۱۳۹۸ مهر ۳, چهارشنبه

دایی‌ جان ناپلئون از دیدی دیگر (۱۱)


تأملی
از
میم حجری
۱
در
رمان دایی جان ناپلئون 
از
تضادهای چرکین اشرافیت فئودال و روحانی
پرده بر می افتد:
رمان دایی جان ناپلئون 
رمان تضادهای مسخره رنگارنگ اشرافیت فئودال و روحانی
است.
تضادهایی
که
مرتب
 ملتهب می شوند
و
فاجعه پشت سر فاجعه
می آفرینند:
تضاد آقاجان با دایی جان
(بورژوا با فئودال) 
تضاد اسدالله میرزا با دوستعلی خان
(فئودال زاده نامشروع  بافئودال زاده مشروع) 
تضاد عزیزالسلطنه با فرخ لقا
(در رقابت بر سر دوستعلی خان) 
تضاد سعید با پوری
(بورژوا زاده با فئودال زاده بر سر لیلی) 
تضاد دوستعلی خان با آسپیران
( فئودال با دستیار دادگستری
و
الی آخر.
۲
تضاد آقاجان با دایی جان
(بورژوا با فئودال)
 تضاد دایی جان با آقاجان 
(آقاجان شوهر خواهر دایی جان، ملقب به دکتر و صاحب داروخانه ای در شهر)
تضاد طبقاتی بین فئودالیسم و کاپیتالیسم
(اشراف فئودال با بورژوازی)
را
نمودار می سازد
که
تضاد اصلی و تعیین کننده ای 
است
و
نهایتا
به
مرگ دایی جان
منجر می شود.
 دایی جان
 آقاجان
را
به
هر بهانه ای تحقیر می کند
و
خبیث و بی اصل و نسب 
محسوب می دارد.
آقاجان
هم
نقشه پشت سر نقشه
برای تمسخر او
می کشد
و
به
هر بهانه ای آبروی اشراف فئودال
را
در
ملأ عام
می ریزد.
۳
تضاد آقاجان با دایی جان
(بورژوا با فئودال)

 
محتوای اصلی رمان دایی جان ناپلئون
و
شاید
هم
تنها محتوا و موضوع آن
تضادهای خاموش و  شعله ور میان اعضای خانواده اشرافی 
است.
تاریخ فئودالیسم
چیزی جز تاریخ جنگ های فئودالی
نبوده است.
جنگ اشراف فئودال
 با
یکدیگر
در
مقیاس اقلیمی
و
یا
در
مقیاس منطقه ای و جهانی.

هنر اشراف فئودال
توطئه چینی
بر 
ضد یکدیگر
بوده است.

اکنون
سر و کله طبقه جدید 
موسوم به طبقه متوسط
(طبقه اجتماعی در بین رعایا و اشراف فئودال)
پیدا شده 
و 
تضاد جدیدی بر کلکسیون تضادها
اضافه شده است.
۴
تضاد آقاجان با دایی جان
(بورژوا با فئودال)

دایی جان
به
مدد روحانیت
شایع کرده
که
داروهای آقاجان
از
الکل عرق سگی
ساخته می شوند
و
دارو فروش
دین و ایمان ندارد.
در
نتیجه
کسی
پا به داروخانه آاقجان نمی نهد.
کسی 
هم 
نمی تواند 
 از
 ترس و ترور کسبه متدین 
پا نهد.

داروخانه آقاجان
بسته می شود
و
آقاجان
ورشکست.

طنز تاریخ طناز
این
است
که
دایی جان
در
مواقع بحرانی
به
بدترین دشمن طبقاتی خود
یعنی
به
آقاجان
پناه می برد
و
نه
به
اشراف دور و بر خود.

بدین طریق
زمینه برای تشدید تضاد تعیین کننده
هموارتر می گردد.

مثال:
دایی جان
دچار این توهم است
که
انگلیسی ها
قصد خنجر زدن از پشت به او
را
دارند.

از
تنها کسی 
که
راه نجات
می طلبد،
آقاجان
است.
آقاجان
هم
به
او
توصیه می کند
که
به
هیتلر
پناه برد
و
نامه ای به هیتلر مرقوم فرماید.
نامه ای
با
علامت رمز تمسخر انگیزی:
«آقا بزرگ
ـ پدر بزرگ دایی جان و قبله اشراف ـ
با
مارلین دیتریش
آبگوشت بز باش 
می خورد.»
اسباب تمسخر
همه
آماده می شود.
سعید
ـ پسر اقاجان ـ
اما
عاشق لیلی (دختر دایی جان)
است
و
نمی خواهد 
که
این تضاد تشدید شود.
چون
پوری هم مشتری لیلی است.
پوری
هم
سعید
را
بی اصل و نسب
می نامد.
به
همان سان
که
عمویش
ـ دایی جان ـ
پدر سعید
را
تحقیر می کند
و
خبیث بی همه چیز
می نامد.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر