شین میم شین
نه اندیشه مادرزاد وجود دارد
و
نه اندیشیدن مادرزادی.
اندیشیدن
را
باید مثل هرعلم،
در روندی دشوار فراگرفت.
شیخ سعدی
(۱۱۸۴ ـ ۱۲۸۳ و یا ۱۲۹۱)
(دکتر حسین رزمجو: بوستان سعدی، ص ۱۵ ـ ۲۲)
حکایت سوم
۱
تو خفته خنک در حرم نیمروز
غریب از برون، گو به گرما بسوز.
معنی تحت اللفظی:
پادشاه نباید در ظهرهنگام در اتاق خنک بخوابد
و
غریبان در گرما بسوزند.
رادیکالیته سعدی در این بیت شعر
نه
عقلی
است
و
نه
منطقی.
آنهم
در
فرماسیون فئودالی.
البته
منظور سعدی
تعدیل تضادهای طبقاتی
است
تا
توده
فاتحه ای بر فئودالیسم و ضمنا بر جامعه نخواند.
سؤال
سعدی
در
این بیت
شعر،
دیالک تیک د و ستد
را
به
شکل دیالک تیک ذلت
توده مولد (د بی ستد) و راحت پادشاه (ستد
بی داد) بسط می دهد
و
پادشاه مرفه و آسوده را هشدار می دهد
و
به
یاد تسویه حساب با طلبکار خود
می اندازد.
جواب
سعدی
در
این بیت
شعر،
دیالک تیک داد و ستد
را
به
شکل دیالک تیک ذلت
توده مولد (داد بی ستد) و راحت پادشاه (ستد بی داد) بسط می دهد
و
پادشاه مرفه و آسوده را هشدار می دهد
و
به
یاد تسویه حساب با طلبکار خود
می اندازد.
دایره داد و ستد باید دیر و یا زود بسته شود.
سعدی
دو باره
به
طور غیرمستقیم و مستور و نامحسوس،
چارچوب اعتراض دردمندان
را
تعیین می کند.
تا توده مولد و زحمتکش به هوش و حواس بیایند،
زهر ایده ئولوژیکی سعدی در شعورشان نفوذ کرده است
و
به
طور اوتوماتیک
راه رهائی خود را در شکوه از گرگ و دادخواهی از درگاه شاه عادل می بینند و بس:
پس پیش به سوی درگاه «شبان محافظ»
برای شکوه و شکایت از «گرگی».
۲
ستاننده داد آن کس خدا ست
که نتواند از پادشه داد خواست.
معنی تحت اللفظی:
اگر کسی داد خود را نتواند از پادشاه بگیرد،
خدا
از
پادشاه
خواهد گرفت.
سعدی
در
این بیت
شعر،
دیالک تیک داد و ستد با واسطه و غیرمستقیم
را
وارونه می سازد:
اگر خدا برای داد نسیه کسی ستدی صد برابر آن می
دهد،
چرا نباید برای بیداد کسی،
دادستانی کند.
اگر سایه خدا را خواب سنگین برده و خلق نمی
توانند گله و شکایت خود را از دست گرگ به اطلاعش برسانند
و
دادخواهی کنند،
باید به خانه برگردند، وضو کنند، به نماز بایستند
و از خود خدا دادخواهی کنند:
دیگر
نه
قیامی
لازم است،
نه
هجومی به شاه گرگ پرور،
نه
واژگونی تخت و تاجی،
نه
تغییر و تحولی.
پس
حالا
که
سایه خدا
در
سایه
خوابیده
و
حوصله دادن داد دادخواهان را ندارد،
پیش به
سوی خود خدا،
با
اطمینان بی تردید بر آن،
که
خدا دیری
است که دیگر حرفی برای گفتن ندارد
و
آخرین
حرف هایش را از زبان آخرین پیامبرش ۶۵۵ سال قبل
بر زبان رانده است
و
مثل سایه
اش در خنک نیمروز در سریر پر جلال و جبروتش سنگین
خفته
است.
پایان حکایت سوم بوستان
ادامه
دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر