جمعبندی
از
مسعود بهبودی
شهیدانی که قربانیِ بیعدالتی شدهاند
حتی پس از مرگ
آرام نمیگیرند
و در گور هم چشمهایشان را نمیبندند
تا روز دادخواهی را نظاره کنند.
(نقل به مضمون از افسانهای در آمریکای لاتین)
تقدیم به جانِ ناآرام تمام جانباختگانِ اعتراضاتِ آبانماه ۹۸
بر فرازِ "زاگرُس" ایستاده بود
با سه چهره بر بالای گردن
یکی به مغرب به تماشای شکوه ِ اندامِ "هلن"
یکی به مشرق به تماشای عزای خونینِ بردگان
سومی به آسمان.
: و دانستم فردا کشته خواهد شد.
بار دیگر در کرانههای خزر یافتماش
در میانِ شیههی ابرها و ضجهی دریا
قلباش از گلویاش نمایان بود
و ژرفای چشمهایش به سلولی در "قصر" میرسید
انگار به تازگی از صلیباش پایین آمده بود
که از چالهی دهانش؛
کلمات همچون اسبهای رمیده
سُم بر شنهای کرانه میکوفتند:
«من فرزندِ هاویهام
آتش را تعلیم میدهم که از فرزندانش بترسد
به تاریکی میآموزم که کورسوی ستارهی دوردستام را نمایان کند
به یادِ طوفان میآورم که موهایم را برقصاند
و لایزال به جایِ سنگِ قبرم میایستم.»
: و دانستم فردا دوباره کشته خواهد شد.
در جنینِ قیلولهی مُخدر به رویایم آمد
هنوز از ردِ چاکِ زخمِ تازیانه بر شانههایش
خیابانهایِ خالیِ "امیرآباد" پیدا بود
و چشمهایم را به تنگی میزد
برقِ دندانهایش
که از نفرینی فروخورده، ترَک خورده بود.
از سوراخِ کوچکی که قلب اش را شکافته بود
چهرهی عبوسِ زنهایی را میدیدم
که در کتیبهای باستانی دنبالِ نامِشان میگشتند
و در آینههای قدیمی در پیِ سعادتِ ازکفرفتهشان بودند.
در گونههای برافروختهاش خونِ من جاری بود
و سراسرِ یک عُمر
بر پیشانیهایمان تقدیری یونانی رقم میخورد:
من نشسته بودم و او میرقصید
من خوابیده بودم و او مینواخت
من ترسیده بودم و او میجنگید
من گریخته بودم و او میایستاد.
اما اینبار سر بر شانهام گذاشت
و در گریهاش هزار هزار ابلیس میخندید.
: پس دانستم که فردا دوباره و دوباره کشته خواهد شد.
همچنان با سه چهره بر بالای گردن
و سه دهان بر متنِ گوشت
و صدها چشم که انگار جهان را میبلعید
در اعماقِ درّهی "خرند"
تن برهنهاش را به رود سپرده بود
تا زخمهای “دجله” را بشوید.
برخاست و دیگر نه زن بود و نه مرد
برخاست و آن ستارهی کوچک را دیدم که بر قلباش دوخته بود.
برخاست و آنچه میخواند هم دعا بود، هم ترانه، هم فریاد:
«کجاست "جلجتا" تا فاتحاش شوم؟
کجاست "ایتاکا" تا تمامِ دریاهای زمین را شاهراهش کنم؟
کجاست "موریه" تا "اسحاق" را بازگردانم؟
کجاست اسپارتا…»
: و من دانستم که فردا دوباره و دوباره و دوباره کشته خواهد شد.
اکنون سایهاش را می بینم
که در میانِ اشباحِ سرگردانِ خیابانهایی که هرگز ندیدهام
تفنگاش را وانهاده
دندانهای ترک خوردهاش را در چشمهای "قابیل" فرو بُرده
و با تمامِ دهانهایش نعره میزند:
« بیا!
دستم را بگشا با یکی تبر
در مُشتام بوسهای است که از خودم ربودهام
پس دستم را بگشا با یکی گلوله
من از حقارتِ تو ترانهای خواهم ساخت
برای تسلای رجیمان.
کیست که از بر نخواند سرود رهایی را؟
بیا!
دهانام را بگشا با یکی پُتک
آنچه میشنوی صدای توست
آنچه در گلویام به جا میماند
فریادی است برای مردگان
پس دهانام را بگشا با یکی خنجر
من از وحشتِ تو شمایلی خواهم ساخت
برای نیامدهگان
کیست که به خاطر نیاورد چهرهی اهریمن را؟»
: و من دانستم که دیگر هیچگاه نخواهد مُرد.
تأملی در ماهیت جنگ های خونین در ۲۰ سال اخیر
۱
منظور از مفهوم جنگ زرگری چیست؟
۲
جنگ زرگری
به قول سکنه رامسر
جنگ دردناک ولی بی محتوای دو داداش در خیابان
برای خالی کردن جیب خیرخواهانی است که قصد آرام کردن و جدا کردن آندو را دارند.
۳
در ۲۰ سال اخیر
جنگ زرگری خونینی در جریان است.
۴
در حمله اجامر فوندامنتالیسم سنی
به برج های دوقلو
چند هزار نفر خاکستر می شوند.
۵
اجامر طبقه حاکمه امپریالیستی
همین حمله بی خون به برج ها را دستاویزی برای بمباران و اشغال خونین خاک افغانستان و عراق و غیره قرار می دهند.
۶
دهها میلیون خیرخواه منفعل از این کشورها آواره می شوند و صدها هزار تن به قتل می رسند.
۷
میدان سلطه و اقتدار طبقه حاکمه امپریالیستی وسعت عظیمی می یابد و نومستعمرات جدیدی تشکیل می شوند.
۸
در تل خونین عراق و افغانستان
باندهای خونخوار فوندامنتالیستی تشکیل می شوند و بازتشکیل حکومت الله در صدر اسلام را جار می زنند.
۹
جنگ زرگری میان دهها دولت باندپرور وابسته به طبقه حاکمه امپریالیستی تشدید می شود:
الف
سوریه با خاک یکسان می شود.
ب
لیبی مخروبه ای مهیب می گردد.
پ
یمن صدها سال عقب تر انداخته می شود.
۱۰
سؤال این است که این جنگ های خونین ماهیتا چیستند و برای چیستند؟
۱۱
چه فرق می کند که در مثلا یمن بوتی سراسر کشور را اداره کند و یا قوطی؟
۱۲
نه
امکان دموکراتیزاسیون کشورهای فئودالی خاور
وجود دارد
و
نه
امکان برگشت به صدر اسلام
۱۳
پس این جنگ های خونین برای چیستند؟
۱۴
اکنون فرم اکتوئال، روزمره ای و معاصری از جنگ زرگری تجربه می شود.
۱۵
جنگ زرگری کنونی = جنگ خونین و خشنی میان مرده ها
۱۶
یعنی
جنگ بی فرجام
۱۷
برای اینکه مرده ها
آینده و دورنمای تاریخی ندارند.
۱۸
هدف و اماج همه جبهه های این جنگ زرگری خشن و خونین
نجات مرده از افتادن عنقریب به گور است و بس.
۱۹
همین جنگ میان طبقه حاکمه فئودالی ـ فوندامنتالیستی ـ بورژوایی طویله جماران و اوپوزیسیون عنقلابی نیز جریان دارد.
۲۰
اگر شاه و یا مریم و یا این و آن هم به قدرت رسند
طویله که جامعه نخواهد شد.
۲۱
این خرابه های شام و ناهار و صبحانه که دیگر آباد نمی شوند.
۲۲
می توان گفت که مبارزه طبقاتی
طبقاتیت خود را از دست داده است.
۲۳
مبارزه دیگر مبارزه میان طبقات اجتماعی مختلف نیست
۲۴
مبارزه میان مرده های هنوز زنده است
که
فرم مدرنی از مبارزه بی هوده و بی دورنمای طبقاتی است.
۲۵
این
در
تحلیل نهایی
مبارزه طبقاتی از بالا ست
تجزیه و تحلیل و ترکیب
آنالیز و سنتز
۱
آنالیز و یا تجزیه و تحلیل
متد علمی است.
۲
مثال:
برای کشف میکروب ها و باکتری ها و فلزات موجود در آب لیوان
می توان
قطره ای از آن را زیر میکروسکوپ گذاشت و تجزیه کرد.
۳
مثلا باکتری ها را جدا کرد و مستقلا تحلیل آزمایشگاهی کرد و
نام برد.
۴
آثار فکری هم از اجزایی تشکیل یافته اند
۵
از
واژه ها و یا مفاهیم
از
احکام و یا جمله ها
۶
تحلیل هر اثر فکری
یعنی کار بر روی مفاهیم و بعد احکام و یا افکار
۷
بعد
سنتز و یا ترکیب نتایج حاصله
۸
یعنی
شناخت نسبتا مطمئن محتوای اثر
۹
همین و بس
تمرین باید کرد و فرا باید گرفت
سرزمین نفرین دستمزدها
مصطفی اسدپور
وطن ناظر بر یک سرزمین است. همه تقدس میهن در آن زمین سفتی نهفته است که روی آن میشود کارخانه ساخت، دهانه ای به سمت قعر زمین بر پا کرد، میتوان دور آن سیم خاردار کشید، کارگران متعلق به این وطن را کاملا آزاد گذاشت که در داخل مرزهای مقدس تا جان در بدن دارند کاخ بسازند و رفاه و تجمل بیافرینند.
منت بزرگ وطن بر سر طبقه کارگر بخصوص آنجاست که حق بی چون و چرای فروش نیروی کار را به او، و نه فقط به او، بلکه به فرزندانش و نسل پس از نسل او اعطا می سازد. او صاحب وطن است، و شهروندان عزیز کارگر صد البته حق دارند هر کجا در زیر آسمان پر ستاره این پهناور و پر برکت در جستجوی نان هر طور و هر قدر که دلشان میخواهد و آنقدر که عقلشان میرسد، یا آنقدر که جسم و جانشان اجازه میدهد، و یا دست کم تا جاییکه پست فطرتی برای بکارگیری طفل معصوم و یا دندان برای همبستری با عزیزان وی تیز کرده باشد؛ جد و جهد بخرج دهند و بهره ببرند. وطن در عین حال کوهها، رودخانه ها و جنگلها را در بر میگیرد. اگر کارگر در زندگی واقعی از اختیار و مالکیت هیچ و مطلقا هیچ چیز برخوردار نیست، اگر افسار تمام وجوه زندگی از خانه، محل کار، ساعت کار، دستمزد و تا قبرش بتمامی و بدقت بر اساس متافع دیگران تنظیم شده است، اما او میتواند در "مالکیت" این کوهها به عالم و آدم فخر بفروشد، تا سر حد جنون عاشق صخره ها شود، با شعر و غزل سرمست شود، در جبران همه توسری ها و محرومیت ها، به یکباره عقاب و شیر و پلنگ شود و قله ها را به اعماق جنگلها بهم بدوزد...
و در ایران فصلی بنام فصل تعیین دستمزدها پیش بینی شده است تااین وطن لباس رقم و اعداد به تن کند و در آذین بندان مذاکرات کذایی نمایندگان دروغین آنچه جامعه کارگری خوانده میشود جلوه قانونی پیدا کند. امسال شیپور مجادلات دستمزد پایه کارگران شش ماه زودتر نواخته شد. مهمترین مشخصه فصل تعیین دستمزدها در ایران طغیان ارقام و حقایق است. کس و ناکس دم و دستگاه لندهور حکومتی که هنر و لیاقت شان در حرامزادگی، هذیان و شارلاتان بازی اسلامی – کاپیتالیستی خلاصه میشود به یکباره لباس ارقام و اعداد به تن میکنند. در ایران سه مرجع مهم یعنی مرکز پژوهش مجلس، بانک مرکزی و اداره آمار در کنترل روزمره قیمت اقلام خوراکی و تمامی نیازمندیها و مصارف خانواده های کارگری رسما تضمین میکنند که سطح دستمزد کارگر تا پنج برابر زیر خط فقر قرار داشته باشد. هفته گذشته وقتی آقای نوبخت، سخنگوی دولت، تخمین پانزده درصد برای افزایش دستمزد فصل جاری را به خبرنگاران در میان میگذاشت، پشت او به جدول روز قبل تر بانک مرکزی گرم بود که در شش ماه آتی روند تورم و افزایش قیمت ها سطح زندگی کارگران را از رقم پنج به هفت برابر زیر خط فقر خواهد راند.
نباید فراموش کرد تا آنجا که به مخارج نیروی کار در ترازنامه بودجه سالانه مربوط میشود ارقام دیگری را نیز شامل میشود، مخارج زندانها، رکوردهای تعداد ضربات شلاق، رکوردهای طول حبس، تعداد کارگران مضروب در حمله واحد ضد شورش و ...
مهمتر از هر چیز ارقام مربوط به دستمزد در دنیای واقعی بوی گرسنگی، نداری و حسرت میدهد. در چنبره این ارقام فقط ذلت و گدا صفتی و فرومایگی از نوع خانه کارگر نیرو میگیرد. دستمزدها در ایران بیشتر آنکه زنده نگه دارد مدتهاست که ورای هر چیز دیگر نیستی میافریند؛ سال پس از سال در قالب نفرین دستمزدها از ویتامین تا ملکولهای پروتئین، از سرپناه تا ساعات تفریح، از طول عمر تا لیست دلخوشیها، از غرور و دوستی و علائق و ... کارگران جامعه را به یغما میبرد. ایران سرمایه، ایران جنون رقابت و سودجویی سرمایه ، قبرستان بزرگ انسان و انسانیت است.
فصل دستمزدها، در پس همه فاکتورهای دیگر اما یک واقعیت بنیادی و ساده را در کوچه پس کوچه های شهر به نمایش درمیاورد. سرمایه با همه طبقه و دولتش، مجبور است همه کبکبه و دبدبه خود را به کنار بگذارد و به اعتبارنامه ای یکساله، از این سال تا سال بعد رضایت بدهد و قانع باشد. فصل دستمزدها همه چیز هست بجز تعیین دستمزدها؛ هر مسخره بازی در آن بگنجانند، مسخره تر از اپیسود بی اعتبار "نمایندگی کارگران" در این نمایش از آب در نخواهد آمد. فصل دستمزدها در ایران پوچ است چرا که بورژوازی خود از قبل سیفون بی اعتباری قانون "تامین معیشت"، حتی همان معیشت فکسنی دلبخواه خود را کشیده است. فصل دستمزدها دربرگیرنده هر چیز، از خوش رقصی حکیمانه دانشگاهیان، بیعت توام با گروکشی کارفرماها تا روضه خوانی انتقادی خانه کارگر باشد؛ اما فاقد اعتبار توافقنامه کارگران است فقط به این دلیل که دولت حتی فاقد شهامت تضمین قیمت نان و توزیع دو سبد کالای قابل مصرف است.
برای طبقه کارگر فصل تعیین دستمزدها مثل بقیه سال فرصت زمانی است تا نیروی کافی برای زیر پا گذاشتن مصوبه جنایتکارانه دولت و مواجب بگیران شورای عالی دستمزدش جمع کنند. برای طبقه کارگر ایران دامنه فصل دستمزدها از این اعتصاب تا اعتصاب بعدی است، و در تعیین رقم دستمزد مصوبه دولت هیچ کاره است و مرز دستمزدها همانقدر است که زورش بچربد.
مجمع عمومی مراکز تولیدی تنها مرجع معتبر تعیین و تائید توافقات مربوط به دستمزدها است. عجالتا میتوان از مجمع عمومی کارگران هفت تپه، فولاد و اذراب شروع کرد و پروسه تعیین دستمزدها را از تهران به شوش و اهواز و یا اراک منتقل نمود.
پایان
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر