انسان از سه چیز درست شده:
رنج، کار، عشق.
ما به خاطر عشق رنج می کشیم.
از سر رنج کار می کنیم
و در پی کار عاق می شویم.
محمود دولت آبادی
سرچشمه:
صفحه فیس بوک
رازهای ماورا
·
ما برای آشنائی با محتوای این
فراز از نوشته محمود دولت آبادی و صحت و سقم آن، به تجزیه و سپس تحلیل آن خطر می
کنیم:
محمود دولت آبادی
انسان از سه چیز درست شده:
رنج، کار، عشق.
·
خوب به چه دلیل محمود دولت
آبادی به این نتیجه رسیده اند؟
·
هرکس برای اثبات ادعای خود،
باید آن را به محک تجربه بزند.
·
دولت آبادی هم باید برای اثبات
ادعای شان آستین بالا بزنند و با مخلوط کردن رنج و کار و عشق انسان بسازند.
·
بافتن هر یاوه ای به آسانی
خوردن آب است، اثبات صحت آن اما آسان نیست:
·
هر سه عنصر متشکله بشر در
قاموس محمود دولت آبادی مفاهیم مجرد و انتزاعی اند:
·
رنج، کار و عشق
1
·
از قاطی کردن رنج و کار و
عشق کذائی هر چیزی هم که تشکیل شود، کمترین شباهتی به بنی بشر نخواهد داشت.
2
·
رنج و کار و عشق هر سه
منشاء انسانی دارند.
·
اگر انسان وجود نداشته باشد،
رنج و کار و عشقی هم وجود نخواهد داشت.
·
درست به همین دلیل می توان
گفت که انسان بر رنج و کار و عشق تقدم دارد.
·
یعنی قبل از پیدایش رنج و
کار و عشق باید انسان وجود داشته باشد.
3
·
آنگاه دیگر نمی توان گفت که
انسان از رنج و کار و عشق درست شده است.
·
این به معنی وارونه بینی و
وارونه نمائی و وارونه اندیشی است.
·
حتما حریفی خواهد گفت که
منظور محمود دولت آبادی چیز دیگری است و نباید مته به خشخاش نهاد.
·
شاید حق با حریف باشد.
·
پس بهتر است که به دلایل
محمود دولت آبادی گوش دهیم.
محمود دولت آبادی
ما به خاطر عشق رنج می کشیم.
·
این اولین دلیل محمود دولت
آبادی است.
·
بزعم ایشان، چون ما به خاطر
عشق رنج می کشیم، پس از عشق درست شده ایم.
·
استدلال بدی نیست:
·
دلایل قوی باید و معنوی!
·
اما از کجا معلوم شده که
بنی بشر به خاطر عشق رنج می کشد؟
·
ما روی مفهوم رنج اندکی خم
می شویم:
·
انسان در روند کار، عضلات و
ماهیچه های خود را بکار می اندازد و نتیجتا احساس رنج می کند.
·
پس رنج نه نتیجه عشق، بلکه
نتیجه کار است.
·
شاید دولت آبادی بگوید که
کار به خاطر عشق است و رنج نتیجه کار.
·
به همین دلیل من گفته ام که
رنج به خاطر عشق است.
·
استدلال بدی نیست.
·
اما آیا کار به خاطر عشق
است و یا عشق در روند کار تشکیل می شود؟
·
تردیدی نیست که هر مولدی
مولود خود را، محصول کار خود را می پرستد.
·
در قاموس نیما آهنگر عاشق آهن
است، که به جادوی کار از دل سنگ بدر می کشد و به گاوآهن بدل می سازد.
·
مادر و پدر عاشق فرزند خویش
اند که نتیجه تولید مثل آندو ست.
·
کسی برای عشق کار نمی کند،
بلکه عشق نتیجه کردوکار بشری است:
·
عشق پل پیوند میان مولد و
مولود است.
·
پس دولت آبادی در این زمینه
هم اشتباه می کند.
محمود دولت آبادی
از سر رنج کار می کنیم
·
معنی کردن این جمله محمود
دولت آبادی واقعا کار شاقی است.
·
اگر می گفتند:
·
ما در روند کار رنج می بریم،
می شد نظر ایشان را پذیرفت.
·
ولی این ادعا که بشر از سر
رنج کار می کند، غامض و غیرقابل فهم است.
·
شاید منظور ایشان این باشد
که انسان از سر ناچاری کار می کند.
·
به عبارت دقیقتر انسان برای
رفع نیازهای مادی و معنوی خود مجبور به کار است.
محمود دولت آبادی
و در پی کار عاسق می شویم.
·
این ادعا ی محمود دولت آبادی
دیگر نور علی نور است:
·
بزعم ایشان، انسان در پی
کار عاشق می شود.
·
اگر کسی کار نکند، قاعدتا
نباید عاشق شود.
·
بیچاره مجنون!
·
اگر کار نمی کرد، هرگز عاشق
لیلی نمی شد.
·
پس برای علاج درد بی درمان
عشق باید در کارخانه ها را بست و همه را از دم علاف ساخت تا جنون عشق نگیرند.
·
مشکل فقط اینجا ست که همه
عشاق بزرگ که قصه های عاشقانه معروف خاص و عام را تألیف کرده اند، همه از دم علاف
و بیکار بوده اند و گرنه فرصت یاوه بافی تا این حد را نمی یافتند.
الف
·
برخلاف توهمات محمود دولت
آبادی، انسان دیالک تیک ماده و روح است، به قول حکیم سرخ طوس، دیالک تیک جسم و جان
است.
ب
·
انسان در تاریخ فلسفه بمثابه پدیده بیولوژیکی (تاریخی ـ طبیعی،
حیوانی) و یا بمثابه پدیده اجتماعی (همبودساز، دولت ساز، فرهنگ ساز، کارگر و غیره)
فهمیده می شود و همچنین بمثابه موجود
مذهبی ـ شخصی (اشرف مخلوقات، تصویر الهی، آمیزه ای از جسم و روح) و یا بمثابه موجود خردمند (قهرمان خرد، عالی ترین مرحله
روح) تعریف می شود.
·
شاخص های اصلی انسان در
عوامل زیر جستجو می شود:
·
روان، تفکر، کار، مصرف، اخلاق، نیروهای غریزی حیاتی وغیره.
·
به قول مارکس و انگلس، «انسان ها
را می توان بنا برشعور، مذهب و غیره از جانوران متمایز ساخت.
·
ولی انسانها به محض این که به تولید مایحتاج حیاتی خود آغاز
می کنند (کاری که بوسیله سازمان جسمی آنها مشروط می شود)، به تفاوت موجود میان خود
و جانوران پی می برند.
·
انسانها با تولید مواد غذائی خویش ـ بطور غیرمستقیم ـ خود حیات
مادی خود را تولید می کنند.»
·
از این رو، موجود انسانی نه یک فراورده طبیعی ساده، بلکه یک
فراورده اجتماعی است.
·
به قول کلاسیک های مارکسیسم، «ماهیت
انسانی اما انتزاعیتی که ذاتی تک تک افراد
باشد، نیست.
·
ماهیت انسانی ـ در واقع ـ آنسامبلی از
مناسبات اجتماعی است.»
·
(کلیات مارکس و انگلس، جلد 3، ص 6)
·
هرگز احدی در کره زمین ادعا
نکرده که انسان از رنج و کار و عشق درست شده است.
·
کار ماهیت انسان را تشکیل می دهد:
·
ببرکت کار انسان گذار از عالم حیوانی به عالم انسانی
میسر شده است.
·
در روند کار و ببرکت کار بوده که انسان اندیشیدن
آموخته است.
·
کار همواره با رنج لذت بخشی توأم است.
·
کار سرچشمه لذت اصیل و بی همانند است.
·
این نظر دولت آبادی در بهترین حالت، تخیل محض است
و ارزش علمی ندارد.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر