۱۳۹۸ مهر ۵, جمعه

تأملی در شعری از شاملو تحت عنوان «تکرار» (۹)


احمد شاملو
 
تحلیلی
از
ربابه نون
 
تکرار...
از
آیدا در آینه
(۲۵ اسفندِ ۱۳۴۱)
 
جنگلِ آینه‌ها به هم درشکست
و
 رسولانی خسته بر گستره‌ی تاریک فرود آمدند
که فریادِ دردِ ایشان
به هنگامی که شکنجه بر قالبِشان پوست می‌درید
چنین بود:
«کتابِ رسالتِ ما محبت است و زیبایی‌ است
تا بلبل‌های بوسه
بر شاخِ ارغوان بسرایند.
شوربختان را نیک‌فرجام
بردگان را آزاد و
نومیدان را امیدوار خواسته‌ایم
تا تبارِ یزدانیِ انسان
سلطنتِ جاویدانش را
بر قلمروِ خاک
بازیابد.

کتابِ رسالتِ ما محبت است و زیبایی‌ است
تا زهدانِ خاک
از تخمه‌ی کین
بار نبندد.»
 
معنی تحت اللفظی:
رسولان خسته
بر
گستره تاریک
فرود می آیند
و
در
مرور خاطرات خویش
(پس از گردگیری از شیشه چراغ خورشید)
به
یاد می آورند
که
محتوای فریاد دردشان
به 
هنگام شکنجه شدن
(شکنجه ای که به پوست کندن از اندام آدمی شباهت داشت)
به
شرح زیر بوده است:
 
«برنامه ما
اشاعه محبت و زیبایی است.
جامعه ی ایدئال ما
جامعه داد و ستد بوسه میان اعضای آن است.
 
هدف ما
خوشبخت سازی بدبختان 
آزاد سازی بردگان
و
امیدوار سازی نومیدان
است
تا
تبار یزدانی انسان 
برای ابد سلطنت کند
و
در 
رحم زمین
نطفه کین
بسته نشود.»
 
شاملو 
در
این بند شعر،
به
معرفی نخبگان (رسولان، شهیدان)
می پردازد:
 
۱
جنگلِ آینه‌ها به هم درشکست
و
 رسولانی خسته بر گستره‌ی تاریک فرود آمدند
که فریادِ دردِ ایشان
به هنگامی که شکنجه بر قالبِشان پوست می‌درید
چنین بود:
 
مشخصه بارز نخبگان (رسولان، شهیدان)
 خستگی 
است.

چرا
خستگی؟

احتمالا
دلیلش 
این است
که
آنها
عمری
  موعظه کرده اند 
و 
توده پای در زنجیر
 نه
تنها
برای مواعظ شان تره خرد نکرده،
بلکه
بی رحمانه  سرکوب شان کرده،
زجرشان داده
و
حتی
اعدام شان کرده است.
 
شاملو
در
اکثر اشعارش این وعظ عبث نخبگان خسته
را
تماتیزه کرده است:
 
از خود با خويش

هِی بر خود می‌زنم که مگر در واپسین مجالِ سخن
هر آنچه می‌توانستم گفته باشم، گفته‌ام؟

نمی‌دانم.
این‌قدر هست که در آوارِ صدا، در لُجّه‌ی غریوِ خویش مدفون شده‌ام
و
 این
فرومُردنِ غمناکِ فتیله‌ ای مغرور
 را
 مانَد
در انباره‌ی پُرروغنِ چراغش.
 
معنی تحت اللفظی:
از خود می پرسم:
«آیا همه مواعظ لازمه را کرده ام؟»
نمی دانم
ولی
در عین مملو بودن از سخن
خاموشم.
بسان خاموشی فتیله ای مغرور
در
انباره پر روغن چراغش.
 
رسولان
چنینند
در
ایرانزمین
 
۲
جنگلِ آینه‌ها به هم درشکست
و
 رسولانی خسته بر گستره‌ی تاریک فرود آمدند
 
رسولان
در
بند آغازین شعر
بر
پهنه نومید 
(سرزمین یأس)
فرود آمده بودند.
 
اکنون
تصحیح می شود
و
بر
گستره تاریک
فرود می آیند.
 
این تجدید نظر
منطقی تر
است.
 
اکنون می توان گفت
که
غبار زدایی از چهره خورشید،
برای روشن گشتن گستره تاریک
است.
 
۳
جنگلِ آینه‌ها به هم درشکست
و
 رسولانی خسته بر گستره‌ی تاریک فرود آمدند
که فریادِ دردِ ایشان
به هنگامی که شکنجه بر قالبِشان پوست می‌درید
چنین بود:
 
اکنون
شاعر
است
که
به
بازگویی شرح حال نخبگان
می پردازد:
نخبگان
(رسولان، شهیدان)
به
طرز فجیعی شکنجه شده اند
و
زیر شکنجه
برنامه خود
را
به 
فریاد 
تبیین داشته اند.

شکنجه نخبه
هم
باید
درخور نخبه باشد:
پوست از قالب نخبه 
دریده می شود.

آدم های معمولی
را
که
چنین شکنجه نمی کنند.

شکنجه شدن
در
شعر شاملو
ایدئالیزه می شود.

نتیجه نهایی این ایدئالیزاسیون پوئه تیکی ـ استه تیکی شکنجه
مد شدن و فخرانگیز شدن بازداشت و زندان و شکنجه و اعدام
است.
 
زجر دیدن
به
درجه آرزو و ایدئال
ارتقا می یابد.

عینا و عملا
مازوخیسم
(خود آزاری و خودستیزی توسط دیگری)
فخرانگیز می گردد.
 
خودستیزی
پیامد منطقی و طبیعی خردستیزی
است.
 
تفاوت فاشیسم و فئودالیسم و فوندامنتالیسم
با
کمونیسم
همین جا
ست:
تحمل تکبر آمیز و سماجت آمیز شکنجه
به
عوض تحمل صبورانه ی مشقت تفکر و تفحص و تأمل و تعمق و شناخت

 بدین طریق
هر
خری 
می تواند
به
مقام رهبری
برسد
و
هر
ابلهی
به
مقام رسولی.
 
در
شعر شاملو
معیارها
تعویض می شوند
تا
خریت و خردستیزی
بر
تخت نشیند
و
خوداندیشی و خردگرایی و خودمختاری
برای همیشه
تبعید شود.
 
ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر