حافظ
در نظربازیِ ما بیخبران حیرانند
من چُنینم که نمودم دگر ایشان دانند
عاقلان نقطهٔ پرگارِ وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند
جلوهگاهِ رخِ او دیدهٔ من تنها نیست
ماه و خورشید همین آینه میگردانند
عهد ما با لبِ شیریندهنان بست خدا
ما همه بنده و این قوم خداوندانند
مُفلِسانیم و هوایِ مِی و مُطرب داریم
آه اگر خرقهٔ پشمین به گرو نَسْتانند
وصلِ خورشید به شبپَرِّهٔ اَعْمی نرسد
که در آن آینه صاحبنظران حیرانند
لافِ عشق و گِلِه از یار زَهی لافِ دروغ
عشقبازانِ چُنین، مستحقِ هجرانند
مگرم چشمِ سیاهِ تو بیاموزد کار
ور نه مستوری و مستی همه کس نَتْوانند
گر به نُزهَتگَهِ ارواح بَرَد بویِ تو باد
عقل و جان گوهرِ هستی به نثار افشانند
زاهد ار رندیِ حافظ نکند فهم چه شد؟
دیو بُگْریزَد از آن قوم که قرآن خوانند
گر شوند آگه از اندیشهٔ ما مُغبَچِگان
بعد از این خرقهٔ صوفی به گرو نَسْتانند
در نظربازیِ ما بیخبران حیرانند
حافظ
منظور از نظربازی چیست که
در ایده ئولوژی اشرافیت برده دار و فئودال و روحانی
هنر و شق القمر است؟
توفیق
نشریه فکاهی بوده است.
طنز
محتوای انقللابی دارد و نه محتوای بند تنبانی.
نشریات طنز
چلنگر و ملانصرالیدن بوده اند.
حضرت خلف
ملت چیست
و
معمار ملت کیست؟
در ایران و در دیگر کشورهای خاور میانه
و
حتی
در اسرائیل
ملت وجود ندارد.
دلیلش چیست؟
ضمنا وقتی ملت وجود ندارد،
دم زددن از حاکمیت ملی بی دلیل و بی پایه است
علاوه بر این
فرق حاکمیت با حکومت چیست؟
حاکمیت
همیشه
خصلت طبقاتی دارد و خود را در دولت نمودار می سازد
وقتی گفته می شود:
حاکمیت فئودالی
دال بر این است ک هطبقه حاکمه از اشراف فئودال و روحانی تشکیل یافته است
وقتی گفته می شود:
حاکمیت بورژوایی
منظور این است که طبقه حاکمه از سرمایه داران تشکیل یافته است.
حکومت اما چیزی روبنایی ـ ایده ئولوژیکی است:
هم حکومت مصدق و هم حکومت پهلوی و هم حکومت سیدعلی
مبتنی بر حاکمیت بورژوایی بوده است
یعنی فرق ماهوی ـ طبقاتی بین شان نبوده است.
یعنی طبقه حاکمه واحدی در فرم های حکومتی مختلف
حاکمیت طبقاتی خود را برقرار کرده است.
الفبای مارکسیسم بیاموریم
تا رستگار شویم
نادانی به نفع هیچکسی نبوده است و نخواهد بود
انسان ها
برابر و خواهر و برادرند.
طبقه بندی بشریت به بزرگ و کوچک
کسب و کار فاشیست ها وفوندامنتالیست ها و فئودالیست ها ست
کشیش هم احتمالا به دلایلی کاملا متفاوت به این احتیاج دارد که انسانها نسبت به شرایط خودشان اندوهناک باشند...
خودکامه برای حفظ قدرت سیاسیاش به ترویج غم نیاز دارد.
خودکامه میتواند بخندد؛ کشیش میخندد. اما خندهی آنها هجو است و خندهی هجو خندهی بدی است. چرا؟
چون خندهای است که پیغام غم میدهد.
خودکامه و مرد دینی هجو میکنند.
یعنی پیش از هر چیز طبیعت انسانی را چون چیزی رقتآور خوار میدارند زیرا غرض قبل از هر چیز سپردن آن به قضاوت است. و بر این اساس، نوعی همدستی در کار است.
...
مردانِ قدرت، ناتوانانی هستند که صرفاً قادرند قدرتشان را روی غمِ دیگران بنا کنند. آنها به غم نیاز دارند.
آنها فقط میتوانند به بردهها حکومت کنند و بردهداری دقیقاً رژیمی است برای کاهش توان.
آدمهایی وجود دارند که نمیتوانند به قدرت برسند یا حکومت کنند، مگر با غم و بنیادنهادن رژیمی از غم از سنخ «توبه کن»، از سنخ «از کسی متنفر باش»؛ اگر هم کسی نبود که از او متنفر باشی، از خودت متنفر باش.
نقاشی روزبه از حریف
از خودش قشنگتره
حمیده گلزاری
فرق نقاشی با موضوع نقاشی چیست.
فرق عکاسی با نقاشی چیست؟
فرق شعر درخت کسرایی با درخت واقعی و مادی و عینی چیست؟
فرق شناخت و شعور هنری با انواع مختلف شناخت و شعور (اساطیری، مذهبی، فلسفی، فلسفی ـ علمی) چیست؟
ویرایشی بر نگارشی:
جنبش «نه به جنگ»،
جنبش «نه به رژیم استبداد اسلامی».
جنبش «گذاربه پارلمانتاریسم»)؟
مگر جنقوری اسلامی پارلمانتاریستی نیست؟
خلف آخر چه سوسیال ـ دموکراتی است که معنی پارلمانتاریسم را نمی داند.
جنبش «گذاربه دموکراسی» (؟)
ج. ا. حتی در مطبوعات امپریالیستی
جامعه دموکراتیکی تلقی می شود
چون انتخابات می گذارد
یعنی فرقی با جوامع امپریالیستی ندارد
جنبش «گذاربه لائیسیته»
جنبش «گذاربه بیانه جهانی حقوق بشر»
عجب جنبشی.
جنبش «گذاربه مجلس مؤسسان ؟»
در قاموس خلف
تا دلت بخواهد جنبش وجود دارد.
جنبش اصلا به چه معنی است؟
مشخصه عینی و علمی جنبش چیست؟
موریس متر لینگ
مورچه شناس خبره ای بوده است
ولی مغزشناس محققری نبوده است.
مغز چیست؟
موریس و خیلی ها
خیال میکنند که مغز
خورجین است
و
بشر
خر خورجین دار.
به همین دلیل
از مغز پر و خالی دم می زنند و آبرو می برند
مغز چیست و فونکسیون (کارکرد) مغز چیست؟
اشرف
و
نه فقط اشرف
افراد را می بیند و سانترالیزه و ایدئالیزه می کند.
اعتنایی به افکار ندارد.
فرد اما در دیالک تیک و فرد و جامعه وجود دارد
به همان سان که جزء در دیالک تیک جزء و کل وجود دارد.
به همان سان که دم در دیالک تیک دم و عمر وجود دارد.
به همان سان که لحظه در دیالک تیک لحظه و روند وجود دارد.
و
نقش تعیین کننده از آن کل و جامعه و عمر و روند است.
به خیام دم پرست و شاملوی خودپرست و عادولف و روح الله من پرست هم خبر دهید تا بلکه رستگار شوند:
نبرد من
من دولت تعیین می کنم
من تو دهن این دولت می زنم
من شرف کیهانم
من بامداد اول و آخرم
هابیلم من
...
دیاللک تیک مأمور و آمر (ارباب و نوکر) را اگر نانی منظور ما را دریابی
زندگی
مبارزه ای پایان ناپذیر است؟
تنها چیزی که بی آغاز و بی آنجام است
ماده (وجود) خلق ناپذیر و فنا ناپذیر است
مسئله اساسی فلسفه
مبتنی بر دیالک تیک ماده و روح (وجود و شعور) است.
ماتریالیسم
ماده را بر روح و یا وجود را بر شعور مقدم می داند.
ایدئآلیسم
برعکس.
روح را بر ماده و شعور را بر وجود مقدم می داند.
همه چیز هستی از ذرات تا کاینات
خصلت تاریخی دارند
یعنی روزی پدید می آید، رشد می کنند، بعد تجزیه و متلاشی می شوند و به اجزای اولیه خود تبدیل می شوند تا از نو ترکیب شوند و سیکل لایزال پیدایش و رشد و زوال
ساز خود را از سر گیرد.
مثال:
دانه به جوانه
جوانه به نهال و درخت
درخت به باغ و بیشه و جنگل تبدیل می شود
و
جنگل نهایتا به آذرخشی می سوزد و به گاز کربنیک و آب و کربن (ذغال) و ازت و فسفر و کلسیوم و آهن و غیره مبدل می شود
تا دوباره ترکیب شوند و دانه و جوانه و نهال و درخت و بیشه و باغ و جنگل دیگری پدید آید.
مبارزه در دیالک تیک اتحاد ـ مبارزه ـ پیروزی وجود و معنی دارد
پیش شرط اتحاد (وحدت عملی و رزمی)
وحدت نظری است
دیالک تیک تئوری و پراتیک
دیالک تیک مهمی در ماتریالیسم تاریخی و در تئوری شناخت مارکسیستی ـ لنینیستی است
ما باید تا رسیدن حضرت عزرائیل
مارکسیسم بیاموزیم.
و گرنه ملک الموت در روز اول قبر از مارکسیسم خواهد پرسید
و
اگر ندانیم
دمار از روزگارمان در خواهد آورد
برو کلاه خودت را #قاضی کن
شخصی سرو کارش به دیوان قضاوت کشید و پیش از آنکه به محکمه نزد قاضی برود ابتدا کلاهش را جلوی خود می گذاشت و کلاه را قاضی فرض کرده و آنچه که میخواست در محکمه بگوید به کلاه میگفت و راست و دروغ آن را میسنجید و بعد نزد قاضی میرفت تا سخنی به ضرر خود نگوید.
چون پرسیدند این سخنان محکمه پسند را چطور در محضر قاضی می گوئی تابه نفع تو حکم می دهد جواب داد:
اول کلاه خودم را قاضی میکنم ..
نجیمه
این به معنی
ستایش از خود اندیشی است.
و
خود اندیشی
پیش شرط پیش اندیشی پیشاپیش است.
پیش شرط کسب لیاقت خود اندیشی
هماندیشی با همنوع است:
خواه با همنوع حی و حاضر
و
خواه با همنوع غایب از نظر (مثلا مطالعه مطلبی به معنی هماندیشی با نویسنده و شخصیت های مطروحه در مطلب است)
ممنون از هماندیشی.
حرف ما این است
که
هر موجودی
و حتی خود مارک تواین
همین واکنش را از خود نشان میدهند:
احتیاط می کنند.
ضمنا سیاستمداران
فرق ماهوی ـ طبقاتی با نویسندگان ندارند:
هر دو نماینده طبقات حاکمه اند.
تعیین کننده و تصمیمگیر و همه کاره
طبقات حاکمه اند
و
نه سیاستمداران و نویسندگان
گرگ با سرزنش سگ گفت: - پسرعمو، انسانها را چطور پیدا کردی؟
سگ به او پاسخ داد: هنگامی که در میان خود شخصی را تحقیر می کنند، او را سگ می خوانند!
گرگ: بچه هاشونو خوردی؟
= سگ: نه - گرگ: بهشون خیانت کردی؟
= سگ: نه - گرگ: آیا از آنها در برابر حملات من محافظت کردی؟
= سگ: بله - گرگ: به آدم شجاع و باهوش چی میگن؟
= سگ: به او می گویند گرگ (ستایش)!
- گرگ: مگه از اول بهت توصیه نکردیم که با ما گرگ بمونی.!!
من بچه ها و دام هایشان را کشتم و بارها به آنها خیانت کردم و قهرمانانشان را گرگ توصیف می کنند!
باید بیاموزید که انسان ها جلاد خود را می پرستند... و وفادارانشان را تحقیر می کنند!
با ياد عزيز هدايت سلطانزاده و با ياد دیگر جانباختگان گروه فلسطین
این گروه، که اعضای آن را جوانان و دانشجویان تشکیل میدادند، به این باور رسیده بود که رویکرد و فعالیتهای اصلاحگرایانه دیگر کارساز نیست و زمان مبارزهی قهرآمیز با نظام پادشاهی پهلوی فرا رسیده است (آرش [دفترهای آزادی]، ۱۳۶۳، ۳۲). شکلگیری گروه فلسطین برآیند ائتلاف سه محفل و گروه مطالعاتی چپگرا بود: گروه نخست که پاکنژاد به آن تعلق داشت از درون جنبش دانشجویی وابسته به جبههی ملی بیرون آمده بود؛ گروه دوم در تبریز مستقر و به مطالعات مارکسیستی مشغول بود و گروه سوم محفل چپگرایی بود که احمد صبوری، متهم ردیف اول محاکمات گروه فلسطین، از اعضای آن بود (سهرابی، ۲۰۱۹، ۲۶۳). پاکنژاد و برخی دیگر از اعضای گروه فلسطین در سال ۱۳۴۸ در مسیر یک سفر مخفی به خارج از ایران با هدف کسب آموزشهای نظامی، از سوی ساواک دستگیر و زندانی شدند (فغفوری آذر و نصیری، ۱۳۹۹، ۱۲۰).
دادگاه پاکنژاد و دیگر متهمان گروه فلسطین حدود یک سال پس از دستگیری و در دادگاه عادی شماره سهی ادارهی دادرسی ارتش تشکیل شد. در یک سال پیش از محاکمه، اغلب اعضای گروه زیر شکنجههای سنگین قرار گرفته و یکی از آنها (احمد صبوری) وادار به مصاحبهی تلویزیونی شد. طرح دستگاه امنیتی این بود که فعالیتهای اعضای گروه فلسطین را منتسب به توطئهای از سوی سپهبد تیمور بختیار کند (متیندفتری [دفترهای آزادی]، ۱۳۶۳، ۴۹-۵۱). بختیار که خود رئیس پیشین ادارهی ساواک بود، در آن دوران در کشور عراق به مخالفت علنی با شاه میپرداخت. ساواک با طرح این سناریو قصد داشت اعتبار گروه فلسطین را که جوانانی چپگرا و مستقل بودند نزد افکار عمومی مخدوش کند. اما ارتباط گروه فلسطین با بختیار از اساس طرحی ساختگی و بیپایه بود. پاکنژاد، در واکنش به این سناریوسازی جعلی، بخشی از دفاعیاتش را به قتل حسن نیکداوودی، شکنجه و اعترافگیریهای اجباری از اعضای گروه در زندان اختصاص داد.[1]
پاکنژاد، بهرغم آگاهی از احتمال سنگینتر شدن حکم و فشارها پس از برگزاری دادگاه نظامی، برای فاشساختن ماهیت دستگاه حقوقی-سیاسی نظام حاکم دست به یک ابتکار زد. او به همراه یوسف آلیاری، زندانی سیاسیِ همبندش که قرار بود به زودی از زندان آزاد شود، متن دفاعیاتی که در دادگاه ارائه کرده بود را روی کاغذ سیگار ریزنویسی کرد.[2] آلیاری که متن را در یک کیسهی پلاستیکی جاسازی کرده و سپس آن را بلعیده بود، موفق شد این دفاعیات را از زندان خارج کند و به این ترتیب دفاعیات پاکنژاد در سراسر ایران پخش شد (پاکنژاد و سامع، ۱۳۹۷). افزون بر این، دفاعیات پاکنژاد از طریق فعالان سیاسی در کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی و کمیتههای هواداران جبههی ملی سوم در خارج از کشور به چند زبان ترجمه و تکثیر شد (پاکنژاد، ۱۳۵۶، ۴۵-۶۸؛ متیندفتری [دفترهای آزادی]، ۱۳۶۳، ۵۳). مجلهی نامآشنای «عصر جدید» که به مدیریت ژان پل سارتر اداره میشد، در سال ۱۹۷۱ در شمارهی ۲۹۸، این دفاعیات را بهطور کامل به زبان فرانسه منتشر کرد (آزاده، ۱۹۷۱، ۲۰۵۸-۲۰۶۶). دیگر روزنامهها و رسانههای غربی نیز خبر محاکمه و دفاعیات پاکنژاد را پوشش دادند.
در دههی پنجاه، دفاعیات پاکنژاد در ایران و همچنین در سطح جهانی شهرتی بیمانند یافت. اهمیت این دفاعیات را دستکم در پنج عنصر میتوان جستجو کرد: نخست آنکه دفاعیات پاکنژاد، اولین مدافعات یک زندانی سیاسی ایرانی بود که به زبانهای گوناگون ترجمه شده و از این طریق بهطور بیسابقهای در سطح بینالمللی شناخته شد. دوم، این دفاعیات بهنحوی آشکار و صریح نگرش سیاسی-اجتماعیِ نسل جدیدی از مبارزان چپگرای ایرانی را بازتاب میداد و شاید بتوان این متن را در جایگاه مانیفست چپِ نو و مستقل ایرانی ارزیابی کرد. چنانکه پاکنژاد در این دفاعیات بیان میدارد، چپ مستقل ایران نه وابسته به حزب توده و نه متأثر از خطوط سیاسی چین و شوروی بود (فغفوری آذر و نصیری، ۱۳۹۹، ۱۱۸-۱۱۹). سوم آنکه پاکنژاد خود یک حقوقدان ژرفاندیش بود و با ارائهی دفاعیاتی مبتنی بر مبانی حقوق اساسی، توانست بنیانهای حقوقی و سیاسی نظام پادشاهی و محکمهای که در برابر آن ایستاده بود را به چالش کشد. چهارم، رویکرد پاکنژاد نسبت به قانونِ حاکم و مفهوم حق برای مبارزانِ پس از او سرمشقساز بود. باید در نظر داشت که اغلب دفاعیاتی که توسط مبارزان پیش از پاکنژاد در برابر محاکم نظام پهلوی صورت میگرفت، سبک و سیاق و محتوای بسیار متفاوتی داشت. بیگمان، پاکنژاد با ارائهی دفاعیاتی مبتنی بر مبانی حقوقی از یکسو و اندیشه و آرمانهای آزادیخواهانه و برابریطلبانه از سوی دیگر، روش و نگرشی را برای کنشورزی سیاسی ابداع کرد که مبارزان با بهرهگیری از آن بتوانند در عین دفاع از خود و حقوقشان، همزمان بنیانهای حقوقی-سیاسی یک نظام استبدادی را به چالش بکشند. پژواک این نگرش را میتوان در دفاعیات پرآوازهای مانند دفاعیات مهدی رضایی (۱۳۵۱)، خسرو گلسرخی (۱۳۵۲) و کرامتالله دانشیان (۱۳۵۲) بهروشنی شنید و احساس کرد. و سرانجام پنجم آنکه تأثیر و اهمیت اجتماعیِ دفاعیات پاکنژاد به اندازهای بود که بسیاری از جوانان و دانشجویانی که به پخش و انتشار آن پرداختنه بودند، توسط ساواک دستگیر و زندانی شدند. پروندهی محاکمهی گروه فلسطین و دفاعیات پاکنژاد موج جدید و گستردهای از اعتراضات علیه سیاستهای سرکوبگرایانهی نظام پهلوی و وضعیت زندانیان سیاسی ایجاد کرد (آرش [دفترهای آزادی]، ۱۳۶۳، ۳۲). به علت فشارهای داخلی و بینالمللی که به دنبال این موج ایجاد شده بود، دستگاه قضایی در نهایت مجبور به کمی عقبنشینی شد و حکم پاکنژاد را که گمان میرفت اعدام باشد، با یک درجه تخفیف، به حبس ابد همراه با تبعید و اعمال شاقه کاهش داد. در همین زمینه، روزنامهی اطلاعات دربارهی رأی دادگاه نظامی در خصوص اتهامات متهم ردیف چهارم با استناد به قانون «مجازات مقدمین بر علیه امنیت و استقلال مملکت» (۱۳۱۰) چنین گزارش کرد:[3] «شکرالله پاکنژاد چون اقدام علیه امنیت داخلی مملکت نموده بود و جرم وی از نظر دادگاه محرز گردیده است محکوم به حبس ابد است» (اطلاعات، ۱۰/۱۰/۱۳۴۹، ۴).
پاکنژاد در روزهای پایانی حکومت پهلوی پس از تحمل نه سال شکنجه و تبعید ــ شرایطی که او با دوزخ دانته مقایسه میکرد ــ از زندان آزاد شد (فغفوری آذر و نصیری، ۱۳۹۹، ۱۲۰-۱۲۱؛ هالیدی، ۱۹۸۲). او در دوران زندان ارتباط بسیار نزدیک و عمیقی با رهبران جنبش فدایی داشت تا جایی که تا مدتها پس از آزادی شلوار بیژن جزنی را که پس از قتل او در فروردینماه ۱۳۵۴ به یادگار نگه داشته بود به تن میکرد (آرش [دفترهای آزادی]، ۱۳۶۳، ۳۶). او پس از انقلاب در مدت کوتاهی تلاشهای زیادی برای ایجاد یک ائتلاف سیاسی از عناصر سوسیالیستی که نگرانیهای مشترکی دربارهی نیات و انگیزههای حکومت جدید داشتند انجام داد (فغفوری آذر و نصیری، ۱۳۹۹، ۱۱۸؛ متین دفتری، ۱۹۸۴). این تلاشها به بنیانگذاری جبههی دموکراتیک ملی در ۱۴ اسفندماه ۱۳۵۷ انجامید (کیهان، ۱۵/۱۲/۱۳۵۷). جبههی دموکراتیک ملی رویکرد انتقادیتری در مقایسه با دیگر گروههای چپ نسبت به نظام تازه تأسیسشده در پیش گرفت (هزارخانی، ۱۹۸۴). پاکنژاد یکی از نظریهپردازان اصلی این راهبرد انتقادی به حساب میآمد و در جایگاه «لنگر» و «ستون فقرات» جبهه نقشآفرینی میکرد (پاکنژاد و گرگین [دفترهای آزادی]، ۱۳۶۳، ۱۱۷-۱۱۹؛ دفترهای آزادی،۱۳۶۳، ۱۵ و ۲۴). این جبهه در مردادماه ۱۳۵۸ بهطور علنی به سانسور مطبوعات و تعطیلی روزنامهی آیندگان اعتراض کرد؛ اقدامی که منجر به سرکوب جبهه و مخفی شدن پاکنژاد شد (هالیدی، ۱۹۸۲). پاکنژاد از شرکت در همهپرسی جمهوری اسلامی و قانون اساسی خودداری کرد و به دفاع از حقوق زنان و ملیتها فراخوان داد (آنماریاشتاین و پاکنژاد [دفترهای آزادی]، ۱۳۶۳، ۸۶-۸۸؛ پاکنژاد [دفترهای آزادی]، ۱۳۶۳، ۹۷). او به همراه دیگر اعضای جبههی دموکراتیک ملی به تلاش شبانهروزی برای همبستگی نیروهای اپوزیسیون ادامه داد (ساعدی [دفترهای آزادی]، ۱۳۶۳، ۲۴). شکرالله پاکنژاد در ۲۸ آذرماه ۱۳۶۰ اعدام شد و خبر درگذشت او در ژانویهی ۱۹۸۲ در روزنامهی نیویورک تایمز و لوموند منتشر شد. (فغفوری آذر و نصیری، ۱۳۹۹، ۱۱۸؛ لوموند، ۱۹/۱/۱۹۸۲نیویورک تایمز، ۱۶/۱/۱۹۸۲).
دادگاه گروه فلسطین – 1349: ردیف اول: وکلای مدافع متهمان ردیف دوم از چپ به راست: احمد صبوری، ناصر کاخساز، مسعود بطحائی، شکرالله پاکنژاد، فاضلی، ردیف سوم: هدایت سلطانزاده، عبدالرضا بوشهری (ایستاده)، بهرام شالگونی، داود صلحدوست، سلامت رنجبر، ناصر رحیمخانی ردیف چهارم: محمدرضا شالگونی، ابراهیم انزابی نژاد، سیدمحمد معزز، ناصر جعفری، فرشید جمالی و فرهاد اشرفی
ایران همچنان بر محوریت «مقاومت» پای میفشرد؟
خیلی از بیسواد ها
مقاربت را به غلط مقاومت می نویسند.
فاشیسم و فوندامنتالیسم و اولیگارشیسم
اهل مقاربت اند و نه مقاومت.
پوتین گفت:
ما بهترین ج. جهان را داریم
بیشترین فیلم های پورنو در زمان حکومت نکبت مرجع تقلید پوتین در آلمان تولید شده است
ج.ا.
تنها چیزی که ندارد
اتیک و اخلاق است
سران خیلی از گروه های سیاسی
با هر کس متحد می شوند
دختران شان را به عقد خود در می آورند
ویرایش:
خلوتی خواه، کز اغیار تهی است
دولتی جوی، که بیچون و چرا ست
هر گلی، علت و عیبی دارد
گل بی علت و بی عیب، خدا ست
#پروین_اعتصامی
معنی تحت اللفظی:
همنشین آشنایان باش
طرفدار دولت خودکامه و مطلق العنان و مستبد باش.
گل بدون خار وجود ندارد (سعدی: گل بی خار کجا ست؟)
خدا در این میان استثنا ست.
پروین
قصص قرآن را به نظم کشیده است
یعنی کار فردوسی را در پله تئولوژی (فقه اسلامی) تکرار کرده است
ما دربدر به دنبال این میراث پروینیم
آیا میدانستید مارکس در خانهاش جلسههای مرتب شکسپیرخوانی برگزار میکرد؟ میدانستید که مارکس هنگام فعالیتِ سیاسی در شهر بروکسل حلقهای کارگری به راه انداخته بود که به طور منظم موسیقی و ادبیات مطالعه میکردند؟ اشارههایی اینچنین را در مقالهی تازهی منتقد بریتانیایی تری ایگلتون پیدا میکنید، بررسیِ کتابی راجع به سبک ادبی مارکس.
«به هنگام نوشتن کتاب "سرمایه" در بریتیش میوزیوم*، عاصی از دست طلبکارها و دملهای پوستی، کارل مارکس نه تنها از این شاکی بود که هیچکس به اندازهی او اینهمه راجع به پول ننوشته که هماناندازه خودش بیپول باشد، بلکه این "گند و گه اقتصاد" مانع شده که او بتواند کتاب بزرگش را راجع به بالزاک بنویسد. نوشتههای مارکس مملو است از اشارههای مستقیم و غیرمستقیم به هومر، سوفوکل، رابله، شکسپیر، سروانتس، گوته، و بسیاری نویسندگان دیگر، گرچه دلِ خوشی از ادموند اسپنسر "شاعر کاسهلیس [دربار ملکه] الیزابت" نداشت که ترور دولتی را در ایرلند تبلیغ میکرد. یکی از پرخروشترین مخالفان مارکس از جناح چپ یعنی میخائیل باکونین نظریهپرداز آنارشیست اذعان کرده که کمتر نویسندهای به وسعت مارکس و همان اندازه توأم با ژرفنگری در آثار دنیا مطالعه داشته است. مارکس با خواندن دانته و ماکیاولی زبان ایتالیایی یاد گرفت، با مطالعهی سروانتس و کالدرون اسپانیایی آموخت، و با خواندن پوشکین روسی. با این حساب یکی از نخستین کسانی بود که گوته آنها را دستاندرکارانِ ادبیات جهانی لقب داده بود، ایدهای که در دورانِ خود ما برخی از بهترین نمونههای آثار انتقادی را تولید کرده است. در پسِ بینش مارکس از کمونیسم تئوریهای زیباشناختیِ فردریش شیلر همدورهی کلاسیسیتِ گوته خانه کرده، معطوف به جامعهای که در آن هرکس آزاد است همهی قوای خلاقش را با تمام تنوعشان به بار آورد و بیان کند.»
ایگلتون ادامه میدهد که مارکس علاوه بر شیفتگیاش به آثار کلاسیکِ درام و ادبیات، و آنچه خود او «همبستگیِ بینظیرِ کنونیِ نویسندگان داستانی انگلستان» میخواند (کسانی چون چارلز دیکنز، ویلیام تاکری، الیزابت گَسکل، امیلی و شارلوت برونته)، بلکه توجه زیادی هم به داستانهای احساساتی عامهپسند نظیر «اسرار پاریس» نوشتهی اوژن سو داشت که او را به تعبیری پیشتاز آن رشتهای میکند که امروز «مطالعات فرهنگی» مینامیم. در مورد گروه اول، رماننویسان انگلیسی، مارکس باور داشت که، «به مراتب بیشتر از همهی اخلاقگرایان [فیلسوفان اخلاق] و سیاستمداران میتوانستند حقایق اجتماعی و سیاسی را آشکار سازند.»
--
به تعبیر ایگلتون، هدف مارکس این نبود که آثار ادبی را با نیتهای سیاسی به خدمت بگیرد بلکه مایل بود زبان سیاست از غنای واژگان و تعبیرات ادبی بهره ببرد. خود او در تحلیل سیاست در فرانسه، نه فقط در «هجدهم برومر» بلکه در سایر جاها نیز، از مقولات کلاسیک ادبی و دراماتیک سود میگیرد نظیر کمدی، تراژدی، فارس (نمایش فکاهی)، باتوس (ضد والا)، اپیک (حماسه)، پارودی (هجویه)، اسپکتاکل (باشکوه)، و نظیر اینها. «اگر ادبیاتِ دراماتیک به طرز پوشیدهای سیاسی است، سیاست به نحو اجتنابناپذیری اجراگرانه و تئاتری است.» ایگلتون اضافه میکند همین ویژگیها در کتاب مقدسِ عهد قدیم هم آمده که مارکس به خوبی از حفظ بود به نحوی که (قابل توجه دینستیزان دو آتشه و مدافع کتابسوزی) وقتی همسر و دختر مارکس قصد دیدار از یک «کلیسای اخلاقمدار» را دارند، او غُری میزند که خواندنِ روایتهای تورات بصیرت بیشتری به آنها خواهد داد تا دکان کشیشان!
ایگلتون با نویسندهی کتاب «سیاق ادبی مارکس» (لودوویکو سیلوا) جر و بحث همدلانهای دارد، میگوید استایل یا سیاق هر نویسنده امری شخصی، فرّار، و ناپیداست متناسب با روحیهی او، همانطور که رولان بارت گفته شاید عمیقاً پیوند خورده با ژرفای تنِ نویسنده، شبیه اعضای بدنش، و برای گرفتن ریتم و آهنگ یک نثر شاید به روانکاویِ متن نیاز افتد و تداعیهای ناخودآگاهاش. پس ادعای لودوویکو سیلوا که زبان مارکس حرکتی اجراگرانه در پیوند با عمل و همسو با بینش تاریخیِ اوست جای تأمل دارد، هرچند در تخیلِ تئوریک مارکس «مفهوم و تصویر تفکیکناپذیرند» (مثل «روبنا»). ایگلتون ایراد میگیرد که «استایل» تنها به نوع خاصی از تصویرپردازی، متأثر از تخیلِ تئوریک، محدود نمیشود و جنبههای دیگری دارد که سیلوا به آنها نپرداخته، مثل لحن، ریتم، سرعت، ارتفاعِ صدا، مود یا حالوهوا، سینتاکس یا نحو جمله، بافتار و رنگآمیزی و غیره. ایگلتون در انتها به انتقاد از خود مارکس و ذائقهی نئوکلاسیسیست او هم میپردازد که ارجحیت را به وحدت و هارمونی میدهد تا حس مُدرنیستیِ عدمتجانس، انشقاق، و چندپارگی.
عبدی کلانتری
آیا میدانستید مارکس در خانهاش جلسههای مرتب شکسپیرخوانی برگزار میکرد؟ میدانستید که مارکس هنگام فعالیتِ سیاسی در شهر بروکسل حلقهای کارگری به راه انداخته بود که به طور منظم موسیقی و ادبیات مطالعه میکردند؟ اشارههایی اینچنین را در مقالهی تازهی منتقد بریتانیایی تری ایگلتون پیدا میکنید، بررسیِ کتابی راجع به سبک ادبی مارکس
خوب کرده باشد.
مگر هر کاری را که مارکس کرده
ما هم باید تکرار کنیم
و
هر حرفی را که مارکس زده،
ما باید نشخوار کنیم؟
مگر تکرار و نشخوار
هنر و شق القمر است؟
گوسفند بودن
مگر چه عیبی دارد؟
اگر گوسفند نباشیم
باید گرگ باشیم؟
حضرت عیسی
مؤمنین مسیحی را
گوسفندان خدا می داند
و
خود را شبان این گله.
حضرت سعدی
جامعه را مبتنی بر دیالک تیک شبان و گوسفند و گرگ
تصور و تصویر می کند:
که فرمی از بسط و تعمیم دیالک تیک سلاطین (طبقه حاکمه) و توده و عمال دولتی است.
حضرت پروین اعتصامی
هم
دیالک تیک سگ گله و گله گوسفند و گرگ گوسفندخوار را
توسعه داده است
خانواده و عشق و رفاقت چیستند؟
اصلا منظور از سیاست چیست؟
سیاست یکی از عناصر روبنایی ـ ایده ئولوژیکی هر جامعه است
و
خانواده
سلول اساسی اندام هر جامعه است.
عشق = وابستگی عاطفی و غریزی بی اراده و بی اختیار به هر کسی و ناکسی
عاقل
هرگز دنبال عاشق و معشوق نمی گردد.
عاقل
دنبال دوست می گردد که حکم کیمیا دارد
رفاقت = دوستی و عشق عمیق مبتنی بر آرمان و ایدئال سیاسی و طبقاتی
زیبا ترین جملاتِ ماندگار از چارلی چاپلین
وقتی زندگی صد دلیل برای گریه کردن به شما نشان میدهد٬ شما هزار دلیل برای خندیدن به آن نشان دهید
******
سالها زخم خورم و خندیدم٬ نه اینکه درد نداشته باشم٬ فقط میخواستم یکی با لبخندم به زندگی امیدوار شود
******
آموخته ام که لبخند ارزانترین راهی است که میشود با آن نگاه را وسعت داد
******
آدم های کوچک و حقیر با عقده های بزرگ ترسناکتر اند ٬ چون از صدمه زدن به دیگران هراسی ندارند
******
آدم هایی که روح بزرگی دارند٬ عقده های کمتر دارند٬ شعور بیشتری دارند و قلبِ مهربانتر…
برای همین نباید از آنها ترسید
******
اشتباهم این بود که هر جا رنجیدم٬ خندیدم
فکر کردند درد ندارد٬ ضربه های شان را محکمتر زدند
******
انسان اگر فقیر و گرسنه باشد٬ بهتر از آن است که پست و بی عاطفه باشد
******
من عاشق قدم زدن زیر باران هستم٬چرا که هیچ کس نمی تواند زیر باران اشک هایم را ببیند
******
بهترین دوست من آیینه است٬ او هرگز با گریه ی من نمی خندد
******
یک روز بدون خنده٬ روزی است که به هدر رفته است
******
درخشانترین تاجی که مردم بر سر مینهند٬در آتشِ کوره ها ساخته شده
******
خیلی تلاش کردم مردم بفهمند٬ ولی آنها فقط خندیدند
این جملات قصار چارلی و هر کس دیگر
باید زیر ذره بین تحلیل مارکسیستی قرار گیرند تا حقیقت کشف و خواننده رستگار شود.
به کسی ندارم الفت ز جهانیان،
مگر تو
اگر ام تو هم برانی،
سر بیکسی سلامت
سعدی
معنی تحت اللفظی:
من از کل بشریت فقط دلبسته تو هستم.
اگر تو هم مثل بقیه مرا از درت برانی، من بیکس مطلق خواهم گشت.
در این بیت شعر سعدی
تعریفی رئالیستی و راسیونالیستی از عشق به عمل می آید:
عشق = وابستگی مطلق به فرد واحدی
خدايا ! پر از كينه شد سينه ام
چو شب رنگ درد و دريغا گرفت
دل پكروتر ز ايينه ام
دلم ديگر آن شعله ي شاد نيست
همه خشم و خون است و درد و دريغ
سرايي درين شهرك آباد نيست
خدايا ! زمين سرد و بي نور شد
بي آزرم شد ، عشق ازو دور شد
كهن گور شد ، مسخ شد ، كور شد
مگر پشت اين پرده ي آبگون
تو ننشسته اي بر سرير سپهر
به دست اندرت رشته ي چند و چون ؟
شبي جبه ديگر كن و پوستين
فرود اي از آن بارگاه بلند
رها كرده ي خويشتن را ببين
زمين ديگر آن كودك پك نيست
پر آلودگيهاست دامان وي
كه خكش به سر ، گرچه جز خك نيست
گزارشگران تو گويا دگر
زبانشان فسرده ست ، يا روز و شب
دروغ و دروغ آورندت خبر
كسي ديگر اينجا تو را بنده نيست
درين كهنه محراب تاريك ، بس
فريبنده هست و پرستنده نيست
علي رفت ، زردشت فرمند خفت
شبان تو گم گشت ، و بوداي پك
رخ اندر شب ني روانان نهفت
نمانده ست جز من كسي بر زمين
دگر نكسانند و نامردمان
بلند آستان و پليد آستين
همه باغها پير و پژمرده اند
همه راهها مانده بي رهگذر
همه شمع و قنديلها مرده اند
تو گر مرده اي ، جانشين تو كيست ؟
كه پرسد ؟ كه جويد ؟ كه فرمان دهد ؟
وگر زنده اي ، كاين پسنديده نيست
مگر صخره هاي سپهر بلند
كه بودند روزي به فرمان تو
سر از امر و نهي تو پيچيده اند ؟
مگر مهر و توفان و آب ، اي خدا
دگر نيست در پنجه ي پير تو ؟
كه گويي : بسوز ، و بروب ، و براي
گذشت ، اي پير پريشان ! بس است
بميران ، كه دونند ، و كمتر ز دون
بسوزان ، كه پستند ، و ز آن سوي پست
يكي بشنو اين نعره ي خشم را
براي كه بر پا نگه داشتي
زميني چنين بي حيا چشم را ؟
گر اين بردباري براي من است
نخواهم من اين صبر و سنگ تو را
نبيني كه ديگر نه جاي من است ؟
ازين غرقه در ظلمت و گمرهي
ازين گوي سرگشته ي ناسپاس
چه ماده ست ؟ چه قرنهاي تهي؟
گران است اين بار بر دوش من
گران است ، كز پس شرم و شرف
بفرسود روح سيه پوش من
خدايا ! غم آلوده شد خانه ام
پر از خشم و خون است و درد و دريغ
دل خسته ي پير ديوانه ام
گران است اين بار بر دوش من
گران است ، كز پس شرم و شرف
بفرسود روح سيه پوش من
خدايا ! غم آلوده شد خانه ام
پر از خشم و خون است و درد و دريغ
دل خسته ي پير ديوانه ام
برچسبها: گزارش, اخوان, مجموعه شعر زمستان
امروزه
پیدا کردن کسی که بتوان با او پیر شد
دشوار است.
فرنگی
این مسئله ای است که مستلزم بحث همه جانبه است.
سابقا
مردی
زنان متعدد و زنان صیغه (موقت) بیشمار
پیدا می کرد و مادام العمر و یا برای چند روز
با او پیر می شد.
امروزه
خر پولان جهان
کماکان چنین کنند.
پوتین به محض کسی شدن
زنش را طلاق داد و با دختر ورزشکاری که صد سال جوانتر از او بود
ازدواج کرد که اکنون با خانواده اش در کاخی در سوئیس زندگی میکند و هر ازگاهی به پوتین هم سر می زند.
پوتین ضمنا به دختران جوان
فوت و فن صید و شکار می اموزد
و اولیگارشیزه شان می کند.
شرودر
هم زنش را طلاق داد و پی در پی زن می گیرد و با آنها احساس جوانی می کند
ضمنا آنها راو پیر می کند.
کسی
چه زن و چه مرد
عاشق تهیدستان نمی شود
پیدا کردن یک دوست چه مرد و چه زن
مثل پیدا کردن سوزنی در کاهدانی است
دلیلش
خریت تمام ارضی خلایق چه مرد و چه زن است.
کسی با خر دوست نمی شود
خر هم با خری طرح دوستی نمی ریزد
رفاقت که حکم کیمیا دارد.
برای اینکه جای ایدئال و آرمان در جهان
خالی است
بیانیۀ هیئت اجرائی سازمان کارگران انقلابی ایران (راه کارگر)
فدرالیسم راهی برای تجدید سازماندهی دموکراتیک ایران!
اتحاد داوطلبانه ملیت های ایران،
پاسخی روشن به ناسیونالیسم قومی و شوونیسم عظمت طلب
در کشور چند ملیتی ایران که رنگین کمان زیبایی از مردمان با زبان ها، فرهنگ ها و سنت های گوناگون را شکل داده ، تنها یک راه خل فدرالی می تواند پاسخگوی ساختار دمکراتیک اداره کشور باشد. در بررسی راه حل فدرالی در شرایط مشخص ایران ، قبل از هر چیز باید به یاد داشته باشیم که ایران یک کشور چند ملیتی است و یافتن یک راه حل دموکراتیک برای دست یابی به شهروندی برابر و همگرایی میان ملیت های این کشور، یکی از مقدم ترین وظایف همه ماست. با توجه به این حقیقت است که ما ، فدرالیسم را یکی از ضرورت های سیاسی تجدید سازماندهی دموکراتیک ایران امروز می دانیم.
این
بیانیه
باید مورد تجزیه و تحلیل مارکسیستی قرار گیرد.
پیش شرط تشکیل ایران فدرال
مثل آلمان فدرال
تشکیل پیشاپیش ملت ایران است.
بانی و معمار ملت در تاریخ بشری کی بوده است؟
وقتی راه کارگر
از ناسیونالیسم قومی حرف می زند
دال بر چیست؟
نماینده ناسیونالیسم در ایران کیست؟
بانی و معمار ملت در دوران کنونی کیست؟
در افغانستان
۲۰ کشور امپریالیستی
۲۰ سال زور زدند و آخر سر پاسبان تربیت کردند و نه ملت.
در ایران و خاورمیانه و حتی در اسرائیل
ملت وجود ندارد.
فقط می توان از خلق های این کشورها سخن گفت.
مثلا
خلق فلسطین
خلق یهود
....
حرف چیست؟
دلیل تحفه نطنز بودن ایستادن روی حرف خود
یعنی وفا به وعده و قول و قرار
چیست؟
اگر دیروز گفته باشیم
زمین مسطح و ساکن و ثابت است
امروز هم باید همان خرافه را تکرار کنیم؟
اگر دیروز گفته ایم که در زمینه ای همکاری خواهیم کرد
امروز هم باید همکاری کنیم؟
چگونه می توان فقط روی پای لرزان خود ایستاد
در صورتی که بدون حمایت همنوع نمی توان لحظه ای زنده ماند؟
ابر و باد و مه و خورشید و بشر در کارند
تا تو نانی به کف آری وبه ذلت بخوری
چرا و چگونه به این نتیجه مطلقا نادرست می رسید؟
عمر بشر
در اثر توسعه علمی وفنی جامعه بشری
چندین برابر شده است.
تراژیک
نه
تسریع پیرتر شدن
بلکه تسریع چیز دیگری است.
آن چیز دیگر
چیست؟
ضمنا
منظور از عقل چیست؟
اوج بربریت
مجازات قطع عضو یکی از وحشیانهترین و غیرانسانیترین احکامی است که در قانون جمهوری اسلامی ایران به رسمیت شناخته شده است. این نوع مجازات نه تنها با اصول ابتدایی حقوق بشر و کرامت انسانی در تضاد است، بلکه نشانگر نگاه انتقامجویانه و غیراصلاحگرایانهای است که در نظام کیفری جمهوری اسلامی حاکم است. قطع دست یا پا بهعنوان مجازاتی برای سرقت یا برخی جرایم دیگر، نه تنها باعث آسیب فیزیکی جبرانناپذیر به فرد میشود، بلکه او را برای همیشه از داشتن یک زندگی عادی محروم میکند و به نوعی زندگی اجتماعی و روانیاش را نیز نابود میسازد.
چنین احکامی که ریشه در تفاسیر سختگیرانه و قرون وسطایی از شریعت دارند، نه تنها در دنیای امروز جایی ندارند، بلکه اجرای آنها باعث انزوای بینالمللی، محکومیتهای حقوق بشری و سلب مشروعیت بیشتر از نظام قضایی جمهوری اسلامی میشود. در دنیای امروز که بر بازپروری مجرمان و حفظ کرامت انسانی تأکید دارد، چنین مجازاتهایی تنها نماد عقبماندگی، خشونت و بیرحمیاند.
جمهوری اسلامی ایران، با ساختاری مبتنی بر سرکوب، ایدئولوژیزدگی، و بیاعتنایی به اراده مردم، تاریخاً محکوم به سقوط است. نظامی که بر پایهی زور، تفسیر محدود از دین، و حذف مخالفان استوار شده باشد، نمیتواند برای همیشه دوام بیاورد. تاریخ نشان داده است که حکومتهایی که از مردم خود فاصله میگیرند، آزادیها را سرکوب میکنند و با فساد و ناکارآمدی اداره میشوند، دیر یا زود زیر فشار نارضایتی عمومی، فرو میپاشند.
جمهوری اسلامی نه تنها در تأمین عدالت و رفاه ناکام مانده، بلکه با سیاستهای داخلی و خارجیاش، ایران را در انزوای جهانی و بحرانهای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی فرو برده است. نسلهای جوانتر، که خواهان آزادی، زندگی بهتر و ارتباط با جهان هستند، با این ساختار پوسیده و سرکوبگر همخوانی ندارند. این شکاف عمیق میان حاکمیت و مردم، نشانگر پایان تدریجی مشروعیت و دوام این نظام است.
تاریخ با کسی سازش نمیکند؛ حکومتهایی که بر پایهی ظلم و استبداد بنا شدهاند، سرنوشتی جز سقوط ندارند. جمهوری اسلامی نیز از این قاعده مستثنا نیست.
فخرالدین
قطع عضو
مفهوم جامع و مانعی نیست.
قانون قصاص است
انگشتان دست سارق بریده می شود
قاتل بر سر دو راهی زیر قرار می گیرد:
یا باید جان بدهد
و
یا باید تاوان جان (مثلا شتری و مالی بدهد)
ما در تحلیل قران کریم
قصاص را مفصلا به بحث مارکسیستی کشیده ایم
احنه خوانده اند و مارکسیست شده اند.
مصرف کنندگان عکس مارکس ولی نمی خوانند
تا رستگار شوند.
ضمنا
بریدن انکشت خاص ج. ا. و افغانستان طالبانی نیست
بخشی از سکنه ژاپن
چه بسا یک بند انگشت کم دارند.
قطع بند انکشت
فرمی از تنبیه افراد توسط مافیای ژاپن است.
قدرت در ژاپن
فیفتی فیفتی بین دولت و مافیا تقسیم شده است
هنر نزد ایرانیان است و بس
شمس لنگرود
و
فارسی حرف زدن معرکه اش:
حریفه
با دشنه و چاقو می آید
روز شاعر را
با چاقویی (؟) به دو قسمت تقسیم میکند:
نیمی بهار هلهله زن (؟) و توفان سرخوش (؟)
نیمی که قبل از امدن حریفه
بی یناز از دشنه و چاقو
تشکیل یافه بود
و
بوی نان کپک زده می دهد (می داد)
دارایی ها؟
ترچمه ناشیانه ـ نادانانه تحت االلفظی
آنهم از متون ترجمه شده به زبان انگلیسی
به همین می گویند.
پرولتاریا
بر خلاف لومپن پرولتاریا (مثلا فواحش نر و زن)
نیروی کار خود را به صورت کالایی به مشتریان سودخوار سرمایه دار می فروشد و نه خودش را.
ضمنا
منظر مارکس نمی تواند «هر چه بیشتر به دست اوردن» باشد.
منظور مارکس، هر چه بیشتر جان کندن و تولید کردن پرولتاریا ست که به تکثیر و تراکم و تمرکز و انحصار سرمایه در دست بورژوازی و قدرت سرمایه داران منجر می شود
و
در تحلیل نهایی به تکثیر ضعف و ذلت پرولتاریا.
علاوه بر این
ثمره نهایی استثمار
در درااز مدت
برای خود استثمارشوندگان (بردگان و رعایا و پرولتاریا)
مفید می افتد.
یعنی
به برخورداری هرجه بیشتر نوه ها و نتیجه های آنها از کلیه نعمات منجر می شود
مثال:
امروزه
از همه نعماتی که برده داران و اشراف فئودال و روحانی و سرمایه داران در انحصار خود داشته اند،
گرسنگان و پابرهنگان و مستمندان و بی همه چیزان هم
کم و بیش برخوردارند.
مثلا
میتوانند در مقیاس جهانی
از نعمت لاس و لیس و سکس و رقص و لذات بصری و سفری و غیره برخوردار شوند.
خلف و یاران
تعریف علمی از مفاهیم چه بسا پیش پا افتاده حتی ندانند و ندارند.
به همین دلیل
عاجز از تفکر مفهومی اند.
مفهوم «برانداز»
به چه معنی است؟
«برانداز» انتزاعی که وجود ندارد.
هم سلطنت طلب
می تواند «برانداز» باشد
و
هم
سر تنت طلب
و
هم
ترقی طلب
و
هم ارتجاع در رنگها و در فرم های مختلف.
اولا
زبان در کله پزی ها
گرانتر از مغز نیست.
شاملو
از دیالک تیک کمیت و کیفیت خبر ندارد.
شاملو ضمنا خصم خرد (عقل) است:
خرد ستیز است.
و
پیش شرط خردستیزی (ایراسیونالیسم)
دیالک تیک (به طور کلی) ستیزی است.
ثانیا
ضد دیالک تیکی چرب زبانی
حقیقت گرایی (صداقت) است و نه عقل گرایی (راسیونالیسم)
حفظ منافع ملی؟
اولا
در ایران و در خاورمیانه و حتی در اسرائیل
ملت وجود ندارد
تا منافع ملی هم وجود داشته باشد و رعایت بشود ویا نشود.
ثانیا
آنچه که به در لفافه «منافع ملی» به خورد خلایق خ. داده می شود،
در حقیقت منافع طبقاتی ـ حاکمیتی است
یعنی منافع طبقه حاکمه است.
ثالثا
حکومت های فاشیستی، نئوفاشیستی، اولیگارشیستی و فوندامنتالیستی سنی و شیعی و یهودی و مسیحی
ماهیتا
ضد ملی اند،
ضد خلقی اند،
ضد پروتری اند،
ضد زنان اند،
ضد عقلی اند،
ضد اخلاقی اند،
حتی ضد بشری اند.
هان ای دل عبرت بین
از دیده (از انچه که می بینی) عبر کن (عبرت بگیر)، هان
ایوان درسدن را
آیینه عبرت دان
شاملو
به تو دست میسایم و جهان را در مییابم،
به تو میاندیشم
و زمان را لمس میکنم
معلّق و بیانتها
عُریان.
میوزم، میبارم، میتابم.
آسمانام
ستارهگان و زمین،
و گندمِ عطرآگینی که دانه میبندد
رقصان
در جانِ سبزِ خویش.
🌱ـ
از تو عبور میکنم
چنانکه تُندری از شب. ـــ
می درخشم
و فرو می ریزم.
پایان
لمس تن تو
بسان لمس جهان است
اندیشیدن به تو
بسان لمس زمان است.
جهان و زمانی که معلّق و بیانتها و عُریان اند.
خودم
بسان آسمانم
بسان ستاره ها و زمینم
بسان گندم معطری ام که رقص کنان در جان سبز خود
دانه می بندد.
بسان آذرخشی در شب از تو عبور می کنم.
بسان آذرخش می درخشم و محو می شوم.
خواننده و شنونده اشعار شاملو
از خود می پرسد:
شاعر عاشق ضعیفه است و یا عاشق خودشیفته خویشتن خویش؟
من
دولت تعیین میکنم
من
تو دهن این دولت می زنم.
نبرد من
من
شرف کیهانم
من
بامداد اول و آخرم
....
علی رضا تجلی:
این نوشتار از مارکس نیست.
این نوشتار
برگرفته از کتاب «چگونه پولاد آبدیده شد» نوشته ی نیکلای آستروفسکی است:
"گرانبهاترین چیز برای یك انسان زندگی است.
زندگی به او یك بار داده میشود و آن را باید چنان گذراند
تا سالهای به هدر رفته عمر موجب عذاب دردناك نگردد؛
تا گذشته خوار و ناچیز بر پیشانی او داغ رسوایی نزند؛
تا به هنگام بدرود زندگی بتواند بگوید:
سراسر زندگی و همه نیروهایم
وقف زیباترین چیزهای جهان،
وقف مبارزه در راه رهایی بشریت شده بود.
پس باید شتافت؛
زندگی كرد.
آخر یك بیماری بی معنی و یك تصادف تراژیك می تواند رشته ی آن را بگسلد.»
پزشکیان تا آنجا که ما درتویت ها خوانده ایم پزشک و جراح است و صدها نفر را مجانی جراحی کرده است. پزشکیان شخصیت با شعوری است. شماها توان فهم جمله ای را ندارید و هارت و پورت میکنید.
بعضی ها
به خطا
مرا دستکم می گیرند.
من بارها دلخورو زخمی و مضروب شده ام
اما
همچنان و هنوز هستم
چون راز جان از مهلکه به در بردن را می دانم.
فرنگی
هر حشره ای حتی راز جان از مهلکه به در بردن را می داند.
مسئله اما این است
که
رهایی از مهلکه ای
چه بسا آغاز تجربه ذلت های بدتر است.
مارک تواین
یکبار به شوخی، بصورت ناشناس،
به ۱۲ نفر از افراد عالی رتبه تلگرافی با این مضمون ارسال کرد:
"فرار کن، همه چیز را فهمیدند"
صبح روز بعد آن ۱۲نفر از شهرخارج شده بودند
نجیمه
به هر کس دیگر هم اگر این تلگراف فرستاده می شد
پا به فرار می گذاشت.
سعدی
قصه ای دارد که روباهی (؟) را در حال فرار از شهر می بینند و می پرسند:
برای چه فرار میکنی؟
روباه می گوید:
قصد جان خر (؟) کرده اند و من به فکر امنیت خویشتنم.
می گویند:
ای بدبخت
تو که خر نیستی.
روباه جواب می دهد:
خودم
می دانم که خر نیستم
ولی تا به این جماعت اثبات کنم که خر نیستم
پوستم را گنده اند.
درنگی در مفاهیم اخلاقی ارتحاعی مرد و نامرد:
مرد
از فضایل اخلاقی اشرافیت برده دار و فئودال و روحانی است
و
نامرد (زن)
از قبایح اخلاقی حضرات.
با پوزش پیشایپش از صراحت و صداقت:
صم بکم عمی
فهم لایعقلون.
کریم حکیم
شما از فرمایشان ماکرون و شرکاء هم خبر ندارید.
توانا بود هر که دانا بود.
حکیک طوس
نادانی به نفع هیچکسی نبوده است.
حکیم پرولتاریا
«یوخدور علاج»
سویله دی:
«درد جهالته»
حکیم آذری
آره.
فوندامنتالیسم اسلامی شیعی
هم باید تحیل مارکسیستی شود.
مارکسیسم ـ لنینسم
را
رسولان پرواتاریا
برای همین آفریده اند
زیباترین چیز برای انسان زندگی است. زندگی فقط یکبار به او داده میشود، پس باید آن را چنان گذراند که سالهای به هدررفته عمر، موجب عذابی دردناک نگردد و بر پیشانی داغ رسوایی نزند و تا به هنگام بدرود زندگی بتوانیم بگوییم که همه اوقاتم صرف زیباترین چیزهای جهان، صرف مبارزه در راه رهایی بشریت بوده است. چون تصادف یا حادثهای تراژیک میتواند رشته آن را بگسلد.
کارل مارکس
همین ایده مارکس را سایه بارها در فرم های بیشمارتبیین می دارد:
آنچنان زیبا ست این بی بازگشت
کز برایش می توان از جان گذشت.
زندگی
زیبا ست
ای زیبا پسند
زنده اندیشان (متفکران خلاق اندیش و نه جزمگرا) به زیبایی رسند.
همین اندیشه مارکس را سیاوش کسرایی بارها به بهانه های بیشمارتبیین می دارد:
گفته بودم:
«زندگی
زبیا ست.
زندگی
آتشگهی دیرینه پا بر جاست.
گر بفرویش
رقص شعله اش
در هر رکان پیدا ست
و ر نه،
خاموش است و خاموشی گناه ما ست.»
قدرت مردم در اتحاد آنهاست، نه در وعدههای قدرتهای جهانی
رهایی از یوغ استبداد، آرزویی است که تنها با اراده و همبستگی مردم تحقق مییابد. تاریخ گواه آن است که هیچ ملت آزادهای با تکیه بر بیگانگان و قدرتهای سرمایهداری جهانی، به آزادی واقعی دست نیافته است. آنچه بنیان ظلم را میلرزاند، اتحاد آگاهانه و هدفمند مردم است؛ نه دخالتهای گزینشی قدرتهایی که منافع خود را بر خواست ملتها ترجیح میدهند.
استبداد جمهوری اسلامی، نه با تحریمهای اقتصادی و نه با نشستهای دیپلماتیک از میان خواهد رفت. تنها زمانی که مردم با ایمان به نیروی جمعی خود، دست در دست هم نهند، میتوانند بساط ستم را برچینند. قدرت در خیابانها، در فریادها، در قلمها و در دلهای به هم پیوستهای است که خواهان زندگی آزاد، برابر و انسانیاند.
پس چشم به بیرون داشتن، خیالی باطل است. راه رهایی از درون آغاز میشود: از آگاهی، از اتحاد، از ایستادگی در برابر ظلم. فردا، به دست کسانی ساخته میشود که امروز را از آنِ خود میکنند.
جریف
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر