پروفسور دکتر مانفرد بور
برگردان
شین میم شین
فصل ششم
وظیفه فکری فلسفه کلاسیک بورژوایی آلمان
فصل ششم
بخش چهارم
ادامه
۱۰۷
· به قول کلاسیک های مارکسیسم، «فلسفه نوین آلمان،
پایان خود را در سیستم هگل یافت و در سیستم هگل برای اولین بار، کل جهان طبیعی، تاریخی و فکری به مثابه روندی درک شد.
· یعنی به مثابه چیزی در جنبش مستمر، تغییر مستمر،
بازتشکیل مستمر و توسعه مستمر.
· و برای اولین بار تلاش به عمل آمد تا پیوند
درونی این جنبش و توسعه اثبات شود.
۱۰۸
· از این نقطه نظر، تاریخ بشریت، دیگر نه به مثابه
بلبشوی بی حاصل خشونت و خونریزی بی معنی که در مقابل محکمه خرد بالغ فلسفی همه از
دم به یکسان زباله محسوب می شوند و هر چه زودتر باید به باد فراموشی سپرده شوند،
بلکه به مثابه روند توسعه خود بشریت محسوب شد که وظیفه تفکر، اکنون پی جویی
مراحل تدریجی اش در کلیه گمراهه ها و
اثبات قانونمندی های درونی اش با کلیه تصادفات ظاهری است.»
· (مارکس و انگلس، «کلیات»، جلد ۱۹، ص ۲۰۶)
۱۰۹
· بی تردید این وظیفه تفکر نوین بشری را، نه فلسفه
کلاسیک بورژوایی آلمان می توانست همه جانبه حل کند و نه فرم بزرگ آن، یعنی فلسفه
هگل.
۱۱۰
· آماج فلسفه کلاسیک بورژوایی آلمان و فرم بزرگش،
یعنی فلسفه هگل، جامعه بورژوایی بود و سیستم مقولتی اش قادر به برآمدن از عهده
انجام این وظیفه نبود.
· (اصطلاح مقولتی را به تقلید از اصطلاح عقیدتی می
سازیم.
· عقیده به عقیدتی و مقوله به مقولتی تبدیل می
شود. مترجم)
۱۱۱
· برای برآمدن از عهده انجام این وظیفه، نفی فلسفه
با فلسفه لازم بود.
۱۱۲
· این یعنی، ارجاع (بازگرداندن) مسئله فلسفی به
منشاء اقتصادی ـ اجتماعی و تاریخی ـ جامعه ای اش.
۱۱۲
· و بر این مبنا بود که نفی فلسفه همزمان به اثبات
مثبت آن منجر شد:
· به فرمولبندی نوین محتوای فلسفه منجر شد.
· یعنی فلسفه به جهان بینی پرولتاریا و ضمنا به
تبیین خود روند تاریخی ـ جامعه ای مبدل شد.
۱۱۳
· آماج این فلسفه، دیگر نه جامعه موجود، یعنی نه جامعه بورژوایی، بلکه غلبه بر
جامعه بورژوایی، یعنی نقد جامعه بورژوایی و سرنگونی جامعه بروژوایی گشت.
۱۱۴
· این فلسفه، سیستم مقولتی خود را، دیگر از حال
حاضر نمی گیرد و با ماضی برای سیستم مقولتی اش مشروعیت نمی سازد.
۱۱۵
· این فلسفه، سیستم مقولتی خود را و مشروعیت خود
را از آینده می گیرد:
· از نقش تاریخی ـ جهانی پیشرفته ترین طبقه دوران
و از رسالت تاریخی آن، یعنی از «تحول کلیه مناسباتی» می گیرد که «در آن، انسان،
موجودی تحقیر گشته، نوکر گشته، بی پناه و
بی کس گشته و ذلیل گشته است.»
· (مارکس و انگلس، «کلیات»، جلد ۱، ص ۳۸۵)
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر