۱۴۰۴ فروردین ۲۱, پنجشنبه

کلنجار ایده ئولوژیکی با همنوع (۴۸۵)

    


میم حجری

 

اگر حرف های پوتین را در رابطه با لنین و بلشویک ها و اوکراین

شنیده بودید
به حقیقت حرف ما و
حقانیت ما

 ایمان می آوردید.

اسفا که گوشی برای شنیدن تشریف دارید.


اگر یک نفهم بیسوادی مثل تو بره مذاکره، ۱۰۰% با ذلت خواهد بود
حریفه علامه

هنر نزد ایرانیان است و بس
نگیرند عقل کلان را به خس.
پزشکیان
پزشک است
یعنی حداقل لیسانس دارد.
خود شما چه در   کله دارید که این چنین بی  پروا
به فحاشی مشغولید؟




بزرگترین عقل در تاریخ بشر...
بزرگترین ذهنی که تاحال بشریت در علم پرورانده است، ذهن آلبرت اینشتین نیست همانطور که غرب ادعا می‌کند. چون انشتین در چند رشته محدود معلومات داشت.
بزرگترین ترین ذهن متعلق به شخصی است که همزمان در پزشکی، فلسفه، شیمی، فیزیک، ریاضیات، زمین‌شناسی، نجوم، تاریخ، داروسازی، جغرافیا و ترجمه عالم بود و بیش از 120 کتاب در تمام این علوم تألیف کرده است.
او اولین کسی بود که 1000 سال پیش گفت زمین حول محور خود می‌چرخد؛
همچنین بدون استفاده از هیچ ابزار مدرن، اندازه‌گیری دقیقی از محیط زمین به میزان 99.7٪ مطابق با اندازه‌گیری‌های امروز داشت.
او بنیان‌گذار علم ژئودزی (علم تقسیم زمین و شناخت شکل و مساحت آن) بود.
در کتاب "مقدمه علم" جورج سارتون درباره او گفته است: «او یک جهانگرد و فیلسوف، ریاضیدان، ستاره‌شناس، جغرافی‌دان و دانشمند دائرةالمعارفی بود. او یکی از بزرگ‌ترین شخصیت‌های اسلام و از بزرگترین دانشمندان جهان است.»
و مستشرق آلمانی "سخاو" او را این‌گونه توصیف کرده است: «او بزرگ‌ترین عقلانیتی بود که تاریخ شناخته است.»
او دانشمند مسلمان: "ابو ریحان محمد بن احمد البیرونی" است.



احزاب و سازمان ها و گروه های سیاسی جامعه و جهان
باید تحلیل شوند و نه تحقیر ویا تخریب.
خرد (عقل)
بهتر از هرچه ایزد بداد.
حکیم طوس

جزوه‌ی خاطرات ولگای مرا به‌یاد بیاورید که در آن گفته‌ام روس‌ها چگونه ملیت‌های غیر روس را تحقیر می‌کنند. لهستانی‌ها را بد لهستانی می‌نامند و به تاتارها برای مسخره شازده و به اوکراینی‌ها ببو و به قفقازی‌ها قاپبازی می‌گویند.
شوونیسمِ روس رذل و قلدرمنش است و ناسیونالیسمِ ملت بزرگ در برابر ناسیونالیسم ملت‌های کوچک‌تر تقریبا همیشه مقصر می‌باشد. جنگ ملی و ناسیونالیستی فرد را به حلقه‌ای از زنجیر غارت بین‌المللی بدل می‌سازد. نباید زبان رسمی اجباری وجود داشته باشد، باید مدارسی برای اهالی فراهم شود که در آن‌ها آموزش به همه‌ی زبان‌های محلی ارائه گردد، باید ماده‌ای در قانون اساسی درج شود که اعتبار همه‌ی امتیازات هر ملتی و همه‌ی تجاوزات به حقوق ملل اقلیت را باطل کند. آیا نیازی به یک زبان رسمی اجباری هست؟
سوسیالیست‌ها نمی‌توانند بدون جنگیدن علیه ظلم و ستمی که به همه ملت‌ها می‌شود، به هدف بزرگ دست یابند...
درباره مسئله ملیت‌ها یا سیستم خودمختاری|ولادیمیر لنین




به فراخور نوزدهم فروردین ماه،سالروز درگذشت صادق خان هدایت...
بهشت!
بزرگترین فریب
برای جهنم کردن دنیاست.
صادق هدایت
در سرزمینی که سایه آدم های کوچک، بزرگ شد،
در آن سرزمین آفتاب در حال غروب است...
- صادق هدایت
زحمت دارد! آدم بودن را میگویم… این را میشود از مترسک ها آموخت آنها تمام عمر می ایستند تا آدم حسابشان کنند.
فهرست آثار درباره صادق هدایت
کتاب
صادق هدایت - ملحدی با سلوک عارفانه نوشته حمید تجریشی
صادق هدایت، از افسانه تا واقعیت نوشته محمدعلی همایون کاتوزیان، ترجمه فیروزه مهاجر
هفت مقاله از ایران‌شناسان شوروی ترجمه ابوالفضل آزموده
کتاب صادق هدایت نوشته محمود کتیرایی
بر مزار صادق هدایت نوشته یوسف اسحاق‌پور، ترجمه باقر پرهام
بررسی مظاهر فرهنگ ایران باستان در آثار صادق هدایت نوشته سیده چیمن مصطفی مقدم
مجموعه‌ای از آثار صادق هدایت نوشته محمد بهارلو
یادبودنامه صادق هدایت انتشارات امیر کبیر
یاد صادق هدایت، به کوشش علی دهباشی
هدایت، بوف کور و ناسیونالیسم نوشته ماشاءالله آجودانی
راز شهرت صادق هدایت نوشته محمدرضا سرشار
نامه‌های صادق هدایت گردآوری محمد بهارلو
خودکشی صادق هدایت نوشته هوشنگ پیمانی
آشنایی با صادق هدایت نوشته م.ف. فرزانه (چاپ پاریس شامل دو مجلد بوده‌است: صادق هدایت چه می‌گفت؟ و آنچه صادق هدایت به من گفت)
کتاب‌شناسی صادق هدایت نوشته محمد گلبن
صادق هدایت و هراس از مرگ نوشته محمد صنعتی
ارزیابی آثار و آرای صادق هدایت گردآوری مریم دانایی برومند
صادق هدایت نوشته ونسان مونتی ترجمه حسن قائمیان
هشتاد و دو نامه به حسن شهید نورائی نوشته صادق هدایت
صادق هدایت در تار عنکبوت نوشته مصطفی فرزانه
صادق هدایت در گذر زمان نوشته موسی‌الرضا طایفی اردبیلی
نقد و تفسیر آثار صادق هدایت نوشته محمدرضا قربانی
نیمهٔ پنهان سرگذشت صادق هدایت نوشته جهانگیر هدایت
صادق هدایت داستان‌نویس نوشته جعفر مدرس صادقی
داستان یک روح (شرح و متن بوف کور صادق هدایت) نوشته سیروس شمیسا
روی جادهٔ نمناک / دربارهٔ صادق هدایت، نوشته محمد قاسم‌زاده، انتشارات کاروان
زندگی، عشق و مرگ از دیدگاه صادق هدایت/شاپور جورکش/نشر آگه ۷۴
داش آکل، شرح " داش آکل ": حواشی و تبعات: متن و نقد بر داستان کوتاه صادق هدایت / محمد رضا سرشار تهران: کانون اندیشه جوان، ۱۳۸۸
مجموعه داستان «صادق هدایت را من کشته‌ام»
بوف کور و مرغ مهاجر نوشته دکتر بهروز ژاله
فیلم
گفتگو با سایه ساخته خسرو سینایی
بوف کور+زندگی و مرگ صادق هدایت (فیلم)
تئاتر
بوف کور به کارگردانی نیلوفر بیضایی
مقالات
صادق هدایت و کارهای او نوشته پرویز ناتل خانلری، ۱۳۲۶
یادی از صادق هدایت نوشته پرویز داریوش
بوف کور در اروپا نوشته سوپر فیلیپ، ترجمه حسن قائمیان، ۱۳۲۲
تأثیر صادق هدایت در اروپا نوشته آندره روسو ترجمه حسن قائمیان، ۱۳۳۲
آثار صادق هدایت را بدبین و مأیوس خواندم نوشته احسان نراقی، ۱۳۳۰
کتاب حاجی‌آقای صادق هدایت، نوشته سعید نفیسی، ۱۳۲۴
هدایت و حزب توده، نوشته خلیل ملکی، ۱۳۳۰
بوف کور و عقده ادیپی، نقد روانی نوشته بهرام مقدادی، ۱۳۴۹
صادق هدایت نوشته روژه لسکو (مترجم بوف کور به زبان فرانسه، ۱۳۲۵
صادق هدایت، پیشرو رئالیسم ایران نوشته ژیلبر لازار، ۱۳۳۴
سی سال رمان‌نویسی نوشته هوشنگ گلشیری، ۱۳۴۶
مقدمه منتخبات صادق هدایت نوشته کمیسروف، ترجمه قائمیان، ۱۳۳۷
هدایت بنیانگذار ادبیات نو، نوشته کریم کشاورز، ۱۳۵۱
صادق هدایت نوشته ابرهارد کروگر، ۱۳۴۷
صادق هدایت بنیانگذار خیام‌شناسی، نوشته محمود کتیرایی، ۱۳۴۹
یاد آشنا نوشته اسلام کاظمیه، ۱۳۴۷
صادق هدایت در آلمان نوشته جواد فلاطوری، ۱۳۴۰
بدبینی هدایت نوشته مسعود فرزاد، ۱۳۴۶
سقوط هدایت در چاله هرز ادبیات فرانسه، نوشته احمد فردید، ۱۳۵۲
صادق هدایت ناشناس مرد نوشته بزرگ علوی، ۱۳۵۲
صادق هدایت نوشته احسان طبری، ۱۳۲۵
هدایت و آل‌احمد در یک ارزیابی نوشته بهرام صادقی، مجله فردوسی شماره ۱۰۹۶
هدایت وطن‌پرست و ستایشگر انسان نوشته عبدالحسین سپنتا، ۱۳۴۷
هدایت مجاهدی در اردوی انسانیت نوشته عبدالحسین زرین‌کوب، ۱۳۵۲
یادبودهای من از صادق هدایت نوشته یان ریپکا، ترجمه مصطفی فرزانه، ۱۳۴۴
صادق هدایت از نظر دهخدا نوشته علی اکبر دهخدا، ۱۳۵۲
۲۳ سال از مرگ صادق هدایت گذشت، نوشته محمدعلی جمال‌زاده، ۱۳۵۳
با حافظ چه کردند که با صادق هدایت بکنند نوشته ایرج پزشکزاد، مجله روشنفکر، شماره ۸۸۹
صادق هدایت و فلسفه آقای فردید، نوشته رضا براهنی، ۱۳۵۱
صادق هدایت و مکتب او نوشته ابوالقاسم انجوی شیرازی، ۱۳۵۲
غروب هدایت، نوشته محمدعلی اسلامی ندوشن، ۱۳۳۷
یادی از صادق هدایت نوشته مهدی اخوان ثالث، ۱۳۴۸
هدایت بوف کور نوشته جلال آل‌احمد، ۱۳۳۰
صادق هدایت و سینما نوشته عباس بهارلو
ناقوس خیال در آثار هدایت نوشته مایکل بیرد، ۱۳۷۱
مسخ هدایت از مسخ نوشته نسرین رحیمیه، ۱۳۷۱
دیوار، معرفی و نقد نوشته منوچهر آتشی، مجله تماشا، شماره ۸۸


کارل مارکس
در ما رحم و شفقّتی بر شما نیست و ما نیز مسئلت (؟) رحم و شفقّت از جانب شما نداریم.
آنگاه که نوبت ما برسد ، تروریسم را در زرورق توجیه نخواهیم پیچاند.
 امّا این تروریست‌های سلطنتی ، تروریست‌های در سایۀ الطاف خدا و قانون ، در کردار وحشی ، نفرت‌انگیز و پست‌اند (پست اند) و در نظریه بزدل ، پنهان‌کار و متقلّب ، و از هر دو لحاظ بدنام و رسوا.

این سخن بریده شده  از مقاله و یا سخنرانی مارکس
هم ناشیانه ترجمه شده است و هم قابل بحث است و اصولا ضد مارکسیستی و  نادرست است.
پرولتاریا
تجسم (جسمیت یابی) خرد (عقل) کل اندیش (فلسفه مارکسیستی) است
و
هرگز به ترور و تروریسم دل نمی بندد.
کمونیسم = هومانیسم نتکامل + ناتورالیسم متکامل (انسان پرستی و طبیعت پرستی متکامل)
به عوض تکرار حرف های کلاسیک های مارکسیسم ـ لنینیسم
بهتر است که  مارکسیسم ـ لنینیسم را به مشقتی کمرشکن بیاموزیم

دفاع از استالینگراد: درس مهمی در مبارزه با امپریالیسم و فاشیسم (۱)
۹ فوریه‌ی ۲۰۲۵
برگردان : مسعود امیدی
دفاع از استالینگراد در یک کلمه، مقاومت است. مقاومت یعنی پرداختن بهای [پیروزی]. آن‌ها که مقاومت می کنند، پیروز می‌شوند. آن‌ها که تسلیم می‌شوند، به هلاکت می‌رسند.
استالینگراد یک پیروزی است که با خون میلیون‌ها نفر در 6 ماه و 2 هفته و 2 روز به دست آمده است. این نشان‌دهنده‌ی آغاز فرآیندی است که در آن فاشیسم متوقف شد، عقب رانده شد و در نهایت نابود شد.
ارتش آلمان از 17 ژوئیه‌ی 1942 به حومه‌ی استالینگراد رسید و عملیات جنگی خود را برای تصرف شهر آغاز کرد. نیروهای نازی در 22 اوت 1942 حمله‌ی خود به استالینگراد را آغاز کردند. امواج بمب‌ها بی‌رحمانه فرود آمد و توپخانه سنگین و حملات هوایی شهر را مورد هجوم قرار داد. طی یک هفته هواپیماهای آلمانی 1،600 پرواز تهاجمی انجام دادند و در مجموع 1،000 تن بمب پرتاب کردند و 40،000 نفر را قتل عام کردند.
لشکرهای تانک آلمانی پس از بمباران به سمت استالینگراد پیشروی کردند. هوا بسیار آتشین بود. تانک‌ها توانستند 40 کیلومتر به جلو پیش بروند. 23 آگوست بود. اما این ارتش زرهی پس از آن، ناگهان مجبور به توقف شد. آتش ضدهوایی بر سر آن‌ها بارید. کسانی که آن تسلیحات را شلیک کردند، زنان جوانی بودند – داوطلبانی که تازه از دبیرستان فارغ التحصیل شده بودند. آن‌ها اولین کسانی بودند که در میدان با دشمن مقابله کردند. آن‌ها با عزم خشم‌آلود ماشه را کشیده و از عقب نشینی خودداری کردند.
«این اولین صفحه از دفاع از استالینگراد بود.»
این زنان جوان از ‌نشستن در پشت جبهه در پناهگاه‌ها امتناع کردند و راه مبارزه را دنبال کردند. حتی دشمن هم از شجاعت آن‌ها شگفت‌زده شده بود. نبرد ادامه یافت. گروه تانک فاشیست آلمان تنها از طریق بمباران شدید موفق به سرکوب آن‌ها شد و این زنانِ جوانِ شجاعِ شوروی را کُشت. اما این تنها آغاز کار بود. کل جهان مشاهده کرد که چگونه هر شهروند شوروی، هر عضو شبه‌نظامی، و هر سرباز ارتش سرخ با سرسختی برای دفاع از میهن خود جنگید.
«ما هرگز شهری را که در آن زاده شده‌ایم، تسلیم نخواهیم کرد. بیایید در هر خیابان سنگر بسازیم. بیایید هر منطقه، هر بلوک و هر ساختمان را به قلعه‌ای تسخیرناپذیر تبدیل کنیم!»
«ما شهر خود را به آلمانی‌ها تسلیم نمی‌کنیم! بریگاد‌ها را سازمان‌دهی کنید، سنگرها بسازید و همه‌ی خیابان‌ها را با موانع پُر کنید تا سربازان مدافع استالینگراد بتوانند بدون ترحم دشمن را نابود کنند.»
سربازان ارتش سرخ تا آخرین قطره‌ی خون خود جنگیدند. آن‌ها می‌دانستند که نه تنها مردم شوروی، بلکه همه‌ی مردم جهان در کنار آن‌ها ایستاده‌اند. 40،000 سرباز ارتش سرخ در برابر نیروهای آلمانی مقاومت کردند. آن‌ها چه 40 نفر بودند و چه 40،000 نفر، مصمم به مبارزه با فاشیسم بودند. آن‌ها غریو مبارزه‌طلبی سردادند، مصمم به رهایی میهن خود از بردگی فاشیستی بودند:
«آن سوی ولگا، هیچ سرزمینی وجود ندارد!»
ارتش آلمان موفق شد در ماه سپتامبر وارد شهر شود، اما آن‌ها هرگز موفق به خروج نشدند.
مردم شوروی - پیر و جوان - با شعار «همه چیز برای جبهه، همه چیز برای پیروزی!» با تولید پشت خطوط و جنگیدن با ازخودگذشتگی در جبهه، از ارتش سرخ حمایت کردند.
و همان‌گونه که رهبر کبیر استالین پیش‌بینی کرد:
«روزی که کمر دشمن زیر ضربات ارتش سرخ شکسته و له شود، دور نیست، روز برگزاری جشن در محله‌های ما هم فرا خواهد رسید.»
پیروزی در 2 فوریه‌ی 1943 به دست آمد، زمانی که ارتش محاصره شده‌ی ششم نازی تسلیم شد.
فاشیسم، از سوی مردم جهان محکوم شده است. این ابزار امپریالیسم است و ضرورتاً باید از تاریخ محو شود.
پیروزی استالینگراد در هشتاد و دومین سالگرد خود، باشکوه‌ترین نمونه‌ی آن است.
برای نشان دادن این الگو به ما، ما مدیون خلق شوروی و رهبر آن‌ها، استالین هستیم.
جبهه‌ی ضد امپریالیستی

جبهه‌ی ضد امپریالیستی؟
مسعود امیدی
امیدی به تفکر مفهومی ندارد.
در حالیکه
«تفکر
یا تفکر مفهومی است
و
یا
اصلا تفکر نیست.»
(حضرت کانت.)
اتحاد شوروی
در وحدت با امپریالیسم (امریکا و انگلیس)
توانسته بر فاشیسم  به ظاهر چیره شود
آنهم با دادن ۳۰ میلیون و شاید هم ۴۰ میلیون شهید
و
تبدیل کشور به خرابات شام.
ضنتا
در نیجیه خریت و خواب  رهبر کبیر.
علاوه بر این
مگر مقاومت  خلق اوکراین مقاومت نیست؟
مگر سرمشق پوتین
عادولف و پینوچه و نتان نیست؟


درباره ی حق ملتها در تعیین
سرنوشت خویش
لنین
ترجمه ی محمد پورهرمزان

خودمختاری خلق ها
اصل مسلم   لنینیسم است.
دلیل خصومت پوتین با لنین هم همین است



درنگی در مفاهیم امپریالیستی مدرن مد روز:
در رسانه های امپریالیستی
اخیرا
مفهوم من در اوردی جدیدی شب و روز تکرار می شود:
جنگ تجاری
یکی از آن مفاهیم است.
حریفی نوشته بود:
جنگ تجاری می تواند به جنگ فیزیکی مبدل شود.
گفتیم:
جنگ فیزیکی دیگر چه صیغه ای است؟
حداقل بفرما:
جنگ نظامی.
ضمنا
مگر مبارزه اقتصادی
مبارزه ای شیمیایی است؟
اصلا فیزیکی به چه معنی است؟
فیزیکی = جسمانی
فیزیکی را میتوان به مشقتی به مثابه الترناتیوی برای مادی به کار برد:
مثال:
دیالک تیک مادی و روحی
را
می توان
به صورت دیالک تیک تلاش فکری و تلاش فیزیکی
بسط و تعمیم داد.
گفت:
تو لمپنی
اگر بار دیگر توهین کنی
«بر تو آن رود که بر باخه رفته است.»
کلیله و دمنه
و ما درجا تسلیم شدیم و غسل توبه ریختیم



ویرایش:
یکی از قدیمی‌ترین و مستمرترین گروه (های) ادبی


بر بالینِ او در یکی از کوچه‌های اصفهان دو بطرِ نیمه خالی ودکای دست‌ساز گذاشته بودند، چند ساعتِ پیش از ظهر. ردِ زخم‌ها بر بدنِ و جای ترزیق بر بازوی او را اما نتوانسته بودند محو کنند یا نخواسته بودند یا وقت نداشتند. زخم‌ها بر اثرِ کش‌مکش بر پاها و گردنِ او مانده بودند. کفش‌هایش نبودند. لابد یادشان رفته‌بود و جائی، در اتاقِ بازجوئی یا در خودروِ آن‌ها شاید، جا مانده‌بودند. عجله داشتند شاید.
پزشکِ قانونی اصفهان نوشت «چند زخم بر اثرِ کش‌مکش، اثرِ دو زخم در بازو بر اثرِ دو ترزیقِ مشکوک. کالبدشکافی شود». کالبدشکافی نشد یا اگر شد نتیجه را نگفتند.
یک روز بعد ورقه‌ی پزشکِ قانونی از پرونده پلیس ناپدید شد. مسئولِ پزشکِ قانونی اصفهان را با یکی دیگر جایگزین کردند و... نمی‌دانم دومی چه نوشت.
انگار خودِ بورخس آمده بود اصفهان و داستانِ قتل او را چنان نوشته‌بود که هزارتوی درهم‌پیچیده‌ی هزارگره، مدام دورِ خود و دورِ او و دورِ ما بچرخد در همان روزی که زمان گردِ خود و فیروزه‌ای بی‌بدیلِ کاشی‌های اصفهانِ قدیم چرخید و چرخید و چرخید تا رسید به دوم آبان‌ماه ۷۴.
برای او در محلی بزرگ‌داشت گرفتیم. هوشنگ گلشیری، سپانلو، من و... در باره‌ی او حرف زدیم. بخش‌هائی از حرف‌های ما در مجله‌ای مستقل منتشر شد. همان‌جا از جمله گفتم «ترجمه‌های او پاسخی بودند به‌هنگام به پرسش‌های اصلی و مسائلِ زمانه و نیازهای مبرمِ ما... به مثل ترجمه «کلاه کلمنتیس» در همان سالِ آغازینِ جمهوری اسلامی که هشداری بود علیه گژدیسه کردنِ حافظه جمعی، تحریفِ تاریخ، هجومِ سلطه استبدادی به حافظه و... ، هشدار در باره‌ی روندی که در ان روزها تازه آغاز شده‌بود. و… متنِ من با عنوانِ «دینِ ما به احمدمیرعلائی» در کتابِ «شبِ دردمند آرزومندی» من هست.
پس از قتلِ او چند نفر از ما، اعضای جمع مشورتی کانون نویسندگانِ ایران را به وزارتِ اطلاعات بردند، رو به دیوار نشاندند و صریح و روشن گفتند «شماها عنصرِ نامطلوب هستید، تحمل نمی‌شوید، این هم یک پیام دیگر بود» پیش از این گفته‌بودند که قتلِ سعیدی سیرجانی «پیام» است به شماها. با قتل پیام می‌دادند. هوشنگ در سخنان خود به هنگامِ خاک‌سپاری محمد مختاری اشاره کرده‌است به پیام آن‌ها.
اما پیام نبود او.
پیام نبود او. از بهترین مترجمانِ ما بود و عضوِ فعالِ کانونِ نویسندگانِ ایران. من و ما شناخت برخی آثارِ مهم ادبی و آشنائی با برخی شاعران و نویسندگانِ بزرگ را به ترجمه‌های او مدیون هستیم. پیام نبود او. همان احمد میرعلائی دوست‌داشتنی ما بود و هست...
در یاس و داس در باره چرائی قتل او نوشته‌ام.
امروز، ۲۱ فروردین، زادروز تولد او است.
تولدتِ مبارک آقای میرعلائی|فرج سرکوهی


بهرام صادقی، خواننده را بچۀ خود می‌دانست؛ با شوخ و شنگی و شیطنت، با طنز و هزل خاص خویش خواننده را جلوی خود می‌نشاند و آخر سر لقمه‌ای در دهان مخاطب می‌گذاشت که طعم نداشت، انگار که مشتی خاک اره بر دهان او ریخته. شگرد عمدۀ کار او برانگیختن نفرت و کینه یا ستایش و شیفتگی نبود، او اصلاً و ابداً اینکاره نبود. والایی او در این بود که خود بود.
استاد ایجاز بود نه در کلام و بافت کلام، استاد ایجاز بود در ساخت قصه. بدین‌سان بر خلاف بسیاری فکر نمی‌کرد که نویسندۀ بزرگ کسی است که کار مفصل بنویسد. تمایلی به نوشتن داستان بلند نداشت. کارش این نبود. با اینکه بسیاری «ملکوت» را جزء رمان‌های فارسی به حساب آورده‌اند، در واقع چنین نیست. لحظه‌ای را به لحظۀ دیگر دوختن کار او نبود؛ کار او ملیله‌دوزی بود روی یک تکه پارچۀ کوچک.
غلام‌حسین ساعدی
ساعدی
فقط فرم و صورت و ظاهر آثار ادبی را می بیند
و
 از محتوا و ماهیت و مضمون آنها غافل می ماند.
آثار صداقی و ساعدی را منتشر کنید تا تحلیل مارکیسیستی شوند
و داوری سطحی و صوری ساعدی را به مجک آزمون بزنید


خلف و یاران
از رؤسای کشورهای همسایه
مثلا
لیبی
سوریه
و
غیره
درسی نمی گیرند.
قذافی
به همه سازهای بدآهنگ امپریالیسم رقصید.
بدون خوردن شلاقی
حتی به گناهان ناکرده
اعتراف کرد
حتی به خانواده های قربانیان انفجار در هواپیمای لوکر بی
میلیون ها دلار غرامت پرداخت
حتی اسرائیل را به رسمیت شناخت.
بشار الاسد در سوریه
هر خوشخدمتی که توانست به  امپریالیسم امریکا  کرد
حتی پس از حمله القاعده به برج های دوقلو
 مظنوین به عضویت در القاعده
را
در شکنجه گاه های خود
برای  سازمان سیا
شکنجه کرد.
هان ای دل عبرت بین
از دیده عبر کن
هان
سوریه و لیبی را
آیینه عبرت دان


همیشه بر آن بودم که برای تحول اوضاع باید به اندازه کافی هماندیشی کنم.
ولی هماندیشی را چه سود،
اگرتفاهمی در بین نباشد.
فرنگی

واژه  تفاهم
 در زبان آلمانی
واژه گل و گشادی است  و حاوی مضامین (مفاهیم) متفاوت و متعدد است:
۱
تفاهم
به معنی فهم حرف حریف است.
۲
تفاهم
به
معنی گذاشتن خود به جای حریف و پرهیز از انتقاد علمی و انقلابی و تأیید الکی و دلخوش کنکی دعاوی او
و
عملا بی تفاوتی نسبت به وضع او ست.

هماندیشی
اما فرمی از مبادله فکری است.
هماندیشی
بهترین فرم روشنگری علمی و انقلابی است.
مطالعه کتابی هم فرمی از هماندیشی است.
هماندیش در این مورد می تواند نیوسند ه واشعر و شخصیت مطروحه باشد.
هماندیشی
فرمی از مبارزه ایده ئولوژیکی است.
هماندیشی
حتما نباید به همنظری و تفاهم کذایی منجر شود.
کلمات و احکام در هماندیشی
دیالک تیکی از شهد و شوکران اند.
دیالک تیکی از نوازش و کوبش اند.
دیالک تیکی از خنجر و قلخان (سپر) اند.
خواه این و خواه آن
هماندیشی
متمدنانه ترین و الزامی ترین طرز و طریق  همزیستی است
به قول برشت:
اگر گاوان و گوسفندان
هماندیشی می کردند،
کشتارگاه ها تعطیل می شدند.
امروزه کسی قادر و مایل به هماندیشی نیست.
همه دنبال بند تنبان اند
چه زن باشند و چه بر.
قحظ شعور و شناخت و شخصیت است.

مسعود امیدی
یادداشت در مورد مقاله آقای عراقچی در روزنامه نیویورک تایمز در مورد مذاکرات
***
ورود به مذاکره اجتناب ناپذیر است. اعلام اینکه با توجه به پیمان‌شکنی پیشین، آمریکا اول باید تضمینی برای پایبندی به تعهدات پذیرفته شده خود ارائه دهد، نقطه شروع مناسبی به نظر می رسد. مذاکراتی بسیار دشوار و پیچیده در پیش روست. در صورت پایبندی ایران به چارچوبی که در این مقاله مطرح شده است ، با توجه به اهداف و رویکرد سلطه جویانه آمریکا در این مذاکرات، شانس موفقیت مذاکرات چندان بالا به نظر نمی رسد. با این وصف ، با توجه به پراگماتیسم بسیار نیرومند در طرفین، توازن قوا (چه در داخل، چه در سطح منطقه و چه در سطح جهانی_ هم در ایران و هم در آمریکا) می تواند نقش مهمی در سرنوشت این مذاکرات داشته باشد. در کنار این موضوع البته تدارک تیم امین ، ملی، توانمند و حرفه ای و مسلط به مبانی و اصول و فنون مذاکره نیز می تواند بسیار تاثیرگذار باشد. بسیار مهم است که مذاکرات بتواند به پیشگیری از جنگ بیانجامد. به هر حال مذاکره موفق مبتنی بر بده و بستان هایی است. بنابراین باید دید که تیم مذاکره کننده در پایان کار ، چه داده و چه به دست آورده است. مهم تر از همه اینکه آیا آنچه را که داده ، نقدا داده و آنچه را گرفته است، مبتنی بر وعده و وعید است یا اینکه نقدا هم چیزی را به دست آورده است. به هر روی باید این واقعیت را پذیرفت که در جهانی زندگی می کنیم که نهادها و ارزش های حقوق بین الملل بیش از همیشه مورد بی توجهی قرار دارد. به ویژه دولتی مانند ترامپ به عنوان نماینده آشکار نئوفاشیسم ، آشکارا موازین حقوق بین الملل را در حوزه بازرگانی و سیاسی و حاکمیت ملی کشورها زیرپا می گذارد.
همان قدر که نتیجه این مذاکرات می تواند در روند چندجانبه گرایی بسیار با اهمیت باشد، رویکرد کشورهای پرچمدار چندجانبه گرایی نیز در ارتباط با چگونگی پیشرفت این مذاکرات و طرف ایرانی نیز می تواند بر نتیجه مذاکرات بسیار تاثیرگذار باشد.
و اساسی ترین نکته اینکه حاکمیت ایران برای محکم نشستن در پشت میز مذاکره و ایستادن بر حداقل ها و خط قرمزهای خود، نیازمند اتکا به حمایت گسترده مردم است ‌که شواهد واقعی و تجربی، در این مورد متفاوت است! این می تواند بر نتیجه مذاکرات تاثیر منفی داشته باشد .
حمایت یا عدم حمایت مردم به هیچ وجه نمی تواند محصول توصیه این یا آن شخصیت و نیروی سیاسی باشد. بلکه محصول تجربه سیاسی و اجتماعی آن ها از یک سو و از سوی دیگر تاثیرات رسانه ای است که در هر دو مورد به سود نمایندگان ایران در این مذاکرات نیست.
شکست احتمالی مذاکرات و تهاجم احتمالی آمریکا به کشور و آغاز جنگ نیز بی شک دارای ابعاد و پیامدهای زیانبار فراوانی برای کشورمان خواهد بود . و البته بسیار بعید است که بتواند به رژیم چنج در ایران بیانجامد. در این صورت هدف آن ها مهار و به اصطلاح "رام کردن" رژیم حاکم بر ایران خواهد بود!
در مورد موفقیت احتمالی مذاکرات و دستاوردهای آن برای مردم ایران هم نباید بزرگنمایی کرد. بزرگترین دستاورد آن می تواند صلح یا پیشگیری از جنگ باشد . در حوزه اقتصادی دستاوردهای آن نمی تواند بیش از برجام باشد. بزرگنمایی در این حوزه که به نوعی تلویحی در این مقاله هم مطرح شده است، واقع بینانه نیست و با توجه به شواهد تجربی و موازین تحلیلی، درست به نظر نمی رسد!


معنی تحت اللفظی:
خود الله که نه، ولی یکی از القاب الله
می تواند حافظ کسی باشد.
جعفر مرزوقی

منظورمؤلف
 احتمالا
این است که کسانی مثلا با نام های یدالله، خیر الله، الله وردی، الله قلی ویا آیة الله و ظل الله (پادشاه) و ....
می توانند از کسی محتفظت به عمل آورند.
 
الله چیست؟
اللله
یک مفهوم فقهی  است.
مفهوم که قادر به حراست از کسی نیست.
مفهوم چیست؟
مثال:
درخت یک مفهوم است  
مفهوم درخت
 چیزی انتزاعی و یا مجرد است
که
 از تجرید سرو و صنوبر و ناورن و ... تشکیل یافته است
 و فقط در ذهن بشر وجود دارد.

پیش شرط حراست و حفاظت از کسی
قدرتمندی واقعی و عینی پیشایپش محافظ و حافظ است.
اینکه اسم کسی چیست،
دخلی در قدرت او ندارد.
قدر قدرتی افراد
نه به دلیل قدرت شخصی ویا اسمی و لقبی
بلکه به دلیل تعلقات طبقاتی است.
همان شاه که قدر قدرت ترین شخص بود
پس از سلب قدرت توسط طبقه حاکمه
آواره شد.
اگر انور سادات راهش نداده بود،
باید به کره بی سکنه مریخ میرفت




دین چیست؟
فلسفه چیست؟
  دین و فلسفه
از کجا آمده اند؟
فرم های مختلف شعور و شناخت بشری به شرح زیرند:
۱
 شعور هنری
۲
 شعور اساطیری
۳
 شعور مذهبی
۴
 شعور فلسفی
۵
 شعور فلسفی ـ علمی (مارکسیسم)
همه این فرم های  شعور
در پی یکدیگر آمده اند:
یعنی
 همدیگر را نفی دیالک تیکی کرده اند
یعنی
 جوانب منفی شعور قبلی را نقد و نفی و حذف کرده اند
و
جوانب مثبت و حیاتمند شعور قبلی را حفظ کرده اند و توسعه داده اند
به همان سان که فرزند هر کس او را نفی دیالک تیکی میکند
به همین دلیل
فرزند متکاملتر از والدین است
یعنی
والدین
در فرزند ادامه حیات می دهند
به همین دلیل
 شعور هنری در  شعور مذهبی ادامه حیات می دهد:
قران
مملو از قصه است
قصه چیزی هنری است و نه فقهی.
نثر قرآن
شعر گونه است
بعنی هنری است

همه این دعاوی حریف
باطل و نادرست و خرافی و ضد عقلی و ضد علمی و ضد تجربی  اند:
۱
شعور و شناخت
نه به اندوه و غم
بلکه به رضایت خاطر و خشنودی و شادی و شعف منجر می شود.
۲
منیع معرفتی اندوه و غم
جهل است و نه علم
امتحانش آسان است:
کشف حقیقت در هر زمینه ای
به رهایی از دغدغه خاطر و نگرانی و دلواپسی و غمگینی منجر می شود
جتی اگر حقیقت مکشوفه مغایر با منافع فرد باشد.
آگاهی
پیش شرط آزادی است.
نادانی پیش شرط معرفتی بندگی و وابستگی و کلافگی است.

۳
ضمنا
اندوه و غم
مثل شادی و شعف
پپدیده ها و حالان روحی و  روانی اند
یعنی ثانوی اند
یعنی
تابع حوادث واقعی و خارجی اند:
بچه ات مریض می شود
اگر قادر به کشف علت مرض او نباشی و دنبال دارو نگردی
غمگین می شوی
اتفاقا
مرض شناسی
به آرامش خاطر منجر می شود
به قول حکیمی:
خرد
بهتر از هر چه ایزد بداد
حدس بزنید از کسیت؟




مشیری
 در بدترین دیکتاتوری های خونریز در اشعارش نوید آزادی و مبارزه را داده است.
 کی می توانید بدون فحاشی گفتگویی داشته باشید؟
کی این شیوه پوپولیستی را رها می کنید؟
ناصر

فحش و توهین به چه معنی اند.
عاری از شعور قلمداد کردن شعری (چه درست و چه نادرست)
مگر فحش وت وهین است
ضمنا
چه ربطی به پوپول موپول دارد؟
شعری از شمیر پیدا کنید که
حاوی  نوید آزادی و مبارزه باشد.
نوید مبارزه؟



جهان بینی به چه معنی است
و
جهان بینی طبقه کارگر چیست؟

هیتلر و موسولینی و پینوچه و ترامپ و پوتین و پالان  و چکمه و چارق و نعلین  و عردوغان و عربان و بوش و بلر و تاچر و ریگان و مرکل و ماکرون و وحوش دیگر
فرد  خصوصی و شخصی معمولی که نیستند.
اشخاص حقوقی اند.
مأمور اند.
آمر کیست؟
حضرت محمد
 خود را رسول الله و عبد الله قلمداد میکند.
الله کیست؟


ما مذهبی هستیم و نه ضد مذهبی.
ما هر روز آیه ای از قران کریم را تحلیل مارکسیستی میکنیم.
طرز تفکر و طرز نگارش ما تحت تأثیر قرآن کریم است.
ملک الموت دمار از روزگار کسی در خواهد اورد که مارکسیسم را از ان خود نکرده باشد و مرده باشد.
رستگاران
 فقط پیروان آگاه پرولتاریا هستند و لاغیر

سه ایران در سه دوره فرهنگی؛ ایران کهن، ایران اسلامی و ایران نوین.
ایران کهن، با ایرانشهری که در درون خود جز مفاهیم محدود و حقیرانه را نمی‌پرورد،
 در برابر اسلام عقب‌نشینی کرد و قافیه را به آن باخت.
 اسلام، که اساساً قادر به پاسخگویی به انتظارات یک جامعه‌ی نرمال و انسانی نبود، بنیان‌گذار ایران اسلامی شد.
 اما پیکره این ایران اسلامی، که نتوانست در مقابل نیازهای انسان‌مدارانه ایستادگی کند، در برابر قدرت و اراده‌ی انقلاب زن، زندگی، آزادی به لرزه درآمد.
اکنون ایران نوین در راه است؛
ایرانِ در جستجوی آزادی فرد، آزادی‌ای که هیچ‌گاه در دوران ایران کهن و ایران اسلامی به‌طور واقعی تجربه نشده بود.

این کامنت حضرت اعظمی را باید تحلیل مارکسیستی کرد.
ایران
چیست
و
 بر اساس کدام معیارها و ملاک ها
به سه دوره فرهنگی دلبخواهی طبقه بندی می شود؟
انقلاب به چه معنی است؟
جنبش  زن، زندگی، آزادی
مگر انقلاب بوده است؟
انقلاب یک مفهوم فلسفی است و تعریف استاندارد و معتبرالعام دارد.
مگر مفهوم «ایران کهن» نتیجه تجرید ایران پهلوی ها و قاجارها ست؟



شعر مشیری
به لحاظ فرم و صنعت و ساختار پوئه تیکی (شعری)
رد خور ندارد.
عاری از هر عیب و ایراد است.
عیب و ایراد شعر مشیری در بیشعوری شاعر است.
شاعر
تحفه نطنز که نیست.
شاطر
 صدهزار بار مهم تر از شاعر است.
بشر
زمانی به ضریح شعر
دخیل می بندد
که کله اش از  مغز اندیشنده تهی باشد
شعر
جای خالی اندیشه را می گیرد.
کریم هم می داند:
شعرا
 دروغگویانند.
چه کسی می گوید که کریم دانا نیست؟


به عوض پرداختن به افراد
به افکار بپرداز
تا رستگار شوی


تنها ره رهایی از دلگرفتگی کذایی،
کار مادی و فکری مثلا کار هنری است: ب
رو کار میکن
 مگو.:
 «چیست کار؟»
 که سرچشمه دلگشایی است، کار



فارسی؛ زبانی برای روزمرگی، نه برای مفاهیم انتزاعی و تجریدی؟

ما فقط این عنوان ویا مفهوم حریف را مورد تأمل قرار می دهیم:
زبان چیست؟
تجرید وبا انتزاع به چه معنی است؟
فرق بت پرستی با خدا پرستی چیست؟
تفاوت فکری بت زمینی و مادی و مشخص الله پرست با الله انتزاعی ـ آسمانی پرست چیست؟
مفهوم چیست و تفاوت واژه و عبارت  با مفهوم چیست؟
مفهوم از کجا می آید؟
مثال:
درخت یک مفهوم بیولوژیکی است.
و مثل همه مفاهیم از درخت تا دختر و خیابان و خانه و میخانه و خرابه و خندق و خمره
چیزی ذهنی و مجرد ویا انتزاعی است
این مفاهیم
از کجا آمده اند؟
تفکر چیست؟
تفکر
 یا تفکر مفهومی است
یعنی بر اساس مفاهیم میسر می شود
و
یا
اصلا تفکر نیست.
به قول حضرت کانت



هیتلر هم متحد ایران بود



اندیشه
 یعنی دنبال کردن و پیدا کردن راه حل برای مشکلات
محسن

حالا میتوان به صحت حرف ما پی  برد .
خلایق حتی معنی فکر و یا اندیشه را نمی دانند
چه رسد به اینکه قادر به تفکر باشند.
مثالی برای اندیشه ای ویا فکری:
سیب میوه ای قابل خوردن است
این اندیشه ای است.
این اندیشه از کجا آمده است؟

  کامنت ما را بار دیگر بخوانید.
 تفکر = کار فکری.
کار چیست؟
خلایق خاطره بازی و  خیال بافی را با تفکر عوضی می گیرند.
 از یک میلیون نفر شاید یک نفر قادر به تفکر باشد.
 فکر اصلا چیست؟
 مثالی بزنید.

مسعود امیدی
این در واقع یک پست آموزشی کوتاه و با اهمیت است.
همان گونه که تحولات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی و تاریخی را
بدون دیالکتیک ماتریالیستی و تاریخی،
 بدون رویکرد علمی پویایی شناسی سیستمی
 و
بدون توجه به واقعیات ژئوپالیتیک و ژئواکونومیک نمی توان تحلیل کرد،
 بدون درک منطق اقتصاد سیاسی که چارچوب کلی آن به خوبی در این نوشته ترسیم شده است، نیز نمی توان به درک درست و جامعی از ماهیت اجتماعی و طبقاتی این تحولات دست یافت.


 به عنوان مثال پاسخ اینکه چرا در سه دهه و نیم گذشته در ایران با وجود دولت های مختلف اصلاح طلب و اصول گرا و ... اجرای برنامه های نئولیبرالی دنبال شده است، را باید تا حد زیادی در اقتصاد سیاسی و شناخت روند و چگونگی تحولات اجتماعی طبقاتی در جامعه ایران جست. همان تحولاتی که واژه های مستضعف ، کوخ نشینان، محرومان، پابرهنه ها و امثالهم را از ادبیات رهبران ایران بکلی حذف نمود و جای خود را به بخش خصوصی، بازار، کارآفرینان، سرمایه گذاران، فعالان اقتصادی و ... داد! این تعییر ادبیات یکی از نشانه های تغییر ماهیت و جهت‌گیری طبقاتی و اجتماعی حاکمیت در ایران است. تغییری که سبب شد تا زندگی و معیشت مستضعفان از دغدغه حاکمیت خارج شود. و امروز بر اساس آمارها و شواهد فراوان می‌توان دید که فاصله طبقاتی، فقر و فساد ساختاری و فروبستگی اجتماعی و سیاسی در این جامعه را تا چه اندازه تشدید کرده است.
بنابراین بر خلاف برخی دلسوزانی که همچنان به حاکمیت (شامل همه ارکان حکومتی) برای دست برداشتن از تداوم اجرای برنامه های نئولیبرالی توصیه می کنند و مشاوره می دهند، گزینش این رویکرد محصول بی اطلاعی و نادانی آن ها نیست. یادمان نرود که نقش ابلاغیه اصل ۴۴ قانون اساسی که از سوی بالاترین رکن قدرت نظام صادر شد، در این تغییر رویکرد حاکمیت در ایران ، بسیار تعیین کننده بوده است.
دقیقا بر اساس منطق اقتصاد سیاسی، امروز نیز تغییر این رویکرد می تواند محصول تغییر توازن قوای اجتماعی و طبقاتی باشد و البته خود این امر، محصول توسعه و تعمیق کنشگری مطالباتی و اعتراضی کارگران و زحمتکشان در برابر برنامه ها، سیاست ها و اقدامات حاکمیت در جهت تداوم رویکرد نئولیبرالی و نقض حقوق اساسی و دموکراتیک آن هاست . تجربه جامعه ما به روشنی نشان داده است که مقاومت اجتماعی جواب می دهد. یک نمونه آن را باید در جنبش سراسری مطالباتی و اعتراضی کارگران و بازنشستگان در نیمه اول سال ۱۴۰۱ در ارتباط با الزام دولت به اجرای مصوبه شورای عالی کار مبنی بر افزایش ۵۷ درصدی حقوق کارگران و بازنشستگان دید که بر خلاف اراده حاکمیت، توانست با اعتراضات گسترده خیابانی ، سرانجام دولت و مجموعه حاکمیت را وادار به عقب نشینی کند!
و نمونه بزرگ تر و مهم تر نیز که به عنوان یک تجربه موفق در تاریخ این کشور خواهد ماند، مخالفت با حجاب اجباری در قالب جنبش "زن، زندگی، آزادی" در سال ۱۴۰۱ بود که با وجود سرکوب و کشتار وحشیانه ای که در برابر آن صورت گرفت و هزینه های سنگینی که به جامعه تحمیل کرد، همان گونه که محرز بود ، سرانجام حاکمیت را در برابر این خواسته طبیعی جامعه ما به زانو درآورد و تا حد زیادی وادار به عقب نشینی از تحمیل این ارزش های ارتجاعی و واپس‌گرایانه به جامعه کرد. امروز دیگر در فضای عمومی کسی برای این ارزش های تحمیلی حکومت به اصطلاح تره هم خرد نمی کند. آن ها دیگر هیچ وقت قادر به بازگرداندن جامعه به گذشته و تحمیل حجاب اجباری نخواهند بود. روشن است که هیچ مشاوره و راهنمایی و توصیه دلسوزانه ای به حاکمیت نمی توانست به چنین نتیجه ای بیانجامد. تنها تغییر توازن قوای اجتماعی و سیاسی بر محور تضادهای عینی است که می تواند این گونه تغییرات را سبب شود. این درس بزرگی است که البته متاسفانه به قیمت گرانی به دست می آید و نباید به هیچ وجه آن را فراموش کرد. تردید نباید داشت که توقف برنامه های نئولیبرالی و تغییر رویکرد از آن نیز ، پیش و بیش از هر چیز دیگر می تواند محصول توسعه و تعمیق کنشگری اعتراضی و مطالباتی مردم در گستره اجتماعی و سیاسی باشد.

مسعود امیدی
این در واقع یک پست آموزشی کوتاه و با اهمیت است.
همان گونه که تحولات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی و تاریخی را
بدون دیالکتیک ماتریالیستی و تاریخی،
 بدون رویکرد علمی پویایی شناسی سیستمی
 و
بدون توجه به واقعیات ژئوپالیتیک و ژئواکونومیک نمی توان تحلیل کرد،
 بدون درک منطق اقتصاد سیاسی که چارچوب کلی آن به خوبی در این نوشته ترسیم شده است، نیز نمی توان به درک درست و جامعی از ماهیت اجتماعی و طبقاتی این تحولات دست یافت.

ما باید این مطلب مسعود امیدی را اگر اجنه خواستند
تحلیل مارکسیستی کنیم.
ولی قبل از همه
باید بپرسیم:
دیالک تیک چیست
و
منظور از
دیالکتیک ماتریالیستی و تاریخی چیست؟
در ادبیات مارکسیستی
از دیالکتیک ماتریالیستی و تاریخی  اثری نیست.
ما با سه نوع دیالک تیک سر و کار داشته ایم.
کدامند؟



منظور از تفکر (اندیشیدن) چیست؟
تفکر
که
 مادر زادی و  لدنی و جبلی نیست.
تفکر
 نتیجه چیست؟
منشاء مفاهیم و احکام (کلمات و جملات) و  امکان پذیری  تفکر چیست؟
ماهیت به چه معنی است؟
تفکر که نمیتواند ماهیت بشر باشد
تفکر را
بشر
در روند کار و در اثر کار برای تهیه و تلوید مایحتاج حیاتی اش
کسب کرده است
امتحانش آسان است:
دست به کاری بزنید
مثلا باغبانی، دامداری، کشاورزی و خیاطی بکنید
و
شاهد به کار افتادن ساعت واره مغزتان باشید.
اگر بشر محبور به کار نمی شد
میمون می ماند
ونمی توانست آدم شود.

برج
—————
یغما گلرویی
——————
دارن‌ یه‌ بُرجی‌ می‌سازن‌ با ده‌ هزار تا پنجره‌
می‌گن‌ که‌ قدِ برجشون‌ از آسمون‌ بُلن‌تره‌
برای‌ ساختنش‌ هزار هزار درخت‌ُ سر زدن‌
پرنده‌های‌ بی‌درخت‌ از این‌ حوالی‌ پَرزدن‌
می‌گن‌ که‌ این‌ برج‌ِ بلند باعث‌ِ افتخار ماس‌
حیف‌ که‌ کسی نمی‌دونه خونه‌ی افتخار کجاس
باعث‌ِ افتخار تویی‌ دخترِ توی‌ کارخونه‌
که‌ چرخ‌ِ زنده‌موندن‌ُ دستای‌ تو می‌چرخونه‌
باعث‌ِ افتخار تویی‌ سپورِ پیرِ ژنده‌پوش‌
نه‌ این‌ ستون‌ِ سنگی‌ِ لال‌ِ بدون‌ِ چشم‌ُ گوش
ستون‌ِ آسمون‌ خراش‌ ! سایه‌ت‌ُ ننداز رو سَرَم‌
تو شب‌ِ بی‌ ستاره‌ هم‌ ، من‌ از تو آفتابی‌تَرَم‌
یه‌ روز میاد که‌ آدما تو رُ به‌ هم‌ نشون‌ بِدَن‌
به‌ ارتفاعت‌ لقب‌ِ «پایه‌ی‌ آسمون‌» بِدَن‌
اما خودت‌ خوب‌ می‌دونی‌ پایه‌ نداره‌ آسمون‌
اون‌ که‌ زمینی‌ نمی‌شه‌ با حرف‌ِ پوچ‌ِ این‌ُ اون‌
پَس‌ مث‌ِ طبل‌ صدا نکن‌ ! نگو بُلن‌ترین‌ منم‌ !
من‌ واسه‌ رسوا کردنت‌ حرف از درختا می‌زنم!‌
درختای‌ مُرده‌ هنوز ، خواب‌ِ پرنده‌ می‌بینن‌
پرنده‌های‌ بی‌ درخت‌ رو سیمای‌ برق‌ می‌شینن‌
به‌ قدُ قامتت‌ نناز ! آهای‌ ! بلندِ بی‌خبر !
درختا باز قد می‌کشن ، حتا تو سایه‌ی تبر
ستون‌ِ آسمون‌ خراش‌ ! سایه‌ت‌ُ ننداز رو سَرَم‌
تو شب‌ِ بی‌ ستاره‌ هم‌ ، من‌ از تو آفتابی‌تَرَم



ليلا كردبچه
برقص!
پیش از انکه پروانه‌ها
خاطره گل‌های پیراهنت را
برای شکوفه‌های پلاسیده
تعریف کنند و
حریر نازکِ دامنت را
دست‌های زِبر زندگی نخ‌کش کند!

اگر
با رقص
مسائل و معضلات و مشکلات خلایق حل شده بود
جهنم جهان
رقاصخانه شده بود.
مارکسیسم - لنینیسم بیاموزیم
تا آگاه و آزاد شویم.
تکرار طوطی وش حرف لنین و مارکس و انگلس
کمترین ربطی به
فراگیری مارکسیسم ـ لنینیسم ندارد


بیچاره لنین
بینوا لنین
اولا
مگر
مبارزه اقتصادی
 و
به قول قضات
جنگ تجاری
مبارزه ایده ئولوژی (مثلا فکری) است؟
ثانیا
مگر علت و دلیل جنگ جهانی اول و  دوم
و
 به قول قضات
ریشه جنگ جهانی اول و  دوم
پسیکولوژیکی (ترس) بوده است؟
ثالثا
مگر پدید های روانی
می توانند ریشه چیزی باشند؟
پدیده هیا روانی
ثانوی اند
ثانویات که نمی توانند ریشه چیزی باشند.
مثال:
بچه ات بیمار می شود
خواه و ناخواه
غمزده می شوی
بهبود می یابد
خواه و ناخواه شاد می شوی

راستی
ریشه جنگ جهانی اول و  دوم
چه بوده است؟
اگر قضات از این دست اند
وای ویلا



چخوف و خرافات خوف انگیزش

ایراد این خرافه مخوف چخوف
مبنا تراشیدن از پدیده ای پسیکولوژیکی است.
  شادی و غم را
نمی توان مبنا و معیار داوری قرار داد و خیالبافی و خرافه سازی نکرد.
اولا
  شادی و غم به تنهایی وجود ندارند
شادی و غم
 مرتب به یکدیگر مبدل می شوند.
حتی سعدی مدافع دیالک تیک  شادی و غم بوده است:
گل و خار و گنج و مار و غم و شادی به هم اند.
ثانیا
  شادی و غم
ثانوی   اند.
بچه ات بیمار می شود
خواه و ناخواه
غمزده می شوی
بهبود می یابد
خواه و ناخواه شاد می شوی
ثالثا
  شادی و غم
وابسته به شرایط مادی و معیشتی زندگی اند:
کسی که حرفه اش
تخلیه چاه های مستراج باشد
در مقایسه با باغبانی که حرفه اش گل کاری باشد،
طبیعی است که ملول باشد و نه شاد و شنگول
ولی برخلاف خرافه مخوف چخوف
حتما نباید جزو اشرار باشد



آخرین روزهای اسفند است.
از سَرِ شاخِ این بِرهنه‌چنار
مرغکی با ترنّمی بیدار
می‌زند نغمه، نیست معلومم
آخرین شِکوه از زمستان است
یا نخستین ترانه‌های بهار؟
" استاد شفیعی کدکنی




ترامپ نوبر بهار که نیست.
ترامپ تداوم نئوفاشیسم در حزب جمهوری خواه امریکا ست.
ترامپ
در پی ریگان و جورج این جورج آمده است.
نمیانده امپریالیسم
حزب دموکرات امریکا و اتحادیه اروپا و ژاپن و کانادا و کره جنوبی و استرالیا و انگلیس و اتحادیه اروپا ست
مپریالیسم
راسیونال تر و سوسیال تر و مترقی تر و اهلی تر (متمدن تر) از نئوفاشیسم (ترامپ و الترناتیو برای آلمان و ماری لوپن و ...) و اولیگارشیسم (پوتین و  عربان و پالان و غیره) و فوندامنتالیسم شیعی (خمینیسم و حزب الله) و سنی (حماس و طالبان و داعش و القاعده وزکات و  خمس و جهاد) و فوندامنتالیسم یهودی و مسیحی است




معنی تحت اللفظی:
تفاوت و تضاد سخندان با پرگو
در کمیت معکوس حرف های آنها ست:
سخندان به اختصار سخن می گوید
و
پرگو روده درازی می کند.

ایرادت این ادعا:
 
اولا
این است
که ضد دیالک یتکی سخندانی
نه
سخن نادانی (بیگانگی با فوت و فن تفکر و تکلم)، بلکه پرگویی است.
هر کس کوتاه بگوید، سخنش زر است و هر کس پرگویی کند، سخنش زباله است.

این ادعا می تواند فقط در صورتی  رئالیستی و راسیونالیستی باش
که
سخندان فیلسوف باشد:
مثال:
در هر حکم (جمله) فلسفی
چه بسا ده صفحه اندیشه  تبیین می یابد:
مثال:
زیربنا
در تحلیل نهایی
تعیین کننده روبنا ست.

ایراد دوم این ادعا:
فراموش کردن دیالک تیک کمیت و کیفیت است.
در این دیالک تیک نقش تعیین کننده از ان کیفیت است.
کمیت به تنهایی نه وجود دارد و نه معنی.
نه کمیت سخن را می توان به تنهایی معیار قرار داد و نه کیفیت سخن را.
بدون رعایت دیالک تیک
کشف حقیقت محال است.



سیوگانف
ریاضی خوانده است
با مفاهیم ریاضی نمی توان مسائل جامعتی را درک کرد و توضیح داد.

 مسعود امیدی :
بی شک تاریخ از ولادیمیر پوتین به عنوان ناجی روسیه یاد خواهد کرد.

آره.
تاریخی که مسعود امیدی سرهمبندی کند و نه مورخین مارکسیست ـ لنینیست.
ضمنا
 ناجی
 که به معنی نجات دهنده نیست.
 منجی
 به معنی نجات دهنده است.
ناجی
به معنی نجات یافته و یا نجاب یابنده است.
پوتین
منجی اولیگارشیسم انگل روس
و
گورکن لنینیسم است
حق خودمختاری خلق ها
اصل مسلم  لنینیسم است.
در سایه  لنینیسم
بوده
که مسعمرات تزار به کشورهای مستقل برابرحقوق با روسیه شوروی ارتقا یافته اند.
 به بالا رود کار افتادگان
لنینی کند چون در عالم ظهور



معنی نجت اللفظی:
انقلابی که برنامه نداشته باشد
نتیجه اش رسیدن به سراب است و نه به سر آب (مقصد و هدف و آماج)
رهبری انقلاب بی برنامه
جبرا،  بالاجبار و باضروره  به دست ضد انقلاب (ارتجاع) است.
نه.
مگر ضد انقلاب (ارتجاع) برنامه ندارد؟
مگر پینوچه و هیتلر برنامه نداشته اند؟
هیتلر رایش هزار ساله را برنامه ریزی کرده بود
حتی مرکز فرماندهی اش را ساخته بود.
برنامه ارتجاع اسلامی (که بر ضد انقلاب سفید پیروز شد) را
جلال آل احمد به تقلید از واتیکان طرحریزی کرده است
شعار نه شرقی نه قربی از جلال آل عبا ست
که محتوای   غزب زدگی او را تشکیل میدهد

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر