۱۳۹۸ شهریور ۲۶, سه‌شنبه

تأملی در شعری از شاملو تحت عنوان «تکرار» (۱)


احمد شاملو
تحلیلی
از
ربابه نون

تکرار...
از
آیدا در آینه
(۲۵ اسفندِ ۱۳۴۱)

جنگلِ آینه‌ها به هم در شکست
و رسولانی خسته بر این پهنه‌ی نومید فرود آمدند
که کتابِ رسالتِشان
جز سیاهه‌ی آن نام‌ها (فهرست و لیست اسامی) نبود
که شهادت را
در سرگذشتِ خویش
مکرر کرده بودند.


با دستانِ سوخته
غبار از چهره‌ی خورشید سترده بودند
تا
رخساره‌ی جلادانِ خود را در آینه‌های خاطره بازشناسند.

تا
دریابند که جلادانِ ایشان، همه آن پای در زنجیرانند
که قیامِ درخون تپیده‌ی اینان
چنان چون سرودی در چشم‌اندازِ آزادیِ آنان رُسته بود،
همه آن پای‌ در زنجیرانند
که،
اینک
بنگرید
تا چگونه
بی‌ایمان و بی‌سرود
زندانِ خود و اینان را دوستاق‌بانی می‌کنند،
بنگرید!
بنگرید!



جنگلِ آینه‌ها به هم درشکست
و رسولانی خسته بر گستره‌ی تاریک فرود آمدند
که فریادِ دردِ ایشان
به هنگامی که شکنجه بر قالبِشان پوست می‌درید
چنین بود:
«ــ کتابِ رسالتِ ما محبت است و زیبایی‌ است
تا بلبل‌های بوسه
بر شاخِ ارغوان بسرایند.

شوربختان را نیک‌فرجام
بردگان را آزاد و
نومیدان را امیدوار خواسته‌ایم
تا تبارِ یزدانیِ انسان
سلطنتِ جاویدانش را
بر قلمروِ خاک
بازیابد.

کتابِ رسالتِ ما محبت است و زیبایی‌ است
تا زهدانِ خاک
از تخمه‌ی کین
بار نبندد.»


جنگلِ آیینه فروریخت
و رسولانِ خسته به تبارِ شهیدان پیوستند،
و شاعران به تبارِ شهیدان پیوستند
چونان کبوترانِ آزادْپروازی که به دستِ غلامان ذبح می‌شوند
تا سفره‌ی اربابان را رنگین کنند.

و بدین‌گونه بود
که سرود و زیبایی
زمینی را که دیگر از آنِ انسان نیست
بدرود کرد.

گوری ماند و نوحه‌ ای.
و انسان
جاودانه پادربند
به زندانِ بندگی اندر
بمانْد.

پایان
 ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر