۱۳۹۸ مهر ۵, جمعه

نیکی (خیر، خوبی) (۷)


 پروفسور دکتر ولفگانگ پطر ایشهورن
برگردان
 شین میم شین
    
 

 تئوری خیر و نیکی
در
  فلسفه سوسیالیسم اوتوپیکی


اتین گابریل موره لی
(۱۷۱۷ ـ ۱۷۷۸)
 فیلسوف روشنگری
سوسیالیست اوتوپیکی
آثار:
سوسیالیست های بزرگ
کد طبیعت
 
·      علاوه بر طرح فلسفی فوق الذکر، خیر و نیکی اخلاقی، تا حدودی، با نتایج عملی و انقلابی پیوند می یابد که تا فراخوان سوسیالیستی ـ اوتوپیکی به باز تشکیل دولت و جامعه بر طبق «طبیعت» انسانی و در نهایت به از بین بردن مالکیت خصوصی بر وسایل تولید (موره لی)  و باز تعریف اخلاق به معنای سوسیالیستی ـ اوتوپیکی آن (سن سیمون، فوریه) می رسد.

تئوری خیر و نیکی 
در
 فلسفه کانت


ایمانوئل کانت
(۱۷۲۴ـ ۱۸۰۴)
برجسته ترین نماینده فلسفه کلاسیک آلمان
اثر او تحت عنوان «نقد خرد محض» نقطه عطفی در تاریخ فلسفه و آغاز فلسفه مدرن محسوب می شود.
کانت در زمینه های زیر دورنمای فراگیر نوینی به روی فلسفه گشوده است:
اتیک (نقد خرد عملی)
استه تیک (نقد قوه قضاوت)
مذهبفلسفه
حقوقفلسفه
تاریخفلسفه  

۱
·      اتیک کانت، با تفاوتگذاری میان خیر و نیکی اخلاقی و مقولات خرد نظری، شناخت ژرفتری را نسبت به ماهیت خیر و نیکی اخلاقی امکان پذیر می سازد.

۲
·      به نظر کانت، معنی خیر و نیکی اخلاقی عبارت است از رابطه ای ارادی برای اوبژکت قرار دادن چیزی، اگر این رابطه منطبق با قانون اخلاقی باشد.

۳
·      خیر و نیکی اخلاقی همیشه مشمول و منظور قانون اخلاقی است.

۴
·      اما بنا بر برداشت خود ویژه کانت از قانون اخلاقی، خیر و نیکی اخلاقی از تحول بورژوائی ـ ترقی خواهانه جهان (که منافع آن در نظریه سنسوئالیستی (حسگرائی) از خیر و نیکی تصریح شده بود)، به عالم نیکخواهی (که به طور  اپریوری تعیین شده و جریان واقعی جهان را مورد صرفنظر قرار می دهد) تبعید می شود.

۵
·      اصول مفید بودن اگوئیستی (خودخواهانه) و یا فداکارانه، به مثابه انعکاس درک انسان انتزاعی و غیرتاریخی و منافع او، در نظریه کانت به صورت  ایده ناب بشر و بشریت، نسبت به هدف اراده و خواهش معقول ناب در می آید.

تئوری خیر و نیکی
در
 فلسفه هگل

۱
·      هگل خیر و نیکی اخلاقی کانت را مورد انتقاد قرار می دهد و ثابت می کند که نیکی اخلاقی کانت از قرار زیر است:

الف

·      به «لانه ای مملو از تناقضات نیاندیشیده» می ماند، که با جدائی گرفتن از عمل پراتیکی، با جدائی گرفتن از حسیت به قبض روح خود می پردازد.

ب

·      و با توجه به جریان واقعی جهان، قلب را به شور می آورد، ولی عقل را تهی می گذارد، فرمان به پیش می دهد، بی آن که بتواند کسی را به جلو براند.

۲
·      هگل مسئله خیر و نیکی اخلاقی را به کردوکار پراتیکی انسانی در مناسبات اجتماعی مربوطه پیوند می دهد و بدین سان برخورد رئالیستی ارسطوئی را در رابطه با خیر و نیکی اخلاقی به خدمت می گیرد.

۳
·      تعریف هگل از خیر و نیکی با ساخت گمانورزانه ـ ایدئالیستی او از جامعه عجین شده و به عنوان یکی از گشتاورهای خودجنبی روح و ایده اخلاقی جلوه گر می شود.

۴
·      به نظر هگل، خیر و نیکی اخلاقی را باید به مثابه   نیکی زنده فهمید که از سوئی به مثابه   خواهش سوبژکتیو وجود دارد و از سوی دیگر به برکت  عمل جامه واقعیت در برمی کند و این عمل، ضمنا، بر مبنای اخلاقمندی و به نیت اخلاقمندی صورت می گیرد و اخلاقمندی را باید به مثابه   توسعه ضرور مناسبات اجتماعی اخلاقی تلقی کرد.

۵
·      اگر این نظر هگل را مورد تفسیر ماتریالیستی قرار دهیم، بدان معنی خواهد بود که مفهوم خیر و نیکی اخلاقی به توسعه قانونمند هر واقعیت اجتماعی به برکت  کردوکار آگاهانه ارادی و پراتیکی انسان ها نسبت داده می شود.

۶
·      اینکه هگل به کشف توسعه اجتماعی نایل می آید، توسعه اجتماعی ئی که در نتیجه کردوکار انسان هائی که با شور وشوق عمل می کنند، تحقق می یابد و نمی تواند بنا بر معیارهای اخلاقی خیر و شر از پیش ساخته مورد قضاوت قرار گیرد، بلکه معیارهای خود را در خویشتن خویش دارد، از اهمیت تعیین کننده برخوردار بوده است.

۷
·      هگل به این طریق به حقایق امور زیر پی می برد:

الف
·      به تحولات تاریخی و به مبارزه نظرات اخلاقی

ب
·      به دیالک تیک تاریخی خیر و شر

پ
·      به نقش تضادمند نظرات مختلف در باره خیر و شر

۸
شر
در
اندیشه هگل
به 
نظر مارکس و انگلس

الف
·      «در اندیشه هگل شر، فرم و قالبی است که حاوی نیروی محرکه توسعه تاریخی است.

·      (محتوای شر به عنوان فرم، عبارت است از نیروی محرکه توسعه تاریخی. مترجم)

ب
·      شر در اندیشه هگل معنای دوگانه کسب می کند:

۱
·      در اندیشه هگل، هر پیشرفتی بالضروره به معنای زیر پا گذاشتن مقدسات است

۲
·      هر پیشرفتی، به مثابه   طغیان بر ضد کهنه و میرنده است.
·      کهنه و میرنده ای که بنا بر عادت، رخت تقدس در بر کرده است.

۳
·      از زمان پیدایش تضادهای طبقاتی، بخصوص صفات زشت انسانی (مثلا هوا و هوس، مالپرستی و قدرت طلبی) بوده اند که اهرم توسعه تاریخی گشته اند و تاریخ فئودالیسم و سرمایه داری دلایل و شواهد روشنی در این باره عرضه می کند.»
·      (مارکس و انگلس، «کلیات»، جلد ۲۱، ص ۲۸۷)

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر