رباله نون
حریفه شریفه
آزادی
یعنی اینکه شما طبق فطرت و غریزه و استعداد های خودت
بتونی زندگی
کنی
و
در عین حال به حقوق دیگران هم آسیب نزنی.
کسی هم مدام توی سرت نزنه
که
به
خاطر مسلمان بودن
نباید این کارو بکنی یا نکنی.
اینکه اگر کسی از کاری
که شما انجامش میدهی
خوشش نیاد
حق نداره
بهت توهین کنه
و
خودش رو محق
بدونه
که ارشادت کنه.
آزادی یعنی اینکه نخوای به زور بری به بهشتی
که
خودشون هم بهش اعتقادی ندارند.
آزادی مفهوم وسیعی داره
که
نمیشه تو چند خط گفت.
پایان
ما
این تعریف حریفه از مقوله آزادی
را
نخست تجزیه و بعد تحلیل می کنیم:
۱
آزادی
یعنی اینکه شما طبق فطرت و غریزه و استعداد های خودت
بتونی زندگی
کنی
و
در عین حال به حقوق دیگران هم آسیب نزنی.
محتوای این تعریف انتزاعی (و نه مشخص) حریفه از مقوله آزادی،
همان تعریف مونتسکیو
از
مقوله آزادی
است
که
در
کتب درسی زمان شاه
هم
بود:
آزادی تو در آنجا به پایان می رسد که آزادی دیگری شروع می شود.
این
اما
به
چه معنی است؟
۲
آزادی
یعنی اینکه شما طبق فطرت و غریزه و استعداد های خودت
بتونی زندگی
کنی
و
در عین حال به حقوق دیگران هم آسیب نزنی.
هم
تعریف انتزاعی حریف و هم تعریف کلی و انتزاعی مونتسکیو
از
مقوله آزادی
دال
بر اینند
که
اعضای جامعه
در
بستر دیالک تیکی عضو و اندام
در
بستر دیالک تیکی فرد و جامعه
زندگی می کنند
و
می توانند زندگی کنند.
یعنی
سکنه کشتی بزرگی به نام جامعه
اند.
آزادی هر فرد
لایتناهی
نیست.
آزادی هر فرد
تحت جبر جامعه
است.
یعنی
در
دیالک تیک جبر و اختیار
است.
فرض کنیم
فردی
در
کشتی جامعه
بخواهد از آزادی فردی و شخصی اش
استفاده کند
و
کشتی
را
سوراخ کند
و
یا
حتی
به
آتش کشد.
یعنی
به قول حریف
به
حقوق حیاتی دیگران
و
به
قول مونتسکیو
به
آزادی دیگران
آسیب برساند.
یعنی
جبر جامعه
را
خواه در قوانین اجتماعی تبیین یافته باشد و خواه تبیین نیافته باشد،
به
رسمیت نشناسد.
در
آن صورت
جامعه
نسبت به خرابکاری فرد
واکنش نشان می دهد.
حتی
می تواند
فرد مخرب
را
به
غل و زنجیر کشد
تا
جامعه
تهدید و تخریب نشود.
این
اما
به
چه معنی
است؟
۳
آزادی
یعنی اینکه شما طبق فطرت و غریزه و استعداد های خودت
بتونی زندگی
کنی
و
در عین حال به حقوق دیگران هم آسیب نزنی.
این
بدان معنی است
که
در
دیالک تیک جبر و اختیار
(دیالک تیک ضرورت و آزادی)
نقش تعیین کننده
از
آن جبر (ضرورت) است.
تعریف فلسفی و دیالک تیکی اختیار و یا آزادی
هم
همین
است:
اختیار = شناخت جبر
آزادی = شناخت ضرورت
مونتسکیو
بعدا
می نویسد:
آزادی
یعنی
مراعات قوانین دولتی
یعنی
به
رسمیت شناسی جبر جامعه
۴
آزادی
یعنی اینکه شما طبق فطرت و غریزه و استعداد های خودت
بتونی زندگی
کنی
و
در عین حال به حقوق دیگران هم آسیب نزنی.
این
دیالک تیک جبر و اختیار
اما
بسته به کیفیت و کمیت کشتی جامعه
بسط داده می شود.
در
جامعه کمونیستی آغازین
(کمون اولیه)
کشتی جامعه
فرم خانواده بزرگی
را
دارد
و
مادر خانواده
(در مرحله مادرسالاری)
و
پدر خانواده
(در مرحله پدرسالاری)
حد و مرز آزادی اعضای خانواده (کشتی جامعه)
را
تعیین می کند.
یعنی
آزادی فردی
برای حفظ خانواده (کشتی جامعه) از خطر نابودی
محدود می شود.
یعنی
نقش تعیین کننده در دیالک تیک جبر و اختیار
از
آن جبر
قلمداد می شود.
به
زبان مونتسکیو
آزادی فرد
تابع آزادی جامعه
می شود.
۵
آزادی
یعنی اینکه شما طبق فطرت و غریزه و استعداد های خودت
بتونی زندگی
کنی
و
در عین حال به حقوق دیگران هم آسیب نزنی.
در
پلکان توسعه بعدی جامعه بشری
یعنی
در
جامعه منقسم به اکثریت برده (بنده و کنیز و رهی و غلام) و اقلیت آزاد (اربابان برده دار)
جای مادر و پدر
را
دولت برده داری
می گیرد
و
جای
خانواده
را
جامعه برده داری.
حد و مرز آزادی افراد
را
دیگر
نه
مادر و پدر،
بلکه
جامعه
تعیین می کند.
مشخصا
دولت
تعیین می کند.
به
عبارت روشن تر
دولت حامی منافع طبقه حاکمه برده دار
تعیین می کند.
دولت
دستگاه دفاع از منافع طبقه حاکمه
است.
دولت
اسباب سرکوب توده
توسط طبقه حاکمه
است.
دولت
ضامن حفظ جامعه از خطر نابودی
است.
دولت
ضامن حفظ وضع موجود
است.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر