هنوز آن حدیث ام به گوش اندر است
چو قید اش نهادند بر پای و دست
که گفت:
«ار نه سلطان اشارت کند
که را زهره باشد که غارت کند؟»
معنی تحت اللفظی:
حرف پیر پارسا موقع دستگیری اش این بود:
«در دوئالیسم سلاطین و مأمورین،
نقش تعیین کننده از آن سلاطین است.»
ما در ماجرای پیرمرد با یک رابطه سه عضوی سر و کار داریم:
(عضو اول)
سلطانی که دستور کلی برای سرکوب نا آرامی مردم را صادر می کند.
(عضو دوم)
شحنه ای که دستور کلی و انتزاعی را به طور مشخص به مورد اجرا می گذارد.
(عضو سوم)
پیر پارسا که غل وزنجیر بر دست و پایش نهاده می شود.
دیالک تیک سلطان ـ شحنه ـ پیر پارسا
در مقصر اصلی بودن سلطان، آنسان که پیر پارسا ادعا می کند، تردیدی نیست.
اما مأمورین اجرای فرامین کلی و انتزاعی ماشین نیستند، بلکه آدم اند و آگاهانه عمل می کنند و نمی توانند مأمور و معذور تلقی شوند.
سعدی از قول پیر پارسا می گوید که اگر سلطان فرمان غارت ندهد، کسی جرئت به کار غیرقانونی نخواهد کرد.
او بدین طریق، از رابطه سه عضوی، رابطه دو عضوی می سازد، انگار سلطان به دست خود غل و زنجیر بر دست و پای او نهاده است.
این ادعای سعدی با واقعیت عینی تطبیق ندارد و لذا ادعای باطل و نادرستی است.
سعدی در تئوری «شبان ـ گرگ ـ گله» نشان داده است که گرگ از استقلال نسبی بر خوردار است، منافع مادی و فکری، قشری و طبقاتی و شخصی خاص خود را دارد و لذا باید کنترل و تنبیه و حتی اعدام شود.
اما اکنون برای اثبات تئوری غلط دیگری،
تئوری غلط سابق خود را زیر پا می نهد.
این حکم سعدی
حکمی ظاهرا منطقی، انتقادی و چپ نما ست.
سعدی شخص سلطان را مسئول اعمال ستم بر پیر پارسا می داند.
اگر کسی ساده لوح باشد، می تواند از همین حکم سعدی دلیلی بر شهامت انتقادی سعدی بیابد.
اما سعدی از این حکم، غرض ایدئولوژیکی ـ طبقاتی مهمتری دارد.
سعدی قصد اثبات جزم «مشیت الهی» را دارد.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر