نادر نادر پور
خوابی به بیداری
سیه مستی که از خمخانه ی
تاریخ می آمد
قبایی ژنده بر تن داشت
نگاه او ، گواه بی گناهی بود
ولی از رنگ می ، خونی به دامن داشت
من او را زیر فانوسی
کهن دیدم
که در پایان شب ، آغاز خواندن کرد
چنان در خلوت فیروزه گون ، آواز او پیچید
که در آن کوچه ی خاموش ، از هر سو دری وا شد
سری از سینه ی هر در ، هویدا شد
صدا ، مستانه در آفاق پهناور فروپیچید
بهشت عدن اگر خواهی بیا با ما به میخانه
که از پای خمت به حوض کوثر
اندازیم شراب ارغوانی را گلاب اندر قدح ریزیم
نسیم عطر گردان را شکر در مجمراندازیم
یکی از عقل می لافد ، یکی طامات می بافد
بیا کاین داوری ها را به پیش داور اندازیم
شب از هول سحر جان داد
سرود مست را بانگ عزای صبح ، پایان داد
اذان آواز را برچید
قباپوش
پریشان حال را دیدم
که از خواندن دهان بر بست و من ، مست سرود او
لبانم را به اشک و خنده آلودم
زمانی پا به پایش راه پیمودم
سپس در گوش او با شیطنت گفتم : نمی دانی
کلاغان خبرچین مژده آوردند
که در قلب دیار کافران ، انبوه دینداران
هزاران شیشه ی می را به حوضی سرنگون
کردند
پس آن شعری که می خواندی دگرگون شد ، چه می خوانی ؟
بیا تا این سرود تازه را با هم بیآغازیم
بهشت عدل اگر خواهی ، برو بیرون ز میخانه
که از پشت درت یکسر به پیش داور اندازیم
نسیم عطر گردان را به بوی زهد بفروشیم
شراب ارغوانی را به حوض کوثر اندازیم
سیه مستی که از
خمخانه ی تاریخ می آمد
به آغوش زمان برگشت و من با گریه خندیدم
من آن شب ، حافظ جاوید را در خواب خوش دیدم
حضرت فروید
نفرت به تنهایی وجود ندارد.
هیچ چیز به تنهایی وجود ندارد.
تفرت
در دیالک تیک عشق ونفرت وجود دارد
به همین دلیل
عشق دیریا زود به نفرت و نفرت به عشق تبدیل می شود.
خیلی از شکنجه شوندگان
عاشق صادق شکنجه گر خود می شوند و حتی موضع سیاسی عوض می کنند و شکنجه گر می شوند.
دولت ابادی در کلیدر مثال آورده است و حتی «توضیح» پسیکولوژیکی اش داده است
سهراب سپهری
==========
دیر گاهی است در این تنهایی
رنگ خاموشی در طرح لب است
بانگی از دور مرا می خواند
لیک پاهایم در قیر شب است
رخنه ای نیست
نیست دراین تاریکی
در و دیوار به هم
پیوسته
سایه ای لغزد اگر روی زمین
نقش وهمی است ز بندی رسته
نفس آدم ها
سر به سر افسرده است
روزگاری است دراین گوشه پژمرده هوا
هر نشاطی مرده است
دست جادویی شب
در به روی من و غم می بندد
می کنم هر چه تلاش
او به من می خندد
نقشهایی که کشیدم در روز
شب ز راه آمد و با دود اندود
طرح هایی که فکندم در شب
روز پیدا شد و با پنبه زدود
دیرگاهی است که چون من همه را
رنگ خاموشی در طرح لب است
جنبشی نیست دراین خاموشی
دست ها پاها در قیر شب است
همان بهتر که
«رنگ خاموشی در طرح لب» باشد
وقتی کله از اندیشه و چنته از سخن تهی است
همان بهتر که
« پاها و دست ها در قیر شب» باشند
تا فاجعه ای صورت نگیرد و بشر از برخی راهی دوزخی نشود.
نابرابری در عصر حاضر به یکی از بنیادیترین و ویرانگرترین ویژگیهای ساختار جهانی تبدیل شده است؟
ساختار
به چه معنی است؟
منظور از ساختار جهانی چیست؟
شکاف فزاینده میان فرادستان و فرودستان
زندگی روزمره میلیونها انسان را به ورطه فلاکت و ناامیدی کشانده است.
منظور از فرودستان و فرادستان چیست؟
گرایش مارکسی با مفاهیم کدام طبقه اجتماعی داد سخن سر می دهد؟
دیوار
نامم دیوار است
دیواری در معبری عمومی.
درازایم به اندازه ی تنفر است و
بلندایم به قامت خشم.
آه
چه شعارها که بر من نمی نویسند...
.
از صدها شعار که برمن می نویسند
یکی شان چیزی یادم نمی دهد.
صد اعلامیه
که برتنم می چسبانند
یکی شان دلخوشم نمی کند
.
دیروز
بر سرتاسرم شعاری نوشتند
هنگام خواندنش
سخت شرمم آمد
که چرا
دیوار سرزمینی هستم
که چنین دروغ هایی بر من می نویسند...
دیوار
شیرکو_بیکس
سرزمینی
که
شاعرش توباشی
و
شعرش شعر تو باشد
شعار و شعورش هم شرم انگیز باید باشد
دزدی به چه معنی است و دزد کیست و به کدام لایه اجتماعی تعلق دارد؟
این هماندیشی با حریفه ای است.
ما پیامی برای شما نگذاشته ایم.
برچسب هم نمی زنیم
. ما فقط تحلیل میکنیم
خیال می کنی که با توهین و تحقیر و تخریب همنوع
هنر می کنی و شق القمر می کنی؟
ما صدها مطلب از سیمان و سارتر را تحلیل علمی کرده ایم
و
اجنه خوانده اند و کیف جن کرده اند.
انسان ها
در این دور وزمانه
دنبال عکس می گردند و از اندیشه ییزارند
"نیچه و مرگ روشنگری" | وقتی خرد، خدا را کشت
در کتاب نیچه و مرگ روشنگری با چهرهای از نیچه روبرو میشویم که نه تنها فیلسوفی ضد دین، بلکه منتقد سرسخت خودِ روشنگری و عقلانیت مدرن است. او عقلِ ابزاری و سلطهجوی روشنگری را ادامهی همان ساختار دینی میبیند که انسان را از خویشتن راستیناش جدا میکند.
نیچه باور داشت که پروژهی روشنگری، با تمام وعدههای آزادی، حقیقت و عدالت، در نهایت فقط خدای قدیمی را با بتِ جدیدی به نام "عقل" جایگزین کرد. نتیجهاش چه شد؟
انسانی تنها، بیریشه، اسیر علمزدگی و تهی از معنا.
در این کتاب مجموعهای از مقالات و تحلیلهای فلسفی گرد هم آمدهاند که دیدگاه نیچه دربارهی پایان ایدهآلهای روشنگری، مرگ حقیقت مطلق، و پیدایش انسان تراژیکِ پسامدرن را بررسی میکنند.
---
برای کسانی که:
از پروژهی روشنگری و عقلگرایی یکطرفه دلزده شدهاند
دنبال حقیقتی ورای علم و دیناند
نیچه را نهتنها ضدخدا، بلکه ضدتمدنِ دروغین میدانند
این کتاب ممنوعه، تلنگری است به قرنها خودفریبی روشنفکرانه...
هدایت خود شیفته
اصلا نمیداند که مذهب و ایمان مذهبی چیست.
جهان بینی هدایت
همان جهان بینی روحانیت (مذهبی) است.
هدایت دچار توهم بوده است
هدایت
خیال کرده است که خیلی خردمند است و خلایق همه جز او خر اند.
خودکشی نه نشانه خردمندی
بلکه نشانه خریت و خردستیزی است
حتی به مراتب بدتر
نشانه خودستیزی است
کسروی
خودش
آخوند بوده است
که
سنگر عوض کرده است
و
به روشنگری جسور استحاله یافته است
بی انکه با خرد کل اندیش (مارکسیسم) اشنا شود.
در نتیجه
در منجلاب همان جهان بینی آخوندی مانده است.
بر خلاف ادعای کسروی
به روشنایی
کسانی نیاز دارند که در تاریکی به سر می برند.
ضمنا
در ایران هنوز هم ملت وجود ندارد.
۷۰ درصد مردم اصلا فارسی بلد نیستند
علاوه بر این
آخوندها (روحانیت) چه زرتشتی و چه اسلامی سنی و شیعی
از هزاران سال قبل در حکومتند
فقط پس از پیروزی انقلاب سفید
بخشا و موقتا
از حاکمیت رانده شده اند و پس از شکست انقلاب سفید
دوباره روی کار آمده اند
شوپنهاور
خودش و طلبه اش (نیچه)
فیلسوف همین قشر اراذل و اوباش بوده اند
که
در اروپا روی کار آمده اند و جنگ جهانی دوم را شعله ور ساخته اند و امید بشریت زحمتکش را نقش بر آب ساخته اند
و
امروز دوباره در حال رشد و نموند و ج. ج. سوم را تدارک می بینند
درنگی در دیالک تیک دوستی و دشمنی:
یالک تیک دوستی و دشمنی
مبتنی بر منافع مشترک است.
دوست امروز
اگر منافع طبقاتی مشترک از بین برود،
به دشمن فردا تبدیل می شود.
سیاوش کسرایی
شعر فلسفی ـ مارکسیستی رئالیستی و راسیونالیستی محشری در رابطه با دیالک تیک دوستی و دشمنی دارد:
نان به یک نرخ نمی ماند در این بازار
یادش به یاد باد
نفرین به باد باد
نفرین بر آنکه رسم ستم را نهاد باد.
سیاهه
**
نان به یک نرخ نمی ماند در این بازار
آدمی نیز به یک ارج و بها
در جوانی پدرم
سنگک یک من یک شاهی بر خوانش بود
و چه شب ها که به شوق
پاسداری می داد
بر در مجلس شورا تا صبح
تا که مشروطه نیفتد به کف استبداد
و سرانجام ز خونی که روان شد بر خاک
ساقه خشک پر رنگین داد
پدرم یک تن از جوخه آزادی بود
آفرین بود بسی بر پدرم
پس یک چند از آن دوره پر شور و خروش
مزد پیروزی ها را پدرم
پهن می کرد به حوض خانه بساطی رنگین
گوش می داد به آواز قمر
و به تار درویش
و به نقل و سخن یک دو سه تن از احباب
و گوارای وجود
گلویی تر می کرد
و چنین شد که گل تنهای آزادی
گل نو ریشه بی حرمت و پاس
توی گلدان بلورین به سر رف خشکید
کم کمک دور شد از ره پدرم
پدرم یک تن از جمله بی راهان شد
شرم بادا نفرین
پیر مرد اینک با پایی سست
و به دستی لرزان
می خرد سنگک را شخصا هر یک دانه چار ریال
نان به یک نرخ نمی ماند در این بازار
آدمی نیز به یک ارج و بها
و نمی گردد تنها این بسیار فنون چرخ و فلک می گردد
دوست می گردد دشمن با تو
وز نیازی دشمن
کینه بگذاشته می گردد دوست
کیست کدبانوی این خانه که هر روز از نو
به حساب عمل ما برسد
گل سرما بزند
یا سر ما بزند بر گل دار ؟
سیاوش کسرایی
اخلاق
چیست؟
منظور از اخلاق نیکو
خوش اخلاقی کذایی است؟
خوش اخلاقی کذایی
فرمی از اداها و اطوارهای ریاکارنه و عوامفریبانه است
چیزی قلابی و تقلبی و مصنوعی و تصنعی است.
خوش اخلاقی کذایی
مثل لبخند الکی و یا اشک خرکنکی
چرا باید ارزش داشته باشد؟
خیالی نیست، دیگر درد هایم را نمیگویم
به روی درد های کهنه ام تشدید بگذارید
پویا
خیالی نیست؟
حداقل بگو:
هراسی نیست و یا وضع و حالی نیست.
ضمنا
درد به تنهایی وجود ندارد.
هیچ چیز به تنهایی وجود ندارد
حتی
پویا و رحمان به تنهایی وجود ندارند
پویا
در دیالک تیک ایستا و پویا
و
رحمان
در یدیالک تیک رحمان و رحیم وجود دارد.
کریم هم صدها بار گفته است:
بسم الله الرحمان الرحیم
سعدی هم میلیون ها بار در میلیون ها فرم گفته است:
درد در دیالک تیک درد و درمان وجود دارد
دردی نیست که در درازمدت درمانی برایش نباشد
اما دریغ! بعضی ها هستند که زودتر از طبیعتشان پیر می شوند. اما باور نباید کرد که جوانی، پیش از وقت، در اینجور آدمها می میرد.
نه! جوانی پنهان می شود و می ماند. مثل چیزی که شرمنده شده باشد، در دهلیزهای پیچاپیچ روح، رخ پنهان میکند. چهره نشان نمی دهد، اما هست. هست و همیشه در کمین است و پی فرصتی است، یا مهلتی، تا خود را بروز دهد. چشم به راه است و همین که روزگار نقاب عبوس را از چهره آدم پس بزند، جوانی هم زبانه میکشد و نقاب کدورت را بی باقی میدرد. جوانی، دیگر مهلتی به دل افسردگی و پریشانی نمیدهد. غوغا میکند. آشوب! همه چیز را به هم میریزد. سفالیه را میترکاند. همه دیوارهایی را که بر گرد روح سر برآورده اند، در هم میشکند. ویران می کند.
۰۰۰۰. جای خالی سلوچ ۰۰۰۰ محمود دولت آبادی
دولت آبادی
از جوانی
رستم دستان اختراع می کند
و
از روزگار کذایی
سیمرغ زال پرست
جوانی
به تنهایی وجود ندارد.
جوانی
در دیالک تیک جوانی و پیری
از سویی
و
در دیالک تیک کودکی و جوانی
از سوی دیگر
وجود دارد.ضمنا
جوانی
تحفه نطنز نیست.
ای بسا خردگرایان که از جوانی خود بیزار و شرمسار اند
جوان
در عین جال و همزمان
دیالک تیکی از کودک و پیر است.
هم به لحاظ فیزیکی (جسمانی)
و
هم به لحاظ فکری و روحی و روانی
روزگار
از مفاهیم خرافی عهد بوقی است
برای کسانی که مفهوم فقیر و فلسفه فقیرند
پیش به سوی جامعه شناسی علمی و انقلابی
برای رهای از خرافه بافی و عوام فریبی سرشته به خودفریبی
محمدعلی بهمنی
در این زمانه ی بی های و هوی لال پرست
خوشا به حال کلاغان قیل و قال پرست؟
چگونه شرح دهم لحظه لحظه ی خود را
برای این همه ناباور خیال پرست
به شب نشینیِ خرچنگ های مردابی
چگونه رقص کمند ماهی زلال پرست؟
رسیده ها چه غریب نچیده می افتند
به پای هرزه علفهای باغ کال پرست
رسیده ام به کمالی که جز انالحق نیست
کمالِ دار برای من کمال پرست
هنوز زنده ام و زنده بودنم خاری ست
به تنگ چشمی نا مردم زوال پرست
توهم توانگر کند
فرد را
خبر کن حریفان خونسرد را
مشخصه مرکزی مهم شعرای خیلی خیلی برجسته و خیلی خیلی خجسته و خسته
خودشیفتگی و خودپرستی است:
من
شرف کیهانم
من
بامداد اول و اخرم
من
هابیلم
من
زلال پرستم
من کمال پرستم
من همان حلاج انا الحق گویم
بشریت
اما
کال پرست و لال پرست و مال پرست .... است
گفتند: از مردم که با صیانت تر است؟
گفت: آنکه زبان خویشتن را نگاه دارتر است.
تذکره الاولیا، عطار نیشابوری، ذکر ذوالنون مصری
معنی تحت اللفظی:
مشخصه مهم خویشتن داری = زبان خویشتن داری
یعنی
کنترل زبان خود به معنی کنترل خویشتن خویش است
یعنی
سکوت
چه بسا
فضیلتی است.
آنچه که ذوالنون نمی داند ویا نمی گوید
این است که چنین سکوتی
چه بسا
فرمی از خودستیزی و حتی خردستیزی و حقیقت ستیزی است.
برای اینکه با سکوت نمی توان از حریم خود و خرد و حقیقت
حراست به عمل آورد
برای سخن
آلترناتیوی وجود تدارد.
شکست سکوت
پیش شرط سانترال روشنگری علمی و انقلابی است
یادِ دوست، آدم را به یاد دوستی میاندازد و از دوستی، یاد عشق؛
و از عشق، جوانی؛
و از جوانی، یاد هزار چَم و خَمّ دیگر؛
مثل رشتهی زنجیر،
سلسلهی زلف بتان.
از مقاله «ملیت ایرانی و رابطه آن با زبان و تاریخ»
مسکوب
این نوشته مسکوب به لحاظ گرامی (دستور زبان فارسی) معیوب است:
ویرایش:
یادِ دوست، آدم را به یاد دوستی میاندازد
(دوستی که یاد ندارد. یاد دوست یاداور دوستی است.)
و
آدمی از یاد آوری دوستی به یاد عشق می افتد
(مسکوب فرق دوستی با عشق را نمی داند. راستی چیست؟)
و
آدمی از یادآوری عشق به یاد جوانی می افتد
و از یادآوری جوانی به یاد هزار چَم و خَمّ دیگر
مثلا
آدمی
از شنیددن و خواندن سلسلهی زلف بتان
به یاد رشتهی زنجیر می افتد (آره. تخیل توانگر کند شه رخان را)
محمدرضا شفیعی کدکنی
هیچ روشنفکری بهتر از فروغ به ستیزهٔ با سنّت برنخاست.
ما در قرن بیستم روشنفکران بسیاری داشتهایم که به ويرانی «سنّت»ها کمر بسته و برخاستهاند و تمام کوشش آنان تخریب اساس سنّتها بوده است چه به صورت آثار داستانیِ بزرگ (بوف کور در نیمهٔ اول قرن بیستم) و چه در شکل مقالات و کتابهای بسیار وسیع و استدلالی (آثار کسروی و ارانی)، اما هیچیک از آنان، بیگمان، در درونِ خویش تا بدین پایه [که فروغ فرخزاد توانست] گسیختگی از سنّت را نتوانستهاند تصویر کنند.
در بوف کور، دشمنی صریح با سنّت، خواننده را، حتی گاه، به ستیز خردمندانه با نویسنده فرا میخواند. اما در تصویری که فروغ از گسستنِ خویش ارائه میدهد، چه بخواهیم و چه نخواهیم، غیرمستقیم، این سنّت است که از ما دور میشود و ما را رها میکند. باید بپذیریم که عالیترین تصویر عبور از سنّت، در ادبیات نیمهٔ دوم قرن بیستم ما، در شعر اوست که زیباترین تجلّی خود را آشکار میکند.
شاملو و اخوان با همهٔ ستیزه آشکاری که گاه با الاهیّات و سنّتِ اِلاهیّاتیِ حاکم داشتهاند،
نتوانستهاند چنین «گذاری» را، در بیان هنریِ خويش آینگی کنند، گیرم صریحترین رویارویی با الاهیّات را نیز در شعرِ خود عرضه کرده باشند برای نمونه، «گزارش» از اخوان ثالث و «در آستانه» از شاملو.
از این دیدگاه، که دیدگاهِ هنری است و هیچ زرّادخانهٔ مجهّز به بمب اتمی و ئیدروژنی هم نمیتواند به جنگش بیاید، بنگریم، هیچ روشنفکری بهتر از فروغ به ستیزهٔ با سنّت برنخاسته است، دیگران شعار دادهاند و دشنام و اگر به تحلیل سبکشناسیک آثارشان بپردازیم، در جدال با سنّت، خود گرفتار تناقضهای خندهآوری نیز شدهاند.
ارتش سرخ برای حمایت از دولت زحمتکشان در مقابل ارتجاع داخلی و خارجی آمده بود. دلت افغانستان اتفاقا در صدد تشکیل ملت افغانستان بود که یادش به یاد باد
مَنجیل شهری است که در شمال ایران و در استان گیلان واقع شده است.
شهر منجیل در مجاورت سه استان زنجان، قزوین و گیلان، یکی از شهرهای هفتگانهٔ شهرستان رودبار در کشور ایران است. منجیل مرکز تجاری شهرستان رودبار استان گیلان شناخته میشود. سد سفیدرود در این شهر ساخته شده است.
شعری تازه یاب از نیما
شعر «نعشها» مرثیه ای سیاسیـاجتماعی جسورانه و نمادینی است که نیما در اوج دیکتاتوری رضاشاهی سروده است. نیما در این شعر نهتنها شکست جنبشها و فریب ملتها را میبیند بلکه نقد تند خود را متوجه نظامیگری، ایدئولوژی رسمی، و بیوفایی برخی خودیها میکند. در دورانی که جنگ جهانی دوم نیز آغاز شده و بسیارانی بدون درک واقعیت، جذب شعارهای وطنپرستانه و نظامیگری شدهاند. در این شعر، «نعش» صرفاً جسم نیست، بلکه استعارهای است مبنی بر پذیرفتن شکست، دیدن واقعیت مرگ و آغاز فرآیند سوگواری یا مقاومت.
نعش ها
این کودکانِ ساده پیِ غول رفته اند
بعد از هزار گول، به یک گول رفته اند.
گفتندشان وطن
یعنی زمین، بهره ی این و آن شده ست
نزدیکِ یک خطر
یعنی که می برند زمین ها ز دست شان
آنها که هیچوقت نبوده شکست شان
بی بهره می شوند و دیگر راحتی ز دست
خواهند داد.
این بود گول روی همه گول ها کنون
در پیشِ روی عده یی از ما، میانِ ما
ما لیک شان به چشم دشمن دیده، نشسته ایم
درهای قلعه را
بر روی بسته ایم.
از پشت می کِشیم سوی آن کسان تفنگ
می گوید این بزرگ شکم، گنده بوی تن
این افسرِ فریفته، آوخ! که رفت و رفت
از دست مان وطن.
تا چشم کار می کند از دور، کوه هاست
از پیشِ کوه ها چه بیابانِ سرد...
تا رهگذارِ منجیل از هر طرف سوار
جز ما نکرده هیچکس، از این مکان عبور.
شب یک چراغِ محزون، در پیشِ روی ما
آموخته است او هم از حزنِ خوی ما.
تا صبح باد می وزد، تیرها سیاه
هستند روی راه.
- آی صفدر اوقلی، یول ور! آهای باز چه خبر؟
- از راه می رسند رفیقان ما
- از کجا؟
- از راه
- زنده اند؟
همه زنده اند لیک
با خامُشی قرین و همه روی چوب بست
در باز کن!
این نعشِ آن رفقای برفته است.
مهر ماه ۱۳۱۹ - نیما
* شعر تازه یاب از نیما. در پای دستنویس شعر، در توضیح مصرع نخست بند آخر نوشته است: آی صفدراوقلی! راه بده.
* در دستنویس، واژه ی آخر در مصرع " از پیشِ کوه ها چه بیابان سرد..." خوانا نبوده، از این روی جایش را خالی گذارده ایم. در همان بند و در مصرعِ "تا صبح باد می وزد، تیرها سیاه"، واژه ی "تیرها" با اندکی تردید و به تشکیک ضبط شده است.
بحث بر سر ما و شما کو افراد دیگر ه نیست. بحث بر سر افکار است. تنها پشتیبان توده زحمت حقیقت است. ما اصلا کسی نیستیم.
نه همه آثار آنها را . ما زندگی مارکس و انگلس را ترجمه و همینجا منتشر کرده ایم ما مفاهیم مارکسیستی را ترجمه و منتشر میکنیم تا اجنه بخوانند و تفکرم فهومی (مارکسیستی) را فراگیرند
نه. درختان نیای بشرند. درختان خر نیستند. خردمندند. دلیل ریختن برگ ها در پاییز چیست؟
شما سخنانی از انگلس و این و آن را منتشر می کنید. بدون اینکه روی آنها بیندیشید. مثل مذهبی ها که ایات و احادیت و روایات را منتشر می کنند تا دلبخواهی تفسیر کنند. مارکسیسم = تئوری انتقاد و نه تئوری تکرار و تقدس و تجلیل و تماشا
مارکسیسم = تئوری انتقاد و نه گوش دادن و گوش ندادن. نظرات اصلا شخصی نیستند تا شما نظر خودتان را بفرمایید. نظرات طبقاتی اند.
اگر کامنت ما را خوانده ای،
پس حرف های انگلس و هر همنوعی را تجزیه و تحلیل مارکسیستی بکنید.
هر حرف هر کس که حتما نباید حقیقی باشد.
کلاسیک ها که مارکسیست مادرزاد نبوده اند.
مارکسیسم که مذهب نیست.
دلیل ریختن برگها چیست؟
اتحاد واقعی، تنها با آزادی و برابری ممکن است؟
مارکس اگر این ادعای مهرداد را بشنود
با کفن و مخلفات از گور بیرون می زند و در دادگاه های انگلیس دست به دادخواهی می زند
پیش شرط وحدت عملی (اتحاد کذایی)
تشکیل پیشایپش وحدت نظری است:
دیالک تیک تئوری و پراتیک (دیالک تیک اندیشه و عمل)
به قول حریفی به نام لنین:
بدون تئوری انقلابی
جنبش انقلابی محال است
شعار شازده و حزب توده مبنی بر تفاوت در اندیشه و وحدت در عمل
شعار ضد علمی، ضد انقلابی و ضد مارکسیستی ـ ضد لنیینستی است
برای روشنگری (انتاقد از خود و انتقاد از جامعه و همنوع خود)
بدیل و آلترناتیوی وجود ندارد.
آتش بس ایده ئولوژیکی بدترین خریت و خرابکاری است
آزادی و یا اختیار
در دیالک تیک آزادی و ضرورت
ویا در دیالک تیک جبر وا ختیار وجود دارد و نه به تنهایی
و در این دیالک تیک
نقش تعیین کننده از ان ضرورت ویا جبر است.
آزادی = شناخت ضرورت ویا جبر
به همین دلیل
آزادی = حرکت در لا به لای دیوارهای جبر
خیلی از خلاق
آزادی را با آنارشی
عوضی می گیرند.
آزادی همیشه وابسته به آگاهی است:
خر نمی تواند مختارباشد
با پوزش از خر که خردمند است و نه خر
شناخت هر کس از همنوعی
به اندازه ای است که همنوع او را به شناختش مجاز می دارد.
فرنگی
موضوع شناخت
چه خر باشد و چه بشر
به طور عینی وجود دارد و می تواند مورد آنالیز (بتجزیه و تحلیل) علمی قرار گیرد
چه خر و بشر بخواهد و چه نخواهد
چه اجازه شناخت بدهد و چه ندهد.
شناخت
فقط و ففط
سوبژکتیو نیست.
شناخت مبتنی بر انعکاس است که روندی عینی است و نه میلی.
شناخت
چه بسا به میل و هوس شناسنده حتی ربطی ندارد.
شناخت
همیشه از گردنه دیالک تیکی اوبژکتیو و سوبژکتیو می گذرد.
مثال:
ما فرنگی را از روی فرمایشاتش می شناسیم
و
هرگز نیازی به اجازه گرفتن از او نداشته ایم
اینهمه جنگ و جدال حاصل کوته نظری است؟
منظور از جنگ و جدال چیست؟
دلیل جنگ حروس با هر نفسکشی که به مرغ های ماهرویش نزدیک شود، کوته نظری خروس است؟
تار و پود طبیعت را تنازع بقا تشکیل می دهد.
یکی از دلایل مهم قد کشیدن درختان
جنگ مدام میان درختان است:
رقابت بر سر نور است.
به اردکی که با جوجه هایش در راه است
اگر نزدیکتر شوی
شیر می شود و تکه پاره ات می کند.
دلیل جنگ و جدال اردک با مرغ و خروس چیست؟
روح از دیگاه سوسیالسم
از دیدگاه ما سوسیالیستها، روح مفهومی مجرد و فراطبیعی نیست که از آسمان نازل شده باشد یا مستقل از جهان مادی وجود داشته باشد. ما روح را بازتاب آگاهی، تجربه، و روابط انسانی در بستر شرایط مادی و اجتماعی میدانیم. روح، در حقیقت، همان جان آگاه و خلاق انسان است که در پیوند با دیگران، در مبارزه با ظلم، در تلاش برای عدالت و در خلق زیبایی و معنا شکل میگیرد.
در جامعهای که کار انسان به استثمار کشیده میشود، روح نیز دچار شکنجه و تحقیر میشود. اما در جهانی که انسان آزاد است، روح نیز بالنده، خلاق و همبسته خواهد بود. برای ما، روح انسانی یعنی توانایی عشق ورزیدن، همدلی کردن، ایستادن در برابر بیعدالتی و ساختن جهانی بهتر.
سوسیالیسم، برخلاف نظامهای سرمایهداری و مذهبی که یا انسان را به کالایی تقلیل میدهند یا او را در انتظار نجاتی ماورایی نگه میدارند، به روحِ انسانی ایمان دارد؛ روحی که در دل مبارزه برای رهایی، معنا میگیرد.
روح، از دیدگاه ما، نه از آسمان میآید و نه پس از مرگ به جایی میرود؛ بلکه همینجاست، در دل کار و عشق و مبارزه، در میان مردم. و آنگاه که جامعهای آزاد و برابر ساخته شود، روح انسان نیز برای نخستین بار، رهایی را تجربه خواهد کرد
روح و یا شعور (Bewusstsein)
عالی ترین مفهوم فلسفی است
یعنی مقوله ای فلسفی است.
مفهوم چیست و چگونه تشکیل می یابد؟
روح به تنها وجود ندارد.
روح در دیالک تیک ماده و روح و شعور در دیالک تیک وجود ( sein) وشعور
وجود دارد
و
نحوه برخورد به این دیالک تیک
تعیین کننده جهان بینی هر کسی است (انگلس)
نه.
بحث بر سر افراد نیست.
مثال ما را با موضوع بحث نباید یکسان گرفت.
سؤال ما روشن است: تفاوت این نقاشی روزبه با حریف حی و حاضر و یا حتی با عکس حریف چیست؟
هر واژه و جمله ما را که معیوب می دانید ذکر کنید و بعد هارت و پورت کنید
در سراسر کره زمین، میلیونها کودک قربانی فقر سیستماتیکی هستند که مستقیماً از دل نظام سرمایهداری و سلطه #بورژوازی بر منابع و ابزار تولید برمیخیزد. بورژوازی، با انباشت سرمایه و تمرکز ثروت در دستان خود، ساختاری را تحمیل کرده که در آن کودکان طبقات فرودست از ابتداییترین حقوق انسانی محروماند. این کودکان نهتنها از تحصیل و بهداشت مناسب بیبهرهاند، بلکه بسیاری از آنها مجبور به کار در سنین پایین، تحمل گرسنگی و زندگی در محیطهایی ناامن و تحقیرآمیز هستند.
#فقر این کودکان تصادفی یا حاصل سهلانگاری فردی نیست؛ بلکه نتیجه مستقیم نظامی است که سود طبقه سرمایهدار را بر جان و کرامت انسانها مقدم میداند. تا زمانی که این نظم ناعادلانه و استثمارگرانه پابرجاست، فقر کودکان نهتنها باقی میماند، بلکه بازتولید میشود، نسلی پس از نسل دیگر.
ویاهای دختربچه ای به نام آلیس
در سراسر کره زمین، میلیونها کودک قربانی فقر سیستماتیکی هستند که مستقیماً از دل نظام سرمایهداری و سلطه #بورژوازی بر منابع و ابزار تولید برمیخیزد؟
بدترین جامعه سرمایه داری
صدهزار بار بهتر از بهترین جامعه فئودالی و برده داری و قبیلتی است
صفحات اول مانیفست حزب کمونیست
به تجلیل از فرماسیون اقتصادی سرمایه داری اختصاص دارند
خلف و یاران
و
نه فقط آنان
اهل شعارند و بس.
اعتنا و علافه و تمایلی به شعور ندارند.
مصدق
صدهزار بار
امریکوفیل تر از پهلوی ها بوده است.
ضمنا
مردم ایران
چرا باید با سکنه امریکا و اسرائیل رابطه دوستی نداشته باشند؟
فلسفه حیات در آلمان
و
اگزیستانسیالیسم در فرانسه
آبشخور فاشیسم بوده است
بی دلیل نیست که امپریالیسم
به تهوع سارتر
در واویلای ج. ج. دوم جایزه نوبل می دهد
و سارتر برای چپنمایی و عوامفریبی از پذیرش جایزه امتناع می ورزد
زباله اش اما در سراسر جهان شهرت کسب میکند و وسیعا به فروش می رسد
و
تلی از دلار به کیسه سارتر عیاش سرازیر می شود
لنین درباره اهمیت دمکراسی از نظر طبقه کارگر می نویسد:
«دمکراسی بطور کلی مبارزۀ طبقاتی را برنمیچیند بلکه فقط آن را آگاهانه تر، آزادتر و بازتر می سازد. ولی این استدلالی علیه دمکراسی نیست. این استدلالی به نفع توسعۀ پیگیرانۀ آن تا به آخر است.»
کنگرۀ بین المللی قضات، 30 اوت 1912
و در جای دیگر ادامه می دهد :
«در زمانی نه چندان دور نوویه ورمیای [روزنامه تزاریست] چاپلوس، سخنگوی مزدوران خودفروش، دربارۀ «قدرت پول» در آمریکا نوشت و با نشاطی بدخواهانه حقایقی دربارۀ خودفروشی مهیب تفت، روزولت، ویلسون و در حقیقت تمام کاندیداهای ریاست جمهوری که توسط احزاب بورژوایی چیده شدهاند را شرح داد. روزنامۀ خودفروش روسیه زمزمه کرد که در اینجا یک جمهوری آزاد دمکراتیک برایتان هست.
کارگران دارای آگاهی طبقاتی با آرامش و افتخار به آن پاسخ خواهند داد: ما توهمی دربارۀ اهمیت دمکراسی وسیع نداریم. هیچ دمکراسی ای در جهان نمی تواند مبارزۀ طبقاتی و قدرت مطلق پول را برچیند. این نیست که دمکراسی را مهم و مفید می کند. اهمیت دمکراسی آنست که مبارزۀ طبقاتی را وسیع، آزاد و آگاهانه می سازد. این یک گمان یا آرزو نیست، بلکه یک حقیقت است.»
موفقیتهای کارگران آمریکایی، 18 سپتامبر 1912
خیال می کنید که هر حرف مارکس و لنین
مارکسیستی - لنینیستی است؟
اسم را نباید با ایسم عوضی گرفت.
بخش مهمی از حرف های کلاسیک ها
مارکسیستی - لنینیستی نیستند.
کلاسیک ها که مارکسیست - لنینیست مادر زاد نبوده اند.
انگلس
قبلا آنارشیست بوده است
کلاسیک ها
به مشقتی رشد کرده اند و کم وبیش مارکسیست - لنینیست شده اند.
خود مارکس هم گفته است:
من هنوز ماارکسیست نیستم
انسانِ آزاد کمتر از هر چیز دربارهی مرگ میاندیشد و حکمتِ وی تأمل دربارهی مرگ نیست، بلکه تأمل دربارهی زندگی است.
اسپینوزا
اسپینوزا
اصلا نمی داند که آزادی چیست؟
راستی آزادی چیست؟
لنين
مادامی که افراد فرا نگیرند درپس هریک از جملات، اظهارات و وعده وعیده های اخلاقی، دینی، سیاسی و اجتماعی منافع طبقات مختلف را جستجو کنند. درسیاست همواره قربانی سفیهانه فریب وخود فریبی بوده وخواهند بود طرفداران رفرم و اصلاحات تا زمانی که پی نبرند که هر مؤسسه قدیمی، هراندازه هم بی ریخت و فاسد به نظر آید متکی به قوای طبقه ای از طبقات حکم فرما است، همواره از طرف مدافعین نظم قدیم تحمیق می گردند. و اما برای درهم شکستن مقاومت این طبقات فقط یک وسیله وجود دارد: باید درهمان جامعه ای که ما را احاطه نموده است آن نیروهایی را پیدا کرد و برای مبارزه تربیت کرد و سازمان داد که می توانند - و برحسب موقعیت اجتماعی خود باید- نیرونی را تشکیل بدهند که قادر به انهدام کهن و آوردن نو باشد.
پوتین
مرتجع ترین اولیگارش سرسپرده با قارچ های انگل اولیگارش است
پوتین
بدترین دشمن طبقه کارگر و توده های زحمتکش
و
گورکن لنیینسم
و
حامی همه جانبه
دار و دسته های فاشیستی و نئوفاشیستی و حتی فوندامنتالیستی است.
ماکسیم گورکی، نويسندهٔ فرهیخته و برندهٔ پنج بار جايزهٔ نوبل و خالق اثر فناناپذیر «مادر»، ١٨ جون سال ۱۹۳۶ درگذشت.
ماکسیم گورکی نویسنده انقلابی روسیه ۱۰۹ سال پیش در یک سخنرانی گفت ...
در جهان سه گونه دزد هست
١- دزد معمولی
٢- دزد سیاسی
٣- دزد مذهبی
و اما دزدان معمولی کسانیاند که؛
پول،
کیف،
جیب،
ساعت،
زر و سیم،
وسایل خانه و…….شما را برای سیرکردن شکم خودشان و فرزندانشان میدزدن.
دزدان سیاسی کسانیاند که؛
آینده،
آرزوها،
رویاها،
کار،
زندگی،
حق،
حقوق،
دسترنج،
دستمزد،
تحصیلات،
توانایی،
اعتبار،
آبرو،
سرمایههای ملی شما
و حتی مالیات شما را میدزدند و چپاول میکنند!
و شما را در سیهروزی و بدبختی نگه میدارند…
دزدان مذهبی کسانی هستند که؛
این دنیای زیبایتان را،
جرات اندیشیدنتان را،
علم و دانشتان را،
عقل و خِردتان را،
جشن و شادمانیتان را،
سلامتی تن و روانتان را،
دارایی و مالتان را
و …… میدزدند!
و تازه یک چیزهایی نیز به شما گران میفروشند!
مانند
خرافات،
جهل،
غم،
اندوه،
سوگواری،
افسردگی و…………!
دزدان مذهبی با سخنان فریبنده ،
باغِ بهشت را به شما نشان می دهند
و دروغ میگویند،
میفریبند،
سواری میگیرند
شما را در فرومایگی، فقر، بدبختی، نکبت و……..
نگه میدارند!
تفاوت جالب اینها در اینست که؛
دزدان معمولی، شما را انتخاب میکنند،
اما شما، دزدان سیاسی و دزدان مذهبی را خودتان انتخاب میکنید
و به آنها ارج میدهید و آنها را بزرگ می شمارید.
تفاوت دیگر و بزرگتر اینکه؛ دزدان معمولی؛
تحت تعقیب پلیس قرار میگیرند،
دستگیر میشوند،
شکنجه میشوند،
شلاق میخورند،
زندان میروند،
تحقیر میشوند و…….!
اما دزدان سیاسی و مذهبی؛
هر دو توسط قانون و پلیس حمایت و محافظت میشوند!
پست و مقام بالاتری می گیرند، زور میگویند،
ستم میکنند
و از شما طلبکار هم می شوند و…….!
سخنرانی “ماكسيم گوركى” نويسنده نامدار روس در کانون نویسندگان روس در سال ۱۹۱۶ مسکو!
ماکسیم گورکی، نويسندهٔ فرهیخته و برندهٔ پنج بار جايزهٔ نوبل
حریفه حواس پرت
من از او پرسیدم:
حرف مفت
سیری چند؟
ماکسیم گورکی
هرگز برنده جایزه نوبل نشده است
فقط ۵ بار نامزد به دریافت جایزه نولبل شده بود.
جایزه نوبل را
هرگز
به امثال گورکی نمی دهند.
گورکی نویسنده پرولتاریا بوده است و نه اشراف و اعیان و خر پولها
پرسترویکا در اتحاد جماهیر شوروی
به فروپاشی اتحاد شوروی ختم شد
راه تو ـ ده
اتحاد شوروی ئی که با پروسترویکای بند تننبانی حریقی فرو بپاشد
باید برای آن
پیشاپیش
یعنی
نمرده
نماز میت خواند.
محمد علی عمویی
از سران همین راه تو ـ ده
از حریفی
کتاب مفصلی در رابطه با گربه چوف و فروپاشی کذایی ترجمه کرده است
به طرز رشگ انگیزی هم ترجمه کرده است
و
همین راه تو ـ ده منتشرش کرده است.
در این کتاب
گربه چوف تبرئه شده است.
فقط شوروی که نبوده است.
همه کشورهای سوسیالیستی اروپای شرقی
بدون استثناء
در
طرفة العینی
یعنی یک شبه
به ط. های اولیگارشیستی تبدیل شده اند که متحد فاشیسم و نئوفاشیسم و فوندامنتالیسم اند.
این فساد طرفة العینی
دال بر چیست؟
ممنون
زبان فقط مثالی برای فقدان ملت بود.
سؤال این است که معمار ملت در دوران کنونی کیست؟
۲۰ کشور امپریالیستی ۲۰ سال در فغانستان زور زدند
و
پس از کشتار صدها هزار نفر و اتلاف ۱۰۰۰ میلیارد دلار
نتوانستند ملت بسازند.
برای اینکه ملت سازی (nation building)
کار هر ننه قمری نیست.
حضرات
به عوض ملت سازی
ارتش ساختند.
ارتش شان هم به محض خروج شان دود شد و به هوا رفت
و
خلایق
به یاد ارتش و چشم و گوش و گارد جاویدان شاه افتادند
که همین سرنوشت را داشته اند
نمیدانم چرا تحمل جمعیت را ندارم.
چرا تحمل زندگی فامیلی را ندارم.
تا دور هستم دلم میخواهد نزدیک بشوم و نزدیک که میشوم میبینم اصلا استعداش را ندارم...
فروغ_فرخزاد
دلیلش این است که فروغ فلسوفشاعر بوده است.
حتی اشعار دوران نوجوانی فروغ رئالیستی و راسیونالیستی اند.
سرمشق فروغ
حکیم ابوالقاسم لاهوتی بوده است که شاعرفیلسوف پرولتاریا بوده است
هر حرف و حادثه ای برای فروغ
موضوع تفکر و تشعر بوده است.
زندگی در جمعیت برای فروغ
به معنی بمباران شدن با گفتار ها و پندارها و کردها و رفتارها بوده است.
فروغ
و فرار از جمعیت را
برای حلاجی فکری آنها لازم داشته است
و
بازکشت به میان جمعیت را
برای به محک واقعیت و پراتیک زدن اندیشه های حاصله
رمانی نوشته چارلز دیکنز است که داستانش در لندن و پاریس ، قبل و در طول انقلاب فرانسه رخ میدهد .
این رمان با فروش ۲۰۰ میلیون نسخه در جهان ، به همراه کتاب شازده کوچولو (به زبان فرانسوی) ، پرفروش ترین کتاب های تک جلدی جهان در تمام دوران ها است .
همچنین این کتاب پرفروشترین کتاب تکجلدی انگلیسیزبان دنیا و یکی از مشهورترین عناوین در ادبیات داستانی است .
این داستان ، جوانی کشاورز زاده را تحت تعالیم اشرافی گرائی های فرانسوی در سالهای منتهی به انقلاب ، و خشونتهای انقلابیون را نسبت به اشراف سابق ، در سالهای اول انقلاب فرانسه به تصویر میکشد .
در این جریانات ماجرای چند نفر دنبال میشود ، از همه مهمتر چارلز دارنه ، اشرافی فرانسوی سابق که علی رغم ذات خوبش ، قربانی هیجانات ضد تبعیض انقلاب میشود و سیدنی کارتن ، وکیلی بریتانیایی که فراری است و تلاش میکند زندگی ناخوشایندش را با عشق به همسر دارنه ، لوسی مانه نجات دهد
دین قادر نیست نیازمندیهای مادی تودهی مردم را برآورده سازد،؟
فروید
فقط شعور ندارد.
به اش بگویید:
قرآن آیه به آیه
تجزیه و تحلیل مارکسیستی می شود
بخواند تا با شعور شود و یاوه و دری وری نبافد.
جهان بینی فروید اصلا چیست؟
دین
مگر
از مفاهیم روانکاوی است تا فروید و یونگ راجع بدان هارت و پورت کنند؟
دین چیست و از مفاهیم چیست؟
چون دین قادر نیست نیازمندیهای مادی تودهی مردم را برآورده سازد، به همین جهت نیازمندیهای آنان را بسیار رنگینتر و فریبکارانهتر از آنچه برای طبقات ممتاز و استثمارگران در این جهان آماده است در جهانی پنداری و پس از مرگ وعده میدهد. هرچه ملتی فرومایهتر و فقیرتر باشد و هرچه فشارِ دولت و ستمگستران و استثمارگران شدیدتر باشد، به همانگونه لذایذِ آن جهانش رنگینتر و گستردهتر است.
فروید
شناخت هنری
ابتدایی ترین فرم شناخت بشری است
که قبل از کسب توان تکلم و تفکر تشکیل یافه است.
فهم و تفسیری در بین نیست.
آثار هنری که آگاهانه نتولید نمی شوند.
۹۹ درصد شعرا اصلا شعور ندارند
محمود درویش و شعر رئالیسم حماسی
(غزه) زیباترین شهرها نیست
ثروتمندترین شهرها نیست
مترقیترین شهرها نیست
بزرگترین شهرها نیست
اما غزه، معادل تاریخ یک ملّت است..
زیرا غزه کابوس دشمنان است.
زیرا پرتقال غزه، مینگذاری شده است
و کودکانش دوران کودکی ندارند
و کهنسالانش، دوران کهولت ندارند..
هم ازاین جاست که غزه برای سمساران و دلالان، تجارتی زیانبار است.
و هم ازاین جاست که غزه گنج معنویت و اخلاق است که
تمامی عربها چنین گنجی ندارند…
از زیبایی غزه این است که هیچ چیز او را اشغال نمیکند
هیچ چیزی مشت گره کرده او را از صورت دشمن، به سوی دیگری نمیگرداند
آری دشمنان بر غزه پیروز میشوند
و استخوانهایش را می شکنند
و در احشاء کودکان و زنانش تانکهای زرهی میکارند
و آنها را به دریا یا ریگزار و خون میریزند امّا:
او اکاذیب را تکرار نمیکند و به جنگجویان( آری) نمیگوید
و همواره در انفجار در حرکت است
او مرگ نیست و انتحار نیست
اما این روش غزه است که اعلانیه زنده بودنش را بردیوارش میچسباند
و همواره در انفجار در حرکت است…
نه.
دزدان
مثل خودفروشان نر و زن و قاجاقچی ها و مواد مخدر فروش ها و گداها و لات ها و لاشخورها و چاقوکش ها و رهزن ها و جیب برها و خبرچین ها و غیره
جزو لومپن پرولتاریا هستند
که تحتانی ترین لایه اجتماعی است.
شاه و شیخ و پوتین و پالان
جزو و عضو فوقانی ترین لایه اجتماعی اند
چه بسا عضو و جزو طبقات حاکمه اند.
دزد نامیدن اینها
فرمی از عوامفریبی است.
دلیل طبقاتی و تئوریکی و سیاسی این عوامفریبی چیست؟
بدون تشکیل پیشاپیش زبان مشترک
ملتی تشکیل نمی یابد:
مثلا
بدون تشکیل زبان انگلیسی و یا فرانسوی ویا آآلمانی
تشکیل ملت انگلیس و فرانسه و آلمان میسر نبوده است.
این کشورها قبل از روی کار امدن بورژوازی ملوک الطوایفی بوده اند.
معمار ملت
بورژووازی ضد فئودالی وضد مذهبی مترقی آغازین بوده است
که در پی انقلابات بورژوایی روی کار آمده است.
فقدان زبان مشترک
هماندیشی و همکاری و همفهمی سکنه کشور را محال و غیر ممکن می سازد
در نیتجه نیروهای مولده
یا اصلا رشد نمی کنند
و
یا رشدشان مختل و مخدوش می گردد.
کودان آذری و کرد و بلوچ و غیره اصلا زبان فارسی را نمی فهمند تا علم و فن و فرهنگ را از آن خود کنند.
به همین دلیل
مدرسه برای شان به شکنجه گاه و معلم به جلاد وشکنجه گر.
در حالیکه علم و فن
مهمترین بخش نیروهای مولده است
علم دیری است که نیروی مولده بیواسطه است
دزدی چیست؟
دزد کیست؟
جایگاه اجتماعی دزد چیست؟
دزد به کدام طبقه و قشر و لایه اجتماعی تعلق دارد؟
مارکسیسم بیاموزیم تا رستگار شویم
از شیخ پشم الدین پرسیدند:
حفظ نظام از اوجب واجباتست یعنی چه؟
گفت مسبوق به سابقه است
محسن
تحقیر و تمسخر و توهین و تخریب همنوع
چه شیخ باشد و چه شاه
چه پابرهنه سرگردانی باشد و چه میلیاردر کاخ نشینی
نشانه ندانی است و ناشی از نادانی است
اگر کسی مغز اندیشنده در کاسه سر داشته باشد
به عوض تحقیر و تمسخر و توهین و تخریب افراد و یا تجلیل و تحسین افراد
به تحلیل افکار افراد می پردازد.
با پوزش پیشاپیش
سطح سواد روحانیت با عمامه و بی عمامه
اگر بالاتر از سطح سواد سران اوپوزیسیون نباشد،
نازلتر از ان نیست.
تنها فرقی که پزشکیان با زرشکیان زرشکگو دارد
ادب و نزاکت پزشکیان است
تو
چه کارگری هستی
که همه اش گیر می دهی به چیزهای بندتنبانی
تا حقیقت را ماستمالی کنی.؟
ما عربیم.
ما بلوچیم.
ما ارمنی هستیم.
ما مسلمانیم.
قبله مان یک گل سرخ.
جانمازمان توده
درود.
ایران کشوی چند قومیتی است.
بخش اعظم سکنه کشور اصلا فارسی بلد نیستند.
خیلی از این قومیت ها
دشمن همدیگرند.
بخش اعظم جوک ها و متلک ها و توهین ها و فحش های شان
مبتنی بر تحقیر زبان و اخلاق و لهجه و رفتار همدیگر است.
شهریار شعر معروفی دارد:
الا تهرانیا انصاف میکن
خر تویی یا من.
این بدان معنی است که فارس ها
ترک ها را آدم حساب نمی کنند
اعضای واحدهای قومیتی
شب و رزو همدیگر را مسخره میکنند.
پیش شرط مهم برای تشکیل ملت
تشکیل زبان مشترک است.
به همین دلیل
جای خالی ملت
با ولایت و مذهب پر شده است
نه در فلسطین ملت وجود دارد و نه در اسرائیل.
جنگ ها چه بسا نه ملی، بلکه مذهبی اند.
ساختار کشورهای خاورمیانه قبیلتی است و نه ملیتی.
در این کشورها هنوز ملت تشکیل نیافته است تا از منافع ملی و حاکمیت ملی و غیره دم زده شود.
ضمنا
حاکمیت فقط می تواند طبقاتی باشد.
اصطلاح حاکمیت ملی
مفهومی خرافی است و نه علمی و عقلی
پایگاه و خاستگاه طبقاتی این مادران و پسران و دختران فدایی چی بوده و چیست؟
دلیل اصلی مقاومت و مخالفت و مبارزه خونین ه بسا مبتین بر خودکشی روحانیت و فدائیان و مجاهدین اسلام و خلق
با سلطنت چی بوده است؟
توده ای های سابق شده اند تو ـ دهی های حی و حاضر: من از او پرسیدم:
حرف مفت
سیری چند؟
همه صنایع جمهوری خلق چین (و نه چین)
متعلق به شرکت های امریکایی است؟
زن در ایران، پیش از این، گویی که ایرانی نبود
پیشهاش جز تیرهروزی و پریشانی نبود
زندگی و مرگش اندر کنج عزلت میگذشت
زن چه بود آن روزها، گر زآنکه زندانی نبود
دادخواهیهای زن میماند عمری بیجواب
آشکارا بود این بیداد، پنهانی نبود
از برای زن به میدان فراخ زندگی
سرنوشت و قسمتی جز تنگمیدانی نبود
نور دانش را زِ چشم زن نهان میداشتند
این ندانستن، ز پستی و گرانجانی نبود
چشم و دل را پرده میبایست اما از عفاف
چادر پوسیده، بنیاد مسلمانی نبود
دلیل اشاعه زن ستیزی در مقیاس تمام ارضی چیست؟
زن ستیزی که خاص ایران نبوده و نیست.
زن در جامعه کمونیستی آغازین
سالار جامعه بوده است:
بشریت دهها هزار سال در جوامع ماتریارشی (مادر سالار)
تحت سرکردگی زنان زیسته است
هنوز هم در خیلی از جاها
بقایای مادر سالاری وجود دارند:
کودکان چه بسا به نام مادرشان معرفی می شوند:
حسن پسر نرگس رختشو
نسرین دختر خدیجه خیاط
جزوهی خاطرات ولگای مرا بهیاد بیاورید که در آن گفتهام روسها چگونه ملیتهای غیر روس را تحقیر میکنند. لهستانیها را بد لهستانی مینامند و به تاتارها برای مسخره شازده و به اوکراینیها ببو و به قفقازیها قاپبازی میگویند.
شوونیسمِ روس رذل و قلدرمنش است و ناسیونالیسمِ ملت بزرگ در برابر ناسیونالیسم ملتهای کوچکتر تقریبا همیشه مقصر میباشد. جنگ ملی و ناسیونالیستی فرد را به حلقهای از زنجیر غارت بینالمللی بدل میسازد. نباید زبان رسمی اجباری وجود داشته باشد، باید مدارسی برای اهالی فراهم شود که در آنها آموزش به همهی زبانهای محلی ارائه گردد، باید مادهای در قانون اساسی درج شود که اعتبار همهی امتیازات هر ملتی و همهی تجاوزات به حقوق ملل اقلیت را باطل کند. آیا نیازی به یک زبان رسمی اجباری هست؟
سوسیالیستها نمیتوانند بدون جنگیدن علیه ظلم و ستمی که به همه ملتها میشود، به هدف بزرگ دست یابند...
درباره مسئله ملیتها یا سیستم خودمختاری|ولادیمیر لنین
آره.
خودمختاری خلق ها
و خودمختاری عملی و نظری تک تک انسان های
یکی از اصول مسلم اساسی لنینیسم است.
نفرت پوتین از لنین به همین دلیل است
سیمون دوبووار (۹ ژانویه ۱۹۰۸ – ۱۴ آوریل
وحشتناکترین بعد قضیه این است که آنان درهای کارخانهها، ادارهها و دانشکدهها را به روی زنان باز میکنند، ولی همچنان عقیده دارند: برای یک زن محترم، ازدواج بهترین کسب و کار است
سیمون دو بووُآر (به فرانسوی: Simone De Beauvoir) (۹ ژانویه ۱۹۰۸ – ۱۴ آوریل ۱۹۸۶) با نام اصلی سیمون لوسی ارنستین ماری برتراند دو بووار فیلسوف، نویسنده، فمینیست و اگزیستانسیالیست فرانسوی بود که در ۹ ژانویه ۱۹۰۸ در پاریس در خانوادهای بورژوا به دنیا آمد.
بووار در یک خانوادهٔ بورژوای کاتولیک به دنیا آمد و پس از گذراندن امتحانات دورهٔ لیسانس ریاضیات و فلسفه، به تحصیل ریاضیات در Institut Catholique و زبان و ادبیات در مؤسسهٔ سنتمارین و پس از آن فلسفه در دانشگاه سوربن پرداخت. وی در حلقهٔ فلسفی دوستانه گروهی از دانشجویان مدرسهٔ اکول نورمال پاریس عضو بود که ژان پل سارتر نیز در آن عضویت داشت ولی خود بووار دانشجوی این مدرسه نبود. با وجود آنکه زنان در آن دوره کمتر به تدریس فلسفه میپرداختند، او تصمیم گرفت مدرس فلسفه شود و در آزمونی که به این منظور گذراند، با ژان پل سارتر آشنا شد. بووار و سارتر هر دو در ۱۹۲۹ در این آزمون شرکت کردند، سارتر رتبهٔ اول و بووار رتبهٔ دوم را کسب کرد. با وجود این، بووار صاحب عنوان جوانترین پذیرفتهشدهٔ این آزمون تا آن زمان شد.
بووار به عنوان مادر فمینیسم ِ بعد از ۱۹۶۸ شناخته میشود. معروفترین اثر وی جنس دوم (عنوان اصلی: Le Deuxième Sexe) نام دارد که در سال ۱۹۴۹ نوشته شده است. این کتاب به تفصیل به تجزیه و تحلیل ستمی که در طول تاریخ به جنس زن شده است میپردازد. پس از آنکه این کتاب چند سال پس از چاپ فرانسه، به انگلیسی ترجمه و در آمریکا منتشر شد، به عنوان مانیفست فمینیسم شناخته شد.
مانیفست ۳۴۳ بیانیهای بود که در سال ۱۹۷۱ میلادی ۳۴۳ زن فرانسوی امضاء کردند و به انجام سقط جنین در زندگی خویش اقرار کردند و در نتیجه، خود را در معرض خطر پیگرد قضایی قرار دادند. متن این مانیفست توسط سیمون دو بووار نوشته شده بود و زنان سرشناسی نیز آن را امضاء کرده بودند. بیانیه در نشریه فرانسوی نوول ابسرواتور در تاریخ ۵ آوریل ۱۹۷۱ منتشر شد.
سیمون دو بووار در ۱۴ آوریل، ۱۹۸۶ در ۷۸ سالگی به دلیل ذاتالریه از دنیا رفت. وی در کنار ژان پل سارتر در گورستان مونپارناس به خاک سپرده شده است.
حرف های سیمان دو دیوار و شوهرش
ارزش علمی ندارند
و
آب به اسیاب امپریالیسم می ریزند
به همین دلیل جایزه باران می شوند
آزادی از دید هر کس معنی خاصی دارد.
حریفه
نه.
مفاهیم
تعریف عینی و علمی واحدی دارند.
تعریف دلبخواهی مفاهیم = تحریف.
سیب چیست؟
سیب که نمی تواند از دید هر کسی تعریف خاصی داشته باشد
در این صورت
تمیز سیب از سیب زمینی و هویج وچغندر و کلم حال می گردد
مکتب اونو: کژتابى در فهم مارکس، رونویسی از منطق هگل؟
کژتابی یا ابهام ساختاری در جملاتی موجود است که از آنها میتوان مفاهیم و معانی متعددی برداشت نمود؛ این جملات، دقیقاً مقصود را بیان نمیکنند.
بحث بر سر مارکس است و یا بر سر مارکسیسم؟
هدف از این پژوهش های امپریالیستی و تبلیغ مکاتب امپریالیستی چیست؟
اتلاف اوقات گرانبهای خوانندگان؟
گمراهی سازی روشنفکرالنه انان
و
دور داشتن شان از فراگیری مارکسیسم؟
مارکسیسم چیست؟
تفاوت اسم با ایسم (مارکس با مارکسیسم) چیست؟
به یاد قربانیان نسل کشی انفال
«اَنفال» هشتمین سورهی قرآن اینگونه آغاز میشود: «یسئلونک عنالانفال قلالانفالُ للّه والرّسول...». «انفال» یعنی آن غنیمتهای جنگی که مسلمانان از کفار میگیرند، و سورهی انفال، از شیوههای تقسیم آن غنیمتها و سهم هر یک از غازیان سخن میگوید. و چهاردهم ماه آوریل آغاز زنجیره عملیات ضد انسانی موسوم به "انفال" به وسیله رژیم بعث در کردستان است. بیش از یکصد و هشتاد هزار انسان قربانی شدند و با گذشت سالها، همچنان آثار و عوارض روانی، اجتماعی و اقتصادی آن، بر پیکر این جامعه باقیست. سال ۱۹۸۸ و در گرماگرم جنگ ارتجاعی ایران و عراق، رژیم بعث عراق اولویت جنگی خود را تمرکز در جبهههای کردستان تعیین کرد و صدها هزار نیروی مسلح خود را مجهز به تانک و توپ و انواع تجهیزات پیشرفته جنگی روانه کردستان کرد. هدف اعلام شده، پاکسازی کردستان از نیروی پیشمرگ بود. اما آنچه که در عمل به اجرا درآمد یک نسل کشی بود. رژیم بعث که میدانست بدون قتلعام توده مردم در کردستان قادر نخواهد بود پیوند نیروی پیشمرگ و مردم را از هم بگسلد، سیاست ویران کردن دهات و شهرها و شهرکهای منطقه را در پیش گرفت. همان سیاستی که در دهه هفتاد میلادی همچون بخشی از توافقنامه الجزایر در تمام نقاط مرزی، آن را به اجرا در آورد. در آن هنگام نیز بیش از چهار هزار روستا ویران شدند، مزارع، تاکستانها و باغ ها سوزانده، چشمهها خشکانده و ساکنین روستاها را به زور در اردوگاههای محاصره شده اسکان دادند. رژیم بعث عراق این بار فراتر از پیش شهرهای "قلعه دیزه" و بخش هایی از شهر "رانیه" را هم درهم کوفت و ویران ساخت. پیشتر از آن هم شهر "حلبجه" را ویران ساخته بود و ٥ هزار نفر از مردم این شهر را با گاز سمی قتلعام کرده بود. این سلسله جنایات که به نابودی منطقه وسیعی از کردستان و مرگ هزاران تن منجر گردید، عملیات "انفال" نام گرفت. نامی که اساسا برگرفته از روایتی است که در قرآن آمده و به معنای غنیمت و دستاورد جنگی است. نامی که در اساس برای تحریک مزدوران به اعمال جنایت و غارتگری و غنیمت گیری انتخاب شده بود. در این عملیات به مزدوران محلی که به خدمت رژیم بعث درآمده بودند، این امکان داده شده بود که تا می توانند بکشند و غنیمت بگیرند. اجازه می داد اموال مردم را تاراج کنند.
در جریان سلسله عملیات انفال هزاران نفر اعم از زن، مرد، کودک، پیر و جوان، از زادگاه و محل زیست خود رانده شدند و بیآنکه به آنان اجازه داده شود بیشتر از لباسی که به تن دارند چیز با خود به همراه داشته باشند، مستقیم با اتوبوس به طرف بیابانهای موسوم به "ئوگره سه لمان" در بخشهای مرکزی عراق کوچ داده شدند و در آنجا آنان را دستهدسته به بیرحمانه ترین شیوه به قتل رساندند. مدتها بعد معدود بازماندگان این فاجعه، ماجرایهای هولناک جنایاتی را برملا ساختند و داستانهایی از آن کشتارهای جمعی باز گفتند که هر مورد آن مو را بر تن انسان سیخ میکند.
ابعاد این جنایت عظیم تاریخی چنان وسیع بود که علاوه بر انسانها، حیوانات و نباتات هم در آتش باروت و گازهای سمی سوختند و از بار افتادند. همهجا پر از لاشه حیوانات و پرندگان سوخته بود. وسعت زمینهای سوخته و درختهای خاکستر شده و سبزینههای از بار افتاده، حیرتآور بود. نشانی از آن کردستان سبز و خرمی که شهرت داشت نمانده بود. همهجا ویرانی بود و بوی مرگ میداد. آوارگانی که از این فاجعه جان سالم بدر برده بودند، در حالیکه همهچیز خود را ازدستداده بودند در نواحی و مناطقی ویران و در اردوگاههایی که به شیوه نظامی و تحت کنترل ارتش عراق اداره میشدند، اسکان یافته بودند.
شواهد حکایت از این دارند که سناریوی این نسلکشی از مدتها پیش آماده شده بود. بخشی از این سناریو در گذشته به اجرا درآمده بود. برای نمونه اوایل دهه هشتاد، هزاران کرد "فه یلی" در بغداد و دیگر مناطق دستگیر شدند و از بین رفتند.
در سال ۱۹۸۳ هشت هزار نفر از مردم منطقه بارزان را دستگیر و در بیابانی در صحرای "لیه" در مرز عراق و عربستان سعودی قتلعام کردند و جنازههایشان را در گورهای دستهجمعی دفن نمودند.
فاجعه انفال، کردستان را با یک بحران عظیم اجتماعی مواجه ساخت که تا به امروز آثارش ماندگار است و دهها سال دیگر هم این آثار زایل نخواهند شد. نزدیک به یک میلیون انسان از زادگاه و زیستگاه خود کنده شدند و به اردوگاههای اجباری کوچ داده شدند. اگر چه هنوز آمار دقیقی از میزان خسارت جانی این فاجعه به دست نیامده است اما آمارهای تقریبی حکایت از کشته شدن یکصد و هشتاد هزار انسان و دفن آنان در گورهای دستهجمعی دارد.
اما فاجعه انفال با همه ابعاد دهشتناک خود در برابر چشم دولتهای بزرگ دنیا و در رأس آنها دولت آمریکا و روسیه روی داد و هیچ واکنش بازدارندهای از سوی آنها نشان داده نشد. رسانههای جهانی که تحت کنترل این دولتها کار میکردند، در برابر این جنایات وحشتناک سکوت کردند. اکنون که افکار عمومی بر جزئیات این نسلکشی وقوف یافته است، هنوز هم که هنوز است از سوی مراجع بین المللی رسمی، این جنایات خوفناک علیه کردستان به نام یک نسلکشی در سطح جهان به رسمیت شناخته نشده است. این سکوت و این بیاعتنایی نیز خود ستم دیگری است که بر مردم کردستان می رود.
روحانیت
خر که نیست تا عقل را از تن جدا کند
روحانیت (آل عبا)
از همان آغاز تبلیغ اسلام
عقل را از جهل
و
عاقل را از جاهل
و
ابوعقل را از ابوجهل
(یعنی مؤمنین را از کافرین و ملحدین و مشرکین و مناففین)
تفکیک کرده است.
ضمنا
تن (بدن و جسم و ماده) را
از جان (روح)
تفکیک کرده است
حق با بهار بود،
با همان ساقههای لُخت.
بر این پهنهٔ خاک چیزی هست که به رغمِ ما ادامه میدهد.
خوب است که جلوههای بودن را به غم و شادی ما نبستهاند.
"آینههای دردار- هوشنگ گلشیری"
ادامه می دهد؟
من ـ زور گلشیری شیر تو شیر
ادامه حیات می دهد
بوده است.
ضمنا
من ـ زور گلشیری از ساقه های لخت آنهم در فصل بهار و نه در برهوت و بیابان سوزان در تابستان
چیست؟
علاوه بر این
طبیعت
چه ربطی به جامعه و روندهای جامعتی دارد؟
معنی آزادی چیست؟
همسایه ما مادام العمر تحت فشار زیسته است و کماکان تحت فشار می زید.
ولی آزادتر از او کسی یافت نمی شود.
پیش شرط آزادی
آگاهی است
آزادی از دید هر کس معنی خاصی دارد.
حریفه
نه.
مفاهیم
تعریف عینی و علمی واحدی دارند.
تعریف دلبخواهی مفاهیم = تحریف.
سیب چیست؟
سیب که نمی تواند از دید هر کسی تعریف خاصی داشته باشد
در این صورت
تمیز سیب از سیب زمینی و هویج وچغندر و کلم و بادمجان محال می گردد
معنی تحت اللفظی:
حتی خدا و پیامبر قادر به تبدیل بدبخت به خوشبخت نیستند.
منظور از بخت چیست و تعیین کننده بخت (بافنده جامه بخت) کیست؟
بر اساس چه معیار و ملاکی می توان خوشبخت را از بدبخت تمیز داد؟
حضرت حافظ
خواجه (ارباب صاحب غلامان و کنیزان و بنده های بیشمار) بوده است
یعنی جزو و عضو طبقه حاکمه برده دار و فئودال و روحانی بوده است.
خوشبخت بوده است؟
جامه بخت حافظ را
چه کسی سفید بافته است
و
جامه بخت دختر کنیز و پسر بچه رهی و بنده بدبخت را چه کسی سیاه بافته است؟
اگر اندکی دقت کنیم
نه بنده و کنیز و نوکر و رعیت و غلام و کلفت مادر زاد وجود دارد
و
نه ارباب مادر زاد.
همه نوزادان
از مادر برابر زاده می شوند
اگر جای شان عوض شود
رنگ جامه بخت کذایی شان هم عوض می شود
امتحانش آسان است:
نوزاد سرمایه داری را
در زایشگاهی
از گهواره اش بردارید
و
نوزاد عمله ای را به جایش بگذارید
و
بعد
تغییر رنگ جامعه بخت شان را شاهد شوید.
حافظ
شاعری خردستیز و خر پرور بوده است
درد و رنج تازیانه
فقط درد و رنج فیزیکی (جسمانی) نیست تا پس از ۵۰ سال از بین برود.
درد و رنج تازیانه
دیالک تیکی از درد و رنج مادی و روحی و روانی و فکری و معرفتی است.
کیوان
و بخش اعظم خلایق
از دیالک تیک به طور کلی بی خبر بوده اند و هستند.
برای روشنگری علمی و انقلابی
آلترناتیوی وجود ندارد
ای بسا مدعیان
که خودفریبان عولمفریبی اند
ما
همیشه و همه جا
با دیالک تیک خودفریبی و عوامفریبی
سر و کار داشته ایم و داریم
وقتی که آدم میان رجالهها و مادرقحبهها افتاد و با آنها هماهنگی در دزدی و سالوسی و تقلب و چاپلوسی و بیشرمی نداشت" گناهکار است" تا چشمش هم کور بشود.
"صادق هدایت از میان نامهها به حسن شهید نورایی"
تاریخ بی ادبیات
هدایت بی ادب
فقط بی ادب نیست.
بیسواد هم است.
او در سنت نیچه (خاتم الفلاسه امپریالیسم ومؤسس فاشیسم و نازیسم و راسیسم و ایراسیونالیسم و مبلغ نیهلیسم و آنتی فمینیسم و آنتی کمونیسم و سرسخت ترین دشمن اخلاق و مقاومت و مبازه طبقاتی و زحمتکشان)
بشریت را به دو طبقه دلبخواهی تقسیم بندی می کند:
۱
ابر بشر (نخبگان خونخوار و استثمارگر و استعمارگر و ستمگر از قبیل هیتلر و هیملر و ...)
۲
برده بشر (توده های زحمتکش)
هدایت
توده رنجبر مولد همه چیز و به اصطلاح «بی همه چیز»
را
رجاله و مادر قحبه می نامد و امثال خودش را نخبه تحفه نطنز که تصادفا میان توده افتاده است.
هدایت
ضمنا
توده را
دزد و سالوس و متقلب و چاپلوس و بیشرم می نامد.
و
نخبه تحفه ای را که با توده در دزدی و سالوسی و تقلب و چاپلوسی و بیشرمی هماهنگ گردد،
سلب معصومیت میکند و گناهگار محسوب می دارد.
راه حل هدایت برای نجات از معصیت (گناهکاری)
نه روشنگری علمی و انقلابی و مقاومت و مبارزه انقلابی و تحول جامعتی
بلکه خودکشی است.
ای حیزب توده
سن هارا
عیسی صفا هارا؟
فاشیسم و فوندامنتالیسم
دیالک تیکی از ناسیونال و انترناسیونال اند.
اختلاف مهم هیتلر با هیملر همینجا بود
هیتلر ناسیونال ـ سوسیالیسم (نازی) را
جریان سیاسی ناسیونال ـ انترناسیوناسیونال می دانست
و
نه جریانی کولتی (اصل و نسبی ـ ژرمنی ـ خرافاتی.)
نوروز زاد روز حضرت علی است و کسی مخالفتی با نوروز ندارد.
سیدعلی با عردوغان فرق دارد.
حافظ
محبوب ترین شاعر روحانیت فئودالیستی و فوندامنتالیستی است.
طلاب
شب و روز از دیوان حافظ خردستیز مرتجع نقل قول ذکر می کنند
حتی برای خوارج اروپایی:
«با دشمنان مروت با دوستان مدارا»
روحانیت دشمن سرسخنت سعدی است
چون سعدی هم مبلغ سلطنت است
و
هم
مارکس قرون وسطی است
سعدی
دیالک تیکی اندیش و خردگرا ست.
روحانیت از شاهنامه فردوسی و تخت جمشید به خاطر الترناتیوهایی برای شئونات اسلامی ـ روحانی بیزارند
انسان ها را
با گردش زمان
بشناسید
و
نه با چرخش زبان.
لحظات فراموش نشدنی اندرزگو
من از او پرسیدم:
«حرف مفت سیری چند؟»
اولا
زمان کذایی مثل شطی در گذر است و نه مثل سیاره ای در گردش به دور خود و ستاره ای.
گردش به معنی گردیدن دور چیزی است.
ثانیا
چرا فقط انسان ها را و نه چیزهای دیگر را؟
مثلا جمادات و نباتات و جانوران را؟
ثالثا
چرخش زبان به چه معنی است؟
زبان در جهان ای خردمند چیست
جز ابزار ابراز اندیشه ای؟
چرا باید زبان به مثابه ابزار ابراز اندیشه
تحقیر شود و حتی تا حد هیچ و پوچ تنزل داده شود؟
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر