شین میم شین
بوستان
باب سوم
در عشق و مستی و شور
حکایت پانزدهم
بخش اول
(دکتر حسین رزمجو، «بوستان سعدی»، ص ۹۱ )
ما به سوی آنچه دانش زمانه مان نموده، می رویم
یکی را چو من، دل به دست کسی
گرو بود و می برد خواری بسی
ز دشمن جفا بردی از بهر دوست
که تریاک اکبر بود زهر دوست
که را پای خاطر برآمد به سنگ
نیندیشد از شیشه نام و ننگ
شبی دیو خود را پری چهره ساخت
در آغوش آن مرد و بر وی بتاخت
سحرگه مجال نماز اش نبود
ز یاران کس آگه ز رازش نبود
به آبی فرو رفت نزدیک بام
بر او بسته سرما دری از رخام
نصیحتگری لومش آغاز کرد
که خود را بکشتی در این آب سرد
ز برنای منصف برآمد خروش،
که ای یار چند از ملامت، خموش
مرا پنج روز این پسر دل فریفت
ز مهرش چنانم که نتوان شکیفت
نپرسید باری به خلق خوشم
ببین تا چه بارش به جان می کشم
پس از آن که شخص ام ز خاک آفرید
به قدرت در او جان پاک آفرید
عجب داری ار بار امرش برم
که دائم به احسان و فضلش در ام؟
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر