدرتمندترین خیزشها، اگر فاقد افق سیاسی و نیروی سازماندهنده باشند، در برابر ساختار متمرکز قدرت عقب میمانند.
ب) نمونههای پیروزی انقلاب با رهبری حزب پیشرو
۱. روسیه (۱۹۱۷)
در فوریهی ۱۹۱۷، تزار سرنگون شد، اما قدرت به دولت موقت بورژوایی رسید. بسیاری گمان میکردند این پایان انقلاب است. اما حزب بلشویک به رهبری لنین، با شعار «تمام قدرت به شوراها»، استراتژیای تهاجمی برای کسب قدرت در پیش گرفت. این حزب طی سالها در میان کارگران و سربازان ریشه دوانده بود، شبکهی سازمانی داشت، و میدانست که فقط با نابودی دستگاه دولتی قدیم میتوان انقلاب را نهادینه کرد.
در اکتبر، بلشویکها قدرت را به دست گرفتند، شوراهای کارگری را نهادهای اصلی قدرت ساختند، و با برنامهای مشخص، نظامی نو بنیان نهادند. روسیه از یک امپراتوری تزاری به نخستین دولت کارگری جهان بدل شد—نه با موج تودهای صرف، بلکه با حزب و رهبری منسجم.
۲. چین (۱۹۴۹)
حزب کمونیست چین از دههی ۱۹۲۰ فعالیت خود را آغاز کرد. در دوران اشغال ژاپن و جنگ داخلی با کومینتانگ (حزب ملیگرا)، این حزب توانست با رهبری مائو تسهتونگ، پایههای اجتماعی خود را در میان دهقانان، طبقهی محروم و ارتش گسترش دهد. آنها نهتنها با شعار، بلکه با اصلاحات ارضی، بسیج تودهای و جنگ چریکی، قدرت را از پایین ساختند.
در ۱۹۴۹، پس از دو دهه مبارزه، جمهوری خلق چین تأسیس شد—با رهبری حزبی که هم نظریه داشت و هم توان سازماندهی گسترده در میان تودهها. پیروزی این انقلاب بدون چنین ساختاری ناممکن بود.
۳. کوبا (۱۹۵۹)
کاسترو و چهگوارا، با گروهی اندک در کوههای سیرا ماسترا آغاز کردند. اما هدفشان فقط براندازی باتیستا نبود؛ آنها با آموزش سیاسی، ایجاد نهادهای مردمی در روستاها، و ترویج ایدهی استقلال از آمریکا، تودهها را به تدریج با خود همراه کردند.
پس از پیروزی نظامی، حزب کمونیست کوبا شکل گرفت و اصلاحات رادیکالی مانند ملیسازی، بهداشت و آموزش رایگان، و سیاستهای ضد امپریالیستی به اجرا درآمد. این موفقیت تنها به خاطر شجاعت چریکها نبود، بلکه به خاطر پیوند آنها با مردم و داشتن افق سیاسی روشن بود
۴. الجزایر (۱۹۵۴–۱۹۶۲): رهایی از استعمار با سازماندهی سیاسی–نظامی
انقلاب الجزایر یکی از طولانیترین و خونبارترین مبارزات ضد استعماری قرن بیستم بود. در سال ۱۹۵۴، جبههی آزادیبخش ملی (FLN) بهعنوان سازمانی انقلابی با هدف اخراج استعمار فرانسه، تشکیل شد. FLN نه فقط عملیاتهای چریکی گستردهای انجام داد، بلکه ساختار حکومتی موازی در مناطق آزادشده ایجاد کرد، شبکهی دیپلماتیک بینالمللی ساخت، و تودههای شهری و روستایی را بهصورت سیستماتیک سازمان داد.
این ساختار منسجم و ایدئولوژیک بود که توانست فشار نظامی، سیاسی و دیپلماتیک را به فرانسه افزایش دهد تا در نهایت در ۱۹۶۲ عقبنشینی کند. بدون چنین رهبری و برنامهای، شور و خشم ضد استعماری مردم بهتنهایی به پیروزی نمیرسید.
۵. ویتنام (۱۹۴۵–۱۹۷۵): اتحاد سیاسی و نظامی برای استقلال و سوسیالیسم
ویتنام دو دهه علیه دو ابرقدرت جنگید—اول فرانسه، سپس آمریکا. رمز موفقیت این مقاومت، وجود حزب کمونیست ویتنام و رهبری هوشیمین بود. این حزب، با ترکیب جنگ پارتیزانی، دیپلماسی بینالمللی، و بسیج تودهای، نهفقط ارتشهای قدرتمند را شکست داد، بلکه در مناطق آزادشده آموزش، بهداشت و اصلاحات ارضی را نیز پیاده کرد.
سازماندهی قوی، هماهنگی میان نیروهای سیاسی و نظامی، و پشتوانهی مردمی، ساختاری ایجاد کرد که حتی پس از پایان جنگ، توانست دولت سوسیالیستی واحدی را بنا نهد. این پیروزی فقط به خاطر «جنگ تودهها» نبود؛ بلکه حاصل کارِ دقیقِ حزب پیشرو بود.
۶. نیکاراگوئه (۱۹۷۹): انقلاب ساندینیستی
در برابر دیکتاتوری سوموزا، «جبههی آزادیبخش ساندینیستا» (FSLN) بهتدریج و در طول سالها در میان طبقات فرودست، کارگران، دهقانان و دانشجویان نفوذ کرد. این جنبش با شبکهی منسجم، خطمشی چریکی، و برنامهای ضدامپریالیستی، توانست در سال ۱۹۷۹ قدرت را به دست بگیرد.
پیروزی ساندینیستها نشان داد که حتی در کشوری کوچک و فقیر، اگر حزب و رهبریای با پشتوانهی مردمی و برنامهی روشن وجود داشته باشد، میتوان یک انقلاب ساختاری را محقق کرد—حداقل تا زمانی که با دخالت خارجی (مانند جنگ کنتراها توسط آمریکا) روبهرو نشود.
۷. کرهی جنوبی (۱۹۸۰–۱۹۸۷): از قیام مردمی تا انتقال نیمهموفق قدرت
در دههی ۱۹۸۰، مردم کره جنوبی علیه دیکتاتوری نظامی به پا خواستند. قیام معروف شهر گوانگجو در ۱۹۸۰ با سرکوب وحشیانه ارتش روبهرو شد، اما بذر جنبش دموکراتیک را در دل مردم کاشت.
در سالهای بعد، موج اعتصابات کارگری، اعتراضات دانشجویی و بسیج تودهای گسترش یافت. اما چیزی که باعث موفقیت نسبی این جنبش شد، تشکیل ائتلافهایی میان نیروهای مختلف اپوزیسیون بود—از روشنفکران تا کارگران.
در نهایت، در ۱۹۸۷، دولت نظامی مجبور شد اصلاحات قانونی برای انتقال به نظام دموکراتیک را بپذیرد. این تجربه نشان داد که حتی در نبود یک حزب کمونیستی کلاسیک، اگر نیروهای اپوزیسیون بهطور نسبی متحد شوند و برنامهای سیاسی داشته باشند، میتوان به پیروزیهایی هرچند محدود رسید.
۳. تلفیق اجتنابناپذیر تودههای خشمگین همراه با حزبی پیشرو
هیچ حزب پیشرویی در خلأ شکل نمیگیرد، و هیچ تودهای بدون رهبری نمیتواند قدرت را در دست بگیرد. انقلاب فقط زمانی ممکن میشود که انرژی تودهها با برنامه و رهبری حزبی هماهنگ شود. خیزشهای مردمی شرط لازم انقلاباند، اما شرط کافی نیستند.
در واقع، ریشهی شکست بسیاری از جنبشها همینجاست: حرکتهای بزرگ، مردمی و الهامبخش، اما بدون ساختار، سازمان و هدف مشخص. این خلأ اغلب یا توسط نیروهای ارتجاعی پر میشود، یا باعث فرسایش جنبش و سرکوب آن میگردد.
همانطور که لنین میگوید:
«تودهها خودشان انقلاب میکنند، اما تنها از طریق حزب است که میتوانند قدرت را حفظ کنند.»
«بدون نظریهی انقلابی، جنبش انقلابی وجود نخواهد داشت.» (لنین)
یا
«سازمانیافتگی طبقهی کارگر شرط پیروزی اوست.» (مارکس
مرور تاریخ نشان میدهد که شور و خشم مردم میتواند آتش یک انقلاب را شعلهور کند، اما اگر این شعله توسط رهبری حزب پیشرو منسجم و هدفمند مهار و هدایت نشود، یا خاموش میشود یا منحرف. انقلاب بدون حزب پیشرو، مانند سیلابی بیهدف است: ویرانگر، اما ناپایدار. در مقابل، حزب پیشرو بدون پیوند با تودهها، چیزی جز یک گروه منزوی باقی نمیماند.
برای آنکه یک جامعه از بحران عبور کرده و به سوی نظمی نو حرکت کند، نیاز به تلفیق آگاهی، سازمان و خشم دارد—مثلثی که تنها در شرایط خاص تاریخی و با تلاش آگاهانه شکل میگیرد.
انقلاب اجتماعی چیست و امر کیست؟
پیش شرط عینی اساسی و اصلی برای پیروزی انقلاب اجتماعی چیست؟
منظور از حزب پیشرو چیست؟
بزرگترین نشانه تنهایی است که کسانی که در کنارت هستند، نمی دانند که بر تو چه می گذرد.
حریف
خلایق بدبخت
از کجا بدانند که بر تو تحفه چه می گذرد؟
علم غیب که ندارند.
حداقل زبان بگشا تا خلایق از احوالات درونت باخبر شوند و تو از حبس تنهایی آزاد گردی.
تنهاترین افراد
علاف ترین افرادند.
فعالان
اصلا
احساس تنهایی نمیکنند
و
چه بسا قید همه را می زنند تا اوقات الماس گون خود را نجات دهند و بهره درخور از انها بگیرند
«یک دریچه آزادی»
«یک دریچه آزادی، باز کن به زندانم
یک سبو پر از شادی، خرج کن که مهمانم
ابر نقره افشان شو، تا چو تاک بارآور
پیش دست و دلبازان، دست و دل بیفشانم
یک چمن صفا داری، بازکن به رویم در
بر بساط گل بنشین، در کنار، بنشانم
لحظه های امروزم، شاد باد و رنگین باد
وعده های فردا را، اعتماد نتوانم
فرّ با مدادم (بامدادم) کو؟ نیمروز شادم کو؟
آفتاب بی رنگی، بر فراز ایوانم
مرگ راه می بندد، لحظه های غلتان را
کو مجال پوییدن؟ گوی تنگ میدانم
عشق، خیز و توفان کن، آنچه مانده ویران کن
از تو باد خاشاکش، لانه پریشانم
با زبان سرخ آخر، چون کند سر سبزم؟
رنگ و بوی خون دارد، نکته ها که می دانم
عشق می رسد از راه، پیش او سخن کوتاه
در نماز خون شعری، با حضور می خوانم
ز گیتی دو کس را سپاس:
یکی حق شناس و یکی حد شناس
فردوسی
معنی تحت اللفظی:
زنده باد کسی که هم حق را از ناحق (حقیقت را از باطل) تمیز می دهد و هم اندازه را رعایت می کند.
حق و حد
هم از مفاهیم مهم فلسفی اند
و
هم از مفاهیم مهم حقوقی و قضایی اند.
دادخواهی علیه فراموشی – شاکیان شکنجه زیر سایه تهدید!
دستگاه قضایی آمریکا از افشای هویت آنان جلوگیری کرد.
پس از شکایت سه تن از قربانیان شکنجه در دوران حکومت پهلوی، موجی از حملات سازمانیافته از سوی جریان موسوم به پادشاهیخواهان به راه افتاده است. این جریان، با بهرهگیری از شبکهای از عناصر وابسته به ساواک، توابان سابق، و افراد شکستخورده سیاسی که در پی جلب نظر رضا پهلوی هستند، تلاش کرده تا با تهدید، هراسافکنی و تحقیر، شاکیان را به سکوت وادار کند.
در این میان، سخنگوی رضا پهلوی، دکتر ماکویی، با ادبیاتی که ویژه محافل پادشاهیخواه است ـ شامل تهدید، فحاشیهای ناموسی، و زبانی خشن و تحقیرآمیز ـ فراتر از یک موضعگیری سیاسی، به رفتاری آشکارا تهدیدآمیز دست زده؛ رفتاری که بهروشنی یادآور منش سرکوبگرانه و ساواکیوار رژیم گذشته است.
همزمان، تیم حقوقی پرویز ثابتی ـ از پرهزینهترین وکلای ایالات متحده ـ با طرح درخواستی رسمی از دادگاه، خواستار افشای هویت شاکیان شدهاند. با این حال، قاضی پرونده، با تکیه بر اصول بنیادین حقوق بشر و ضرورت حفظ امنیت جانی قربانیان، این درخواست را قاطعانه رد کرده است. تصمیم قاضی نهتنها نشاندهنده استقلال قوه قضائیه آمریکا، بلکه گواهی بر شناخت دقیق از ماهیت سرکوبگر بازماندگان ساواک و حامیان فعلی آنان است.
نکته قابلتأمل آنکه، پرویز ثابتی ـ چهره امنیتی دهههای گذشته و از چهرههای اصلی سرکوب ـ که تا دیروز خود را پشت پرچم پادشاهیخواهی پنهان میکرد، این روزها با عقبنشینی آشکار، تلاش میکند تا هرگونه وابستگی به این جریان را انکار کند. عقبنشینیای که نه از تغییر دیدگاه، بلکه از وحشت مواجهه با عدالت و حقیقت ناشی شده است.
این شکایت تاریخی، نه تنها شکاف بزرگی در پروژه تطهیر رژیم گذشته ایجاد کرده، بلکه پرده از چهره واقعی کسانی برداشته که هنوز هم در توهم بازگشت به قدرت، به تهدید، ارعاب و زبان فحاشی متوسل میشوند. اما صدای قربانیان شکنجه، اکنون بیش از هر زمان دیگری شنیده میشود ـ صدایی که نه با تهدید خاموش میشود و نه با پولهای گزاف وکلای پرنفوذ.
این صدا، پژواکیست از دردهایی که سالها در خاموشی مانده بود؛ و امروز، در مسیری حقوقی و شفاف، چهره واقعی سرکوبگران دیروز را دوباره پیش چشم جامعه مینشاند.
این صدا، خاموشنشدنیست.
ناصر کمالی
۲۳ آوریل ۲۰۲۵
درنگی در شعار نه شیخ و نه شاه:
بهزاد دولت آبادی
شعار نه شیخ و نه شاه
تنها پیش از بهمن ۵۷ می توانست، شعاری مترقی باشد
ولی
اکنون شعاری ارتجاعی است.
شعار نه شیخ و نه شاه
در بهترین حالت
شعاری تاکتیکی و مرحلتی ـ موقتی می تواند باشد
و
در ماهیت
شعاری سطحی، عامیانه، ساده لوحانه و حتی عوامفریبانه
اولا
به این دلیل که با حذف شاه و شیخ
جامعه عوض نمی شود
ثانیا
به این دلیل که شاه و شیخ
نماینده اند
مأمورند
تعیین کننده نیستند.
تعیین کننده
طبقه حاکمه و حاکمیت طبقاتی (مناسبات تولیدی، زیربنای اقتصادی) است که شاه و شیخ
نماینده سیاسی و ایده ئولوژیکی اش محسوب می شوند.
این بدان معنی است که شعار نه شاه ونه شیخ
ماستمالی نطری و عملی شعار مرگ بر طبقه حاکمه مورد نظر است.
ثالثا
سلطنت و یا ولایت
یکی از فرم های حکومت است.
سلطنت و ولایت
بسان جمهوریت
فرم است
قالب است
قابلمه است.
فرم کاره ای نیست
اگرچه هیچکاره هم نیست.
همه کاره محتوا ست.
همه کاره حاکمیت طبقاتی ویا طبقه حاکمه ویا زیربنای اقتصادی و یا مناسبات تولیدی است
مثال:
فرم حکومت
در سوئد و نروژ و انگلیس و هلند و غیره سلطنتی است
این کشورها
اگر هزاربار دموکراتیک تر از اسپانیا و ایتالیا و فرانسه و آلمان و ترکیه و یونان نباشند
استبدادی تر ازآنها هم نیستند.
مارکسیسم بیاموزیم
تا از قافله سریع السیر تفکر و تعقل و تمدن
واپس نمانیم.
سالِ صفر:
به شیرِ بیشهی زندانها رفیقِ جان باخته، فرج الله میزانی(جوانشیر)
منتشر شده در - شهریور 13, 1397
در این زندان که من هستم
کسی هرگز نمیخندد
کسی لب برنمیبندد
کسی از ریشه میگندد.
در این زندان که من هستم
کسی هر نیمه شب، کابوسِ مرگی زودرس را
"از جگر برمیکشد فریاد"
کسی با ناخنِ خونینِ خود
بر سینهی سلولِ سردی میخراشد:
- آه از این بیداد.
در این زندان که من هستم
کسی از بیمِ برتابیدنِ رازی-
که بس جانها در آن درج است،
رگِ دستانِ خود را میدَرد، با دُشنهی دندان.
در این زندان که من هستم
خروشِ خشم و توفان است و
ترس و دهشت از هر سایه، هر سایه
و شبها، ماه هم از پا گشودن بر سرِ دیوار میترسد.
در این زندان که من هستم
صدایِ شیونِ نوباوگانی چند، در هر بند، میپیچد:
- کجا هستند مادرهایشان غمگین و ناخرسند؟
کسانی مات و دَردآیند میگویند:
- زیرِ بند، با پاهایشان در قفل و در زنجیر و مینالند،
نه از داغ و درفش و بند
که از داغِ دلِ فرزند.
در این زندانِ زیرِ هشتاش از خون و جَسد سرشار،
کسی بر چهرهی دژخیمِ چرکین چنگ میخندد،
کسی فریاد برمیدارد: ای"جلاد، ننگت باد!"
کسی هم تخته بندِ هشت را
بر چهرهی چرکینِ یک دژخیم میکوبد.
در این زندان که من هستم
خدا هم در میانِ غرفهای آویخته است از سقف.
رضا آشنا
سوال اینجاست که مارکسیسم لنینیسم و تحلیل مارکسیستی لنینیستی چیه؟
سیروس
مارکسیسم لنینیسم
علمی فلسفی و یا فلسفه ای علمی است
و مثل هر علمی از گنجینه ای از مفاهیم و قوانین و متد خاص خود تشکیل یافته است.
مفاهیم آجرهای اساسی عمارت اندیشه اند.
یعنی بدون آشناییعمیق و اصیل با مفاهیم
نه میتوان اندیشید و نه میتوان اندیشه ای را فهمید.
به همین دلیل
دایرة المعارف های مارکسیستی تحریر یافته اند تا تفکر تمرین شود و تعلیم داده شود.
کسب و کار ما ۲۵ سال است که ترجمه مفاهیم از منابع مارکسیستی و تمرین کاربست انها در هماندیشی ها و تحلیل ها ست.
جون دين قادره نيست نيازمندى هاى مادى توده ى مردم را برآورده سازد،
به همين جهت نيازمندى هاى آنان را بسيار رنكينتر و فريبكارانه تر از آنچه براى طبقات ممتاز و استثماركران در اين جهان آماده است در جهانى پندارى و پس از مرك وعده مى دهد. هرچه ملتى فرومايه تر و فقيرتر باشد و هرچه فشار دولت و ستم گستران و استثماركران شديدتر باشد، به همانكَونه لذايذ آن جهانش رنكَين تر و گسترده تر است.
#زيكموندفرويد
اکتبر سرخ ما را در تابه اش سرخ کرد و کباب کرد و جزغاله کرد:
هرچه ملتی فرومایه تر و فقیرتر باشد؟
فرومایه از مفاهیم نیچه (فیلسوف فاشیسم) در رابطه با پرولتاریا ست.
مگر دین از مفاهیم روانکاوی است تا فروید صاحبنظر باشد؟
دین چیست؟
تعریف مارکسیسم از دین چیست؟
جهان بینی فروید چیست؟
فروید از چه دور بینی و تلسکوپی به جهان می نگردد؟
میشاییل اشمیت زالمون
"گرگی در لباس میش"
اشمیت-زالمون: خورخه ماریو برگولیو بیشک ویژگیهای انسانی مثبتی داشت که در ردههای بالای واتیکان نادر است.
او فروتن و شوخطبع بود و از دل محلههای فقیر آرژانتین آمده بود.
اما اینها او را مدافع حقوق بشر نمیکند.
او خواهان فقر برای همه بود، نه رفاه.
آرمانش جامعهای آزاد نبود، بلکه بازگشت به دورانی بود که دین بر همه چیز اولویت داشت.
میتوان شعار او را "دوباره مسیحیت را عظیم کنیم" دانست.
درواقع او دین را در مناطق فقیر و کمسواد شکوفا میدید.
دیدگاهش بهشدت ضدمدرن و واپسگرا بود و نقدش بر سرمایهداری، از موضعی ارتجاعی میآمد، نه انسانی.
hpd: شما در سال ۲۰۱۳ پیشبینی کرده بودید که شاید یک غیراروپایی برای جلوگیری از گرایش گستردهی کاتولیکها به پروتستانهای انجیلی، بهعنوان پاپ انتخاب شود. آیا فرانسیس در این مأموریت موفق بود؟
بله، شاید گزینهای بهتر از او وجود نداشت!
او خود را همچون "یکی مثل دیگران" معرفی میکرد.
اما برخلاف ظاهرش، بسیار ارتجاعی و انجیلی بود.
او نهتنها از تجملات سنتی کلیسا پرهیز کرد، بلکه برنامهی سیاسی انجیلیها را پیش برد.
او یکی از بزرگترین مخالفان سقط جنین بود و در برابر حملات به جامعهی دگرباشان، سکوت کرد.
وقتی اسقفهای نیجریه خواهان مجازاتهای شدیدتر برای همجنسگرایان شدند، واتیکان اعتراضی نکرد.
در واقع، او «مدافع انسانیت» نبود، بلکه چهرهای خوشبرخورد برای پنهان کردن یک ایدئولوژی ضدبشری بود – گرگی در لباس میش.
: این در سال ۲۰۱۵ هم مشهود بود، زمانی که فرانسیس حملهی تروریستی به مجلهی طنز فرانسوی شارلی ابدو را چنین تفسیر کرد…
درست است!
چند روز بعد از آن حملهی هولناک، پاپ گفت:
«اگر دوستی به مادرم توهین کند، باید منتظر مشت من باشد. این طبیعی است…
نباید به باورهای دیگران توهین کرد.»
چنین توجیهی برای تروریسم مذهبی باید جامعهی کاتولیک را دچار بحران میکرد.
اینکه اکثر رسانهها در گزارشهای خود به این جمله اشارهای نکردند، کوتاهی بزرگ روزنامهنگاری بود.
hpd: با این حال، گروههایی مثل «کلیسای پایین» امیدوار بودند او برای برابری جنسیتی و حقوق دگرباشان تلاش کند.
آیا این امیدها از ابتدا بیاساس بود؟
بله. من از همان آغاز پاپی او در ۲۰۱۳ گفتم این امیدها بیاساس هستند.
کلیسای کاتولیک هرگز مدافع ارزشهای لیبرال و روشنگری نبوده، و در دورهی پاپ آرژانتینی از ارزشهای اروپایی حتی بیشتر فاصله گرفت.
در آمریکا، کاتولیکها زمانی به «لیبرال» بودن متهم بودند، اما امروز، همانها ستون فقرات اتحاد سیاسی-مذهبی ترامپیستها شدهاند.
پاپ فرانسیس حتی در واپسین ساعات عمرش، معاون رئیسجمهور آمریکا، جی.دی. ونس – که در سال ۲۰۱۹ به کاتولیسیسم گرویده بود – را به حضور پذیرفت.
آیندهی کلیسا چه خواهد شد؟ چه کسی جانشین فرانسیس میشود؟
پیشبینی اینکه چه کسی پاپ بعدی میشود، دشوار است.
در ۲۰۱۳ مطمئن بودم که پاپ بعدی از آمریکای لاتین خواهد بود.
اما حالا احتمال انتخاب پاپی از آسیا یا آفریقا زیاد است – جایی که کلیسا رشد دارد، اما همجنسگرایان و حتی «جادوگران» مورد آزارند.
یا شاید کاردینالی آمریکایی انتخاب شود تا از برنامههای ترامپ علیه «پیشداوری ضدمسیحی» حمایت کند.
البته ممکن است باز هم یک اروپایی برگزیده شود، اما این تغییر مسیر روند کلی را عوض نمیکند.
آیندهی مسیحیت دیگر در اروپا نیست و ما باید آمادهی مواجهه با موجی از دیدگاههای ارتجاعی باشیم.
فقط میتوان امید داشت که اروپا همچنان در برابر این فشار ایستادگی کند.
با بریدن آستین
لباس ژنده می شود و نه کهنه
مشد حسین حواسپرت
ماکس وبر
نماینده جامعه شناسی سوسیال - امپریالیستی است
گردو
بهترین مثال
برای درک و توضیح
دیالک تیک فرم و محتوا ست:
در گردو
دیالک تیک فرم و محتوا
به صورت مضاعف بسط و تعمیم می یابد:
هم
به صورت دیالک تیک پوسته و دانه ( گردو)
و
هم
به صورت دیالک تیک پوست و مغز (گردو)
بدون کسب پبشایپش آگاهی
کسی نمی تواند آزاد باشد
چه رسد به مبارزه در راه آزادی.
ما در عصر بیسوادی بنیادی به سر می بریم.
خلایق
حتی توان خواندن و فهمیدن جمله ای را ندارند.
خانه از پای بست ویران است
کی ما یاد خواهیم گرفت که هر عملکردی هر رویدادی لزوماً نیازمند قضاوت ما نیست!
دکتر راحله
قضاوت چیست
اگر ابراز نظر راجع به حوادث نیست؟
تفاوت بشر با جماد و جانور در چیست،
اگر در قضاوت نیست؟
باطلترین قضاوت ها
صدها بار مفیدتر و انقلابی تر و علمی تر از عظیم ترین سکوت ها و بی تفاوتی ها و الکنی ها ست
هرگز نمیفهمی
یک بدشانسی،
تو را از چه بدشانسیِ بدتری
نجات داده است.
کورمک مک کارتی
(رماننویس و نمایشنامهنویس آمریکایی)
توهم توانگر کند فرد را
شانس
چه خوش شانسی و چه بد شانسی
چیست،
اگر تصادفی نیست؟
و
تصادف چیست
اگر فرم جامه عمل پوشی ضرورت (جبر، قانونمندی های عینی) نیست؟
فرم که کاره ای نیست تا تو را از فرم بدتری نجات دهد.
در دیالک تیک فرم و محتوا (قابلمه و غذا)
نقش تعیین کننده از ان محتوا (غذا) است.
اگر چه قابلمه هیچ واره و هیچکاره نیست.
در دیالک تیک ضرورت و تصادف (مثلا در دیالک تیک تعلقات طبقاتی به زحمتکشان و ناخوشی ناگهانی)
نقش تعیین کننده از ان ضرورت (تعلقات طبقاتی) است و نه از ان تصادف (شانس و قسمت و بخت و غیره)
آره.
دعاوی طبری باید تحلیل مارکسیستی شوند و می شوند.
خود طبری نمید اند که حقیقت چیست و پیش شرط کشف حقیقت چیست.
طبری نه فیلسوف، بلکه راوی و ادیب و اندرزگو و واعظ است.
مسئله اما این است که جامعه سواد ستیزی بنیادی شده است.
خلایق نه می خوانند و اگر هم لخوانند نمی فهمند.
نمی خواهند هم بفهمند و رشد کنند.
همه طوطی وش حرف های ابن و آن را تکرار می کنند تا بلکه خلاء زندگی را پر کنند.
لنین و اندیشههای ماندگارش؟
اندیشه چیست؟
هیچ اندیشه ای شخصی و فردی نیست.
اندیشه حسن و حسین وجود ندارد.
افکار
یا طبقاتی اند و یا تمامبشری.
مثال:
سیب میوه ای قابل خوردن است.
این اندیشه ای است.
اندیشه کیست؟
بخشی از افکار مارکس و انگلس و لنین و برشت و ان واین
نه حقیقی اند و نه مارکسیستی ـ لنینیستی
مارکس و انگلس و لنین
مثل حسن و حسین و ان این
رشد یافته اند.
مارکس و انگلس و لنین
که مارکسیست و یا لنینیست مادرزاد نبوده اند.
اسم را نباید با ایسم عوضی گرفت.
مارکس را با مارکسیسم
و
لنین را با لنیینسم
نباید اشتباه گرفت
خود مارکس هم گفته است:
من (هنوز) مارکسیست نیستم
بخش مهمی از افکار مارکس و انگلس و لنین و برشت و غیره
ایرادات جدی دارند وباید زیر ذره بین تحلیل مارکسیستی ـ لنینیستی قرار گیرند و نقد و تصحیح و تکمیل شوند و حتی رد شوند.
سهراب سپهری"
به سراغ من اگر میآیید،
پشت هیچستانم.
پشت هیچستان جایی است.
پشت هیچستان رگ های هوا،
پُرِ قاصدهایی است
که خبر میآرند، از گلِ وا شده ی
دورترین بوته ی خاک.
روی شن ها هم،
نقشهای سُمِ اَسبان سواران ظریفی است که صبح
به سر تپه ی معراج شقایق رفتند.
پشت هیچستان، چتر خواهش باز است:
تا نسیم عطشی در بُنِ برگی بدود
زنگ باران به صدا میآید.
آدم اینجا تنهاست،
و در این تنهایی، سایه ی ناروَنی تا ابدیت جاری است.
به سراغ من اگر میآیید،
نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من.
"واحه ای در لحظه- سهراب سپهری، دفتر حجم سبز"
یا رب
چقدر فاصله دست و زبان است.
هالی وود راجع به «دوستت دارم» ها
با هنرپیشگی جین فوندا
فیلم هایی دارد:
حریفه در واویلای داد و ستد بوسه و «دوستت دارم»
مخفیانه به ساعت مچی اش می نگردد تا از دیدار با دوستدار دیگر غفلت تورزد
تو را دوست دارم ولی رو نکردم
فقط شعر گفتم، هیاهو نکردم
نگفتم، که روزی که گفتم بگویی:«
کفِ دست خود را که من بو نکردم!»
ضمیر مخاطب برایم «تو» بودی
به غیر از تو، من قصدی از «او» نکردم
سرم با تو چرخید هر سو که رفتی
دلم را به غیر تو همسو نکردم
به پیش حسودانِ تو اعتنایی
به یاوهسراییِ بدگو نکردم
خودت را، خودت را... تو را دوست دارم
تو را دوست دارم، ولی رو نکردم
#قیصر_امین_پور
یک لحظه
فقط یک لحظه
به دور و بر خود نظر اندازید.
فرم حکومت
در سوئد و نروژ و انگلیس و هلند و غیره چیست؟
این کشورها
اگر هزاربار دموکراتیک تر از اسپانیا و ایتالیا و فرانسه و آلمان و ترکیه و یونان نباشند
استبدادی تر ازآنها هم نیستند.
مارکسیسم بیاموزیم
تا از قافله سریع السیر تفکر و تعقل و تمدن
واپس نیفتیم.
چرا و به چه دلیل به این ادعا رسیده اید؟
هوش مصنوعی
عالی ترین و متعالی ترین دستاورد انقلاب علمی و فنی است.
هوش مصنوعی
خجسته ترین و پیشرفته ترین وسیله تولید است.
ایراد نه در هوش مصنوعی و دیگر دستاوردهای انقلاب علمی و فنی
بلکه در طبقات حاکمه انگل است که هوش مصنوعی را تغذیه اطلاعاتی می کنند.
هوش مصنوعی
باید تغذیه مارکسیستی شود
تا رسد ادمی به جایی که به جز خدا (توده ـ خدا) نبیند
شعر دستور زبان عشق
از قیصر امین پور
—————
دست عشق از دامن دل دور باد!
میتوان آیا به دل دستور داد؟
میتوان آیا به دریا حکم کرد؟
که دلت را یادی از ساحل مباد؟
موج را آیا توان فرمود: ایست!
باد را فرمود: باید ایستاد؟
آنکه دستور زبان عشق را
بیگزاره در نهاد ما نهاد
خوب میدانست تیغ تیز را
در کف مستی نمیبایست داد
عشق
در ادبیات پارسی
یکی از مفاهیم هتک حرمت شده است.
همه در همه احوال بی پروا دم از عشق می زنند:
گوش افلاک حتی از شعار «عاشقتم» کر است.
ولی هر مدعی
من ـ زور چه بسا تهوع انگیزی را در لفاله عشق بالا می آورد
عاشق شدن
کردوکار
شرم انگیزی است
عشق در شأن انسان نیست.
جاوید باد عقل.
عقل کل اندیش.
عقل رهایی بخش.
خردگرایان
دنبال عاشق و معشوق نمی گردند.
دنبال دوست می گردند
و
در کره مریخ
دنبال رفیق.
طلاب نیچه پرواز کردند ولی اخر سر خیط شدند. آخر سر با زن وبچه دست به انتحار زدند
سلطنت
یکی از فرم های حکومت است.
سلطنت
بسان جمهوریت
فرم است
قالب است
قابلمه است.
فرم کاره ای نیست
اگرچه هیچکاره هم نیست.
همه کاره چیز دیگری است.
چیست؟
چنین کردوکاری
تازگی ندارد.
گوبلز و زنش
زیر غریو آتشبارهای ارتش سرخ
همه کودکان خود را (۷ تن بودند؟)
با قرص های سیانور مسموم کردند و بعد گلوله ای در جممه خالی از خرد خود خالی کردند.
دلیل خودکشی حریف
قبل از همه
بیکسی و بی پناهی و تنهایی مطلق او باید باشد.
خلایق به همدیگر
خیلی خیلی احترام می گذارند
همین وبس.
ولی به داد همدیگر نمی رسند.
حرفهای ما هنوز ناتمام...
تا نگاه میکنی وقت رفتن است!
باز ،همان حکایت همیشگی...
پیش از آن که باخبر شوی
لحظهٔ عزیمت تو ناگزیر می شود
ای دریغ و حسرت همیشگی
"ناگهان چقدر زود دیر می شود"
قیصر امین پور
منظور قیصر از حرف چیست؟
خلایق
معنی حرف را نمی دانند
وراجی های خود را حرف تصور می کنند:
حرف باید حاوی و حامل اندیشه باشد
دردیست درد عشق
که هیچش طبیب نیست...
گر دردمند عشق بنالد غریب نیست !
دانند عاقلان
که مجانین عشق را...
پروای قول ناصح و پند ادیب نیست...
هر کو شراب عشق ؛
نخوردهست و درد درد...
آنست کز حیات جهانش نصیب نیست..!
در مشک و عود
و عنبر و امثال طیبات...
خوشتر زبوی دوست دگرهیچ طیب نیست !
صید از کمند ؛
اگر بجهد بوالعجب بود...
ور نه چو در کمند بمیرد عجیب نیست..!
گر دوست واقفست ؛
که بر من چه میرود...
باک از جفای دشمن و جور رقیب نیست..!
بگریست
چشم دشمن من بر حدیث من..
فضل از غریب هست و وفا در قریب نیست !
"سعدی"
ز دست دوست شکایت کجا بری؟
هم صبر برحبیب که صبراز حبیب نیست!
سعدی
حزب اللهی ها مؤدبند و نه فحاش.
شاه اللهی ها هم مؤدب بودند و نه فحاش.
این بدان معنی است
جای خالی قدرت سیاسی با فحاشی پر می شود.
مشخصه جهان کنونی
خردستیزی و نیهلیسم اخلاقی (غیاب اخلاق) است.
درنگی در شعر عارف قزوینی خطاب به لنین:
عارف قزوبنی
ای لنین ای فرشته رحمت
قدمی رنجه کن تو بیزحمت
تخم چشم من آشیانه توست
پس کـَرَم کن که خانه خانه توست
یا خرابش بکن یا آباد
رحمت حق به امتحان تو باد
بلشویک است خضر راه نجات
بر محمد و آل او صلوات
ایراد این شعر عارف نه در صلوات بر آل عبا
بلکه در عوضی گرفتن لنین با لنینیسم است.
فرشته رحمت
نه لنین و ان و این
بلکه مارکسیسم ـ لنینیسم است که نه ربطی به مارکس دارد و نه ربطی به لنین.
بیچاره ارسطو.
ویرایش:
ذات گرسنه را
هیچ سفره ای سیر نخواهد کرد.
سعدی این ایدیشه را صدها بار بهتر از ارسطو تبیین داشته است.
علی محمد افغانی شکنجه هولناکی که بر خودش هم اعمال شد ، شکنجه ای که نام آن را دستبند قپانی گذاشته اند با جزئیات دقیق آن شرح می دهد ( ص ۵۳ ) .
افغانی می نویسد :" این ابلیسان و قاضی نمایان جلاد صفت ، پیش از آنکه متهمان قدم به عرصه دادگاه بگذارند و بر کرسی اتهام بنشینند ، پیش از آنکه اصلا پرونده آن را گشوده و تک تک مورد بررسی قرار داده باشند ، آنان را محکوم کرده بودند ، رای ها در جلساتی خارج از دادگاه به وسیله فرمانداری نظامی و رکن دو ستاد ارتش صادر شده بود که در جلسه شور به اعضای دادگاه ابلاع می شد " ( ص ۵۰ ).
افغانی می نویسد اعتراف گیری های اجباری ، شیوه ی مرسوم این جنایتکاران بود :" موقع بازپرسی یکی از سئوال هایی که از ما می شد این بود که در حوزه ها چه کتاب هایی می خواندید ، اگر صد کتاب نام می بردیم که یکی از آن ها تاریخ حزب کمونیست بود ، بقیه را رها می کردند و همین یکی را می چسبیدند ، حتی اگر کسی این کتاب را نخوانده ، یا اصلا آن را ندیده بود ، آن قدر او را می زدند تا سرانجام اعتراف کند که هر جمله اش را فوت آب است " ( ص ۷۹ ) .
افغانی می نویسد : گفتنی است که .......خانواده های " تیرباران شدگان " به هیچ روی حق برگزاری ختم ، و شب هفت یا چهلم را نداشتند و این مراسم را بی سر و صدا و در خفای کامل انجام می دادند .....
همان بعد از ظهری که مریم ، همسر هوشنگ وزیریان ، با اشک چشمان خود گل درست کرد و سنگ قبر را کار گذاشت ، شبش ماموران فرمانداری نظامی آمدند و با پتک آن را تیکه تیکه کردند و هر تیکه اش را به جایی انداختند " ( صص ۳۴ و ۴۸ ) .
به سوی آینده. ، شماره ی ۱۰ ، اسفند ۱۴۰۳
درنگی در مفهوم اخلاقی ـ فئودالی منت:
نیما یوشیج
هم
هارت و پورتی در زمینه منتکش نبودن از همنوع
سر هم بندی کرده است.
بدون کشیدن منت همنوع
نمی توان حتی یک لحظه زنده ماند.
هر لقمه نانی
هر کت و شلوار و شال و کلاهی
هر خانه و مدرسه و کارخانه و بیمارستان و مطبی
هر دوا و دارو و درمانی
با زحمت میلیون ها نفر از همنوعان فراهم می آید.
افراد اگر مغز در کله داشته باشند
فقط می توانند منتکش و قدردان مادم العمر همنوعان خود باشند و سهم شخصی خود را به امر مشترک همزیستی ادا کنند
قضاوت باید وظیفهای اخلاقی و اجتماعی باشد؟
قضاوت
هم
یکی از عناصر مهم هر دولت در هر جامعه است
و
هم یکی از عناصر مهم روبنای ایده ئولوژیکی هر جامعه است.
مگر دولت و مذهب و اخلاق و هنر و غیره
وظیفهای اخلاقی و اجتماعی اند تا قضاوت هم باشد؟
همه این عناصر روبنایی تابع زیربنای اقتصادی هر جامعه اند
و
ضمنا مؤثر در زیربنای اقتصادی هر جامعه اند و حتی خدمتگزار زیربنای اقتصادی هر جامعه اند
ما این جریان را نئوفاشیسم نامیده ایم
زیر پرچم حزب ترامپ
کلیه نیروهای ارتجاعی سلحشور جهان امپریالیستی
از فاشیسم تا نازیسم و راسیسم و فوندامنتالیسم یهودی و مسیحی
گرد امده اند
هدف و اماج اصلی این جریان ارتجاعی افراطی
در تحلیل نهایی
برافروختن جنگ جهانی سوم
و
نابودی جمهوری خلق چین است.
اقدامات ترامپ در جهت جلب اولیگارشیسم روس و فوندامنتالیسم اسلامی شیعی (ایران) به نیت ایزوله سازی ج. ح. چین و تضعیف آن و تدارک هجوم نهایی است
مراجعه کنید
به
دی شیخ با الاغ همی گشت گرد باغ
خدا و آقای کوینر (برشت)
آقای کوینر (برشت)
نمی داند که خدا چیست
به همین دلیل به سؤال حریف جواب کلکی و الکی می دهد.
نیاز کسی به چیزی ویا بی نیازی اش از چیزی
کمترین ربطی به بود و نبود آن چیز ندارد:
عین بر ذهن مقدم است.
مثال:
زمانی هم که موجودی وجود نداشته است، میوه جات و دانه جات و سبزیجات وجود داشته اند.
اگر بشر به خدا نیاز هم نداشته باشد
خدا وجود خواهد داشت
فقط باید هویت و ماهیت خدا را تعیین کرد
خدا چیست؟
شکستن قلب انسانها، اصلا کار دشواری نیست و از دست همه بر میآید
آنچه دشوار است نشکستن دلهاست
غلامحسین ساعدی
هنر نزد گوهر مراد است و بس.
ساعدی حیال میکند که منظور از دل همان قلب است.
دل به معنی ذهن وضمیر و روح و شعور است
قلب اما ارگان پمپاژ خون در رگان اندام است.
ضمنا
مگر قلب از سفال و شیشه و غیره است که شکستنش آسان باشد؟
حسن نشکستن دلها چیست؟
مثلا اگر از کسی که سرش را به دیوار می کوبد، انتقاد کنیم و دلش بشکند
مرتکب خظا شده ایم؟
شکستن دل کسی بهتر از شکستن سر کسی نیست؟
جهان بیش از هر چیزی
به انقلاب رهاییبخش طبقه کارگر به سوسیالیسم و به کمونیسم نیازمند است.
ناصر
این جمله ایراد انشایی دارد:
ویرایش:
جهان بیش از هر چیزی
به انقلاب سوسیالیستی نیاز دارد
و یا
به انقلاب کارگری در راه رهایش بشریت از ذلت و رسیدن به سوسیالیسم و به کمونیسم نیازمند است.
سعادت مادام العمر را گاهی باید فراموش کرد و با حریفه ای به محضر رفت و متأهل گشت.
فرنگی
«از میان تمام اصول عقاید متعصبانهی سیاسیِ روزگار ما،
هیچکدام به اندازهی این اصل که
«برای داشتن صلح باید برای جنگ آماده شد»
آسیب نرسانده است.»
مقاله کارل مارکس با عنوان «تهاجم!»
بگذارید این شعار «برای داشتن صلح باید برای جنگ آماده شد» را مورد تحلیل مارکسیستی قرار دهیم:
معنی تحت اللفظی:
پیش شرط حفظ صلح
کسب توان لازم برای جنگ است.
در این شعار
مدافعه اکتیو از صلح تبلور یافته است.
ایراد این شعار
کجا ست؟
یکی از انتقادات کاسترو به استالین
عدم رعایت بوده است:
استالین به پیمان عدم تجاوز متقابل با فاشیسم هیتلری دل بسته بود
یعنی این شعار را رعایت نکرده بود
یعنی برای مدافعه مسلحانه از کشور آماده نشده بود
به همین دلیل غافلگیر شد و ۳۰ تا ۴۰ میلیون شهید راه غفلت و خریت داد و کشور به خرابات شام مبدل شد و فاتحه ای هم بر انقلاب اکتبر در درازمدت خوانده شد.
ایرج اسکندری از سران حزب توده:« دکتر مصدق گفت: اگر یک بار دیگر این حرف را بزنی زبانت را می برم!»
----------------
همان زمان ها[سال ۱۳۲۳ خورشیدی] مساله حریم امنیت مطرح بود و در مطبوعات ما(مطبوعات حزب توده) این موضوغ منعکس می شد که جنوب حریم امنیت انگلستان و شمال حریم امنیت شوروی است. آن مقاله احسان طبری سر و صدای زیادی کرده بود...طبری مقاله ای در روزنامه رهبر نوشته بود و ضمن آن گفته بود شمال ایران حریم امنیت شوروی است ما بایستی این حریم را محترم بشماریم.(برای اولین بار این مقاله را احسان طبری در نشریه« مردم برای روشنفکران»، ۱۲ آبان ۱۳۲۳ چاپ شد). والبته این موضوع در آن وقت درست حالی مان نشد. ما خیال می کردیم که حرف صحیحی است که گفته شده، به این دلیل، یکی دوبار دیگر هم ضمن مقالات بعدی حریم امنیت را تکرار کردیم.
روزی برای صحبت به منزل دکتر مصدق رفته بودیم. دکتر یزدی هم بود. بحث می کردیم. آنجا ضمن صحبت گفتم: آخر، این مساله بالاخره جزء حریم امنیت شوروی است. دکتر مصدق گفت: چه گفتی؟ حریم امنیت؟... دست کرد در جیبش یک قلم تراش آورد بیرون، تیغه آن را باز کرد و به من گفت تو جای پسر من هستی، اگر یک دفعه دیگر این کلمه حریم امنیت از دهنت بیرون بیاید با این زبانت را می برم!
گفتم: چه طور؟ گفت:«یعنی چه آقا! پس شمال حریم امنیت روس هاست و جنوب هم حریم امنیت انگلیس ها، غربش هم نمی دانم مال کجا، پس ما چه کاره ایم؟ بله! حریم امنیت ایران کجاست؟ مال ما کجاست آخر؟ این حرف ها چیست که در آورده اید؟ این حرف ها را نزنید آقا! شما مملکتتان را حفظ بکنید. شما میهن پرست هستید. این حرف ها خوب نیست...
من برای اولین دفعه، بعد از این جمله ای که دکتر مصدق [بیان] کرد، در یک لحظه پیش خود فکر کردم، اندیشیدم و دیدم عجب حرف درستی می زند،راست می گوید، آخر ما چرا این حرف را می زنیم!
گفتم: ببخشید. گفت:ها! دیگر این حرف را نگویید. در واقع من هم دیگر سعی کردم از به کار بردن آن خودداری کنم. برای اینکه مطلب خیلی جدی بود...
خاطرات ایرج اسکندری، موسسه مطالعه و پژوهش های سیاسی، صفحات ۱۸۹-۱۹۱
حریم امنیت؟
حریم امنیت مفهوم نادقیقی است.
منطقه نفوذ
دقیقتر است.
مناطق نفوذ
همیشه وجود داشته اند و کماکان وجود دارند.
ایران
به لحاظ سوق الجیشی
دیرزمانی منطقه نفوذ تزار روس بوده است
خاندان قاجار با تزار پیوند طبقاتی ـ فئودالی داشته است
تزار روس
کانون فئودالیسم جهانی بوده است
در اواخر ج. ج. دوم
شمال ایران و آذربایجان تحت اشغال ارتش سرخ و جنوب تحت اشغال ارتش انگلیس در می آید و منطقه نفوذ اندو محسوب می شود
نظر اسکندری و طبری
رئالیستی و راسیونالیستی بوده است .
چه ایرادی داشته است؟
مصدق
طرفدار امریکا بوده است و مخالف شوروی و انگلیس
مصدق خیال می کرد که امریکا منجی ایران است
رضا شاه هم خیال کرده بود که هیتلر منجی ایران است
مصدق را منجی اش سرنگون کرد و رضاشاه را متفقین تبعید کردند و پسرش را به قدرت رساندند.
سارتر و سیمان دو دیوار و امثالهم
نماینده اگزیستانسیالیسم بوده اند
اگزیستانسیالیسم
و یا فلسفه حیات
آبشخور فاشیسم است.
اگزیستانسیالیسم
در انواع لائیک و کاتولیکی اش
از مکاتب فلسفی امپریالیسم است
چه گوارا
سواد فلسفی نداشته است و سارتر از محبوبیت او سوء استفاده کرده است
اگزیستانسیالیسم
بسان فاشیسم و فوندامنتالیسم
چپنما ست
نماینده اگزیستانسیالیسم در ایران
جلال آل احمد (نیمه فاشیست ـ نیمه فوندامنتالیست اسلامی) و احمد شاملو (فاشیست) است
چرا طرفداران ولایت و سلطنت از روشنفکران می ترسند
راه کارگر
راه کارگر جان
روشنفکریت چیست؟
تعریف مارکسیستی روشنفکر چیست؟
مذاکره در زیر بمب افکن ها درمسقط، به کدام صورت، با کدام هدفها؟
منظور از صورت چیست؟
بزرگترین سرمایه ظالم ، ترس مظلوم است
چه گوارا
معنی تحت اللفظی:
اگر مظلوم بر ترس خود از ظالم چیره شود
بساط ظلم برچیده شود.
سؤال این است
که
پیش شرط غلبه بر ترس از کسی و یا چیزی
چیست؟
به عبارت دیگر
دلیل ترس کسی از چیزی و یا کسی چیست؟
علاوه بر این
نترسیدن مظلوم از ظالم
حتما
نباید به بر چیده دشن بساط ظلم منجر شود.
بساط ظلم
چیزی مادی است (سیستم است)
ترس و غلبه بر ترس
اما
چیز روحی و روانی است.
برای غلبه بر چیزی مادی
به قوه مادی نیاز است
پیش شرط تشکیل قوه مادی در مظلوم چیست؟
ادای احترام به لنین بزرگ در صد و پنجاه و ششمین سالگرد تولد او.
«در روزهای جنگ جهانی اول
در یک کلبه در یک زندان ایتالیایی در سان کارلو
عده ای سرباز، مست و دزد در آنجا زندانی هستند.
آنجا، یک سرباز سوسیالیست با یک مداد کپی
خراش هایی روی دیوار زده شد: زنده باد لنین.
در یک کلبه خاکستری، با حروف کم نور اما درشت
کلمات نوشته شده است.
شهردار آن را دید و یک سطل آهک دید.
مکانیک فرستاد.
او آن فیلمنامه وحشتناک را با یک قلم مو سفید کرد.
اما روی حروف فقط آهک پاشید.
بنابراین اکنون کانون توجه بر فراز کلبه می درخشد: زنده باد لنین.
بعد یکی دیگر با یک برس بزرگ آمد.
آهک روی دیوار پخش شده بود.
در نتیجه، برای مدت طولانی چیزی دیده نشد، اما در صبح
به محض خشک شدن آهک، دوباره این نوشته ظاهر شد: زنده باد لنین.
قاضی منطقه این بار یک حکاکی فرستاد.
با چاقویش در دستش
حدود یک ساعت حروف را یکی یکی با چاقو برید.
وقتی کار تمام شد، فقط کلبه باقی ماند.
بی رنگ
اما کتیبه ای که در اعماق دیوار حک شده شکست ناپذیر است: زنده باد لنین.
سرباز گفت: حالا دیوار را خراب کن!
برتولت برشت
(1898-1956)
آلمانی، فعال تئاتر، نمایشنامه نویس و شاعر.
ترجمه شده از زبان بنگالی....
شکسپیر
معنی شخصیت را نمی داند.
شخصیت یک مفهوم فلسفی است و نه هنری.
مفهوم شخصیت را ما اخیرا ترجمه کرده ایم و برای اجنه باسواد
منتشر کرده ایم:
مراجعه کنید به
درنگی در پژوهشی از احسان طبری راجع به ارزیابی و شناخت شخصیت انسانی
پیش شرط
تشکیل شخصیت در کسی
تشکیل پیشاپیش شعور در او ست.
بیشعور نمی تواند با شخصیت باشد.
شکسپیر
معنی رفتار را هم نمی داند.
آنچه که شکسپیر به عنوان رفتار عرضه می دارد
نه رفتار
بلکه ادا و اطوار است:
تعظیم به هر لاش خوری
و
تحقیر هر آش خوری
موضوع و مفهوم مرکزی تزهایی راجع به فویرباخ سوبژکتیویته تاریخی است. ما این اثر مارکس را تحلیل مارکسیستی کرده ایم و منتشر کرده ایم.
تأملی در تزهایی راجع به فویرباخ (بخش اول)
http://mimhadgarie.blogfa.com/post/3025
استقلال
به تنهایی
نه وجود دارد و نه معنی.
استقلال
در دیالک تیک استقلال و وابستگی وجود دارد.
ضمنا
استقلال و وابستگی
رابطه ای سه عضوی است:
حسن (۱) به لحاظ اقتصادی (۲) مستقل از پدر (۳) است
نرگس به لحاظ مالی وابسته به همسر است.
علاوه بر این
پیش شرط خودمختاری (استقلال)
خروج پیشاپیش و بی برگشت از خریت است:
خر
نه می تواند مختار (آزاد، صاحب اختیار) باشد
و
نه
می تواند خودمختار (مستقل) باشد.
با پوزش از خر که خر نیست
خردمند است و خردگرا
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر