فلسفه مَشّاء یا مکتب مشاء
مکتبی از فلسفه است که از آموزههای ارسطو الهام میگیرد.
ویکی پیدیا
درنگی
از
شین میم شین
هیولای اولی
هیولای
اولی در پایینترین درجۀ هستی قرار میگیرد.
وجود از بالاترین مرتبۀ
موجودات،
یعنی عقل اول ،
بهتدریج به آن میرسد،
چنانکه تقریباً به نیستی
نزدیک میگردد.
پس هیولا
نه ذاتِ مخصوص به خود دارد، نه جوهرِ تعیین یافته
است؛
و
هیچ حیثیتی جز امکان و قوۀ قبول ندارد.
معنی تحت اللفظی:
ماده نخستین یا هیولای اولی
در سلسله مراتب هستی
نازلتر از بقیه است
و
وجود
عالیتر از بقیه است.
عقل اولی
در سیر نزولی اش به تدریج به ماده اولی می رسد و تقریبا نیست و نابود می گردد.
ماده نخستین یا هیولای اولی
نه حاوی ذات خاص خویش است و نه جوهری تعین یافته است.
حیثیت آن فقط زمان و مکان است.
در این خرافه تحت عنوان هیولای اولی،
دیالک تیک ماده و روح (وجود و شعور) که مسئله اساسی فلسفه است،
به شکل دوئالیسم عقل اولی و هیولای اولی بسط و تعمیم داده می شود.
ضمنا
عقل اولی (روح) وجود قلمداد می شود.
بعد
دیالک تیک ماده و روح (وجود و شعور) وارونه می شود:
عقل اولی (وجود کذایی، روح) بر هیولای اولی مقدم قلمداد می شود.
یعنی
در تحلیل نهایی
روح (عقل) مقدم بر ماده قلمداد می شود.
جهان بینی کسی که مدعی این ادعا ست، ایدئالیستی ـ عینی است.
جهان بینی افلاطون و هگل هم ایدئالیستی ـ عینی بوده است.
البته
هگل
سیر روح (مثلا مفهوم، ایده) را نه نزولی و سقوطی، بلکه بالنده و تکامل یابنده و صعودی می داند:
روح از نردبام توسعه پله به پله بالاتر و بالاتر می رود و در آخرین پله به روح مطلق (ایده مطلق) می رسد و در آن ذوب می شود.
عرفان
هم
همین سیر صعودی هگلی را نمایندگی می کند.
با این تفاوت که در عرفان، ماده (خر و خورجین و خلق و خردل و خرما...)
در روند رقص جنون آمیز، اوج می گیرد و به حق تعالی می پیوندد و در آن منحل و مضمحل و نیست و نابود می شود.
هگل
خرافه مسیحیت مبنی بر تصلیب عیسی مسیح و احیای مجدد او
را
ارتقا و تعالی جسم (ماده) و رسیدن به روح مطلق و استحاله به روح مطلق
تصور و تصویر و توجیه تئوریکی می کند.
پس هیولا
نه ذاتِ مخصوص به خود دارد، نه جوهرِ تعیین یافته
است؛
و
هیچ حیثیتی جز امکان و قوۀ قبول ندارد.
مدعی در این ادعای خرافی
ماده را عاری از ماهیت (ذات) قلمداد می کند.
غافل از اینکه ماهیت به تنهایی وجود ندارد.
هیچ چیز به تنهایی وجود ندارد.
ماهیت
در دیالک تیک پدیده و ماهیت (نمود و بود، ظاهر و ذات) وجود دارد.
ماده
نمی تواند فقط نمود محض باشد.
توخالی باشد.
ماده
اولین جوهر است.
زمان و مکان
نه حیثیت ماده، بلکه اتریپوت ماده اند.
میان زمان و مکان و ماده رابطه دیالک تیکی فرم و محتوا (ظرف و مظروف) برقرار است.
ماده
در
تریاد (تثلیث) ماده ـ زمان ـ مکان وجود دارد.
ماده و زمان و مکان
پیوند ناگسستنی با هم دارند.
یعنی
هیچکدام جدا از دو دیگر وجود ندارد.
زمان
نشاندهنده حرکت ماده است و مکان نشاندهنده سکون آن.
حرکت، مطلق است
و
سکون، نسبی.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر