سعدی
(دکتر حسین رزمجو: بوستان سعدی، ص 116 )
چه خوش گفت،
بهلول فرخنده خوی
چو بگذشت بر
عارفی جنگجوی:
« گر این مدعی دوست بشناختی
به پیکار دشمن
نپرداختی»
تحلیلی از شین میم شین
·
سعدی در این دو بیت، برای اثبات تئوری ارتجاعی تسلیم، از
گنجینه نظری عرفان بهره برمی گیرد.
·
عرفان ساز و برگ نظری ایراسیونالیستی (خردستیز) لازم را در
اختیار مدافعان تئولوژی (فقه) ـ از لوتر تا روح الله ـ قرار می دهد:
·
بدین طریق هر کس و ناکس می تواند در نهایت چپ نمائی و
عوامفریبی به دفاع از باورهای خرافی برخیزد.
·
چگونه؟
1
گر این مدعی
دوست بشناختی
به پیکار دشمن
نپرداختی
·
سعدی در این دو بیت، با توسل به تئوری شناخت دوست (معرفت رب العالمین، خداشناسی)، به انکار عینیت دیالک تیک دوست و دشمن می پردازد و با انکار سوبژکتیف
وجود دشمن عینی، مقاومت در مقابل دشمن و پیکار بر ضد آن را نشانه کفر می داند.
·
بنظر سعدی دیالک تیک دوست و دشمن باید به شکل دیالک تیک همه
چیز و هیچ بسط و تعمیم یابد:
·
یعنی دوست (خدا و خدایان زمینی) مطلق و همه چیز تلقی شود و
دشمن تا حد هیچ و پوچ تنزل یابد.
·
تنها در این شرایط است که خدا پرست فقط خدا (دوست) را می
بیند و نه چیز دیگر را و نه دشمن را.
·
یعنی دشمن بطور سوبژکتیف، در عالم خیال و بی خبری عارفانه نفی می شود، بی آنکه واقعا و عملا نفی شود.
·
یکی دیگر هم چندی پیش هم نهایت عوامفریبی آماج «خلقت» کذائی را معرفت
رب العالمین جا می زد.
·
مراجعه کنید به تله ئولوژی (غائیت) در تارنمای دایرة
المعارف روشنگری
2
·
بدتر از این نمی توان خدای کذائی را تحقیر و تخریب کرد:
·
خدا بزعم ایدئولوگ های فئودالیسم و بنده داری، برای اینکه
بنی بشر بشناسندش و در مقابلش به سجده درآیند و شب و روز در پیشگاهش زار بزنند و
عجز و لابه و التماس و طلب ترحم کنند، تصمیم به آفرینش موجودات زنده می گیرد.
3
·
خدا بدین طریق تا درجه خان بی خبر از خردی تنزل می یابد.
·
چون تنها چیزی که برای خدای کذائی اهمیت دارد، بندگی
مخلوقات خویش است.
·
این نشانه نهایت بی خردی خدای فئودالی ـ بنده داری است.
·
این نهایت توهین به خدا ست.
·
اصولا چگونه می توان چنین خدائی را خالق هستی لایتناهی
شکوهمند و تا ذره ترین ذره ها قانونمند تلقی کرد.
4
گر این مدعی
دوست بشناختی
به پیکار دشمن
نپرداختی
·
منطق عجیبی بر این ادعای سعدی حاکم است.
·
سعدی پدیده ای سوبژکتیف را برای حل تضاد عینی ـ واقعی میان
دوست و دشمن کافی می شمرد.
·
بزعم سعدی، معرفت رب العالمین، باید عارف را چنان از خود بی
خود کند که قادر به ادراک هستی بطور کلی نباشد، چه برسد به دشمن.
·
عارفی که به تمیز دوست از دشمن نایل آید، در قاموس سعدی ملحد
است و نه مؤمن.
·
حالا می توان به کنه مقولات فلسفه حافظ پی برد:
·
حافظ به احتمال قوی به همین دلیل عرفانی است که زاهد و صوفی
و شیخ و غیره را به ریا و تزویر و زرق و تلبیس و غیره متهم می کند:
·
عارفی که به مقاومت و مبارزه اجتماعی، ایدئولوژیکی و سیاسی
بپردازد، نه عارف، بلکه ملحد و مزور و ریاکار است.
5
·
آنچه اینجا عملا صورت می گیرد، انحلال دیالک تیک غریزه و عقل
است.
·
با انحلال دیالک تیک غریزه و عقل ،
نه تنها عقل، بلکه چه بسا حتی غریزه نفی می شود.
·
بدین طریق، از عارف کذائی، انسانواره ای جنونزده باقی می ماند،
انسان واره ای که در وجودش، عشق ایراسیونالیستی به موجودی ایراسیونال (حق، دوست)
یکه تاز میدان می شود و خانه خرد از بیخ و بن به آتش کشیده می شود.
·
حالا می توان به دلیل ستایش حافظ از حلاج تا حدودی پی برد:
·
در قاموس ایدئولوگ های سرسخت فئودالیسم و بنده داری از قبیل
سعدی و حافظ، عارف ایدئال کسی است که به درجه حیوانی تنزل یافته باشد و از خرد
رهنما بکلی وداع گفته است.
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر