۱۳۹۸ شهریور ۲۴, یکشنبه

دایی‌ جان ناپلئون از دیدی دیگر (۲)


تأملی
از
میم حجری
 
دایی‌ جان ناپلئون
فرزند و جانشین آقاجان
ـ رئیس خانواده اشرافی مورد نظر ـ
است.
 
رمان پزشکزاد
حول 
دایی‌ جان ناپلئون
می چرخد.
 
دایی‌ جان ناپلئون
 کاراکتر سانترال رمان
است.
 
خصوصیات تعیین کننده اشرافیت فئودالی در حال زوال کشور
در
دایی‌ جان ناپلئون
جمع آمده اند.
 
دایی‌ جان ناپلئون
آیینه تمام نمای اشرافیت فئودالی و روحانی واپسین است.
 
۱
مشخصه اصلی اشرافیت فئودالی و روحانی واپسین
ایدئالیزاسیون ماضی
است.
 
اشرافیت فئودالی و روحانی واپسین
همه زیبایی های زندگی
را
در
ماضی
می جوید و می یابد:
در
ماضی بر باد رفته و از یاد رفته.
 
اشرافیت فئودالی و روحانی واپسین
ماضی
را
به
هر فوت و فن و فانتزی و ترفندی  
بزک می کند
و
حظ وافر
از
آن
می برد.
 
اوتوپی برگشت به ریشه ها
(صدر اسلام و صدر کوروش)
که
فوندامنتالیسم اسلامی
چه سنی و چه شیعی
علم کرده است،
در
همین مشخصه اصلی اشرافیت فئودالی و روحانی واپسین
به
طور کلی
نهفته است:
ایدئالیزاسیون اوتوپیکی ـ فکری - زورکی ماضی.
 
ماضی دایی‌ جان ناپلئون
در
جنگ های کازرون و ممسنی و مشروطه و غیره
و
رهبری نظامی ۱۰۱۴ نفر سرباز و گروهبان و غیره کذایی
تجرید می یابد
که
عمدتا
اوتوپیکی و کاذب و تخیلی و آرزویی
است.
 
دلخوشی دایی‌ جان ناپلئون 
به
نشخوار پر های و هوی ماضی سرشته به تخیل و توهم و تکبر
است.
 
۲
  مشخصه بارز دیگر دایی‌ جان ناپلئون  
و
اشرافیت فئودالی و روحانی واپسین
در مجموع
خریت 
است.
 
به
همین دلیل
دایی‌ جان ناپلئون
متوجه نمی شود
که
کسی
برای ترهات او
تره
حتی
خرد نمی کند.
 
حتی
زمانی 
که
در
گرماگرم رجزخوانی های او
گوزی
(صدای مشکوکی) 
به
گوش می رسد
و
واویلا می شود.

 
تنها
دستیار و یار و یاور مؤید مطلق او
در
احیای ماضی تخیلی و نشخوار پر های و هوی آن،
نوکر او
ـ مش قاسم ـ
است.

فریب تئاتر مش قاسم و نوکران اشرافیت فئودالی و روحانی واپسین
را
هرگز
نباید خورد.
 
کاراکتر مش قاسم
باید
مستقلا
مورد تأمل قرار داده شود.
 
۳
دایی‌ جان ناپلئون 
برای زیستن در ماضی تصنعی و تقلبی و قلابی و ایدئالیزه گشته
قبل از هر کس دیگر
باید
خردستیزی 
(ایراسیونالیسم)
و
واقعیت ستیزی 
(ایرئالیسم)
پیش گیرد
و
خویشتن خویش
را
مانی پولیزه 
کند.

یعنی
خود
را
به
طرز ریشه ای و رادیکال و رئال و «راسیونال»
فریب دهد.

چون
نفس زیستن در ماضی
مخرب جسم و روح و روان
است.

دایی‌ جان ناپلئون
 به
همین دلیل
رفته رفته
روانی می شود.

جنون دایی‌ جان ناپلئون
و
اشرافیت فئودالی و روحانی واپسین
به
دلیل خریت و خردستیزی 
است:
خریت + خردستیزی = جنون
 
۴
دایی‌ جان ناپلئون 
بهشت اوتوپیکی ـ خیالی ـ رؤیایی خود
را
به
حفظ خانواده اشرافی در حال انفجار خود
گره زده است.
 
طنز قضیه
هم
همین جا ست:
حفظ اوتوپیکی ـ فکری ـ زورکی ـ تخیلی ماضی بر باد رفته
به
مدد حفظ خانواده اشرافی در حال تلاشی و اضمحلال و زوال
به
هر قیمت و مصیبت.
 
به
همین دلیل
ما
در
رمان دایی‌ جان ناپلئون 
با
دیالک تیک کمدی و تراژدی
سر و کار پیدا می کنیم.
 
یعنی
طنز
ذاتی این روند و روال
است.
 
ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر